اساسا در ساختارهای سیاسی و حکومت ها ، قدرت و خشونت دو پدیده کاملا مجزا و متفاوت با یکدیگر هستند . در فلسفه سیاسی خصوصا فلسفه مدرن که بر خلاف فلسفه کلاسیک نگاهی زمینی و مادی به قدرت دارد ، آنرا یک مقوله صرفا سیاسی و در حیطه سلطه می داند و فلاسفه مدرن بر این باورند که حتی تمامی الهه ها و مسایل متافیزیکی که فلاسفه کلاسیک آنرا بعنوان قدرت معرفی می کند ، نه تنها اصل قدرت نیستند بلکه ابزاری در خدمت به آن می باشند .
در جهان امروزی با رصد نمودن و تحلیل رفتار قدرتمندترین کشورها می توان دریافت که اصولا تعریف جدید قدرت با تعاریف گذشته تفاوت های بنیادین دارد و این تفاوت ها را می توان در دو بخش حاکمیت و جامعه به وضوح دید . شاید بارزترین نوع اقتدار را که امروزه تمامی کشورهای مدرن را در بر گرفته از زبان وینستون چرچیل که زمانی در گفتاری که به او الهام شده بود! شنید :
امپراتوری آینده ، امپراتوری مغز خواهد بود
در دنیای امروزی با وجود رسانه ها و قرار گرفتن در عصر ارتباطات و همچنین با بالا رفتن آگاهی های اجتماعی و ناگزیری حاکمان از تمکین خواسته های ملت ، شکل قدرت و عوامل تشکیل دهنده آن به شکل خارق العاده ای دستخوش تغییر گردیده است و نگرش در برقراری و حفظ آن اینبار نه در غالب سلطه خشونت آمیز بلکه در وارد کردن هوشمندانه مردم و جامعه در اقتدار بخشیدن به حاکمان نمود یافته است .
اصولا با جهان گیر شدن دمکراسی بعنوان اصلی مترقی و اجتماع پسند و برقراری آن در اکثر کشورها شرایطی بوجود آمده که هر ملتی برای ارتقا و پیشرفت خود و مشارکت در آن ، بهترین گزینه را حکومت دمکرات بداند و از آنجا که در این ساختار آزادی ، برابری و مشارکت تمامی مردم فارق از هر قوم ، نژاد ، رنگ و مذهب و سهیم بودن در قدرت می تواند اقتداری پایدار به حکومت بخشد .
در واقع در قرن بیستم و بیست و یکم کشورهایی که توانستند اقتدار و توسعه ای پایدار را تجربه نمایند ، اکثریت کشورهایی با ساختار دمکراتیک بوده اند که یکی از دلایل اصلی آن مشروعیت حاکمان بوسیله مردم و همچنین مشارکت آنان در امر توسعه می باشد . بنابراین در دنیای امروز که اخلاقی ترین و معتبرترین حکومت ها نزد ملت حکومت های دمکرات می باشند به ندرت می توان اثری از خشونتی که حاکمان پیشین جهت نمایش اقتدار از خود نشان می دادند را دید و اندیشدن در نحوه کشور داری و همچنین کسب مشروعیت از جامعه در اکثر این کشورها دیده می شود .
در گذشته به این دلیل که ساختارهای حکومتی یا بر اساس پادشاهی ( نطفه مقدس ) و یا بر اساس جنگ و خشونت بوجود می آمدند ، بزرگترین عامل اقتدار حکومت ها در خشونت آنان بروز و ظهور داشت و هر چه حاکمان دارای خشونت بیشتری بودند از نظر جامعه حکومتی مقتدر تر جلوه می نمودند که نمونه های آن را می توان در تمامی دنیا بوفور دید .
ایجاد رعب و وحشت با اعمال خشونت در سطح جامعه ، اعدام های گسترده و خشن در میادین شهرها و قرار دادن اجساد کشته شدگان برای مدت طولانی در منظر اجتماع ، باج گیری ، جنگ و کشور گشایی و ... مسایلی بود که به عنوان شرایطی معمول در بین مردم جلوه می کرد و بر این جهت که خود نیز قربانی خشونت حاکمان نگردند ناگزیر به تمکین و سرفرود آوردن در برابر خشونت طلبان بودند .
همانگونه که اشاره شد قدرت در وضعیت کنونی دنیا پدیده ای کاملا تفکیک شده و مجزا با خشونت می باشد و اینبار قدرت در اجتماع تعریف شده است . پارسونز تعریف جالب و بسیار مترقی از پدیده قدرت دارد که می توان آنرا در ساختارهای سیاسی امروز دنیا مشاهده کرد ، او می گوید :
قدرت ، ظرفیت تعمیم یافته برای تضمین اجرای تعهدات الزام آور واحدهای گوناگون یک نظام با سازمان های جمعی است در زمانی که تعهدات به دلیل تاثیرشان بر اهداف جمعی ، مشروعیت یافته است ، یعنی جایی که در صورت تمرد ، فرض اجرای تعهدات از طریق ضمانت های اجرایی منفی مربوط به موقعیت ، وجود داشته باشد ، قطع نظر از اینکه بازیگر بالفعل این اجرا چه کسی باشد .
شوربختانه همانگونه که می بینیم ایران ما در دنیای امروز به لحاظ سیاسی ، قوانین ، اصول اقتصادی و ... با اکثریت کشورهای دنیا دارای تفاوت های چشم گیر است و در تعریف قدرت و خشونت نیز این تفاوت به صورت بارزی همچنان وجود دارد .
از منظر حاکمان ، با توجه به سوابق تاریخی نزد ملت ایران که همواره حاکمان مستبد را به صورت مستمر در خود دیده و اصولا شکوه و عکس العمل خاصی در مردم بوجود نیاورده است - بجز چند مورد در طول قرن ها – پدیده خشونت می تواند بسان گذشته کارآمد باشد و اقتدار نظام را تضمین نماید غافل از اینکه اینبار در عصر جهانی شدن ، با آگاهی بخشی از طریق رسانه ها و همچنین الگوی سایر کشورها ، شرایط اجتماعی ایران نیز تغییرات اساسی نموده است و دیگر خشونت نمی تواند بعنوان برگ برنده حاکمان باشد .
برخی فلاسفه و روشنفکران بر این باورند که وجود خشونت و قدرت به صورت توامان قابل درک نیست ، هرگاه یکی از این دو در عمل سیاسی وارد می شود یا دیگری وجود ندارد و یا ناگزیر به خروج است ، زیرا اقتدار در مشروعیت است نه خشونت . هانا آرنت در کتاب خشونت می گوید :
قدرت ناظر است بر توانایی آدمی نه تنها برای عمل ، بلکه برای عمل هماهنگ . قدرت هرگز خاصیت فرد نیست بلکه به گروه تعلق می گیرد و وقتی می گوییم کسی صاحب قدرت است ، مراد عملا این است که از طرف عده ای معین از مردم این قدرت به او تفویض شده است که به نمایندگی آنان عمل کند . به محض آنکه گروهی که این قدرت از آن سرچشمه می گیرد از میان برود قدرت این شخص هم ناپدید می گردد ... نیروی حتی نیرومندترین فرد همیشه ممکن است مغلوب جماعتی گردد که غالبا فقط بدین منظور دست در دست یکدیگر می دهند که نیرو را صرفا به سبب همین استقلال خاصش نابود کنند ... طبیعت گروه و قدرت ایجاب می کند که با استقلال که خاصیت نیروی فردیست از در ضدیت در آید .
همانگونه که گفته شد تنها یکی از دو پدیده قدرت و خشونت می تواند در آن واحد وجود داشته باشد و حکومت های خشونت گر که دست به این اقدامات می زنند فاقد قدرت و مشروعیت می باشند و با ترویج و تبلیغ خشونت و ایجاد رعب قصد دوام بر بقای حکومت را دارند .
در کشور ما که امروز شاهد خشن ترین برخوردها در سطح جامعه هستیم و شرایطی که حاکمان جمهوری اسلامی ، خشونت را به صورت علنی در غالب نمایش های نظامی خیابانی ، اعدام در ملا عام ، سنگسار ، زندان و شکنجه و ده ها خشونت دیگر با تبلیغات گسترده رسانه ای صورت می دهد از نوع خشونت و تبلیغ آن توسط حاکمیت و همچنین نافرمانی های مدنی گسترده و اعتراضات هوشمندانه و عدم مشارکت مردم در نمایش های حاکمیت بوضوح می توان بحران اقتدار را در حکومت دید و امروز حاکمان در نازل ترین و پایین ترین نوع قدرت قرار گرفته اند و خشونت جاری در کشور نه از سر ایدئولوژی ، قانون و ... است بلکه تنها و تنها ایجاد فضای رعب در جامعه و مقابله با بحران اقتدار در حکومت است که سبب ساز آن می باشد .