بیست و نه سال پیش، در بهمن ماه 1357، ایرانیان توانستند در پیامد یک انقلاب مردمی استبداد پنجاه و سه ساله پهلوی را درهم شکنند و "بهار آزادی" را برای مدت کوتاهی بیازمایند. اما این خیزش در بطن خود هسته ای بهمراه داشت که خیلی زود روند سرآغازین انقلاب را تحت تاثیر قرار داد و راه را برای برآمدن استبداد دیگری هموارساخت. این گردش بروشنی نشان داد که از هر قیام مردمی نباید ناگزیر دموکراسی فراروید. تا زمینه اجتماعی- فرهنگی لازم دموکراسی موجود نباشد، استبداد در چهره جدیدی باز تولید میشود و نیروی بزرگی که برای دگرگونی آن بکارگرفته شده بود، پاک به هدر میرود.
انقلاب57 در جامعه ای رخداد که در نتیجه سالها سرکوب ِهرگونه ندای آزادی و مردمسالاری، بر صحنه سیاست، جو و فرهنگی چیره شده بود که در آن بیشتر تفکر زورگویی و خشونت حکم میراند تا قانونمداری روزآمد. آزادی بیان، قلم و تحزب وجود نداشت و از مبارزات سیاسی آزاد و مسالمت آمیز شدیدا ممانعت بعمل میامد. ساواک به نماد حکومتی جبار،آزادی کش و آدمکش تبدیل گشته بود و بر تمام وجوه زندگی اجتماعی تسلط داشت. خود گویاست که در چنان محیطی بیشترین مردم ایران فرصت آموختن و آزمودن آنچنان تفکر و منش اجتماعی را بدست نیاورده بودند که بتوانند با سنجش عاقلانه و فرهنگ مسامحه در پی رفع و دفع مشکلات جامعه باشند. آنان بدون داشتن تصوری روشن وهمگانی از آنچه که باید باشد فقط به نفی آنچه که هست پرداختند. دخالت بیگانگان نیز بسهم خود کار را دشوار تر میکرد. آنها که از دیرباز حفظ منافع خود را بهتر در معامله با یک مستبد وابسته ای مانند محمد رضا پهلوی میدیدند تا در چالش با برگزیده ملی و مستقلی چون محمد مصدق، حال خودبزرگ بینی های محمد رضاشاه را پذیرا نبودند و دیگر حاضر نشدند بهرقیمتی از وی حمایت کنند.
در انقلاب مردمی 57 نیروهای سازمانیافته ای فعالیت میکردند که هرکدام تصور ویژه خویش را از آزادی داشت. و سرانجام آن نیرویی رهبری انقلاب و قدرت را بدست گرفت که به بیشترین مردم از دیگران نزدیکتر بود، زبان و باورهای مذهبی آنان را بهتر میفهمید و چندان توجهی به دیگر مشکلات آنها هم نداشت. اقتصاد را از آن خر میدانست، قانون قصاص را به قوانین مدنی ترجیح میداد و تصورش از انسانیت و مدنیت چنان بود و هست که، حقوق زن را نیمی از حقوق مرد بشمار می آورد و بسیاری از حقوق شهروندی ایرانیان غیر شیعه را رسما نادیده میگرفت. متاسفانه در اوضاع حساس و خطیر آنزمان نه تنها عوام که بسیاری از خواص هم، چنان مجذوب حرکت توده ها گشته بودند که هشدارهای معدودی چون نامه سرگشاده مصطفی رحیمی را به حساب بدبینی و دوری از مردم گذاشته و یا پاک نادیده میگرفتند.
نیروهای ملی- مذهبی در پیدایش و استقرار سیاسی جریان مذهبی غالب در انقلاب بهمن، نقش موثری بعهده داشتند. در حالیکه در داخل کشور رجل مذهبی لیبرال- دموکراتی چون مهندس مهدی بازرگان و مسلمان انقلابی مانند علی شریعتی سالها پیش از انقلاب با انتشار و تبلیغ حضوری نوشته هایشان زمینه فرهنگی- اسلامی انقلاب را آماده ساختند، در خارج از کشور ابوالحسن بنی صدر و ابراهیم یزدی در امر تبلیغ و سازماندهی رهبری آیت الله خمینی بسیار فعال بودند. انقلاب 1357را بدانگونه که رخداد نمیتوان بدون در نظر گرفتن کوششها؛ معاملات و زدوبندهای پشت پرده فعالینی چون صادق قطب زاده، ابراهیم یزدی و حسن حبیبی بدرستی ارزیابی کرد. جلب موافقت آمریکا و بطور کلی دنیای غرب برای جابجایی قدرت در ایران بعهده این طیف از انقلابیون بود.
پس از کودتای28 مرداد 32 علیه حکومت قانونی دکتر محمد مصدق، جبهه ملی ایران بمثابه تنها تشکل ملی، دموکراتیک و اصلاحگر اجتماعی شدیدا سرکوب میشد. ضرب و شتم شدید سران جبهه ملی در کاروانسرا سنگی، فقط چند ماه پیش از سقوط رژیم پهلوی، نمادی از خشونت و انجماد سیاسی استبداد حاکم بر ایران بود. تکرار پیام و فراخوان دکتر مصدق به شاه مبنی بر اینکه شاه باید سلطنت کند و نه حکومت، از سوی شاپور بختیار، کریم سنجابی و داریوش فروهر رهنمود وفرصت طلایی بود که شاه بازهم آنرا سوزاند و کار خود را بدست خویش تمام کرد. او با سیاست سرکوب خشن سران یک نیروی مسالمت جو و دموکرات جامعه سیاسی آندوره، راه را بروی تفکر انقلابی و ستیزه جو کاملا گشود و اعتباری برای مدارا و نرمش باقی نگذاشت.
نقش جبهه ملی ایران در انقلاب بهمن 57 بسیار پیچیده و سرنوشت ساز بود. بخشی از این تشکل که همیشه از طریق بازار پای در اعماق اجتماع داشت، نجات ایران را از استبداد، در انقلاب اسلامی میدید و بی پروا از آن حمایت میکرد. دو بخش دیگر جبهه به رهبری روحانیت در انقلاب با چشم تردید مینگریست و با آن مخالفت میکرد. ارزیابی این دو از وضع سیاسی کشور یکسان نبود. دکتر کریم سنجابی و اکثریت رهبری جبهه ملی تمایلی به ماندگاری رژیم پهلوی نشان نمیدادند و میکوشیدند حرکت توده ای را بسمتی هدایت کنند که حاکمیت ملت برقرار شده و شعار استراتژیک و دیرینه جبهه ملی ایران یعنی "آزادی، استقلال و عدالت اجتماعی" متحقق گردد. دکتر شاپور بختیار اما، خطر استبداد مذهبی را بیش از دیگران احساس میکرد و بهمین دلیل در ابتدا نه تنها حاضر به همراهی با جریان مذهبی نشد بلکه پیشنهاد سمت نخست وزیری را از شاه پذیرفت. متاسفانه، علی رغم اصلاحات چشمگیری که وی در طول نخست وزیری کوتاه مدتش انجام داد، باکارشکنی های فراوانی مواجه گردید؛ ازجبهه ملی "اخراج" شد وابراهیم یزدی وصادق قطب زاده کوششهای مهندس بازرگان را برای مصالحه وی با آیت الله خمینی و گذارآرام به حکومت مردمی، نقش برآب ساختند. لیکن،آنطوریکه ادامه حوادث نشانداد هر دو در محاسبات خود اشتباه کرده بودند. دکتر بختیار هنگامی نخست وزیر میشد که کشتی پادشاهی در ایران با رشد نفوذ جناح روحانیت و قرار و مدارهای میان دستیاران آیت الله خمینی و آمریکا درحال غرق شدن بود. دکتر سنجابی و یارانش هم با اینکه در اولین دولت بعد از انقلاب مقامهای مهمی گرفتند و نقش مثبتی در بسیاری از تصمیمات دولت بازرگان داشتند، بزودی به حدود و ثغور حاکمیت واقعی جمهوری اسلامی رسیده و تحت فشار جناح مورد حمایت آیت الله خمینی و با اعتراض به اعدامهای غیرقانونی و قانون قصاص کنار رفتند. درواقع، پراکندگی آرای رهبران جبهه ملی، میدان را برای نیروهایی گشود که راه را برای استقراراستبداد مذهبی هموارساختند. درحالیکه جبهه ملی می توانست با پشتوانه تاریخی که داشت، باحفظ انسجام درونی خود نقشی کارساز و دموکراتیک درآن لحظات حساس تاریخ میهنمان ایفا کند .
چندی پس از آنکه انقلاب آخرین فرزندان خود را هم "بلعید" ؛ قطب زاده اعدام شد و بنی صدر معزول گردید، دیگر کوچکترین مانعی در برابر دیکتاتوری ولایت مطلقه فقیه باقی نماند.
هموطنان عزیز،
29 سال پس از قیام 22بهمن 57 حاکمیت جمهوری اسلامی در بحرانی ترین شرایط بسر میبرد. برای حفظ قدرت و منافع خود در برابر مبارزات زنان، دانشجویان، کارگران، معلمان و دیگر مبارزین جامعه سیاسی و مدنی، استبداد ولایت فقیه دروغ و فریب و سرکوب و کشتار وحشیانه مردم را در دستور روز قرار داده است. کسانیکه روزی دستگاه حکومتی خود را مردمی ترین نظام دنیا میدانستند امروز در انتخابات دوره هشتم مجلس حتی منتقدین درون نظام را هم تحمل نمیکنند. براستی که این نظام تجسم فساد، ناکارآمدی های فجیع اجتماعی - اقتصادی و تباهیست؛ میلیون ها ایرانی بیکار و زیر خط فقر قرار دارند؛ فحشا و اعتیاد بیداد میکند. در سیاست خارجی نیز آنان کشور را به چند قدمی جنگ با دنیای خارج، تجزیه، انزوا و فروپاشی کشانده اند و هر روز از زندگی جمهوری اسلامی آسیب بزرگی به منافع و مصالح ملی ایران میباشد.
هموطنان، میراث خواران انقلاب مدت مدیدیست که حقانیت و مشروعیت مردمی خود را از دست داده اند وباید هرچه زودتر زیر فشار مبارزات آحاد و لایه های اجتماعی بکنار رانده شده و حاکمیت را اینبار به صاحب اصلی آن یعنی ملت ایران بدهند. چنین حکامی شایسته ملت ایران نیستند!
"آزادی، استقلال، عدالت اجتماعی، جدایی دین از حکومت و انتخابات آزاد" اینست شعاری که باید رهنمای مبارزات آینده مردم ایران گردد.