هاله سحابی 11 خرداد، پیشاپیش جنازه مردی بزرگ که پدر و استادش بود گام برداشت و جان باخت و 10 روز پس از آن هدی صابر به آنها پیوست.
چهل روز است که به این سه مرگ سلسله وار که عزت الله سحابی سرسلسله اش شد می اندیشم. چرا و چگونه؟
سزاوار بود برای چنین مردان بزرگ و این زن، زنی که «مردانگی در رکابش جوانمردی آموخت»[1] گرامی داشت های بزرگ و باشکوهی بر پا می گشت، اما نشد. چهلم مهندس سحابی و هاله عزیز است. نه برای خاکسپاری این دو عزیز، نه برای بزرگداشت آنها در مناسبت های سوم و هفتم و نه اکنون برای چهلم آنها اجازه برگزاری هیچ مراسمی داده نشد. نه مسجدی، نه تالاری، نه حسینیه ای حتی حسینیه ارشاد که جایگاه آن عزیزان بود.
پیامبر در حرمت نهادن به یادکرد و گرامی داشت از دنیارفتگان می فرماید: «اشک و آهی که در سوگواری – از دست دادن عزیزی – از دیده و دل برآید از سوی خداوند و از سر دلسوزی است»[2]
دریغ و درد که برای سحابی و هاله عزیز، امکانی در این سرزمین داده نشد تا یاران و دوستدارانشان حتی برای ریختن اشک چشمی و گفتن سرسلامتی برای بازماندگان داغدارشان گرد هم آیند. هر جند در کنار این افسوس این یک باور است که هر آنچه از روز چشم فروبستن سحابی تا این روزها – روز چهلم درگذشت پدر و دختر – رخ داد، بر شکوه و اعتبار و جلال ایشان افزود.
اما هاله و سحابی در ایام گذشته در چنین روزهایی چنان کردند و چنان گفتند که گویی می دانستند در این روزها باید یادگاری از خود برجای گذارند. خود دست به کار شده و این روزها را با گفتار و کردارشان به یادبود خود بدل کردند. یکی از آن ایام و یادآوری ها، روز 18 تیر بود. حضور مهندس در کوی دانشگاه و گفته های متعهدانه و دلسوزانه و پدرانه او در این واقعه خطاب به دانشجویان و سفر هاله به لرستان و رفتن به منزل شهید کوی دانشگاه – عزت ابراهیم نژاد – در سال 80 هاله سخت پرکار بود. مهندس سحابی در اذرماه 1379 بازداشت شد و 15 ماه در انفرادی نگهداری شد. قریب به سه ماه پس از بازداشت و نگهداری مهندس در انفرادی مطلق، هاله به اتفاق خانواده، مهندس را ملاقات کردند. هاله شب مصاحبه کرد و اعلام کرد که پدرم در وضعیت طبیعی نبود، و حتی وقتی اسم فرزندم را بردم او با تعجب پرسید که او کیست؟ دختر از وضعیت پدر در بند سخت اعلام نگرانی کرد. فاطمه حقیقت جو در مجلس ششم تریبون خانه ملت را در اعتراض به وضعیت مهندس سحابی لحظاتی ربود.
آن زمان هاله پردرد و پرکار بود. اما او نمی خواست تنها درد زندان پدر را تحمل کند. هرچند شیفته پدر بود. پدر برای او نه فقط پدر بلکه استاد بود. اما هاله دوست داشت جز درد خود و خویشان خود، درد رنج کشیدگان این سرزمین و ستمدیدگان را شریک و سهیم شود. 18 تیرماه، ماهها از انفرادی مهندس می گذشت و هاله به هر دری می کوفت تا ظلم را پایان بخشد. آن روزها خانواده های زندانیان ملی – مذهبی به طور فشرده و مرتب جلساتی داشتند. 16 تیر من و هاله همدیگر را دیدیم و قرار گذاشتیم که برای بزرگداشت عزت ابراهیم نژاد شهید کوی دانشگاه به منزل پدر او در لرستان برویم.
شامگاه 17 تیر سوار اتوبوس شدیم و از ترمینال حرکت کردیم. صبح زود به شهر عزت ابراهیم نژاد رسیدیم. ساعتی را در پارک به سر بردیم تا ساعت 8.5 -9 به سمت منزل راه افتادیم. ارشاد علیجانی نیز همراه ما بود. تا عصر آنجا بودیم. فیلم خاکسپاری، شستشوی عزت در منزل و در حیاط پدری و مراسم سوگواری او را دیدیم. هاله همراه مادر و خواهران عزت می گریست. آه می کشید و دلسوزی می کرد. پیکر عزت پر از زخم و کبودی و کوفتگی و یک زخم عمیق چاقو بر روی ران پایش بود. چه دلخراش بود که پدر و مادرش با دستان خود پیکر پر از زخم پسر را شستشو داده و غریبانه در حیات منزل او را کفن پوش کرده بودند.
هاله همراه با بخشی از فیلم که خویشاوندان عزت به زبان لری نوحه می خواندند و بر سینه می کوفتند، سینه می زد و گریه می کرد. ما در اتاق چند نفر بودیم. پدر و مادر و خواهران عزت. هاله چنان متاثر بود و سوگواری می کرد که گویی از نزدیکترین خویشان عزت است چون خواهری مهربان.
عصر آن روز به سمت قبرستان راه افتادیم تا بر سر مزار عزت فاتحه ای بخوانیم. شرایط امنیتی بود. اجازه مراسم به خانواده داده نشده بود. مراسم غریبانه ای بود.
روزگار نه بر حسب تصادف و نه به عنوان یک اتفاق ناگهانی بلکه به اعتقاد من بر حسب حکمت و بسیار دقیق و حساب شده، حوادثی می سازد که ذهن انسان از پرداختن و درک آن عاجز می ماند.
18 تیر سال 1380، هاله سحابی فرزند به نام ترین زندانی سیاسی، همراه و جزء معدود مهمانان مراسم غریبانه عزت ابراهیم نژاد بود و 19 تیر سال 90 جمع کوچک و غریبانه چهلم شهادت هاله سحابی شکل می گیرد و معدودی دوستان و خویشانش بر سر مزارش حاضر می شوند. هرچند مراسمی به یادبود این روز برای پدر و دختر فراهم نیامد، اما هاله این روز را 10 سال پیش گرامی داشته بود و یادکرد آن را خود، برای خود رقم زده بود.