كدورت سیاسی ایران و آمریكا كه قدمتش به انقلاب 1357 میرسد مدتهاست بر این امر متوقف مانده كه آیا مستقیماًبا یكدیگر مذاكره بكنند یا نه. به عبارت دیگر آنچه كه باید طی مذاكره حل و فصل شود تحت الشعاع انجام خود مذاكره قرار گرفته است. باید اول انگیزها و بهانه های دو طرف را بسنجیم تا برسیم به ارزیابی پیامدهای مذاكرهٌ مستقیم و عادی شدن ارتباط دو طرف.
موضع آمریكا
نكته ای كه بسیاری به هنگام تحلیل سیاست آمریكا، بخصوص سیاست جنگی این كشور، مد نظر قرار میدهند این است كه ایالات متحده اصولاً هیچگاه به كمتر از باخت كامل طرف مقابل و تسلیم بی قید و شرط او راضی نیست. برخی این خاصیت را برخاسته از «دمكراتیك» بودن حكومت این كشور میشمارند و به دیگر كشورهای دمكراتیك هم بسطش میدهند. البته این نوع پافشاری، خصوصاً جایی كه كار به جنگ بكشد، گاه در سیاست خارجی آمریكا به چشم میخورد ولی مرتبط كردن آن با «دمكراتیك» بودن حكومت بیجاست. این رفتار را میتوان به شكل گیری فرهنگ استراتژیك ایالات متحده مربوط كرد. سه جنگی كه آمریكا را به وجود آورده و شكل داده است، یعنی جنگ استقلال، كشتار و پس راندن سرخپوستان و جنگهای انفصال كه هر سه در خاك خود این كشور واقع شده است، هر سه با پیروزی كامل یك طرف ختم شده. در مورد اعمال حاكمیت بر خاك كه اصلاً تقسیم داو ممكن نبوده است و در مورد تعریف شهروندی هم استخوانی كه نویسندگان (بعضاً برده دار قانون اساسی آمریكا) با یكسره نكردن تكلیف كار لای زخم گذاشته بودند باید بالاخره با یكدست شدن تعریف آن بیرون آورده میشد كه به قیمت جنگ داخلی شد.
از این گذشته های دور كه بگذریم سیاست خارجی امروز آمریكا بیش از هر چیز متأثر است از تجربهٌ جنگ سرد و تحلیل های درست و نادرستی كه در باب پایان آن و شكست شوروی رواج گرفته. خاطرات بسیاری از زندگان به این دوران برمیگردد، ریش سفیدان عرصهٌ سیاست خارجی همه بازیگران بزرگ جنگ سرد هستند، تصورات و خیالپردازی ها همه ملهم است از جنگ سرد و خلاصه رد این تجربهٌ بزرگ تاریخی را در همه جای سیاست خارجی ایالات متحده میتوان دید. ایرادی هم نمیتوان به این وضع گرفت، جنگ سرد نزدیكترین و بزرگترین تجربهٌ سیاست خارجی آمریكاست و اهمیتش كه تسلط بر جهان بود بر كسی پوشیده نیست. پایان این جنگ و پیروزی آمریکا که به حساب سیاست سختگیرانهٌ ریگان گذاشته شده است مشوق پیش گرفتن روش مشابه در حق دیگر دشمنان گشته. متعرض تفاوتهای جنگ سرد با جنگ علیه تروریسم (اگر برای این شعار معنای درستی قایل باشیم) نمیشوم که مطلب به درازا نکشد.
به هر حال آمریكای امروز كه از جنگ سرد پیروز به درآمده و مدعی جایزهٌ این پیروزی، یعنی تنها ابرقدرت بودن و بر دنیا سیادت كامل داشتن است، به عیان میبیند كه از چنین جایزه ای بی نصیب مانده است. البته این تصور بی رقیبی چند سالی دوام داشت ولی پس از وقایع یازدهم سپتامبر و به دلیل سیاستی كه دولت آمریكا در پیش گرفت، واكنشهایی را در سراسر جهان باعث شد كه دفتر این خیالپردازی را بست. از آن پس اصرار بر اثبات این سیادت كاری را كه پیش نبرده كه هیچ فقط بر شدت واكنشها افزوده است.
احتراز از مذاكره با جمهوری اسلامی از طرف آمریكا فقط برخاسته از خاطرات نبردهای گذشته نیست، بهانه هایی هم دارد كه آشنا ترین آنها حكایت «تروریست» بودن جمهوری اسلامی است. این سخن به دل همهٌ كسانی كه مخالف نظام اسلامی هستند مینشیند ولی «بهانه» است نه مانع واقعی كار، باید بین این دو فرق گذاشت. برای مذاكرهٌ بین دولتها معمول نیست كه از طرف مقابل برگ عدم سؤسابقه بخواهند، هر كس چنین كند با درخواست متقابل مواجه میشود و خود را به دردسر میاندازد. به هر حال دولت ایالات متحده با دولتهایی بسیار بدنام تر و بدكارتر از جمهوری اسلامی، دولتهایی از قماش اتحاد جماهیر شوروی و چین كمونیست كه حكومت ایران با تمام قساوتش در برابر آنها ابجد خوان است، مذاكره كرده، بنابراین بهانه اش را نمیتوان خیلی جدی گرفت.
آمریكا كه مصر است هرآنچه را میخواهد قبل از مذاكره، یعنی بدون مذاكره، به دست بیاورد هدف معینی را تعقیب میكند: احتراز از به رسمیت شناختن ارتقای مرتبهٌ جمهوری اسلامی در منطقه و پس راندنش از موقعیتی كه به دست آورده است. ظاهراً در نظر سیاستمداران فعلی آمریكا هر امتیازی هم كه از راه مذاکره به دست بیاید در مقابل دادن این یكی وزنی ندارد و كشورشان از این معامله كلاً بازنده بیرون خواهد آمد چون در نهایت باید نفوذش را در منطقه با جمهوری اسلامی تقسیم نماید. عجالتاً بگویم که این ارزیابی تا آنجا كه به تقسیم قدرت در خاورمیانه مربوط میشود درست است.
موضع جمهوری اسلامی
در طرف مقابل جمهوری اسلامی هم از مذاكره گریزان است. ببینیم چرا.
اول دو كلام از فرهنگ استراتژیك این حكومت هم بگوییم كه دائم بر یك جنبه اش كه تندروی انقلابی باشد، تأكید شده است: پیروزی یكپارچهٌ انقلاب و خیال (واهی) گسترش این پیروزی به تمام جهان، طبعاً با شروع از «جهان اسلام». داستان «صدور انقلاب» و تمامی این حكایتها كه هركس زایش این حكومت را دیده به یاد دارد، همه برخاسته است از این بینش ابتدایی كه بی عاقبت است ولی نمیتوان به این دلیل نادیده اش گرفت. این رؤیایی است كه حكومت اسلامی بر پایهٌ آن شكل گرفته است و افق جهان بینی اسلامگرایان را تشكیل میدهد. بی مناسبت نیست اگر اضافه کنم که این رؤیا به خیالاتی كه برخی از آمریكائیان، گاه با تكیه به انجیل، در باب سرنوشت مملكتشان و رسالتش برای رهبری بشریت و رقم زدن تاریخ جهانی در سر می پرورند، بی شباهت نیست. هم جهانی است، هم مذهبی است و هم قرار است تا آخرالزمان امتداد بیابد. برخی كه این «مهدویت انقلابی» دنبالهٌ مهدویت شیعی میشمارند آنرا عمیق ترین و احیاناً قدیم ترین لایهٌ تفكر استراتژیك جمهوری اسلامی میشمارند كه نیست. اگر بخواهیم این دو را چارچوب استراتژی سیاسی بكنیم دو نتیجهٌ كاملاً متفاوت از كار خواهیم گرفت چون یكی جهانگشایی را كار امام زمان میشمرد و دیگری خود بر عهده اش میگیرد. دومی را میتوان زائدهٌ بیمارگونهٌ اولی به حساب آورد نه وارث منطقی آن.
نكتهٌ اصلی این است كه جمهوری اسلامی مطلقاً توان تحقق بخشیدن به این رؤیای دور و دراز را ندارد و سالهاست كه رهبرانش زیر فشار وقایع این حقیقت را درك كرده اند. افق رؤیاهای آنان همان مانده كه بود ولی به جای اینكه یكسره بدان چشم بدوزند عنایتی هم به راه جلوی پای خود پیدا كرده اند.
ولی از این مهمتر، فرهنگ استراتژیك این نظام به هیچوجه محدود به خیالپردازی در باب پیروزی یكسره بر عالم و آدم نبوده و نیست. این فرهنگ لایهٌ دیگری هم دارد كه بسیار كهن تر از این مهدویت انقلابی است و باید ریشه اش را در حیات چند قرنهٌ روحانیت شیعه و در رقابتهای داخلی این گروه جست. رقابتهایی كه علیرغم شدت مخالفت و تندی كینه هایی كه برمیافروخته، مگر در موارد استثنایی و با دخالت نیروی سیاسی، با زور حل شدنی نبوده است و همیشه با آمیزه ای از دیپلماسی و مانور و احیاناً تهدید به كاربرد زور (نه كاربرد عملی آن) حل شده است. این سابقه و تربیت كه باید سنت استراتژیك روحانیت شیعه شمردش در وضعیتی شكل گرفته و رشد كرده است كه این گروه اصولاً دستش از قدرت كوتاه بوده و برای ضرب شست نشان دادن محتاج دخالت قدرت سیاسی.
روش اخیر كه مطلقاً با آنچه (اكثراً به اغراق) به خمینی نسبت میدهند قرابتی ندارد، در عمل مدتهاست تبدیل به الگوی اصلی رفتار اسلامگرایان شده است ولی به این دلیل كه همه دوست دارند همه جا و بخصوص به دلایل تبلیغاتی، فقط از انقلابیگری بی در و پیكر این حكومت حرف بزنند و با تكیه بر اهداف دور و دراز آن همه را از خطرش بترسانند، به مقدار زیاد از نظرها دور مانده است و به تنها بخشی از آن كه گاه اشاره میشود «وقت كشی» حكومت اسلامی طی مذاكرات مختلف است.
احتراز جمهوری اسلامی از وارد شدن در مذاكرهٌ مستقیم با آمریكا و قدم نهادن به راهی كه نهایتش عادی شدن روابط بین دو كشور باشد به افکاری که بدانها اشاره شد متکی است ولی همانند موضع ایالات متحده بیشتر بر ارزیابی واقعیت استوار است تا خیالپردازی نظری.
آنچه كه زعمای جمهوری اسلامی میدانند این است كه مذاكرهٌ مستقیم با آمریكا این حسن را دارد كه به عنوان مخاطب منطقه ای ابرقدرت غربی وارد گود خواهند شد و به این ترتیب خواهند توانست موقعیت نظام را تثبیت نمایند و امتیازاتی را كه بسیاری از آنها از محل اشتباهات سیاست خارجی آمریكا تأمین شده است، رسماً به حساب خود واریز كنند.
طبعاً وقتی صحبت از هزینه های مذاكره میشود نظرها در درجهٌ اول به موقعیت بین المللی جمهوری اسلامی متوجه میگردد. برخی میگویند كه این نظام با وارد شدن در مذاكره به ناچار و خودبخود موقعیتی را كه به عنوان نیروی چالشگر در برابر ایالات متحده به دست آورده خواهد باخت. ولی این سخن را نمیتوان یكسره پذیرفت. شوروی هم سالیان سال با ایالات متحده در مذاكره بود و این امر موضعش را به عنوان هماورد آمریكا تضعیف نكرد. حتی میتوان عكس اینرا ادعا كرد و گفت كه طرف صحبت شدن با آمریكا موقعیت جمهوری اسلامی را به نوعی تقویت هم خواهد كرد و به رجزخوانی هایش رنگی از واقعیت خواهد زد.
مسئلهٌ اتم هم كه این اندازه از آن صحبت میكنند و سرتافتن جمهوری اسلامی را از وارد شدن در مذاكرهٌ مستقیم به حساب سختگیری اش در این باب میگذارند، برای مذاكره نكردن دلیل كافی نیست. در اختیار داشتن تكنولوژی اتمی امتیازی است كه به هر صورت حكومت اسلامی موفق به كسب آن شده است و مذاكرات از هر نوع كه باشد آنرا از حكومت فعلی ایران سلب نخواهد نمود. ممكن است كشورهای غربی در نهایت در باب كمك اتمی غیرنظامی به ایران بدقولی كنند و تعهدات خود را به جا نیاورند ولی وضعیت كشور را از این كه امروز هست عقب تر نخواهند برد.
خطر اصلی مذاكره كردن با آمریكا از دست دادن این و آن مهرهٌ كوچك یا بزرگ بازی دیپلماتیك نیست، این خطر داخلی است و جمهوری اسلامی به آن كاملاً آگاه است. خطر داخلی نه به معنای اینكه ایالات متحده شروع به ایجاد ناآرامی در ایران خواهد نمود، جاسوسانش را به ایران خواهد فرستاد و به طور كلی برای مانورهایی كه كشورهای مختلف در این شرایط انجام میدهند میدان پیدا خواهد كرد. البته این احتمال هست كه آمریكا دست به چنین اعمالی بزند ولی اینها آن خطری نیست كه جمهوری اسلامی از آن میترسد. خطر اصلی از جانب خود مردم ایران برمیخیزد و در مقابل این یكی نه كاری از دست نظام ملایی برمیاید و نه حتی از دست آمریكا.
حكومت اسلامی در عین توتالیتر بودن شاگرد آخر این مكتب سركوب و آدمكشی است. شاگرد آخر است چون از بابت سازماندهی نتوانسته دستگاهی ایجاد نماید كه برای یكدست كردن و منتظم كرده طبقهٌ حاكمه، تعیین تكلیف ایدئولوژی و از همه مهمتر تسلط بر جامعه توان كافی داشته باشد. به همین دلیل در این زمینه مدیون فشار خارجی بوده است. فشاری كه معمولاً هدفش سست كردن بنیاد نظام اسلامی بوده ولی نه فقط در این راه موفقیتی كسب نكرده است، همیشه نتیجهٌ عكس به بار آورده و به جای دور كردن مردم ایران از حكومت به آغوش آن سوقشان داده است. برای همین هم هست كه نقاط اوج زورگویی حكومت اسلامی به مردم ایران مقارن است با دوره های تشدید فشار خارجی، اول و مهمتر از همه جنگ ایران و عراق و بعد هم داستان اتم. فاصلهٌ این دو را که نگاه کنیم جز عقب نشینی نیست. این را خمینی كه جنگ را «نعمت الهی» میخواند خوب فهمیده بود، احمدی نژاد هم كه به هر بهانه بر تنش اتمی دامن میزند (چه با اعلامیه های رادیواكتیو و چه با حمله به اسرائیل) درسش را خوب روان شده و به راه استاد خود میرود. مذاكره با ایالات متحده و در نهایت عادی شدن روابط دو كشور این تنش را از بین خواهد برد و جمهوری اسلامی را در برابر جامعهٌ ایران و نه حریفان خارجی، در بدترین موقعیت ضعف قرار خواهد داد. خطر اصلی این است و ملاها كاملا به آن آگاهند.
نتیجه
این دوره همه دوست دارند صحبت از «نبردهای نامتقارن» و معامله های «برنده برنده» بكنند. این اصطلاحات مد روز است و هرکس بخواهد به حرفش گوش بدهند باید از این چیزها بگوید. در مورد ایران و آمریكا هم قدرت دو طرف دعوا، هم اسباب فشارشان و هم برد و باخت آنها نامتقارن است ولی چیزی كه هست امكان معاملهٌ «برنده برنده» بین آنها نیست. نیست چون یكی سهمی از قدرتی را كه ادعایش را دارد از دست خواهد داد ولی دیگری به سرعت به سراشیب ضعف در برابر مردم خودش خواهد افتاد. در حقیقت مذاكره دو بازنده خواهد داشت، یكی كوچك و دیگری بزرگ. بازندهٌ بزرگ كه جمهوری اسلامی است به این حقیقت آگاه است و مدیون سرسختی بازندهٌ كوچك است كه نمیخواهد هیچ چیز از دست بدهد. یكی ترس مرگ دارد و دیگری ترس ضعف و این ترسها در یك چیز شریكشان كرده و آن احتراز از مذاكره است. اما از سوی دیگر تحول شرایط سیاسی هر دو را به طرف این كار سوق میدهد. آمریكا توان از میان بردن این حریف را ندارد و با روگردانی دائم از مذاكره فقط از اعتبار خود میكاهد و كار خود را مشكل میكند، حكومت اسلامی هم به همان نسبت كه بخواهد موقعیت خویش را تثبیت و تحكیم نماید و ژتونهایی را كه در قمار بین المللی برده تبدیل به پول نقد نماید باید با مدعی اصلی كه ایالات متحده است وارد مذاكره بشود و این صحنه پردازی «مذاكره با اروپا» را كنار بنهد. از آنجا كه این حكومت خود طالب مذاكرهٌ بی قید و شرط در بارهٌ مسئلهٌ اتم شده در موقعیتی نیست كه بتواند پیشنهاد احتمالی آمریكا را در این زمینه رد كند و اگر دیپلماسی ایالات متحده این راه را برگزیند ضربهٌ سختی به جمهوری اسلامی وارد خواهد آورد و در مقابل باخت محدود خویش باخت به نهایت بزرگتری را به حریف تحمیل خواهد نمود. هرچند باید پذیرفت که احتمال چنین کاری کم است چون دیدگاه مسئولان سیاست آمریکا، چنانکه منطق کارشان ایجاب میکند، بر محور سیاست خارجی میگردد و ضرر نقد در چشمشان سنگین مینماید، بخصوص که برندهٌ چنین تحولی ملت ایران خواهد بود نه دولتی خارجی.