* فرج سرکوهی روزنامه نگار و منتقد ادبی مقیم آلمان است.
تحلیل گرانی که تا چندی پیش محمود احمدی نژاد را رئیس جمهور برکشیده رهبر، سپاه و دیگر نهادهای امنیتی و نظامی دانسته و پیروزی او را پیروزی «حزب پادگانی» ارزیابی می کردند، این روزها این گونه برداشت ها را تکرار نمی کنند اما هیچ یک از آنان، از نویسندگان منفرد تا سازمان های سیاسی، به این پرسش پاسخ نداده اند که چه ذهنیت و بینشی به تحلیل های قبلی آنان در باره معنا و ماهیت سیاسی ـ اجتماعی آقای احمدی نژاد منجر شد.
مسکوت گذاشتن خطاهای معرفتی بدون نقد عمیق آن ها، از شیوه های رایج در ایران است اما سکوت پاسخ، حقانیت پرسش را نفی نمی کند.
چرا یکی از چرخش های مهم جامعه، که در قالب دوبار پیروزی احمد نژاد در انتخابات تجلی یافت و برخی تصادهای ساختاری جامعه، که در قالب چالش های او با رهبر، سپاه، هر دو جناح اصول گرا و محافظه کار سنتی و شبکه قدرت اقتصادی ـ سیاسی رفسنجانی رخ نمود، از دیده تحلیل گرانی پنهان ماند که رئیس جمهور را برکشیده بیت رهبری و سپاه می دانستند؟
فهرست یک بافت پیچیده
بار منفی پیروزی در انتخاباتی که غیرحکومتی ها از حضور در آن محروم اند، بر چهره همه روسای جمهوری ایران می نشیند اما تحلیل گرانی که احمدی نژاد را برکشیده سپاه و رهبر می دانستند، اصالت او را نه با «ساختار انتخابات» که با «تقلب در انتخابات» اندازه می گرفتند. در این ذهنیت نقد «تقلب» بر جای نقد «ساختار انتخابات» می نشیند.
اعقتاد به تقلب، حتی اگر درست باشد، «معلول» ذهنیتی بود که احمدی نژاد را برکشیده رهبر و سپاه می دانست. دلایل این ذهنیت را در زمینه های دیگری باید جست .
فقر ذهنیت انتقادی، تمایل راست و میانه به پوپولیستی خواندن هر برنامه سوسیال دموکراتیک، سرخوردگی چپ سنتی ایران از سوسیالیزم، باور به نجات بخش بودن توهمی که «طبقه متوسط ایران» پنداشته می شود، ناآگاهی از نقش لایه های حاشیه نشین، فقیر و کم درآمد، نشناختن مکانیزم هائی که هژمونی لایه ای از جامعه را بر دیگر لایه ها ممکن می کند، عادت به دنباله روی از برداشت مسلط، یکی پنداشتن کنش سیاسی و کنش مجازی و عواملی از این دست را می توان از دلایلی دانست که برداشت های پیشین را درباره معنای سیاسی ـ اجتماعی پدیده احمدی نژاد سبب ساز شدند.
در این یادداشت تنها به یکی دو عامل اشاره می شود.
مشابه در غیبت اصل
بخشی از پیروزی احمدی نژاد در انتخابات را روند «مشابه به جای اصل» توضیح می دهد .
استبداد با حذف گرایش های غیرخودی، برخی لایه های جامعه را از سیاست هائی که خواست های این لایه ها را دربردارد، محروم می کند.
این لایه ها در غیبت «اصل» ممنوع به گرایش های مجاز «مشابه» نزدیک می شوند که از سرعوام فریبی یا بر ساختار خود یا بر ترکیبی از این دو، خواست های آنان را در برنامه های خود منعکس می کنند.
زمینه های پیروزی انتخاباتی احمدی نژاد بر بستر نیاز لایه های حاشیه فقیر و کم درآمد به برنامه های سوسیال دموکراتیک، از دور دوم ریاست جمهوری رفسنجانی و به سال هائی آغاز شد که گرایش مسلط بر اپوزیسیون از برنامه های چپ دور و بر بازترکردن فضای سیاسی متمرکز شده بود.
خصوصی کردن اقتصاد به سود شبکه های نزدیک به قدرت، فساد نهادینه و افزایش شکاف فقیر و غنی به دوران رفسنجانی نارضایتی ها را چندان دامن زد که دور دوم ریاست جمهوری او با شورش های شهری در چند شهر بزرگ به پایان رسید.
بدان سال ها هیچ نیروی سیاسی مخالف یا منتقد، جز اصلاح طلبان مذهبی، در صحنه نبود. این گرایش هژمونی لایه های دیگر جامعه را به دست آورد و آقای خاتمی بر موج نارضایتی عمومی در انتخابات پیروز شد اما در ۸ سال ریاست جمهوری او برنامه های اقتصادی رفسنجانی ادامه یافت.
شکست معاون خاتمی در انتخابات ریاست جمهوری و شکست اصلاح طلبان در اتتخابات شورای شهر و مجلس، نمودار آن بود که اصلاح طلبان مذهبی، هژمونی لایه های فقیر و کم درآمد را از دست داده و این لایه ها در جست و جوی نامزدی همگن با خود هستند.
تقلب خاتمی به سود احمدی نژاد؟
در مبارزات انتخاباتی سال ۱۳۸۴ اصلاح طلبان مذهبی و هوادارن سکولار آنان از معین، کروبی حمایت می کردند.
رفسنجانی از حمایت بخشی از محافظه کاران و اصلاح طلبان میانه رو و لاریجانی از حمایت بخشی از محافظه کاران سنتی و اغلب اصول گرایان برخوردار بود.
از منظر لایه های فقیر و کم درآمد، رفسنجانی، مظهر قدرت، کروبی، رئیس مجلس، معین، معاون رئیس جمهور، قالیباف یک فرمانده سپاه و لاریجانی وزیر سابق، نمادهای قدرت مستقر بودند.
از نگاه این لایه ها، که به بافت قدرت اعتراض داشتند، احمدی نژاد سابقه چندانی در قدرت نداشت.
او منشی پوپولیستی ارائه داد و با شعارهای تغییر ساختار قدرت، توزیع عادلانه درآمدهای نفتی و مبارزه با قدرتمندان فاسد، چون «کالای مشابه در غیبت اصل»، خواست های اکثریت جامعه را در برنامه خود گنجاند و رای آنان را به دست آورد.
انتخابات ۱۳۸۴ با دوران نوزائی چپ نیز همزمان بود. با شکست سیاست های نئولیبرالی، چپ نو در آمریکای لاتین، کشور پس از کشور، پیروزی های انتخاباتی را در کارنامه خود ثبت می کرد.
چپ ایران اما چپ سنتی بود، در میان کارگران، حاشیه نشینان، فقیران و کم درآمدهای پایگاهی نداشت و از حضور در صحنه سیاست نیز محروم بود.
لایه های مهمی از جامعه به برنامه های چپ نیاز داشتند و احمدی نژاد تنها نامزدی بود که با تلفیقی از پوپولیزم و شعارهای چپ به این نیاز پاسخ داد.
سه نامزد شکست خورده مدعی شدند که در انتخاباتی که دولت خاتمی برگزار کرده بود، به سود احمدی نژاد تقلب شده است. دولت خاتمی این اتهام را رد کرد اما اتهام «تقلب و مهندسی انتخابات»، برهانی تلقی شد که بر حمایت سپاه و رهبر از احمدی نژاد گواهی می دهد.
احمدی نژاد در برابر موسوی
محافطه کاران و اصول گرایان منتقد احمدی نژاد با تحمیل نیمی از وزیران کوشیدند تا او را کنترل کنند اما او با اخراج وزیران تحمیلی و با برنامه هائی چون مسکن ارزان برای همه، پرداخت یارانه های نقدی و سفرهای استانی، که بر ترکیبی از منش پوپولیستی و حد نازلی از عدالت اجتماعی بنا شده بودند، بر شمار هواداران خود افزود.
در سال ۱۳۸۸ میرحسین موسوی با حمایت رفسنجانی و اصلاح طلبان مذهبی به میدان آمد اما بخش مهمی از آرای لایه های فقیر و کم درآمد را نیز به دست آورد. ترس از همین روند از دلایلی بود که احمدی نژاد در مناظره با موسوی او را به اتئلاف با رفسنجانی و خاتمی متهم کرد .
نتیجه انتخابات به تظاهرات میلیونی در اعتراض به تقلب منجر شد اما سرکوب خشن و کنار کشیدن لایه های فقیر و کم درآمد از صف معترضین، جنبش اعتراضی را به تظاهرات چند هزار نفری تقلیل داد.
اصول گرایان، مجلس را به اهرمی برای فلج کردن احمدی نژاد بدل کردند و او نیز تضادهای خود با رهبر، سپاه، محافظه کاران سنتی و اصول گرایان را شدت بخشید و با آنان چنان درگیر شد که کم تر تحلیل گری برداشت های سابق را در باره وابسته بودن او به رهبر، سپاه و اصول گرایان تکرار کرد.
حضور لایه های حاشیه نشین، فقیر و کم درآمد در انتخابات ۸۴ و ۸۸ سمت و سوی انتخابات را تعیین کرد. این لایه ها در رسانه ها و اینترنت حضور ندارند، با خبرنگاران غربی تماس نمی گیرند اما اکثریت جامعه را شکل می دهند و گاه در انتخابات و گاه در شورش های شهری زبان باز می کنند.
نادیده گرفتن این لایه ها از دلایلی بود که شناخت ماهیت احمدی نژاد را بر تحلیل گران مخالف او دشوار کرد.
توهم طبقه متوسط
چپ سنتی ایران، که در گذشته «پرولتاریا» را فرشته نجاتی می پنداشت که «سوسیالیزم» را به ارمغان می آورد، با سرخوردگی از باورهای سابق خود، آن چه را که «طبقه متوسط» می پندارد و دموکراسی را به ارمغان می آورد، به جای پرولتاریا نشاند.
مفاهیمی چون «طبقه متوسط» از بستر جوامع اروپای غربی به متن های تئوریک راه یافته و مصداق های عینی خود را در همان جوامع توضیح می دهند.
این گونه مفاهیم در ساختاری که دولت دستگاه توزیع کننده درآمدهای ارزی است و همه لایه های جامعه بر مبنای حد بهره مندی از این درآمدها شکل می گیرند، بخش مهمی از معناهای اصلی خود را از دست می دهند.
هر جامعه ای را می توان بر اساس میزان «درآمد» به بالا، متوسط و پائین تقسیم کرد. «الگوی مصرف» نیز از شاخصه های طبقه بندی جامعه است اما این دو معیار، در اقتصاد متکی بر درآمدهای ارزی، شکننده تر از آن اند که تقسیم بندی معنادار جامعه را ممکن کنند.
آن چه در ایران «طبقه متوسط» تلقی می شود، ترکیبی «ناهمگن» از لایه های گوناگونی است که اختلاف بین آن ها گاه از اختلاف بین طبقه ها بیش تر است.
کنش مجازی یا کنش واقعی
اعتقاد به نفش آفرینی طبقه متوسطی که دموکراسی را گام به گام به ارمغان می آورد، به تصویر غلوآمیزی در باره کارکرد جهان مجازی منجر شد که از جایگاه های حضور طبقه متوسط پنداشته می شوند.
از این رهگذر شمار بالای وبلاگ ها فارسی زبان و شمار ایرانیان عضو شبکه های مجازی، نماد توسعه فرهنگی و سیاسی جامعه پنداشته می شد و تفاوت مهم کنش مجازی در شبکه های اینترنتی با کنش واقعی اجتماعی فراموش شد.
کاربران اینترنت به لایه های کم شماری از جامعه محدوداند، رسانه های ماهواره ای فارسی زبان خارج از کشور با بیننده های میلیونی در داخل نیز، از منظر اکثریت مخاطبان آن ها، نه «مراجع سیاسی»، که «منابع خبری» یا مفرهای گذران اوقات فراغت هستند، تصویر یک جانبه رسانه های هوادار اصلاح طلبان مذهبی نیز لزوما جهت گیری های عمیق جامعه را منعکس نمی کنند
نشناختن این روندها نیز به جا افتادن تصویری تک بعدی از ماهیت احمدی نژاد و روند به قدرت رسیدن او کمک کردند.