من معتقدم مردم ایران برای رسیدن به دمکراسی و حق حاکمیت خود محکوم به پیمودن راهی منحصر به فرد هستند. در «منحصر به فرد» نامیدن این راه هیچ بار ارزشی مثبت یا منفی وجود ندارد بلکه فقط «منحصر به فرد» و ویژه شرایط سیاسی، اقتصادی و جغرافیایی است که ایرانیان در آن بسر میبرند. گذر از این راه دشوار به نظر من فقط به وسیله یک ائتلاف بزرگ ممکن است که در شماره های پیش تلاش کردم توضیح دهم. ائتلافی که بر توافق مسئولانه نیروهای دمکرات و آگاهی کامل بر نتایج احتمالی آن استوار باشد. تردیدی نیست برخی از زوایای هنوز ناپیدای ائتلاف در عمل روشن خواهد شد. اما همه شرکت کنندگان این ائتلاف به عنوان یک وظیفه جدی سیاسی (و نه سرگرمی و تفننن که اوقات خالی را پر میکند) باید آماده باشند مشکلات ممکن را به سود ائتلاف و هدف آن حل کنند و بدانند ائتلاف یک ابزار سیاسی مدرن برای پیشبرد یک وظیفه مشترک و رسیدن به هدفی معین است.
البته ائتلاف بزرگ تنها وسیله برای رهایی از حکومت کنونی به مثابه مانع اصلی دمکراسی در ایران نیست. نمونه افغانستان و عراق هم وجود دارد. نمونه اوکراین و گرجستان نیز در برابر چشم است. من تلاش میکنم توضیح دهم چرا اولی با وجود ممکن بودن، ویرانگر است و دومی با وجود سازنده بودن ، ناممکن است.
راه ممکن
آنچه پیاده شدن الگوی افغانستان و عراق را در ایران ممکن میسازد، نه «خیانت» اروپا و نه «خباثت» امریکا و نه «آرزوی» چند ایرانی است که از این حکومت به تنگ آمدهاند. سیاست و اعمال زمامداران جمهوری اسلامی است که جنگ را از یک احتمال دور به یک امر ممکن و پذیرفتنی تبدیل کرده است. نگاهی به رسانههای جهان و محکومیتهای پی در پی رژیم دینی در ایران از سوی نهادهای بینالمللی و دولتهای دیگر نشان میدهد چگونه افکار عمومی جهان برای پذیرفتن تحریم و هم چنین حمله نظامی به ایران آماده میشود.
اما راهی که از طریق جنگ برای ایرانیان باز شود، راهی جز بر ویرانهها نخواهد بود که مقصد نهایی آن میتواند نابودی پکپارچگی کشور بر بستر ترور و خشونت روزانه باشد. در این میان نیروهای دمکرات ایران به شدت اشتباه خواهند کرد اگر در مخالفت با «حمله خارجی» در کنار «خودکامگان داخلی» قرار گیرند که مسبب اصلی این حمله مفروض هستند. دلیلی وجود ندارد که دمکراتهای ایران در یک جنگ احتمالی در کنار کسانی قرار گیرند که همواره به حذف و سرکوب آنها پرداختهاند. در حمایت از خودکامگان داخلی در برابر حمله خارجی نه نشانی از خردمندی میتوان یافت و نه آن را میتوان میهن دوستی نامید.
میتوان علیه حمله نظامی و رژیم جمهوری اسلامی هر دو بود. نیروهای دمکرات ایران از هر راهی که میتوانند باید همچنان بر مخالفت خود با سیاستهای جنگ افروزانه رژیم و هرگونه دخالت نظامی در ایران تأکید کنند و به هر دو طرف اعلام نمایند که آنها در یک جنگ احتمالی با هیچ کدام از آنها نخواهند بود و از منافع مردم دفاع خواهند کرد حتی اگر بخشی از این مردم در کنار جمهوری اسلامی و یا در جبهه حمله کنندگان هنوز بر منافع واقعی خود آگاه نباشند. این را به همه از جمله به مردم و به صدای بلند باید گفت.
در یک جنگ احتمالی بی تردید رژیم جمهوری اسلامی بازنده خواهد بود. لیکن مردم ایران نیز برنده بلافصل آن نخواهند بود. در افغانستان و عراق نیز اگر خودکامگان از راه دیگری به غیر از حمله نظامی از قدرت برکنار می شدند، شرایط امنیتی و امکانات شکل گیری یک دمکراسی برآمده از مردم به مراتب بهتر از این میبود که هست. مهمتر از همه اینکه نیروهای سیاسی و مدعیان دمکراسی در ایران در همین جنگ مفروض محک خواهند خورد. در عین حال «جنگ ایران» شرایط ویژه خود را خواهد داشت و آن گونه نخواهد بود که در افغانستان و عراق پیش رفت. ولی به هر روی، مگر قرار نیست آن جنگ برای ایران هم دمکراسی بیاورد؟! مگر آن زمان نبرد سیاسی احزاب و گروهها در شرایطی متفاوت و یا مشابه افغانستان و عراق شروع نخواهد شد؟ آن زمان است که باید به مردم عملا ثابت شده باشد چه کسانی در جبهه مردم ماندند بدون آنکه به جبهه «حمله خارجی» و یا به جبهه «خودکامگان داخلی» پیوسته باشند!
«راه» ممکن جنگ، راهی نامطمئن و به ناکجا آباد است. راه تجزیه و برادرکشی و راه فرسایش بنیه کشور و ضربت به پیکر نورسیده نیروهای حامل دمکراسی در ایران است. از همین رو باید با تمام قوا در برابر آن ایستاد.
راه ناممکن
کشورهایی که انقلاب آرام در آنها صورت گرفت مانند گرجستان و اوکراین و همه آن کشورهایی که گمان میرود انقلابهای آرام در آنها صورت گیرد و با موفقیت قادر به تغییر مسالمت آمیز قدرت حکومتی شوند، به دلایل زیر با ایران مقایسه پذیر نیستند:
هیچ کدام از آنها از نظر جغراسیاسی در منطقه حساسی که ایران قرار دارد، قرار ندارند. هیچ کدام دارای حکومت دینی که ویژگی مهم و بنیادین ساختار قدرت سیاسی در ایران است، نبودند. حاکمان هیچ کدام بنیادگرا و مدافع تروریسم نبودند. هیچ کدام نه تنها مشکلی به نام برنامه اتمی و دستیابی به سلاح های کشتار همگانی نداشتند، بلکه برخی از آنها مانند اوکراین (موطن فاجعه اتمی چرنوبیل) بلافاصله پس از فروپاشی اتحاد شوروی به همکاری با جامعه بینالمللی پرداخته و برنامه اتمی خود را متوقف کردند. در هیچ کدام از آنها مانند جمهوری اسلامی نیروهای سکولار و عرفی با خشونتی بی همتا از صحنه سیاسی حذف نشدهاند. شعار «جدایی دین از دولت» برای مخالفان رژیمهای کشورهای انقلاب آرام اساسا مطرح نبود و آنها مجبور نبودند نیروی عظیمی را صرف اثبات وجود و کسب حقوق خود نمایند! در کشورهای انقلاب آرام قواعد بازی دمکراسی و نقش حکومت و اپوزیسیون تا اندازه ای رعایت میشد.
با این همه میتوان در سالهای اخیر خطوط موازی معینی را در ایران یافت که به روندها و حرکات انقلاب های آرام شباهت دارند و چه بسا همین شباهت غرب و برخی ناظران و تحلیل گران را به اشتباه انداخت.
در واقع تلاش برای یک «انقلاب آرام» در ایران که غرب گمان میکرد با به اصطلاح اصلاحات شکل خواهد گرفت، با بی کفایتی «اصلاح طلبان» و سرکوب خشن جنبش دانشجویی بر زمینه ساختار به شدت خودکامه قدرت و نبود یک اپوزیسیون مستقل و قوی به شکست قطعی انجامید. به دلیل آن گمان و یا توهم بود که حتی آمریکا نیز به دفاع از «اصلاحات» پرداخت و مطبوعات و رسانههای غربی پر از مقالات و تفسیرهای تمجیدی و تشویقی از «جنبش اصلاحات» در ایران شدند. افتادن قوه مجریه و قوه مقننه با اکثریتی بی همتا به دست «اصلاح طلبان» همه را به شدت در مورد یک «انقلاب آرام ایرانی» امیدوار کرد و حتی آمریکا تا بدانجا پیش رفت که به مادلن آلبرایت وزیر امور خارجه دولت کلینتون اجازه داد به خاطر کودتای ٢٨ مرداد ١٣٣٢ از مردم ایران عذرخواهی کند. به راستی هم نشانههای مثبت در این زمینه کم نبود.
آنچه اما به مثابه یک عامل بسیار مهم و تعیین کننده نادیده گرفته شد، نبود یک اپوزیسیون مستقل و ظرفیت ناکافی و محدود «اصلاح طلبان» بود که از همه نظر به شدت به هسته اصلی حکومت یعنی کسانی که قدرت واقعی را در دست دارند وابستهاند. اکثریت «اصلاح طلبان» از جمله نامداران آنان که به آنها امید یک انقلاب آرام بسته شده بود، گذشته از بنیادهای مشترک ایدئولوژیک درباره ضرورت و درستی یک حکومت دینی، از نظر خانوادگی و اقتصادی به قبیله قدرت حکومتی تعلق دارند. آنها نمیتوانند و نمیخواهند علیه خود، خانواده خود و نظام خود پا از گلیم خویش فراتر نهند. جنبش پراکنده زنان و جوانان که با خواست تغییرات سیاسی در دو انتخابات ریاست جمهوری هفتم و مجلس ششم به یک اتحاد و همبستگی سراسری فرا روییده بود، بر زمینه همان بی کفایتی و وابستگی حاملان به اصطلاح «اصلاحات» و نداشتن یک رهبری قاطع دوباره پراکنده و پنهان شد تا در فرصت مناسب بار دیگر به شکلی متحد سر بر آورد.
من همواره تلاش کردم این پیوند خانوادگی و مافیایی «اصلاح طلبان» و «محافظه کاران» را توضیح دهم لیکن گمان نمیکنم روشنتر از این سخن «مغز متفکر اصلاحات» بتوان یافت. حجاریان اخیرا در گفتگویی گفت: «وقتی مملکت [بخوانید نظام اسلامی] در خطر بیفتد و بقا در خطر باشد با هم همسنگر میشویم... وقتی شرایط به سمتی رفت که با هم باشیم من و بادامچیان هم در کنار هم قرار میگیریم» و کیست که بادامچیان یکی از سران هیئت مؤتلفه اسلامی را نشناسد؟ «مغز متفکر» این را در شرایطی میگوید که خودش همانجا تأکید میکند: «یادتان باشد من گفتم اصلاحات مرد، میخ به تابوت اصلاحات را کوبیدند و خلاص شد». یک «انقلاب آرام» به نام «اصلاحات» که «مغز متفکر» آن نهایتا در کنار امثال بادامچیان قرار گیرد، نمیتوانست سرانجام در تابوت قرار نگیرد!
هفته گذشته از امکان راه ویرانگر «جنگ» و نا ممکن بودن راه «انقلاب آرام» در ایران نوشتم. باید تکرار کنم در کشورهای انقلاب آرام یک اپوزیسیون قانونی مستقل و نسبتا قوی وجود داشته و دارد که بر زمینه نارضایتی همگانی و پشتیبانی جنبش دانشجویی و حمایت خارجی میتواند بایستد و جای زمامداران پیشین را بگیرد. به عبارت دیگر «تغییر حکومت» در کشورهای انقلاب آرام به معنای دست به دست شدن قدرت از «پوزیسیون» به «اپوزیسیون» بوده و هست. در جمهوری اسلامی اما تضادی بین منافع «اپوزیسیون قانونی» و حکومت وجود ندارد. منظور از تضاد منافع، اختلافات جاری و انتشار دو تا بیانیه و چهارتا مصاحبه در اینجا و آنجا نیست. منظور از «منافع» درست همان چیزی است که در علوم سیاسی و جامعه شناسی تعریف میشود: منافع طبقاتی و منافع اقتصادی. در جمهوری اسلامی اختلاف بر سر سهم از قدرت و «مواهب انقلاب» است. این اختلاف همانگونه که «محافظه کاران» و «اصلاح طلبان» بارها تأکید کردهاند، یک «اختلاف خانوادگی» است. در خانواده حکومت اسلامی که سرانجام سران «مشارکت» و «مؤتلفه» در کنار هم قرار گرفته و «همسنگر» میشوند، این اختلافات حتی به «اصلاحات» نیم بند هم نمی انجامد چه برسد به آنکه سبب یک «انقلاب آرام» با تغییرات بنیادین شود!
فرصت تاریخی
با آمدن احمدی نژاد و شرکا، جهان کمی صبر پیشه کرد تا «مرد» سخن گوید و «عیب و هنر» نهفته خویش را آشکار سازد. این صبر دیری نپایید و خیلی زود لحن جهان نسبت به جمهوری اسلامی عوض شد. احمدی نژاد همه جا صریح از اهداف و مقاصد ماجراجویانه نظام خود دفاع کرد و مقامهای کلیدی را در اختیار همان نیروی نظامی و امنیتی قرار داد که وی را به ریاست جمهوری رساند. کاهش بنیادگرایی و سرکوبگری نظام جمهوری اسلامی به قد و قیافه و لباس احمدی نژاد و ندیدن نیرویی که وی با تکیه بر آن به ریاست جمهوری رسید، یک خطای سیاسی بزرگ است. در طول چهار ماه ریاست جمهوری وی، تحریم و جنگ به یک واقعیت ممکن تبدیل شد. امروز هر چه «راه جنگ» بیشتر «ممکن» و «راه انقلاب آرام» بیش از پیش «ناممکن» به نظر میرسد، ضرورت در پیش گرفتن راه منحصر به فرد ایران روشنتر از گذشته خود را مینمایاند.
در عین حال، در کشورهای انقلاب آرام، خودکامگی به عرصه سیاست محدود بوده یا هست. در جمهوری اسلامی اما این خودکامگی زندگی فردی و خصوصی را به بند کشیده و سرکوب فرد را در قوانین به تثبیت رسانده است. «راه منحصر به فرد» ایرانیان یک انقلاب برای زیر و رو کردن ساختار سیاسی، حقوقی و اقتصادی کشور است که کار حاملان این انقلاب را بسی دشوارتر از پیشبرندگان انقلاب آرام در کشورهای دیگر میسازد. از نام «انقلاب» نهراسیم و مرعوب آن تفکر انحرافی نشویم که «اصلاح» را در انحرافیترین شکل آن یعنی تن دادن به خودکامگی و مماشات و حتی همکاری با نهادهای سرکوب درک کرده و میکند. جابجایی قدرت سیاسی در ایران به هر شکل و زیر هر نامی که صورت گیرد، جز به معنای تغییر نظام موجود یعنی انقلاب نیست. حتی اگر مطالبه محیلانه «تطبیق قانون اساسی جمهوری اسلامی با مفاد اعلامیه جهانی حقوق بشر» را بپذیریم، باز هم نتیجه این «تطبیق» چیزی جز زیر و رو کردن ساختار سیاسی، حقوقی و اقتصادی موجود نخواهد بود! این «تطبیق» حتی به زبان زرگری هم یعنی انقلاب!
ناممکن شمردن یک «انقلاب آرام» در ایران به این معنا نیست که تغییر قدرت حکومتی در ایران الزاما «نا آرام» بوده و با خشونت و خونریزی همراه خواهد شد. بگذریم از اینکه در جمهوری اسلامی همواره سرکوب و خونریزی به شکل پیدا و پنهان و منفرد و جمعی وجود داشته و دارد. لیکن این احتمال کاملا وجود دارد که همه چیز خیلی آرامتر از آنچه همه تصور میکنند پیش رود چرا که نیروی جنبش مردمی و واکنش زمامداران جمهوری اسلامی را نمیتوان در تمامی ابعاد پیشبینی کرد. ولی به دلیل ساختار خودکامه و مافیایی جمهوری اسلامی امکان یک مقابله و مقاومت خونین را از سوی کسانی که امروز قدرت سیاسی و اقتصادی را در دست دارند، نباید نایده گرفت. اگرچه افکار عمومی جهان و رسانههای بینالمللی عرصه سرکوب را بر حاکمان بسیار تنگ میکند ولی نیروهای دمکرات ایران باید برای احتمالات گوناگون آمادگی، موضع و برنامه روشن داشته باشند.
دو عنصر مهم راه منحصر به فرد ایران، وجود یک جنبش مردمی پراکنده اما بالقوه قوی و یک اپوزیسیون گسترده و فعال در خارج کشور است. در هیچ کدام از کشورهای انقلاب آرام اپوزیسیون برونمرزی که همواره بازتاب صدای آزادی خواهان کشور باشد، وجود نداشت. اپوزیسیون خارج از کشور با همه اشکالات و کمبودها نقش مهمی در روندهای جاری داشته و دارد. کسانی که، در بهترین حالت از روی دلسوزی، نقش اپوزیسیون همین اپوزیسیون عملا موجود را بازی میکنند، مشکلی را حل نمیکنند (عنوان «اپوزیسیون» برای مخالفان جمهوری اسلامی در خارج کشور و یا مخالفانی که در داخل اساسا حق ابراز وجود ندارند و «غیر قانونی» به شمار میروند، اگرچه از نظر فرهنگ سیاسی پارلمانی صحیح نیست، لیکن رایج است و رسانههای خارجی نیز از همین عنوان برای مخالفان درون و برون کشور استفاده میکنند).
از سالها پیش، به ویژه پس از فاجعه یازده سپتامبر ٢٠٠١ در همین ستون تکرار شده است شرایط جهانی و منافع کشورهای قدرتمند جهان به سود «ما اهالی خاورمیانه» تغییر کرده و باید با هشیاری از آن به سود میهن و مردم خود بهره گرفت. چند هفته پیش مجله آلمانی اشپیگل در یک گزارش بسیار مفصل در دو شماره به موضوع انقلاب های آرام پرداخت. این گزارش مستند که به تجارب کشورهای بلوک شرق پیشین و هم چنین لبنان اشاره داشت، مرا در درستی منحصر به فرد بودن راه ایران و دفاع از ائتلاف بزرگ راسخ تر ساخت.
جایگزین معقول
در نامهای به مجله اشپیگل از جمله نوشتم: «در این گزارش کلمهای به موقعیت ایران اشاره نشده است. من اما این احساس را داشتم که در لابلای خطوط، تصویر دانشجویان و ژورنالیستهایی را میبینم که از مدتها پیش در زندان بسر میبرند. انگار این گزارش نوشته شده تا به نسل جوان ایران که تقریبا هفتاد درصد جمعیت را تشکیل میدهد، بگوید: هی! نگاه کنید! در کشور ما هم به زودی «کارشان تمام است» و «وقتش خواهد رسید». ولی این مقاله در عین حال آنچه را نشان میدهد که ما ایرانیان و دیگر مردمی که در کشورهای خودکامه زندگی میکنند، پیشاپیش میدانیم: ما تنها زمانی آزادی و دمکراسی خواهیم داشت که برای غرب مناسب باشد! تنها زمانی به ما کمک میشود که به سود آمریکا و کشورهای اروپایی باشد».
در همان صفحه «نامه خوانندگان» یک خواننده چک با اشاره به کمکهای مالی خارجی نوشته بود: «در نوامبر ١٩٨٩ ما در پراگ ناقوس پایان رژیم کمونیستی را به دلیل کمبود تجهیزات با دسته کلیدهایی که به هم بسته بودیم به صدا در آوردیم. این تنها پولهای خارجی نیست که یک انقلاب آرام را به وجود میآورد، بلکه باید مخالفان قابل اعتماد، مقداری آرمان خواهی، مقدار زیادی اراده مصمم و موقعیت سیاسی مناسب داشت. در کنار اینها به حمایت فعال نه تنها آمریکا بلکه (لطفا) اروپا هم نیاز هست!»
و یک خواننده صرب با اشاره به دوران پس از تغییر حکومت در یک انقلاب آرام نوشته بود: «صربها پس از انقلاب ٥ اکتبر ٢٠٠٠ نه خوشبختتر و سیرتر و نه ثروتمندتر شدهاند. اصلا معنی اینکه یک انقلاب دمکراتیک موفق بود چیست؟ آیا هدف از حمایت انقلابهای «آرام» تثبیت برتری غرب در این کشورها نیست؟ این که در پشت جنبشهای دمکراسی خواهی تنها هدف والای آزادی خوابیده است، به همان اندازه ضعیف است که ادعای پیروزی جنبشهای رهایی بخش خلقها توسط کمونیستها در قرن گذشته.»
یک خواننده اتریشی هم واقع گرایی غربی را به نمایش گذاشت و نوشت: «هر اندازه هم که این انقلابهای بدون خشونت زیبا، قابل تحسین و توجه برانگیز باشند، و با هر سازمان دهی و تلاشی که پیش برده شوند، ولی تا زمانی که خلاء ناشی از برکناری قدرت خودکامه به گونهای خردمندانه پر نشود، تمامی این تلاشها تقریبا بیهوده خواهند بود. از میان برداشتن یک قدرت خودکامه بدون یک جایگزین معقول هنوز یک راه حل قطعی نیست.»
هر یک از این نظرات بازتابی واقعی از حقیقت پیچیده مسائل سیاسی و اجتماعی در کشورهایی است که گذار از خودکامگی به دمکراسی را پیش رو دارند. ایرانیان هم امروز در آستانه یک دگرگونی بنیادین نه خوشبختند، نه سیر و نه ثروتمند. خوشبختی و سیری و ثروت یعنی مضمون برنامه عملی همان ائتلاف بزرگ که باید دمکراسی سیاسی را به مثابه نخستین گام جهت حل مشکلات اقتصادی و اجتماعی به ارمغان بیاورد. دمکراسی اگرچه یک هدف به شمار میرود لیکن همزمان ابزاریست برای تأمین امنیت، رفاه، اشتغال و معیشت شهروندانی که میخواهند در یک جامعه آزاد زندگی میکنند. ائتلاف بزرگ از همین امروز باید به این «جایگزین معقول» بیندیشد و راه را برای آن بگشاید. در یک جابجایی قدرت حتی مسالمت آمیز نیز بسی ویرانی وجود دارد که از عرصه قابل رؤیت اقتصاد خراب و معیوب تا پهنه نادیدنی روان عمیقا آسیب دیده و بیمار جامعه را در بر میگیرد. نیروهای دمکرات ایران از امروز باید به فکر آن زمان باشند که مردم از آنها پاسخهای عملی برای مشکلات روزمره خود طلب میکنند. وگرنه جابجایی قدرت هنگامی که زمانش برسد، چه بسا سادهترین و کوتاهترین بخش مسئله است!