بخشی از رساله ای در زمينه ی جامعه شناسی سياسی و فرھنگی ايران در سالگرد جنبش اعتراضی بيست و دوم خرداد
*شورش بر حق است*
چنگيز پھلوان
نشر فراز
خرداد 1389
فھرست
-1 پيش زمينه
-2 نافرمانی مدنی
-3 جنبشھای مسالمت آميز
-4 انقلابھای رنگی
-5 دموکراسی ، فرھنگ و مليت
-6 جنبش اعتراض چيست؟
-7 اصلاح طلبان کيستند و چه می خواھند؟
-8 نظام فرومی ريزد
-9 آينده ی جنبش اعتراض
///////////////////////////
بخش 7
اصلاح طلبان کيستند و چه می خواھند؟
بر کسانی « اصلاح طلبان » امروزه چه بخواھيم، چه نخواھيم اصطلاح و عنوان
اطلاق می شود که در درون ساختار جمھوری اسلامی دست به فعاليت می زنند و با
ابراز وفاداری به نظام خواستارکسب قدرت سياسی يا دست کم شرکت گسترده در آن
ھستند. در باره ی اين گروه پيشتر مطالبی نوشته ام و برخی خصوصيات آن و برخی
افراد وابسته به آن را شرح داده ام.
در اين رساله ی کوتاه بازھم گوشه ھايی ديگر از خصوصيات اين گروه را يادآور
می شوم و اگر نکته ای تکراری بنمايد تنھا به سبب رعايت انسجام کليت مطلب است.
از نظر عمل سياسی اصلاح طلبان به واقع پاسدار سنت تمامت خواھی انقلاب
اسلامی اند . با اين حال پرسشی که ھمواره مطرح می شود اين است که خصومت
اين دو جناح به چه علت به اين حد شدت يافته است ؟
ما ھمواره خاصه در ھمين دوران بحرانی ھم ديده ايم که اصلاح طلبان ھرگز از
گذشته ی خود در ارتباط با برپايی حکومت اسلامی راستين فاصله نگرفته اند. از
بابت اتخاذ روشھای حکومتی اختلافاتی با ھم دارند ھمان سان که در غرب چنين
تفاوتھايی را ميان حکومت و اپوزيسيون مشاھد ه می کنيم.
به ميزانی که اصلاح طلبان به گذشته ی خود پايبندند و به ميزانی که می خواھند ھمه
ی ظرفيتھای قانون اساسی را به کار بگيرند، در عمل اپوزيسيون درون ساختاری به
حساب می آيند. در ايران از نظر سنتی مفھوم اپوزيسيون به گروه يا گروه ھايی
اطلاق شده است که در برابر رژيم حاکم قرار گرفته بوده اند. در غرب اما مفھوم
اپوزيسيون گروه ھايی را شامل می شود که خود را روزی در جايگاه حکومت می
بينند از طريق قانون اساسی موجود. به اين اعتبار ناچار دو نوع اپوزيسيون را در
ايران تشخيص می دھيم . يکی اپوزيسيون درون ساختاری و ديگری اپوزيسيون
برون ساختاری.
اصلاح طلبان به راستی اپوزيسيون درون ساختاری ھستند که در ضمن می خواھند
گروه ھا و افرادی را از برون نظام نيز به خود جلب کنند. تعدادی از نويسندگان و
روشنفکران به ھنگام انتخابات رياست جمھوری و رقابت ميان رفسنجانی و احمدی
نژاد از رفسنجانی حمايت کردند . تعدادی از ھمين افراد وبه مراتب بيشتر از دفعه ی
گذشته شماری از ھمين نويسندگان و روشنفکران و به اصطلاح مخالفان به سود مير
حسين موسوی و کروبی وارد صحنه ی انتخابات شدند. اين دست از افرادی که سالھا
مخالف خوانی می کردند و ناگھان به واقعگرايی سياسی دل بستند در واقع اقمار
48
اصلاح طلبان به شمار می روند. نگاھی به مجله ھای کنونی اصلاح طلبان نيز مؤيد
15.« مھرنامه » و « آيين » اين گفته ھستند مانند
آنچه می تواند تمايز جدی ميان دو اپوزيسيون را به نمايش درآورد ھمانا استنباط
متفاوت از مرحله ی تحول جنبش ، نوع جنبش و مطالبات فزاينده ی جنبش و از ھمه
مھمتر نحوه ی عمل و نوع نگاه به قانون اساسی کنونی است.
اصلاح طلبان از آغاز می گفتند و می خواستند نظام را نجات دھند. بر اين تصور
بودند وھستند که حکمرانان کنونی ميراث آيت لله خمينی را پاس نمی دارند. ھرگز از
آيت لله خمينی خود را جداندانسته اند و بايد گفت به حق اين کار را کرده اند زيرا ھر
چه دارند از خمينی است. بحرانی را که در گروگانگيری به وجودآوردند وفعاليت
امان گسيخته ای که در برپايی وزارت اطلاعات جديد پی گرفتند و کوششھايی که در
دادستانی انقلاب و زمينه سازی اعدامھای انقلابی انجام دادند ھمه و ھمه با حمايت
خمينی صورت گرفت و البته به ياری خمينی و انقلاب اسلامی ھم آمد و در ضمن
ھمين مردمان را تبديل ساخت به حافظان انقلاب اسلامی و پاسداران آن. اصلاح
طلبان در ضمن چنان گستاخ شده بودند که در برابر برخی از مراجع می ايستادند و
به سود مراجعی ديگر وضع می گرفتند. روحانيون خود را داشتند مانند
اردبيلی،خوئينيھا ،خلخالی ، محتشمی پور و ديگران. ھربار که به برخی از اينان می
گفتم آخر نمی شود با صادق خلخالی که دستش آشکار به خون آلوده است از
دموکراسی و قانون سخن گفت سکوت می کردند. بعدھا دانستم آلوده تر از آنند که
قادر باشند تن به تمايز و فاصله گذاری بدھند.
در اينجا خوب است گوشه ای ديگر از پيشينه ی اصلاح طلبان را که خود تجربه
کرده ام باز بنويسم. پيش از دوم خرداد مدتی در دانشگاه تربيت مدرس تدريس می
کردم. در دوره ی فوق ليسانس و دکتری. اين دانشگاه را اصلاح طلبان راه انداخته
بودند. می خواستند مدارک عالی بگيرند تا بتوانند به تدريج دانشگاه ھا را در اختيار
درآورند. تصورشان اين بود که محافظه کاران غافل اند و به برنامه ی تربيت استاد
اعتنايی ندارند. دانشگاه تربيت مدرس حساسيتھايی را در دانشگاه ھا برانگيخت به
حدی که اصلاح طلبان به طور ضمنی اعلام کردند فقط می خواھند دانشجوی شايسته
15 - نگاه کنيد به وضعگيری داريوش شايگان و شماری از نويسندگان و مترجمان مانند عزت لله فولادوند و تعدادی از
اعضای کانون نويسندگان ايران در دفاع از کرباسچی و خاتمی ، و دفاع محمود دولت آبادی از رفسنجانی و چاپ
عکس تمام قد افرادی چون شايگان ، محمد علی کاتوزيان ، جواد طباطبايی در نشريات اصلاح طلبان و عکس محمود
که به معنای صدور جواز پذيرش برای اين افراد به « آيين » دولت آبادی با جمعی از اصلاح طبان روی جلد مجله ی
حساب می آيد. موقعی که ما حاضر شديم بنا به پيشنھاد عباس عبدی و اکبر گنجی و يکی دوتن ديگر از اصلاح طلبان
به ھنگام قتل دو تن از نويسندگان به خامنه ای به عنوان مقام مسئول نامه بنويسيم ھمين اصلاح طالبان از گذاشتن
امضای خود پای نامه ای که امضای ماھا را ھم دربربگيرد خودداری کردند. خودشان ھم جرأت نداشتند و نمی
خواستند نسبت به قتل نويسندگان اعتراض کنند.
49
تربيت کنند نه آن که ھمه ی فارغ التحصيلان دانشگاه به استادی برگمارده شوند. البته
در عمل در شماری از دانشگاه ھا و رشته ھا استادان نامطلوب را کنار زدند چنان که
وقتی من حاضر نشدم به دوتن از دانشجويان امنيتی ھمين دانشگاه نمره ی مثبت بدھم
خواھيم « کات » يکی از اين دو تلفن کرد و تھديد کنان گفت چنانچه نمره ندھی با شما
کرد. ديگری در روزنامه ی کيھان عليه من به تھمت پراکنی روآورد. سرانجام پس
از سفری به ھرات و مصاحبه با راديوھا در باره ی سرنوشت افغانستان قرارداد مرا
تمديد نکردند وارتباط دانشگاه را بامن قطع کردند. در اين ميان تعداد زيادی از
دانشجويان را که می خواستند رساله ی خود را بامن بگذرانند از اين کار بازداشتند.
در اين ميان به خصوص پس از جنگ، وضع برگشت و جناح محافظه کار که
تندرويھای اين حضرات را نمی پسنديد سياست دگر پيشه کرد. رفسنجانی در قدرت
به تدريج کارگزاران اصلاح طلبان را کنار گذاشت ، ديگر شغل و مقامی به آنان
نسپرد و دستشان را از اثرگذاری سياسی کوتاه ساخت. در ھمانحال چنان که رسم
رفسنجانی بود امکانات رانت خواری برايشان فراھم ساخت. رفسنجانی درست ھمين
کار را برای ملی – مذھبی ھا و بخشی از نھضت آزادی ھم کرد. اين سياست
رفسنجانی اين حضرات را ارضا نکرد که ھيچ به انديشه فروبرد و شروع کردند به
دنبال کردن سياستھايی که بتوانند امکانات بازگشت خود را فراھم آورند و در
دومرحله دست تمام محافظه کاران را از سکان کشتی سياست قطع کنند. از اين رو
در آغاز چشمک می زدند به مقام رھبری. با او ھمداستان شدند برای دور ساختن
رفسنجانی اما مرتکب ھمان اشتباھی شدند که خود رفسنجانی شده بود. او ھم تصور
می کرد با آوردن خامنه ای دست نشانده ی خود را آورده است. پيشتر آيت لله
منتظری را خلع يد کرده بود و سپس سيدحس خمينی را از جھان دور ساخته بود ،
سپس از آنجا که تحمل نداشت آخوند جا افتاده ای جای خمينی بنشيند،خامنه ای را
برگزيد. رفسنجانی بی ترديد سياست انديش زيرک و محيلی است اما مانند بسياری از
اين دست از سياستمداران چون فاقد زمينه ھای گروھی و طبقاتی است در جايی که
بلغزد ديگر يارای برخاستن را بسان مرحله ی آغازين ندارند. رفسنجانی به تقليد از
شاه به وزيران خود گفته بود در سياست دخالت نکنيد ، کارھای فنی و تکنوکراتيک
خودتان را انجام دھيد. می گفت سياست را خودم انجام می دھم. آن قدر پس از جنگ
در دام ثروت افتاد که از ياد برد دست نشانده اش آرام و به تدريج دارد در ھمه ی
دستگاه ھای امنيتی و نظامی نفوذ می کند. خامنه ای فقط گفته بود می خواھد فرمانده
ی قوا باشد اما از ھمينجا دستگاه ھای امنيت موازی برپا ساخت . نخست در بيت
خود و سپس دستگاه امنيت گسترده تر و مھمتری در سپاه پاسداران زير نظر خودش.
آنچه در بيت خودش برپا ساخته بود تقليدی بود از دفتر ويژه در زمان شاه. با اين
حال اشتباه محض خواھد بود اگر اين دو را برابر بدانيم. خامنه ای در بيت خود يک
50
حکومت موازی ايجاد کرده بود. اين حکومت ھمه چيز در اختيار داشت و دارد. از
وزير موازی فرھنگ گرفته تا وزير موازی خارجه و امنيت وھمه چيز. دفتر ويژه ی
شاھنشاھی در محدوده ی امنيتی کار می کرد به رياست يک دست نشانده ی خارجی
به نام فردوست ولی بيت خامنه ای آنچنان گسترده و وسيع سازماندھی شده است که
به ھمه ی امور می پردازد و در ھمه ی امور منافعی برای مقام رھبری و بيت او به
عنوان وزارت دربار و بيت او به عنوان بستگان شخصی اش دست و پا می کند.
ھمين بيت خامنه ای که دفتر مخصوص او به شمار می آيد چندين و چند مسئول دارد
و دشوار بتوان در آن رخنه کرد مگر با دخالت شخص رھبر و نزدکترين وابستگانش
که فرزندانش ھستند. دفتر مخصوص شاه دستگاه ناتوان و فرسوده ای بود که به
دست يک بوروکرات مطيع و بی لياقت مانند معينيان افتاده بود. نه می توانست فکری
را بيارايد و نه قادر بود کارمندانی برجسته را جذب کند. چند جوان جاه طلب و مطيع
کارھای نامه رسانی را زير نظر او انجام می دادند.
از اين که بگذريم بيت خامنه ای در معرض نفوذ افراد وابسته به خود است مانند
بستگان برخی از مراجع در قم. به ھمين سبب ھم بيت خامنه ای دارای شاخه ھايی
است. بيت بزرگ که دفتر مخصوص اوست يک ھسته ی مرکزی دارد و يک
سازمان گسترده ی اداری. بيت شخصی او ھم يک ھسته ی مرکزی دارد و يک
گستره ی وسيع تر که ھمه ی بستگان و فرمانبران را در بر می گيرد مانند حداد
عادل و ديگران.ھسته ی مرکزی درھر دو بيت زيرنظر فرزندبزرگش اداره می
شود. بسياری از تصميات و سياستھا در ھمين حوزه انجام می شد و در مقاطع
تخصصی نزديکانی چون علی اکبر ولايتی نيز مشارکت دارند. گام به گام و به
تدريج به مدد ھمين دستگاه ھايی که خامنه ای در دورانی که رفسنجانی مصروف
کارھای اقتصادی و به اصطلاح سياسی روزمره بود، دستگاه ھای خامنه ای در
عرصه ی فرھنگ و اقتصاد و امنيت و نيروھای نظامی نفوذ می کردند و افراد خود
را جاسازی می کردند. شباھتی عجيبی می بينيم ميان برپايی قدرت خامنه ای با قدرت
سازی استالين در زمانی که لنين ھنوز در حيات بود و در دوره ی بلافصل آن که
ھنوز استالين جانيفتاده بود و می بايد ياران و وفاداران بورکرات و بی رحم خود را
به جای انقلابيان وفادار به بلشويسم بنشاند.
در يک کلام به دست رفسنجانی اصلاح طلبان کنار زده شدند. به دست اصلاح طلبان
و افرادی چون اکبر گنجی رفسنجانی بی آبرو شد و سرانجام براثر يک اشتباه
تاکتيکی در بيت خامنه ای و تصور نادرست از ميزان نفوذ او در ميان مردم، خاتمی
از نارضايی گسترده ی مردمی بھره برد و توانست جای رفسنجانی را بگيرد و
اصلاح طلبان درون ساختاری را که تصور نمی کردند به اين آسانی به قدرت
51
بازگردند وارد قايق قدرت ساخت بی آن که بتوانند پا بر عرشه ی کشتی قدرت
بگذارند. اصلاح طلبان که تشنه ی قدرت بودند و آلوده به فساد مالی و اداری و
آکادميک چنان غره شدند که يادشان رفت اين بازگشت ھيچ مبنای واقعی ندارد. در
خيابانھا مردمی به خاتمی رأی دادند که نمی خواستند نماينده ی خامنه ای و قدرت به
رياست جمھوری برسد و در ساختار قدرت اشتباه محاسبه از ميزان نفوذ کلام ولايت
فقيه به او کمک رساند. پيروزی خاتمی در دور اول يک سودجويی دو جانبه بود و
در دور دوم مبتنی بر يک ريای گسترده به مدد مخالفان سکولار ، ملی – مذھبی،
نھضت آزادی ، چپ و حتی سلطنت طلب و بالاخره کشورھای غرب که تصور می
کردند از راه خاتمی می گذرند و جمھوری اسلامی را از قدرت خلع می کنند. ھمه ی
اينان غافل بودند که طی دوران رياست جمھوری رفسنجانی نظام موازی در ھمه ی
سطوح چنان که آوردم برپا شده بود. کنار گذاشتن خاتمی تنھا به زمان و تحمل نياز
داشت نه چيزی بيشتر. مجلس اصلاح طلبان با بی آبرويی و به دست شخص کروبی
فاقد قدرت بود حتی به اندازه ی مجلس علی لاريجانی ھم نمی توانست بايستد و
شخصيت نشان دھد. دوره ی رياست حداد عادل بی معناست چون اين آدم نه کسی
بود و نه کسی ھست. يک محلل بود و بسان آچار فرانسه ی خامنه ای پادويی بيت
شخصی را انجام می داد و می دھد. مير حسين موسوی در تمام اين مدت کنار گرفته
اکبر گنجی به چاپ می رسيد، از آنجا که ھمه « راه نو » بود و وقتی مقالات من در
را نقد کرده بودم ابراز خوشحالی می کرد و به او گفته بود اين مقالات عالی است. آن
دوره از مقالات را بيت خامنه ای نيز با دقت پيگيری کرد و يکی از شاگردانم به من
گفت از او خواسته اند خلاصه ای برای خامنه ای تھيه کند. در آن وقت نظام حکومت
واقعی دستپاچه شده بود و نمی دانست از چه رو چنين شده است يعنی مردم ناطق
نوری را کنار زده اند و از چه رو چندسال زمينه سازی برای کنار رفتن رفسنجانی
به نتيجه نرسيده است. از اين رو ھمه چيز را می خواندند و تمام مطالب راديو ھای
خارج از کشور به خصوص بی بی سی را و البته راديو فردا و ساير راديوھا را
بادقت تعقيب می کردند. در اين سو ھمه ی اين راديو ھا که تحت نفوذ چيھای سابق و
عده ای سود انديش غير حرفه ای و سود جوی حرفه ای افتاده بود آنچنان از خاتمی و
اصلاح طلبان دفاع می کردند که ھيچ امکان رشد و خيزشی برای جريانھای غير
اصلاح طلب باقی نمی گذاشتند. وقتی صاحب اين قلم برای نخستين بار آشکارا و
و در کنفرانس برلين دست اصلاح طلبان را روکرد « راه نو » علنی در نشريه ی
چنان بی رحمانه و غير انسانی به او تاختند که از حقوق بشرشان فقط دفاع از اصلاح
طلبان برجا ماند نه چيزی ديگر. خارج نشينان حامی خاتمی ديگر از حقوق بشر
سخن نمی گفتند و ھمه چيز را محدود می کردند به سلاح اتمی که آن را ھم سياستی
برآمده از سوی خامنه ای جلوه گر می ساختند. خاتمی صلح طلب بود و غرب می
بايد از او و اصلاح طلبان حمايت کند تا راه را بر پيشرفت اتمی ببندد. به خصوص
52
ايرانيان مقيم آمريکا، البته افرادی مشخص، اين کالا را به آمريکاييان فروختند و آنان
را ھم گمراه ساختند. *16* فراموش نکنيم که ھيچگاه در تاريخ معاصر ايران ھيچ
شخصيتی به اندازه ی خاتمی از حمايت غرب و اقمار غرب بھره مند نبوده است.
حمايت از او تبديل شد به يک مکتب فکری. راديو فردا يکسره در خدمت او بود.
راديوی لندن موسوم به بی بی سی ھمچنين، راديو ھای آلمان و فرانسه که به صورت
ارگان او درآمده بودند و گوی سبقت را از ھم می ربودند. اين صحنه ی غير واقعی
در آغاز خامنه ای و بيت او را نگران ساخت اما اندک اندک آموختند از اين
حمايتھای بی دريغ بھره بگيرند و اپوزيسيون برون ساختاری و انديشه ھای مخالفان
عرفی را سرکوب کنند. به ھمين سبب ھم اصلاح طلبان به ما می گفتند اگر حرفی
داريد به ما بگوييد بزنيم ، خودتان جلو نياييد!! اين سياست را در کنفرانس برلين
شناساندم و ضربات وارده را تحمل کردم. چپ و روشنفکران چپ و سازمانشان به
نام کانون نويسندگان ايران در حمايت از خاتمی و تبليغ سياستھای او آن قدر پيش
رفت که قادر نبود واقعيتھا را ببيند و حتی قربانيان خود را درست ارج نھد. ھمه چيز
می افتاد گردن افراد بد ھيأت حاکمه و ھمه چيز در خدمت اثبات بی گناھی خاتمی و
ھمفکرانش قرار می گرفت. ترديد ندارم که از عوامل مھم سرکوب جنبش دگرانديشی
و عرفی در ايران ھمين روشنفکران بودند که از انقلاب اسلامی پند نگرفته بودند و
دشمن اصلی شان ھنوزشاه بود و ساواک . در جريان اين سرکوب ناگفته البته شماری
از ايرانيان خارج را نيز بايد جا داد که دفاع از خاتمی و اصلاح طلبان را تبديل
کردند به دکانی برای سودجويی. اين خارج نشينان به مقامات کشور اقامت خود می
گفتند با ايران تماس دارند.مقامات آن کشور را می فريفتند و از اين راه به جلسات
حساس در کشور محل اقامت خود راه می يافتند و ھويتی و شخصيتی برای خود
دست و پا می کردند و در ھمانحال در ارتباط مدام بودند با سفارتخانه ھای جمھوری
اسلامی در خارج کشور. چه کسی می تواند باور کند که حتی دانشنامه ی ايرانيکا که
به خاطر آن ما در ايران بارھا در معرض تھمت و افترا قرار داشتيم و شخص
يارشاطر و اين دانشنامه مرتب در معرض تھمت قرارداشتند، به دست احمد اشرف
از ھمکاران يارشاطر و موافقت شخص او از نمايندگان جمھوری اسلامی دعوت شد
از دانشنامه و فعاليتھايش بازديد کنند تا اطمينان حاصل شود که دانشنامه عليه
جمھوری اسلامی نيست. ھمه ی مرزھا به ھم ريخت، ھيج ھويت و ھيچ شخصيتی
برجا نماند. درنتيجه راه حل در جمھوری اسلامی محدود شد به خاتمی و ھمفکرانش
از يک سو و خامنه ای و دارو دسته اش در سويی ديگر.
*16* - برخی از فعالان اين صحنه را در رساله ی پيشين نام برده ام. تغييراتی ھم اکنون در حال شکلگيری است مثلاً
جای مھره ی سوخته ای چون اميراحمدی را شخصی به نام تريتا پارسی می گيرد و جزآن. اما اين مجموعه ی جديد
چون نمی تواند به اندازه ی کافی به جمھوری اسلامی ياری دھد چاره ای ديگر انديشيده شده است که در متن بالا شرح
می دھم.
53
در کشوری چون آلمان دفاع از خاتمی به حدی آميخته بود با حقارت که برخی از
سياست بازان حرفه ای در آنجا می گفتند سرباز خاتمی ھستيم و اگر از ما بخواھد به
خدمتش در می آييم. چند تنی ھم در ھمين کشور در کسوت استاد دانشگاه و نويسنده
و روزنامه نگار و فعال سياسی و گرداننده ی حقوق بشر فرصت طلبانه برای خاتمی
و اصلاح طلبان سينه زنی می کردند.
از ياد نبريم که اصلاح طلبان در تمام دوران رياست جمھوری اصرار داشتند خود را
« خودی و غير خودی » وفادار به رژيم بشناسانند. ھمينان بود که نادانسته اصطلاح
را به کار بستند و وقتی صاحب اين قلم اين نگرش را برملا کرد تازه ھمه فھميدند
اصلاح طلبان به ما چگونه نگاه می کنند. نگاه ايشان به ما تفاوتی نداشت با سخنان
رفسنجانی که در دوران رياست جمھوری اش گفته بود اگر اينان ،يعنی افرادی چون
ماھا،سرشان را بيندازند پايين حق حيات خواھد داشت. در واقع تھديد کرده بود که در
غير اين صورت حسابشان را خواھيم رسيد. ھمه می دانند که در دوران رفسنجانی
تعداد در خور توجھی از دگرانديشان يا غيرخوديھا به قتل رسيدند. حالا در دوران
سرشان را بيندازند پايين و چنانچه « غير خوديھا » اصلاح طلبان گفته می شد اگر
حرفی ھم دارند به اصلاح طلبان بزنند ولی جلوه ای ملموس نداشته باشند، رژيم
اصلاح طلبان کاری با آنان نخواھند داشت.
بی کفايتی خاتمی به حدی بود که اصلاح طلبان را به باد داد و بی آبرو ساخت. به
ھمين سبب ھم رفسنجانی که خود و خانواده اش را در خطر می ديد باز به فکر افتاد
و در جست وجوی چاره ای ديگربرآمد. دراين مقطع تنھا شمار معدودی از
حکمرانان از عمق اختلافات درون ساختاری و نبردھای جناحھای حاکم با يکديگر
اطلاع داشتند. خاتمی و دوستانش در دوران رياست جمھوری خاتمی بی سپاسی بی
حدومرزی به رفسنجانی نشان دادند. ھمه می دانند اگر رفسنجانی در لحظات آخر
اقدام نمی کرد نتيجه ی انتخابات را به سود ناطق نوری می گرداندند. اما اصلاح
طلبان که از رفسنجانی در دوران رياست جمھوری او آسيب ديده بودند به جای اتخاذ
رفتاری سياستمدارانه در انديشه ی انتقامجويی غرق شدند و بدترين و مھلک ترين
ضربه ھا را بر رفسنجانی وارد ساختند. با اين حال به قول عطالله مھاجرانی، از
نزديکان رفسنجانی و از ھمراھان با اصلاح طلبان، رفسنجانی بيدی نبود که از اين
بادھا بلرزد. او با نوعی بزرگ منشی اکبر گنجی را بخشوده بود. گنجی تصور می
کرد خود او ھست که عليه رفسنجانی می نويسد اما به راستی ھمه چيز از سعيد
حجاريان و دوستان نزديکش سرچشمه می گرفت ضمن آن که زيرکانه سکوت می
گنجی که راه « راه نو » کردند واز شھرت طلبی گنجی بھره می جستند. نشريه ی
افتاد در آغاز علوی تبار سردبير بود اما پس از کوتاه مدتی کنار کشيد تا ھمه ی
54
دوم خرداد و » مسئوليتھا به گردن خود اکبر گنجی بيفتد. مقاله ی انتقادی مرا به نام
ھم به راستی براثر موافقت علوی تبار به چاپ رساند مقاله ی نقد « بحران گذار
کرباسچی را خود گنجی تصميم گرفت به چاپ برساند اما براثر شدت انتقادات از
چاپ آن مقاله عذر خواھی کرد و دموکراسی آبکی اش را عيان ساخت ضمن آن که
بدترين ، بی پايه ترين و گستاخانه ترين دشنامھا را عليه من به گونه ای غيرمنصفانه
انتشار داد. نه اصول روزنامه نگاری را رعايت کرد و نه به من اجازه داد در مقام
پاسخگويی برآيم. تنھا تواستم يک صفحه پاسخ بنويسم.
وقتی که خاتمی کنار رفت رفسنجانی به ميدان آمد. در اين مقطع جناحی ديگر در
درون نظام برپاشده بود که نمی خواست تجربه ی ولرم خاتمی تکرار شود. اين جناح
ھيچ اعتمادی به اصلاح طلبان پيرامون خاتمی نداشت. رفسنجانی به دست احمدی
نژاد کنار گذاشته شد به گونه ای شگفت آور که داد رفسنجانی و کروبی درآمد. اينان
باز اين امر را جدی نپنداشتند و تصور کردند می توانند از راه انتخابات گزينشی و
رقابت ميان نخبگان باز به قدرت برسند مانند دوران خاتمی. اين بار مير حسين
موسوی و کروبی راه افتادند تا ميدان را ازآن خود سازند و راھی ميانه را که
مطلوب خامنه ای از سويی و اصلاح طلبان از سوی ديگر باشد معرفی کنند. ھمه می
دانند که سازمانھا و افراد اصلاح طلب تشکيل می شد از ھمکاران دور و نزديک
مير حسين موسوی. من آگاه بودم که اصلاح طلبان نخست مير حسين موسوی را می
خواستند در برابر ناطق نوری به ميدان بياورند اما مير حسين موسوی که در محافظه
کاری شھرت خاص و عام است اين پيشنھا را قبول نکرد و خاتمی در آخرين لحظه
وارد صحنه شد فقط برای آن که اصلاح طلبان بتوانند بر حضور خود در صحنه ی
سياسی تأکيد بنھند. سيد محمد خاتمی يکی از پديده ھای نادر تاريخ است که ھمه چيز
بر حسب اتفاق به سود او انجاميد و اين بی لياقت قادر نبود از آنھا بھره بگيرد.
حضور او حضور دگرانديشی را کمرنگ ساخت اما به ھمراه خود يأس و نااميدی
فراوان به بار نشاند. اين آدمی که حتی جرأت نکرد در يک عکس جمعی سران
حاضر در اجلاس سازمان ملل شرکت کند ، رھبری جريانی را به دست گرفته بود
که آن جريان ھم در خلوت به او باور نداشت. ديده بودم و می شنيدم که دارودسته ی
حجاريان به او دلبستگی نشان نمی دادند. لحظه ی کناره گيری خاتمی از رياست
جمھوری فرصتی طلايی بود برا ی ھمه ی جناحھای حاکم. دوران رياست جمھوری
او فرصتی استثنايی در اختيار خامنه ای قرار داد که بتواند جريان نيرومند سازی
سازمانھای وفادار به خود را تکميل کند و به اعتباری به پايان برساند. در اين فاصله
جناحھای وابسته به خامنه ای اعتماد به نفس به دست آورده بودند و می ديدند چگونه
می توان به ظاھر رفتارھايی را به مردم و جھانيان فروخت و در خفا اعمالی مخالف
آن رفتارھای ظاھری پيش گرفت. اين درس را از اصلاح طلبان آموختند. و اين
55
درست ھمان کاری است که احمدی نژاد انجام می دھد. مرتب دم از ايرانخواھی می
زند اما در پنھان پايبندی به مھدويت را می پروراند. ايرانخواھی او ھمان قدر
گويیِ صادق صبا در بی بی سی. نه منتظر - « ايرانِ من » دروغين و کاذب است که
مھدی موعود به ايران باور دارد و نه اين توده ای – نفتیِ کارمند وزارت خارجه ی
انگليس.
خاتمی مانند رفسنجانی تصور می کرد ھمه ی جنبش وابسته به شخص اوست اما در
دوردوم رياست جمھوری با اعتراضات گسترده ی دانشجويی و مردمی مواجه شد و
دانست نه در ساختار قدرت جايی دارد و نه در ميان مردم. او که سعی کرده بود در
دوران رياست جمھوری به خامنه ای نزديک شود سرانجام دانست خامنه ای از او
بھره گرفته است بی آن که اعتباری برای او قائل شود.
ميرحسين موسوی خواست روی دو صندلی بنشيند. به تصور آن که نخست وزير
دوران جنگ بوده است و سپاه از او حمايت می کند موقعی به ميدان آمد که تأييد
خامنه ای را ھم گرفته بود و با رد پيشنھا د خاتمی و اصلاح طلبان ھم خاتمی را بی
آبرو ساخته بود و ھم خواسته بود جلوه ای وراجناحی از خود بسازد. او و کروبی
تنور انتخابات را داغ کردند غافل از اين که مجموعه ی سازمانھای سياسی - نظامی
– امنيتی بزرگی که اداره ی کشور را در ھمان دوران خاتمی زير نظر داشتند
ھمچنان از احمدی نژاد حمايت می کنند. ھمين سازمانھا به واقع پيروزی دور اول
انتخاب رياست جمھوری آدم گمنام و ناشناخته ای چون احمدی نژاد را ممکن ساخته
بودند. احمدی نژاد مدت کوتاھی شھردار تھران شده بود که توانست رياست جمھوری
را به دست آورد و رقيب نيرومندی چون رفسنجانی را کنار بزند. رفسنجانی با ھمه
ی ھوشمندی اش نتوانسته بود بفھمد که در خفا و بی اطلاع او تجميع نيروھای خامنه
ای در ھمه ی سازمانھای سياسی و امنيتی و نطامی صورت پذيرفته است و آنچه که
در علن به نام سپاه يا وزارت اطلاعات يا ارتش يا وزارت کشور معرفی می شوند ،
تنھا جلوه ای ظاھری ھستند که با طنشان را سياستھا و نيروھای ديگری می سازند.
ھمين اشتباه را بار دوم ميرحسين موسوی و کروبی کردند. خامنه ای ھر دو را
فريفت و ورودشان را به صحنه ی انتخابات موجه دانست اما در عمل سياست حذف
ھر دو را تعقيب می کرد توسط ھمان نيروھايی که برشمرديم. فراموش نکنيم که
خامنه ای و وابستگانش در ھمان دور اول رياست جمھوری خاتمی از او دل خوش
نداشتند. مھدوی کنی که آخوندی کم مايه از نظر دانشھای آخوندی است اما مردی
است با تجربه در عرصه ی سياستھای عملی مرتبط با گروه ھای ذينفوذ در داخل و
در خارج ھشدار داده بود که خاتمی آدمی مناسب نيست. پس علتی نمی بود که جناح
موسوم به محافظه کار ھمان اشتباه را يک بارديگر تکرار کند. خاتمی که خواسته
56
بود منجی اصلاح طلبان شود با خوشحالی بی حد و حصری ميدان را به مير حسين
موسوی واگذار کرد و کنار کشيد. مير حسين موسوی ھم که تصور می کرد با
نزديک به دو دھه کناره گيری حالا خامنه ای به راستی کدورتھای گذشته را از ياد
برده است و به او دل می بندد خام انديشانه حضور در اين ميدان را با کسب اجازه از
خامنه ای پذيرا شد. حالا ھمه چيز در ساختار رسمی جريان دارد اما ھمه و حتی
خامنه ای غافل از اين اند که در عمق جامعه نارضايی گسترده ای حضور دارد که
در کسب فرصت مناسب نشسته است. بار اول در خرداد 76 خاتمی به اين نارضايی
پشت کرد و مردم را فريب داد اما اين بار مردم به خيابانھا ريختند و اصلاح طلبان
را وادار به قبول حضور خود ساختند. در ساختار رسمی ھمه با ھم دورويی کرده
بودند. رفسنجانی با اصلاح طلبان، اصلاح طلبان با رفسنجانی و ھر دو با خامنه ای
و خامنه ای باھمه ؛و حالا احمدی نژاد به تشويق افرادی که پشتيبانش ھستند با ھمه ی
اينھا. ميرحسين موسوی عقب افتاده ای گوشه نشسته بود که ناگھان خود را جدی
پنداشت. از اين رو بايد گفت به راستی اين مردم ايران بودند که به ھمه رودست زدند
و ھمه را شگفت زده ساختند حتی خارج نشينانی را که از راه حمايت از اصلاح
طلبان روزگار می گذراندند به خصوص در آمريکا.اگر در کنفرانس برلين گفته بودم
آينده به دست جنبش خود انگيخته است و اگر اين جنبش اعتراض کنونی را ھنوز
جنبشی خود انگيخته می دانم درست به اين علت است که دستگاه ھای عريض و
طويل امنيتی در دو دوره در ايران يعنی در 1376 و در 1388 نتوانستند به اھميت
خودانگيختگی پی ببرند و قادر نبودند و ھنوز ھم نيستند خودانگيختگی را مھار کنند.
اصلاح طلبان در آغاز خواستند نظام را حفظ کنند به مدد روشھايی به ظاھر
دموکراتيک. جوانکی را ھم که در دانشکده ی حقوق درس می داد و از راه نمره
دادن بی حد و مرز ھمه ی چارچوبھای آکادميک را زير پا می گذاشت و شاگردان را
می فريفت و راھنمايی رساله ھای اصلاح طلبان را می پذيرفت به ھمفکری با
حجاريان و عبدی و دوستانش پرداخت و ھمه با ھم راه رقابت ميان نخبگان را جار
زدند به تصور اين که ھم نظام حفظ می شود و ھم آبرو به دست می آورد. اينان ھمه
در غفلت محض نتوانستند درک کنند که يک نظام کاملاً بسته قادر نيست به روش
مبارزه و رقابت ميان نخبگان تن دردھد. رقابت ميان نخبگان را از نظريه ھای
توسعه ی سياسی نظريه پردازان آمريکايی برگرفته بودند. اين نظريه کاربردی بس
محدود دارد و تنھا در چارچوب حفظ نظامھای بسته و به دور از آگاھی عمومی در
حد معينی کارآيی دارد. اما به محض اين که رقابت درون ساختاری جلوه ای علنی
بگيرد و در برابر مردم جريان پيدا کند ،کارايی پيش بينی شده اش را از دست می
دھد و تبديل به ضد خود می شود. در سلسله مقالاتی که درنشريه ی راه نو به نام
نوشتم يادآورشدم که اصلاح طلبان ناچار دست به سوی « دوم خرداد و بحران گذار »
57
مردم دراز خواھند کرد و به ھمين سبب ھم بحران آفرين می شوند، چنان که شدند و
قادر نبودند و نيستند براين بحران غلبه کنند. اصلاح طلبان با اتخاذ روش رقابت
درون ساختاری به شکل علنی ، به واقع گور خود را می کنند. اينان ديگر نه در
درون نظام پايگاه دارند ونه درميان نيروھای اپوزيسيون برون ساختاری و نه در
ميان عامه ی مردم که اينان را فاقد لياقت می دانند. حالا ھم که روشنفکرانشان شروع
کرده اند به ابراز وفاداری به آيت لله منتظری و می کوشند از دروازه ی جنازه ی او
وارد عرصه ی سياست دينی شوند و بنيانھای شکل دھنده ی جمھوری اسلامی را به
گونه ای مبھم نکوھش کنند و با توسل به نظريات آشفته ای به نام دموکراسی دينی
گرايشھای خود را سروسامان دھند و در ضمن به ھمين انقلاب اسلامی پايبند بمانند،
ھمه حکايت از بازی ناصادقانه ای دارد برای باز گذاشتن ھمه ی درھا. اما اين کار
عاقبت ندارد. به ھمين سبب ھم افتاده اند به شکار جايزه از غرب و ساختن جايگاه و
اقامتگاھی در ھمانجاھا. ھنگامی که بحران تقلب در انتخابات به اوج رسيد عده ای از
ايرانيان مقيم آمريکا که اتباع اين کشور ھم ھستند دنبال اين چند اصلاح طلب مقيم
آمريکا و انگليس راه افتادند و چنان بی شخصيتی و حقارتی از خود نشان دادند که
مرا به ياد سال 57 انداخت. اين مردم عبرت نمی گيرند.
اصلاح طلبان درون ساختاری به تدريج سازمانھای مدنی و غيردولتی برپاساختند و
از ھمين راه امکانات جايزه گيری از غرب را برای خود فراھم کردند و از سوی
ديگر ملودرام خشونت گريزی را تبليغ کردند. اين تبليغ خشونت پرھيزی تنھا و تنھا
به سود ترويج خشونت حاکم درايران است. در ضمن اينان به ھمراه شماری از
ايرانيان مقيم خارج و تعداد در خور توجھی از گروه ھای سياسی که تصور می کنند
می شود ميانبر زد و تنبلی پيشه کرد مدام می کوشند خواسته ھای جنبش اعتراض
مردم ايران را تنزل دھند و اين تنزل را واقعيت انديشی بنمايانند. رسانه ھای فارسی
زبان رسمی در خارج کشورنيز در اين راه به مدد اين حضرات می آيند و نوعی
برنامه ھای سياسی و اجتماعی خود را تنظيم می کنند که بازدارنده ی حرکت ژرف
و گسترده ترشدن جنبش اعتراض و تحول آن به سوی انکار کل رژيم بشوند. اصلاح
طلبان شناخته شده که ديگر قادر نيستند در داخل کشور فکر و عمل خلاقی به نمايش
بگذارند و از آن جا که به چيزی ھم باور ندارند و پايبند نيستند به مھاجرت روآورده
اند. برای مثال در ايران کسی مشکلی نداشت با سروش وکديور. ھردو در انجمن
حکمت و فلسفه با حقوقھای گزاف و رانت خواری زندگی می کردند. می توانستند
بنشينند و کار کنند. اما ترجيح دادند به خارج بروند و در آنجا روزگار بگذرانند تا
خود و خانوده شان در اين محيط نباشند. اينان و مانندھايشان می خواھند ھم
فرزندانشان در نظامھای غربی تربيت شوند و ھم آن که اقامت يا تابعيت کشورھای
غرب را به دست آورند. ھم اکنون بسياری از افراد رژيم کنونی دارند در چند کشور
58
من جمله کانادا و آمريکا و انگلستان و مالزی و جزآن برای خود و خانواده و
سرورانشان جاسازی می کنند و برخی حتی به سرمايه گذاری روآورده اند.
سرکردگانشان از محاکمه ھايی که عليه مجرمان متھم به جنايت عليه بشريت به راه
می افتند باکی به دل راه نمی دھند. اينان می دانند که در بدترين حالت به مدتی حبس
محکومی می شوند و با محکوميت مرگ روبه رو نخواھند بود. از بقيه نام نمی برم
تا اين نوشتار حمل بر خصومت شخصی نشود. مھم اين است که اين مجموعه ی
اصلاح طلب مھاجر جامعه ی اصلاح طلب کاذبی در خارج از ايران برپا ساخته
است.
اصلاح طلبان در داخل بحران آفرين اند. اين بحران در ھمه ی سطوح به وقوع
پيوست. از بحران سياسی گرفته تا بحران فرھنگی و زبانی . بحرانھايی که ھمه به
سود شدت گرفتن سرکوب رژيم بوده است. شايد کسی باور نکند که ھمين جامعه ھای
مدنی کاذبی که اين حضرات برپا کردند شکلگيری طبيعی سازمانھای مدنی و غير
دولتی را عقيم ساختند.از اين گذشته دست رژيم را بازگذاشت تا در کنار توقيف و
حبس برخی از اصلاح طلبان، جوانان کشور را به اتھامات واھی شکنجه کند،
محکوم کند ، به زندانھای طويل المدت بيندازد يا بر چوبه ی دار بياويزد.
گروھی از اصلاح طلبان که با حاکميت ھم نزديکتر بوده اند دارای پيوندھای خونی با
ھم ھستند مانند جناح حاکم. گروھی ھم که دنباله روان اين گروه اصلی ھستند از
طبقات ميانی، نيمه ميانی و ميانیِ پايين جامعه ھستند و از راه شرکت در جريان
اصلاحات نامی برای خود دست و پا می کنند و نانی. يک نکته را نبايد از يادبرد که
در تحولات اجتماعی جامعه ھای در حال تحول ، طبقات ميانی و اقمارشان(نيمه
ميانی به معنای آن که نزديک به طبقه ی متوسط ھستند اما ھنوز به آن حد نرسيده اند
و طبقات ميانی پايين) نقشی مھم دارند. تعداد اينان زياد است و فرھنگ نازلشان به
فرھنگ توده ھای عام مردم نزديک تر است از طبقات بالا و ميانی بالا و در عين
حال تماسھايی ھم با طبقات بالاتر از سطح ميانی يعنی متوسط جامعه دارند و خود را
از نظر روانی و فرھنگی با طبقات بالا مقايسه می کنند و به ھنگام عوامفريبی با
پايين تر از طبقات ميانی. اين گروه ھا نقش ارتباط دھنده ای را به عھده می گيرند
ميان بالا و پايين که يکسره کاذب است و مبتنی بر دوررويی. اين دو رويی به واقع
بيانگر ھمان تقيه ای است که در فرھنگ شيعه رواج دارد. اين گروه ھای به ھيچ رو
قابل اعتماد نيستند. تنھا به سود جويی و رانت خواری می انديشند و ھر جا که لازم
بدانند روبرمی گردانند ، خواه از مردم و خواه از بالاييھا. نگا کنيد به ھمين گونه
افراد و گروه ھا در مقطع انقلاب 57 که يکسره خشونت ابراز داشتند و پياده نظام
تمام سازمانھای مجاھدين و فدايی را ساختند و به ھنگام دشواری گريختند و حتی
59
رفقای نزديک خود را در تنھايی به جوخه ی اعدام رھا ساختند. اين افراد را می
توانيد در سوئد و آلمان و اکنون ھم در آمريکا به تعداد در خور توجه ببينيد. پدران
خدمتکار و کارگر و کارمند پايين رتبه و مانند اينھا ، اما گريخته به غرب و دنبال
کسب و کار. سياستخواھی کنونی اين افراد تنھا به قصد کسب امتيازات از کشور
ميزبان است .اينان وسيله ای می شوند به راحتی عليه کشور خود و عمل می کنند
بسان ابزار سياستھای غرب. اينان از لنين و شريعتی تنھا حيله گری را آموخته اند و
توجه به کسب منافع بيشتر. دستگاه اطلاعات جمھوری اسلامی ھم درست بيش از
ھرگروه ديگری در ھمين گروه رخنه و سربازگيری می کند.
ھم اکنون ھمه ی رسانه ھای فارسی زبان مقيم لس آنجلس شکوه و شکايت دارند از
رخنه ی وزارت اطلاعات جمھوری اسلامی در صفوف مخالفان رژيم در خارج از
کشور به خصوص در ايالا متحده ی آمريکا. در اين جا خوب است به دو سه نکته
ھرچند مقدماتی توجه دھيم. اول اين که ما از کم و کيف چنين رخنه ای اطلاع نداريم
و تنھا می توانيم جلوه ھای چنين رخنه ھايی را ببينيم و معنای آنھا را بجوييم. دوم
اين که توجه امنيتی – اطلاعاتی به حضور در خارج از کشور از ھمان آغاز انقلاب
پديدار شد. يکی به قصد کشتن مخالفان و سپس به منظور پراکنده ساختن اپوزيسيون
خارج از کشور و در نھايت خنثی ساختن اين اپوزيسيون. سوم ھمکاری دستگاه ھای
اطلاعاتی جمھوری اسلامی با دستگاه ھای اطلاعاتی کشورھای مختلف به خصوص
ترکيه و اروپا. ترديد نيست که قتلھای فرانسه با اطلاع دستگاه ھای فرانسه بوده
است. قتل فجيع فريدون فرخ زاد چيزی نيست که دستگاه اطلاعات آلمان نتواند آن را
کشف کند. ھمين قتل عام در رستوران ميکونوس و قتل فجيع قاسملو در وين گرچه
در مراجع اداری يا قضايی اتريش و آلمان محکوم شد اما جزييات نقشه کشيھا و
ھمکاريھای محلی ھمچنان پوشيده مانده است . دادگاه ميکونوس در واقع بيان خشم
بخشی از مقامات آلمان بود. مقداری ھم تبديل شد به جلسات نمايشی. حضور بنی
صدر چيزی بود فقط نمايشی . اين آدم که متخصص کلی گويی است حجابی ساخت
برای دستگاه ھای امنيتی آلمان که در موارد متعددی مقصر ھستند و با جمھوری
اسلامی و مقامات آن ھمکاريھايی داشته اند. در حالی که آلمان يا نيروھای
دموکراتيک اين کشور می توانستند روابط ميان سازمانھای امنيتی دو کشور را
بشکافند و افشا کنندبا برگزاری دادگاه ميکونوس که زير فشار افکار عمومی و دخالت
آمريکاييان برپا شد در ضمن نگذاشتند بسياری چيزھا برملا شود. اندکی محکوميت و
ذکر چند نام ايرانی متھم به دست داشتن در جنايت ميکونوس آرامشی به وجودآورد و
توانست از افشای بسياری چيزھا طفره برود.
60
رسوخ و نفوذ در رسانه ھای خارج از کشور و منحرف ساختن حرکتھای سياسی
ايرانيان مقيم خارج ھم پيشينه ای قديم تر از وضعيت کنونی دارد. عده ای درشھر
لس آنجلس دادشان درآمده است که اطلاعات جمھوری اسلامی دارد به تدريج پايتخت
مخالفان را در اختيار خود در می آورد. اينان چند نکته را فراموش می کنند يا نمی
دانند. نخست آن که فقط وزارت اطلاعات جمھوری اسلامی نيست که در خارج از
کشور فعاليت دارد. تقريباً ھمه ی دستگاه ھای جمھوری اسلامی شعب گوناگون در
خارج از ايران برپاساخته اند. از آسيا و آفريقا گرفته تا اروپا و آمريکا. شواھد عينی
اين چيز ھا را به ما نشان می دھند نه اطلاعات خاص. اھميت تحليل جامعه شناسی
سياسی و فرھنگی در اين است که قادر باشد بر پايه ی مشاھدات دست به نتيجه
گيری بزند نه بر اساس اطلاعات خاص که معمولا در اختيا ر افراد بسيار اندکی
است از کارگزاران رژيم. نکته ی ديگر اين که اين رخنه به مدد خود خارج نشينان
ممکن شده است. شماری از اينان کوشيدند در دوران خاتمی با جمھوری اسلامی
ارتباط برقرار کنند و آمد وشد داشته باشند. بسياری از اصلاح طلبان را به کشورھای
محل اقامت خود دعوت کردند مانند دعوتھايی که در واشنگتن ودر موسسه ی
تدارک ديده شد. پيش از آن سيدحسين نصر به بھانه ی اين که « وودرو ويلسون »
سخنان غير اسلامی و حتی ضد اسلامی می « ايران نامه » جلال متينی درنشريه ی
فراھم آورد و داريوش شايگان را که از « ايران نامه » زند زمينه ی اخراج او را از
مقاطعه کاران پادو و رانت خواران جمھوری اسلامی است به جای او نشاند. حالا
قرار است خود سيد حسين نصر به ايران بيايد و جايزه ی بو علی سينا دريافت کند.آيا
اينھا را ھم دستگاه ھای اطلاعاتی جمھوری اسلامی تدارک ديده بودند يا تمايل و
علاقه و گرايش واشنگتن نشينان ؟ چه کسی مھناز افخمی را وادار می کرد به
برکناری جلال متينی؟ اين نکته به جای خود. چه کسانی استادان اصلاح طلب را به
واشنگتن می خواندند؟ جز شائول بخاش؟ چه کسی مقامات جمھوری اسلامی را در
نيويورک به بازديد از دانشنامه ی ايرانيکا دعوت می کرد؟ کسی جز احمد اشرف با
موافقت مستقيم احسان يار شاطر؟ چه کسی برای برپايی جامعه ھای فارسی زبان به
ايران می آمد برای اين که موافقت و حمايت وزير وقت ارشاد، مھندس مير سليم ،
را کسب کند ؟ جز سعيد امير ارجمند؟ چه کسی اکبر گنجی را برمی کشد و امکانات
برای او فراھم می کند؟ کسی جز عباس ميلانی؟ چه کسی اين زن بيچاره ی عقب
افتاده ی چادری را به بوستون می خواند ؟ کسی جز ھمين دست از افراد؟ علی
بنوعزيزی که سالھا گوشه نشين بود ناگھان بسان سربازان ژنرال فرانکو نوار پھن
سبز رنگی روی شانه اش انداخت و گوش به فرمان گنجی شد در تظاھرات
نيويورک؟ ببينيد اين مردمان چگونه دستپاچه به ميدان آمدند به خيال اين که فردا
حکومت عوض می شود و اين بار به اينان مقام و مکانی می دھند. در شھر ييل
نورسيده ای به نام امانت که استاد دانشگاه ييل شده است ولی ھرگز سخنی از سياست
61
روز بر زبان نرانده بود ناگھان پريد وسط ميدان و ھوادار جنبش سبز و اصلاح
طلبان شد. آن يکی به نام دباشی که استادی دانشگاه کلمبيا را يدک می کشد آن قدر
تنزل کرد که مصاحبه گر شد و برای مثال برای تلويزيون انديشه با محسن کديور به
به مصاحبه نشست. آيا اينان را ھم دستگاه ھای اطلاعاتی « محسن جان » عنوان
جمھوری اسلامی تحت نفوذ گرفته بودند؟ نه. اينان ھمه از روی جاه طلبی، يا به
خاطر مطرح شدن در محافل آمريکايی و در محافل حکومتی ايران دست به چنين
رفتارھای نازل و پيش پا افتاده و در يک کلام مبتذلی می زنند. يک گذرنامه و
تابعيت آمريکايی در جيب بغل يدک می کشند و يک ھويت نمايشی ايرانی برای خود
به نمايش می گذارند. از اينان در آمريکا و در اروپا کم نيستند. دستگاه ھای
اطلاعاتی جمھوری اسلامی آدمھای پايين و نيازمند را می خرند. تطميع می کنند ،
می اندازند وسط برای روزی و روزگاری. برخی از اينان به برکت تندروی
نابخردانه عنان سازمانھای ايرانی را در خارج به دست می گيرند ودر بزنگاه به
سود رژيم ايران عمل می کنند. افرادی که مقيم لندن شده اند به ھمين نحو از پشتيبانی
ايرانيان ھمان شھر بھره مند می شوند. شما ببينيد چگونه دستگاه امنيت کسی را که
در خارج است بی ھيچ ضرورتی محکوميت دادگاھی می دھد . در نتيجه اين آدم می
تواند در خارج مستقر شود و چندتنی را که پيش از او محکوميت گرفته بوده اند بی
اعتبار سازد. اين دستگاه پيچيده و بغرنج امنيتی در جمھوری اسلامی تنھا به سبب بی
شخصيتی خود مھاجر نشينان ھم ھست که قادر می شود به تدريج صحنه ھا را به
دست بگيرد. نگاه کنيد به برنامه ھای بی بی سی که چگونه يک آدم ميانمايه مانند
صادق صبا می تواند به ايران بيايد وبرود و با صادق خلخالی و ديگرانی چون او
وگزارش مبتذل ادبی راجع « ايران من » مصاحبه کند و تازه فيلمھای پيش پاافتاده ی
به خيام يا گزارش ھنری راجع به شجريان تھيه کند؟ آيا ھيچ کس ديگر نبود که بتواند
تھيه ی فيلمھای فرھنگی و ھنری تدارک ببيند؟ اين آدم چه اثری و چه کتابی دارد
که ناگھان از شھر ھای ايران گرفته تا خيام و شجريان و پديده ھای فرھنگی ديگر
گزارش می سازد ؟ حتی درست ننشسته فيلمھای سازمان مادرش را در اين زمينه ھا
با دقت نگاه کند.آن قدر مبتذل لقمه ی غذا را در دھان می گذارد که نه نشانی دارد از
فرھنگی ايرانی، نه گويای رفتار فرھنگی محلی است و نه معرف گوشه ای از
فرھنگ غرب. او نه فقط جای متخصصان و کارشناسان ادبی و فرھنگی را غصب
می کند ، بل از اين راه پول کلان به جيب می زند و محبوب جمھوری اسلامی ھم
می شود. نگاھی بيندازيد به اين ميانمايگی زننده و تعفن آوری که بی بی سی و
صدای آمريکا ھرروزه توليد می کنند وتازه در داخل خود چنان رقابت و بی رحمی و
رفتارھای غيرانسانی با ھمکارانشان می پرورانند که آدمی شگفت زده می شود. آيا
اينان می توانند مبلغ دموکراسی و حقوق بشر و مدارا و حتی رفتار متعارف فرھنگی
باشند؟ اگر در ايران اندکی آزادی فرھنگی و سياسی می بود اين دو رسانه ی
62
تصويری آمريکايی و انگليسی در عرصه ی جامعه ی ما جايی نمی داشتند . خفقان
سياسی و فرھنگی کار را به جايی رسانده است که به دفع فاسد با افسد منتھی شده
است.