نطق سالانهی رئیس جمهوری ایالات متحدهی و زنگ خطرش برای ایران!
از دکتر محمد علی مهرآسا
روز سه شنبه 31 ژانویّه آقای جرج دبلیو بوش رئیس جمهوری امریکا در یکی از نطقهای سالانهی خود مطابق معمول از هردری سخن گفت و به بسیاری مطالب و معضلات امریکا و جهان اشاره کرد و برایشان بادیدی خوشبینانه راه حل، و از موضع قدرت، پیروزی و رسیدن به مقصود را نوید داد.
بی شک بخشی از این سخنرانی که در رابطه با سیاست خارجی دولت ایالات متحده و هدفهای این دولت است، به این دلیل که در برههی کنونی که ایران به مرکز ثقل امنیّت آیندهی جهان تبدیل شده است، بیشتر از دیگر مطالب و فزونتر از مواقع دیگر برای ما حساسیّت باید ایجاد کند.
نگارنده سه سال پیش در موقع تصمیم امریکا برای حمله به عراق، به دلیل قلدری و ستمکاریهای صدام به ویژه نسبت به کردها، جزو کسانی بودم که این حمله را لازم و روا می دانستم و معتقد بودم که پس از رد خواهش سران کشورهای عرب و بعضی از دولتهای اروپائی از صدام برای استعفا و مهاجرت به کشوری دیگر، راهی بجز تنبیهی چنین در حق این دیکتاتور و نجات ملت عراق مقدور نیست. اما متاسفانه سیاست غلط، و روشهای ناهنجاری که بعد از اشغال عراق از سوی امریکا و متحدش بریتانیا در مواجهه با مسائل درونی عراق اعمال گردید، کشورعراق را به میدان نبرد طوایف و مذاهب گوناگون تبدیل کرد، و کشتههای حاصل این برادرکشی چندین برابر بیشتر از قربانیان خود جنگ کلاسیک برای هر دو طرف بود. طرح غلط تقسیم مردم عراق برای مشارکت در حکومت برروی مذهب و قومیّت به صورتی کاملاً مصنوعی و فرمایشی، بزرگترین دلیل و علت آشوبهائی است که دقیقاً پس از ابراز و اعلان این ایده، فضای کشور عراق را دربر گرفت. بی شک واژهی دموکراسی مفهومی جز رأی و نظر اکثریّت مردم ندارد؛ اما این مهم باید در عمل محقق گردد؛ و نه از پیش برای مردم تعیین تکلیف شود که چون اکثریّت مردم از نظر مذهب شیعهاند، پس باید شیعهها حکومت کنند! اگر حکمرانان موقت امریکائی درعراق نامی از مذهب و عقیده نمی بردند و به مردم عراق تفهیم می شد که آزادند به هرکه شایسته می دانند رأی دهند- که ممکن بود شیعه به سنی و برعکس رأی بدهد- امروز بسیاری از این مشکلات درعراق وجود نمی داشت. من این موضوع را قبلاً در دو یا سه مقاله به شیوهای گسترده شرح دادهام و بیش از این نه لازم است و نه مقدور.
آقای بوش روز سه شنبه 31 ژانویّه در نطقش دو سه بار از ایران و حکومت ایران نام برد و به این حاکمیتی که پیش از گزینش احمدینژاد مجموعهی فساد و زور و کشتار و استبداد و خودرائی را در انبان داشت و اکنون حماقت را نیز به آن افزوده است، تذکر داد و اخطار کرد. این اخطارها با توجه به جهاتی که اکنون در حاکمیّت مطرح است، آیندهای تاریک و عاقبتی ناخوش را برای ایران و ایرانی رقم میزند.
گزیدهی سخنان آقای بوش:
«امریکا برای دفاع از آزادی خواهد جنگید...» و «امریکا از روند دموکراسی در تمام خاورمیانه حمایت خواهد کرد...» «ما هرگز تسلیم شیطان نمی شویم... ما اگر مهاجمان را رها کنیم، آنها ما را رها نمی کنند...» « ما همچنان علیه مراکز تروریسم در حالت تهاجمی خواهیم ماند...» « امریکا وابستگی به نفت خاورمیانه را از بین خواهد برد...» «حماس باید اسرائیل را به رسمیّت بشناسد، اسلحه را زمین بگذارد و از تروریسم دست بکشد...»
و مهمترین بخش سخنان او در مورد ما و کشورما: «در ایران، کشوری که توسط گروهی کوچک از آخوندها به گروگان گرفته شده، رژیمش مردم را سرکوب میکند، و حامی تروریستها است. این وضع باید تغییر کند و حمایت از تروریسم باید متوقف شود...» و خطاب به مردم ایران گفت: «کشور ایران و مردم ایران از نظر ما قابل احترامند و آنها را محترم می داریم. ما حق شما را برای تعیین آیندهی خودتان و به دست آوردن آزادی، گرامی می داریم. و ملت ما امیدوار است روزی برسد که نزدیکترین دوستی را با یک ایران آزاد و دموکرات برقرار کند...» و «... ایران نباید به سلاح اتمی مجهز شود...»
سخنان جورج بوش هرچند تندی گذشته را نداشت، اما صریح و قاطع بود. به ویژه آنجا که گوشزد کرد تصمیم در مورد پایان جنگ عراق به دست ارتش امریکاست و نه سیاستمداران واشنگتن نشین، عزم جزم خود را به ادامهی اینگونه برخوردها نشان داد.
اکنون ببینیم در برابر این قدرتنمائی و ارادهی تنها ابرقدرت جهان، ایرانی که حکومتش حدود 27 سال است برطبل دشمنی و مبارزه با امریکا میکوبد، چه واکنشی از خود بروز میدهد و چه نوع دیپلماسیئی را به کار گرفته و میگیرد.
چنانچه اشاره شد، پس از تعیین احمدی نژاد به عنوان رئیس جمهوری، این پاسدار اندک مایه، بلاهت را نیز چاشنی حکومت کرده و آن را به دیگر مذلتهای موجود در این حاکمیبت افزوده و سخنانی برزبان میآورد که مرتب بر بار دشمنی و نفرت میان ملت ما و جهان متمدن می افزاید و زمینه را برای تنبیه این خاطی و حملهی نظامی بیش از پیش فراهم میکند.
بدبختانه در میان تمام کسانی که به نحوی بار سنگین این حکومت را به دوش دارند، هیچ کس از درایت اجتماعی، و فرهیختگی و فراست سیاسی برخوردار نیست؛ و باوجود حرکات ایزائی و دو گام به پیش ویک گام به پس، بازهم حتا متفکرترین مهرههای این الیگارشی اغلب مهار کلام را رها کرده و درهمان ردیف احمدی نژاد یاوه سر میدهند. در همین زمینه آقای رفسنجانی که در بین این جمع متحجر به نسبت در ردیف پختگان و تجربه اندوختگان قرار گرفته است، بدون رعایت زمان و جوانب امر، توهمات ذهنش را به عنوان واقعیّت به گوش جهانیان می رساند و برای آیندهی کشور مصیبت می آفریند. باهم عبارتی از فرمایشهای رفسنجانی را در مراسم سالروز انقلاب بر سر گور خمینی بخوانیم:
« نظام مقدس جمهوری اسلامی ایران در سالهای اخیر به پیشرفتهای بزرگی دست پیدا کرده است که کشورهای غربی نمی خواهند این پیشرفت حاصل شود. چرا که ایران در آن صورت به قدرتی بی بدیل تبدیل خواهد شد...»
این سخن لغو و این گزافه گوئیی بیجا و بی پشتوانه(تبدیل ایران به قدرتی بی بدیل) که خاص و عام به پوچ بودن آن آگاهند، جز موضعگیریی خصمانهی قدرتهای بزرگ جهان در برابر ایران چه بهره و نتیجهای برای کشور و مردم دارد؟ شگفتا که اینگونه خوراکها در داخل نیز تهوعآور جلوه میکنند.
از سوی دیگر اوضاع خاورمیانه عموماً و ایران خصوصاً به شدت بحرانی و خطر آفرین شده است. انتخابات نمایندگان مردم در فلسطین با بدترین و حیرتانگیزترین نتیجه به انجام رسید. فساد مالی در گروه یاسر عرفات و دزدیهای روز افزون سران فتح، مردم درمانده را به سوی گروه تروریستی حماس کشاند. گرچه گزینش کاملاً دموکرات منشانه برگزار شد و با پیروزی و هلهلهی این گروه کشتارگر و بی مهار به پایان رسید و حکماً دولت آیندهی فلسطین را باید گروه حماس تشکیل دهد، ولی به اقرار سران حماس، همان سیاست خصمانه و جنگخواهانه را دنبال خواهند کرد. در این میان نقش حکومت فقیهان را در این پیروزی نباید نادیده گرفت. روشن است که تنها سران حکومت فقیهان و گروه حماس می دانند که چه میزان دلار از سوی منابع اطلاعاتیی ایران در میان مردم فلسطین پخش شده است.
اما باوجود این پیشآمد، در عین حال که اراده و انتخاب مردم فلسطین را باید پاس داشت و گرامی شمرد، از این نکته هم نباید غافل بود که هر گزینشی ولو با رأی اکثریّت، دلیل مشروعیّت نتیجه و مقبولیّت حاصل گزینش نیست. به هر نظریهای نمی توان احترام گذاشت، مخصوصاً در آن وادی که در میان مردمش هیچگونه آگاهی و شعور سیاسی حاکم نبوده و تنها احساسات است که غلیان دارد. مردم آلمان نیز در سالهای دههی 40 سدهی بیستم میلادی، به دیوانه و شیادی به نام ادلف هیتلر و حزب فاشیستی اش رأی دادند و او را به عنوان پیشوای آلمان بر سرنوشت خود حاکم کردند و با انتخاب خود جهانی را در آتش جنگ سوزاندند. بنابراین افکار عمومیی جهان نباید به دستاویز رأی مردم، هر مصیبتی را پذیرا شود.
ملت فلسطین از سران گروه فتح که کمکهای جهان را ثروت شخصی تلقی کردند و سدها میلیون دلار تنها در حساب خانم عرفات ریخته بودند، ناخوشنود و حتا متنفر شدند و در نتیجه به مار غاشیه پناه بردند. اما جهان متمدن هم می داند که:
« نه هرکه چهره برافروخت دلبری داند نه هرکه آینه سازد سکندری داند»... و هر شارلاتان و قدارهکشی را نمی توان به عنوان زمامدار به درون سازمان ملل فرستاد. از این روی سخن بوش و دیگر سران کشورهای متمدن در این مورد دور از صحت و مقبولیّت نیست. یعنی گروه حماس اگر بخواهد به مانند دولتی متمدن به جامعهی جهانی وارد و عرضه شود، باید از ترور دست بکشد و اسلحهی ترور را بر زمین گذارد و به سیاست و مذاکره روی آورد. جهان انسانیّت، بمبگذاری در رستورانها و اتوبوسهای پر از مسافر بی گناه را فراموش نکرده است و پذیرای چنین جنایاتی نیست.
در مورد ایران، با توجه به اجماع سران شش کشور قدرتمند، قرائن و شواهد نشان از آن دارد که سرانجام پروندهی میهنمان به سازمان ملل کشیده خواهد شد( پس از نوشتن این مقاله، این گمان برآورده شد) و با توافقی که میان اعضای دائمی شورای امنیّت به عمل آمده است، نوعی حصر اقتصادی به عنوان تنبیه در مورد فقیهان وضع خواهد شد. اگر باوجود پافشاری و اصرار امریکا، حصر اقتصادی از تصویب شورای امنیّت نگذرد، بی شک گزینهی بعدی حملهی نظامی خواهد بود. اصرار مدام و شُبههُُ برانگیز حکومت فقیهان درمورد غنی سازی اورانیوم در ایران و توجه به سخنان ناپختهی سران حاکمیت در مقاطع گوناگون، جای هیچگونه اطمینانی را نسبت به این حکومت باقی نگذاشته است. پافشاری و اصرار بیش از حد ملایان در مورد دانش اتمی و تبدیل آن به یک انگیزهی ملی در حالیکه ملایان با هر نوع مقولات ملی و ملیگرائی دشمناند، خودی و بیگانه را به سراپای حکومت مشکوک و نا مطمئن کرده است. هر صاحب خردی از خود می پرسد، ایران در کدام یک از زمینههای دانش تجربی کوشا و نمایان است که دانش اتمی دومین آن باشد؟ در کشوری که رئیس بزرگترین و نخستین دانشگاهش یک آخوند اندک سواد و متحجر است، غور و مطالعه در تکنولوژیی اتمی، بیشتر به یک شوخی می ماند تا تحقیق و تفحص. چنین است که فریب و دروغ آخوند در رابطه با دانش اتمی برملا و هویدا میشود و دو دلی و ناباوری را فراهم میسازد. آقای رفسنجانی چند سال پیش در یکی از خطبههای نماز جمعه گفت:
« ... والله اگر دنیای اسلام یک بمب اتمی داشته باشد، با آن می توان اسرائیل را نابود کرد. اما اگر اسرائیل یک بمب بر سر جهان اسلام بیندازد، اتفاق بزرگی نخواهد افتاد» چند روز پیش هم چنانکه در چند پاراگراف بالاتر اشاره شد فرموده است: «... غرب می خواهد مانع پیشرفتهای علمی و صنعتی ما شود زیرا ایران در آن صورت به قدرتی بی بدیل تبدیل خواهد شد...»
حال اگر مفسران و تحلیلگران دپارتمانهای امنیّتی کشورهای بزرگ این سخنان را همراه اصرار ایران برغنیسازی اورانیوم در یک کفهی ترازو گذاشته و درکفهی دیگر قول و وعدههای آقایان را ردیف کنند، سنگینی کدام کفه بیشتر خواهد بود؟ آخر مگر قدرت بی بدیل غیر از این است که رفسنجانی بخواهد با دست یابی به تعداد بی شماری بمبهای اتمی و هیدروژنی امریکا را هم پشت سر گذاشته و به ابرقدرت جهان تبدیل شود؟
به این ترتیب، این نابخردان دانسته و ندانسته، برآنند تا ملت ایران را به سوی پرتگاهی مخوف و به جانب آتش جنگی خانمانسوز سوق دهند و دوباره ملک و ملت را فدای هوسهای شیطانی و ابلهانهی خود سازند.
من بارها در هر محفل سیاسی که سخن از موضع اتمی ایران شده است، گفتهام و بازهم تکرار میکنم: بی تردید دولت اسرائیل حکومت فقیهان را با نیروی اتمیاش، حتا یک روز هم نمی تواند تحمل کند؛ و این عدم تحمل دقیقاً به سیاستهای غلط و لفاظیهای حاصل بلاهت سران حکومت گره خورده و ریشه در یاوهگوئی و لغزپرانیها و رجزخوانیهای راست و دروغ حضرات دارد. با این اوصاف، دولت امریکا و به ویژه اسرائیل مجال نخواهد داد که آن روز برسد و ایران به نیروی مخرب اسلحهی اتمی مجهز شود و نیّتش را عملی سازد. پس قاعدتاً اسرائیل باید در اندیشهی علاج واقعه قبل از وقوع باشد و لامحاله ملت و منابع ایران را به کینهی آخوندها به سوی مسلخ ببرد. اما نکته اینجاست که جنگ اگر اتفاق افتد چه گروهی را طعمه خواهد ساخت؟ آیا مضرات جنگ هشت سالهی ایران و عراق با ششسد هزار کشته و پانسدهزار معلول ، دامن خاندان یک آخوند را گرفت؟ آیا یک آخوند در رژیم گذشته جامهی سربازی پوشید و یا در جنگی که خود بنیاد نهادند، در صف مقدم نبرد شرکت کرد؟
اربابان عمامه که 27 سال است بر ایران حاکمند، همواره و در هر زمان از هرگونه کار و تلاش فیزیکی کناره جستهاند و جز حرافی و موعظه تن به هیچ زحمتی نسپردهاند. در مقابل، تمایلات جنگافروزی در نهادشان درهر مقطعی شعلهور بوده و مردمان را به سوی جنگ و کشته شدن زیر نام پرهیمنهی شهادت، ترغیب کردهاند. نمونهی قدیمش جنگهای ایران و روس در زمان فتحعلی شاه که آخوندها حکم به جهاد دادند و بخشی مهم از کشور را به روسها تقدیم کردند؛ و جدیدترینش در این دوره، علاوه بر جنگ کلاسیک هشت ساله با عراق، 27 سال با جهان درجدال بودهاند و به تروریستها سخاوتمندانه دلار اهدا کردهاند. برای آخوند جماعت تعداد کشتهها مطرح نیست و هر تعداد کشته را باواژهی فریبندهی شهادت و عرض «تبریک و تسلیّت» به پیشگاه امام زمان، به عوام حقنه میکنند؛ مهم ماندگاری خویشتن و حرمت باوری است که آخوند مبلغ آن است. خمینی در جریان جنگ عراق با ایران گفت:« اگر همهی مردم هم بروند، مهم نیست؛ مهم آن است که اسلام نشکند» من این کلام را خود از تلویزیون در همان زمان از زبان خمینی شنیدم و به میزان قساوت و شقاوت این رهبر مستضعفان بیشتر آگاه شدم.
بنابراین برای آخوند جماعت، جنگ نه تنها کریه و نامطبوع نبوده و نیست، که به قول خمینی: «برکت» است. از این رو نباید توقع داشت که این حکومت، بادرایت سیاسی و دیپلوماسیی مثبت وقوع جنگ را مانع شود.
حکومت آخوندی در این 27 سال نشان داده است که باخلق بحران زنده و پایدار است؛ و بر این پایه، همواره کوشیده است بحران ساز باشد، تا از یک سو توقع مردم را مهار کند و از سوی دیگر در محیط بلبشو بهتر ثروت ملت را بچاپد. تردید نکنیم که حاکمیّت درخلوت خویش و درنهایت امر، به یورش نظامی از سوی امریکا و اسرائیل خوشنود و دلبسته است و درذهنیّت فقیهان حملهی خارجی به ایران نوعی رویکرد شانس توجیه می شود.
در عوض این مائیم که باید هم از ملت ایران بخواهیم تا با تظاهرات آرام خود حکومت را به مصالحهای آبرومند باجهان مدعی وادارند؛ و هم از سازمانهای بین المللی مصرانه درخواست کنیم در اندیشهی زیان رسانی به ملت ایران نباشند؛ و دریابند که این مردم هشت سال تمام از آتش بمبها و موشکها و مواد شیمیائیی صدام حسین زجر کشید و کشته داد. حمله به ایران مانند آنچه به روز عراق آمد، با تأکید کامل، به سود حکومت و به زیان ملت است.
جنگ، نه برکت دارد و نه پاداش؛ جنگ، ویرانی، خانهخرابی، کشتار، معلول، قحطی، آوارگی و دیگر مصیبتها را به بار می آورد.
علاوه بر اینکه هیچ جنگی در هیچ زمانی به آخوند صدمه نزده است، وقوع هرنوع نبرد در ایران کلاً به سود حاکمیّت و زیان ملت تمام خواهد شد. در تابستان سال 1359 خورشیدی، یورش سپاهیان صدام به ایران موهبتی شد برای تحکیم موقعیّت خمینی و گروه معمماش که چند ماه جلوتر حکومت را از دست ملیون بیرون آوردهبودند. بهره و برکت جنگ چیزی جز ویرانیی قسمت اعظم غرب کشور و آوارگی و کشتار مردم ناحیه نبود. البته در همین راستا، دیگر مردمان نیز در زیر بمبارانها و در هراس مرگ احتمالی، ازنیروی برق و سوخت زمستانی محروم شدند و با ساعتها در صف ارزاق کوپنی ایستادن سد جوع می کردند؛ اما قصر شاهانهی آخوندها همواره و در تمام مدت، مملو از آرامش و راحت و خوراک بود.
نگارنده خود چند ماه نخست جنگ در غرب کشور و در محل نبرد بودم و از نزدیک مصیبتهای جنگ را دیدهام. آرزو کنیم و امیدوار باشیم که ایران مورد حمله قرارنگیرد، تا به یمن قدم آخوندها بلای دیگری بر مردم و میهن فرودنیاید. ایران به حد غمانگیزی درمعرض مصائب طبیعی از قبیل زلزله و سیل هست؛ و حکومت نادان هم، هوا و فضای کشور را به حد زیانباری مسموم کرده است. بیش از 2500 سال این ملک و ملت از شرق و غرب و شمال و جنوب مدام مورد تهاجم ایلغارها و چپاولگران بوده است. و اکنون باز هم باید چوب جدیدی از مذهب در همین راه بخورد. بس نیست...؟
تمام قرائن و شواهد و همچنین گفتار آقای بوش که«ایران نباید بمب اتمی داشته باشد...» همه گواه بر این است که امریکا و اسرائیل عزم آن دارند که آخوندهای بی مهار را تنبیه کنند و آنان را از دسترسی به چنین اسلحههائی بازدارند. قطعاً این کار را با حمله به ایران به انجام خواهند رساند.
پس روا نیست که ساکت ماند و ناظر بود. بکوشیم تا از وقوع هر نوع جنگ و خونریزی در این میهن بداقبال جلوگیری کنیم. این وظیفهی ملی و میهنی ما است. از موهبت آزاد بودن و آزاد زیستن در سرزمینهای دموکرات سودبریم و برای کمک به هممیهنان درون کشور، قدرتها را از حمله به ملت ایران بازداریم. ملت ایران بیش از این توان و تحمل ندارد. بکوشیم...