هر کتابی آخری دارد
کوچه ها بن بست ميگردند
برگ ها...
باد خزان را لمس خواهند کرد
غنچه ها پژمرده خواهند شد
و پس از پاسی...
نه چندان دور
بهاران ، از پس سرمای جانکاه زمستانی
بال هايش را ، به روی دشت ها
گسترده خواهد کرد
و هر رودی ، به دريا ميرسد آخر
و ذراتش...
در امواج دريا ، محو می گردند
تا در بستری ديگر...
روان گردند
ماه ، در کنج فلق بی رنگ می گردد
و شب ، پيدايی روز دگر را
بانگ می دارد...
" سپيده می رسد از ره "
و در اين چرخه هستی...
تا ماورای بی نهايت
اجزاء جدا از هم
ولی همراه يکديگر
دمی آرام نمی گيرند
و ما...
در اين چرخش
در اين گردش
در کدامين نقطه پرگار می باشيم؟
حکايت ، قصه رنج و اسارت هاست
قصه زنجير و زندان ها
و سلاخی انبوهی ز انسان ها
و اين قصه...
نه امروز است ، نه فردا
داستانی ، چندين هزاران ساله
از ژرفای تاريخ است
کتابی يکنواخت ، از رنج و ناکامی
و زندان است و جلادان...
و اما...
هر کتابی آخری دارد
و شب هم جاودانی نيست
تاريکی نخواها ماند...
زمان عصر اسارت نيست
عصر آزادی انسان ها
عصر صلح و دوستی
گذشت و مهر ورزيدن
و بذر کينه ها در قلب خشکاندن
و تو ای هموطن...
ز هر مذهب ، ز هر مسلک ، ز هر گويش
بيا...
تا آنکه زنجيری ز هم سازيم
وهمچون شاعر آزاده شيراز
" فلک را سقف بر چينيم "
" طرحی نو دراندازيم "
" به شادی گل برافشانيم "
" می در ساغر اندازيم "
رضا قاسميان
مهر 1384
طرحی نو دراندازيم...
هر کتابی آخری دارد
کوچه ها بن بست ميگردند
برگ ها...
باد خزان را لمس خواهند کرد
غنچه ها پژمرده خواهند شد
و پس از پاسی...
نه چندان دور
بهاران ، از پس سرمای جانکاه زمستانی
بال هايش را ، به روی دشت ها
گسترده خواهد کرد
و هر رودی ، به دريا ميرسد آخر
و ذراتش...
در امواج دريا ، محو می گردند
تا در بستری ديگر...
روان گردند
ماه ، در کنج فلق بی رنگ می گردد
و شب ، پيدايی روز دگر را
بانگ می دارد...
" سپيده می رسد از ره "
و در اين چرخه هستی...
تا ماورای بی نهايت
اجزاء جدا از هم
ولی همراه يکديگر
دمی آرام نمی گيرند
و ما...
در اين چرخش
در اين گردش
در کدامين نقطه پرگار می باشيم؟
حکايت ، قصه رنج و اسارت هاست
قصه زنجير و زندان ها
و سلاخی انبوهی ز انسان ها
و اين قصه...
نه امروز است ، نه فردا
داستانی ، چندين هزاران ساله
از ژرفای تاريخ است
کتابی يکنواخت ، از رنج و ناکامی
و زندان است و جلادان...
و اما...
هر کتابی آخری دارد
و شب هم جاودانی نيست
تاريکی نخواها ماند...
زمان عصر اسارت نيست
عصر آزادی انسان ها
عصر صلح و دوستی
گذشت و مهر ورزيدن
و بذر کينه ها در قلب خشکاندن
و تو ای هموطن...
ز هر مذهب ، ز هر مسلک ، ز هر گويش
بيا...
تا آنکه زنجيری ز هم سازيم
وهمچون شاعر آزاده شيراز
" فلک را سقف بر چينيم "
" طرحی نو دراندازيم "
" به شادی گل برافشانيم "
" می در ساغر اندازيم "