هستي پودفروش
ما در طول تاريخ چه بوديم؟ چه موقعيتي داشتيم؟ پرداختن به تاريخ و فرهنگ ايران و شناخت هويت ملي و شناخت بيگانگاني كه برخورد سلطهگرانه داشتند، همه اينها شد دغدغه من: <پرويز ورجاوند>
شلواري راه راه با پيراهني آبي و كراواتي سورمهاي رنگ. خانهاش در يك بعدازظهر يكشنبه بهاري محفلي است از بزرگان ادب و فرهنگ و چهرههاي سرشناس. خانه نوسازش در كوچه پس كوچههاي شمال شهر است. اثاثيه اما مانند سن و تجربهاش بوي قدمت ميدهد، بوي باستانشناسي، بوي مردمشناسي، بوي وزارت فرهنگ و هنر و بوي سياست. تنهاست. سير پيرياش اين روزها گويا راهي تندتر را پيش گرفته. از درد پا رنج ميبرد و دم بر ميآورد كه اين بلا را كارشناس سازمان ملل بر سرم آورد: <زلزله بويينزهرا كه رخ داد آنجا رفتم و طرحي را آغاز كردم. سازمان ملل براي بررسي طرح كارشناسي را فرستاد. زماني كه با او در ماشين بودم تصادفي رخ داد و من تا ماهها فلج در رختخواب ماندم. هنوز هم آثار آن درد در عضلاتم ميپيچد.> <پرويز ورجاوند> پير 72 ساله تهراني، شكلگيري شخصيتش را مديون جنگ جهاني دوم است: <اولين برخورد تلخ زندگيام در 6 سالگي رخ داد. مردم تهران در شك بودند. وضعيت اسفباري بود. حركتهاي بعدي من در جهت سياسي و تاريخي تحت تاثير جنگ جهاني دوم بود. اينكه چگونه كشور من لگدكوب قدرتهاي جهاني ميشود؟ ما در طول تاريخ چه بوديم؟ چه موقعيتي داشتيم؟ پرداختن به تاريخ و فرهنگ ايران و شناخت هويت ملي و شناخت بيگانگاني كه برخورد سلطهگرانه داشتند، شد دغدغه من.> اميد دارد زماني به تفصيل از جنگ جهاني دوم بگويد. شايد كتابي ديگر. ليوانهاي كمر باريك با نعلبكيهاي ترك خورده را از چاي فلاسك پر ميكند. از اينكه بايد براي به ياد آوردن اسامي اشخاص به ذهنش فشار بياورد، به روزگار بد و بيراه ميگويد: <عجب وضعيتي شده.> در دوران دبيرستان حدود سالهاي 30 يعني زماني كه تنها 16 سال داشت اولين روزنامه چاپي ارگان دانشآموزان ايران را منتشر كرد: <در آن زمان دو جريان در محيطهاي آموزشي ايران غلبه داشت. جبهه ملي و حزب توده. ما جمعي از جوانان بوديم كه بدون داشتن مددي در مقابل امكانات گسترده حزب توده كه مستقيم از جماهير شوروي سازماندهي ميشد ايستاده بوديم.> 28 مرداد در لابهلاي هزار زنداني جاي گرفت. پس از آزادي به فعاليتش ادامه داد و رها نشد. در آخر براي ورود به دانشگاه تهران دچار مشكل شد: <به همين دليل رشته عالي نقشهبرداري را انتخاب كردم. سپس دركنكور موفق و رشته باستانشناسي را ادامه دادم تا در ادامه توانستم فوق ليسانس علوم اجتماعي در ايران را بگيرم.> تهران زادگاهش را دوست داشت اما خفقان دوران او را به فرانسه برد. كوشيد تا رشتههايي را كه با رشتهاش همسويي داشت مطالعه كند: <ديپلم انستيتو انسانشناسي را گرفتم و به مدرسه عالي لورو رفتم. هم زمان دكترايم را با موضوع معماري باستاني ايران كار ميكردم. دورهاي هم با عنوان نگرش در زمينه مرمت و بازپيرايي بناهاي تاريخي در سوربن فرانسه گذراندم.> بالاخره درد غربت به ستوهش آورد. مداركش را زير بغل زد و راهي ديارش شد به اميد اينكه كسي اين دانستهها را پاس بدارد. <با همه اين مدارك به دليل فعاليت سياسي با اينكه در امتحان استاد ياري ايران قبول شدم با استخدامم مخالفت شد. با كمك دكتر سياسي رييس دانشگاه تهران و دكتر صديقي صفا و سيحون در دانشگاه درس ميدادم اما پولي نميگرفتم. همان زمان بود كه در موسسه تحقيقات علوم اجتماعي دانشگاه تهران به عنوان رييس بخش تحقيقات مردمشناسي و ايلات و عشاير شروع به كار كردم. 5 سال گذشت و توانستم با سمت دانشياري حكمم را دريافت كنم.> حالا نامي معتبر داشت. به زماني رسيده بود كه ميتوانست از فعاليتهايش در سازندگي كشور بگويد. از ابتكارها و نوآوريهايش: <توانستم مركز برنامه ريزي و خدمات آموزش و جهانگردي را براي اولين بار در ايران پايهگذاري كنم و اولين مديران صنعت جهانگردي را تربيت كنم. راهنمايان منطقهاي و سراسري تربيت كرديم. كلاسهاي بسيار سنگيني بود كه با بهرهگيري از استادان مجرب اين كار را كردم.> دوست داشت تا آنچه را كه از ميراث فرهنگي ايران خوانده به كار بگيرد، پس بخت با او يار شد: <اولين سمتم در زمينه ميراث فرهنگي، مشاور عالي سازمان ملي حفاظت از آثار باستاني به رياست شادروان مهران بود. در آن سازمان بود كه توانستم دورههاي تخصصي آثار را براي باستانشناسان، مهندسان معمار، تكنسينها و استاد كارها حتي براي كاشيكارها برگزار كنم. هنوز هم در سازمان ميراث فرهنگي پيرهايش كساني هستند كه اين دوره را گذراندهاند. حتي عدهاي از آنان پس از اتمام خدمت دعوت به كار شدهاند. اين دوره توانست در زمينه باستانشناسي و مرمت و مسايل موزهداري و مسايل حول و حوش ميراث فرهنگي كادرهاي توانمندي تربيت كند.> او همچنين در دستگاه صدا سيما هم حضور يافت و براي برنامه فرهنگ و مردم اوايل پيروزي انقلاب دوره تخصصي برگزار كرد: <اين دورههاي فشردهاي بود كه دانش آموختگان را آماده ميكرد تا قادر باشند در زمينه مسايل بررسي فرهنگ مردم و فلكلور ايران صاحبنظر شوند. بسياري از آن افراد امروزه كار خود را ادامه دادند.> از سابقههاي روزنامهنگاري و سردبيري خود ميگويد. دوراني كه دوستش دارد: <همزمان تلاش كردم در چارچوب وزارت فرهنگ و هنر، مجله باستانشناسي را راهاندازي كنم. براي اولين بار مجلهاي در ايران 800 مشترك خارجي داشت. در همان زمان در مجله هنر و معماري با مهندس اشراق و پيرنيا نيز فعال بوديم.> تلفنش گويا تنها راه ارتباطي او با بيرون از محيط خانه است. صدايي كوتاه و دلنشين كه زنگهاي پياپياش آزارش ندهد.
<هنر و مردم> از مجلههاي باسابقه پيش از انقلاب بود كه بسياري از صاحبنظران تاريخ و مردمشناسي در آن مطالبي مينوشتند: <همزمان در مجله هنر و مردم با مديريت خدابندهلو كار ميكردم. آن زمان هيات تحريريه، سيمين دانشور، علي بلوكباشي، نفيسي و شادروان ذكا بودند. چهرههاي معتبري در هنر و مردم حضور داشتند. اين نشريه بالاي 160 شماره منتشر شد.> بالاخره مجله فرهنگ معماري ايران را در دو زبان ساماندهي كرد. تلاش براي فعال كردن مجلهها تنها براي معرفي هنر باستان شناسي و معماري ايران به مردم بود. <پس از انقلاب 57 مسووليت وزارت فرهنگ و هنر را در دولت بازرگان پذيرفتم. گروهي تلاش ميكردند تا مسايل فرهنگي ايران را در بنبست قرار دهند. همين گروه نميخواستند چنين نهادي وجود داشته باشد. تصميم بر آن بود كه اين وزارتخانه با واحدي مانند وزارت علوم ادغام شود. به همين دليل دو بار استعفا كردم اما باز با اصرار بازرگان بازگشتم. اين وزارتخانه توانست در كوتاهترين مدت 285 نفر از بزرگترين چهرههاي فرهنگي ايران را در زمينههاي مختلف كنار هم گرد آورد و كميتههاي مختلف را تشكيل دهد. با نمايندگاني از آنها هفتهاي يك بار جلسه ميگذاشتم. اين كميتههاي در مدت كوتاه توانستند سياستگذاريهاي كلان كشور را در زمينه فرهنگ ايران تدوين كنند. من نيز سعي كردم سينماها را بازگشايي كنم و موضعگيري زياد بود. حتي يكي از فرمانداريها براي مخالفت با اين كار در دو مرحله سينماي آن شهر را بست و جلوي سينما شن و ماسه ريخت.>
تلاش براي به ثبت رساندن مجموعه تخت جمشيد، ميدان نقش جهان و چغازنبيل را همه در فهرست كارهاي او قرار دادهاند: <حتي يك اثر از آثار معتبر ايران تا آن زمان در مجموعه آثار جهاني يونسكو ثبت نشده بود. تا آن زمان و بعد از آن هم ثبت سه اثر در فهرست ميراث معنوي در يك جلسه بيسابقه بوده و هست. ما در يك نشست اين سه اثر را به ثبت رسانديم. من مسووليت دنبال كردن پرونده را به شهريار عدل سپردم او بدون نقص كارش را انجام داد هم كارشناس بود و هم اعضاي يونسكو او را ميشناختند. ما هم از تهران با 10 كشور تماسهايي را برقرار كرديم و از نفوذ خود استفاده كرديم.> <عدهاي از كاركنان در تخت جمشيد تلاش كردند بتوانند در آنجا اعمال قدرت كنند. من احكامي را صادر كردم كه يا به استانهاي ديگر ميرويد يا از استخدام معاف هستيد. رسولي را براي مسووليت تخت جمشيد فرستادم. مرمت تخت جمشيد را آغاز كرديم كه باز عدهاي مخالفت كردند. بهانههايي وجود داشت تا تعدادي از اشيا تخت جمشيد به سرقت برود. تنها پس از استعفاي من بود كه آنها سه يا چهار قطعه 50 تا 60 سانتي حجاري را دزديدند. در آخر هم با حكمي كه از <آيتا... محلاتي> در شيراز گرفتم توانستيم تخت جمشيد را از تخريب نجات دهيم. ورجاوند ميگويد: <ميخواستم به همه دنيا پيام دهم كه تحولي كه در ايران رخ داده دليل بر اين نيست كه جامعه ايران هوشياريشان را براي پاسداري از ميراث خود از دست دادهاند.> در اداره كارگاههاي هنرهاي ملي آن زمان زري بافي ميكردند، سازهاي قديمي ميساختند، گليم ميبافتند. خلاصه هر هنري كه پيشينه كهن داشت در آنجا توليد ميشد. اين استادكارها سن زيادي داشتند و كم در آمد بودند. نخستين اقدامم براي ساماندهي به اين اداره اضافه كردن حقوق آنها تا 5 برابر بود. از آنها خواستم فرزندان يا شاگردهاي قديميشان را آوردند و ما آنها را با حقوق معقول استخدام كرديم. آن اداره كوچك در مدتي كوتاه به اداره معتبر تبديل شد. استاد فرشچيان آن زمان يكي از استادان اين اداره بود. يك استاد كار ساده اما زماني كه به ارزش كاري ايشان پي بردم او را به رياست اين اداره كل رساندم اما دو نفر را به عنوان معاون انتخاب كردم. او براي جلوگيري از بينظمي در اشيايي كه در موزه ملي انبار شده بود يكي از باستانشناسان پر تجربه به اسم سيفا... كامبخشفرد را رييس موزه ايران باستان كرد: <شروع كرديم تمام اشيا خزينه را ليستبرداري كرديم. همه اشيا شمارهگذاري مجدد و صورتبرداري شد. بسياري از اشيا به دست آمده از كاوشها تنها ليست كلي داشت.>
او خسته بود و من نميخواستم او را بيش از اين خستهتر كنم. قرار ملاقات ديگري با او گذاشتم، اما هرگز اين وعده...