پشتيباني اوباما از ادعاي امارات
و برنامه كوچك سازي ايران
نقدي بر بيانيه اوباما و شيخ ابو ظبي:
بيانيه اخير رييس جمهور امريكا در رابطه با سه جزيره بوموسو، تنب هاي بزرگ و كوچك، يكي از شگفتي هاي ديپلماسي در تاريخ موضعگيري هاي كاخ سپيد بوده كه من در طول عمرم شاهد بوده ام. رييس جمهور كشوري مانند امريكا نمي تواند از چنين آگاهي پاييني برخوردار بوده باشد. بي شك مشاوران او بايستي كه گزارشي از پس زمينه اين ماجرا در اختيارش گذاشته بوده باشند، يا آنگونه كه من گمان مي برم، عمدي در دادن اطلاعات نادرست و گمراه كردن او بوده است. بسياري از ما كنشگران سياسي و فرهنگي شگفت زده شديم كه چگونه آقاي اوباما پس از آنهمه ستايش كه از فرهنگ و تاريخ ايران كرده بود، از نفوذ ژرف ايران در تمدن و فرهنگ جهاني سخن گفته و نيز از مهاجران ايراني كه باسوادترين، فعالترين و ثروتمندترين قشر مهاجر در امريكا را تشكيل مي دهند تجليل كرده بود، با دانستن قدرت علمي، مالي و سياسي ايرانيان در امريكا و علم به اينكه ايرانيان چقدر وطن پرست و متعصب نسبت به تماميت ارضي خود هستند، ناگهان خود را در كنار مدعيان خاك ايران و دشمنان تماميت ارضي ايران قرار داده است.
از سوي ديگر، ايشان با اين همراهي، به باور ما نسنجيده و علني، با يك كشور مدعي، خود را در برابر قانون بين الملل قرار داده است. يك سياستمدار يا يك ديپلمات، چه رسد به يك رييس جمهور، حتا براي حفظ حيثيت خود هم شده، بويژه ايشان كه حقوقدان هم هستند، بايستي نخست نگاهي به مدارك قانوني ادعا مي انداخت. عملكرد و بيانيه ايشان شامل چند تخلف ديپلماتيك و قانوني بود كه من توضيح مي دهم.
خطاي ديپلماتيك آقاي اوباما كه شگفتي آورد، اين بود كه ايشان، رييس قدرتمندترين كشور جهان، نه با رييس يك رييس جمهور يا يك پادشاه، نه با رييس دولت امارات متحده كه شيخ خليفه بن زايد آل نهيان است يا حتا با نخست وزيرشان، محمد بن راشد آل مكتوم، بلكه با محمد بن زايد آل نهيان، نايب رييس قبيله آل نهيان در شيخ نشين ابوظبي كه استاني از امارات است، و اينكه آقاي محمد آل نهيان هيچ سمت دولتي نه در امارات و نه در دولت ابوظبي ندارد، به مذاكره نشسته و بيانيه مشترك صادر كرده است. در قانون اساسي امارات متحده، رييس يا نايب رييس يك قبيله، هيچ وظيفه يا سمت دولتي يا مسئوليت سياسي ندارد. يعني كسي كه با رييس جمهور امريكا مذاكره كرده، در دولت امارات يا حتي در دولت استاني ابوظبي، هيچكاره بوده است. از سوي ديگر، آقاي رييس جمهور پشتيبان حقوق بشر در جهان، بايد مي دانسته كه ابوظبي يكي از مستبدترين و خشن ترين و سنگدل ترين شيخ نشين هاي جنوب خليج پارس است، كه داستان فجايع آنها گهگاه در رسانه ها درز مي كند.
افزون بر آن، ادعاي مالكيت سه جزيره مربوط به شيخ نشين شارجه است، و ارتباطي با ابوظبي ندارد و حتي به امارات متحده هم هيچ ارتباطي ندارد. در دسامبر 1971، هنگامي كه شيخ نشين ها در يك پيمان اتحاد، امارات متحده عربي را بنيان گذاردند و قانون اساسي آن را تصويب كردند، شيخ شارجه از واگذاري معاهده بوموسو (ابو موسي) با ايران به اتحاديه خودداري كرد و آن را مالكيت انحصاري شارجه بشمار آورد. بنابراين، نه امارات متحده عربي و نه هيچكدام از شيخ نشين هاي درون اين اتحاديه حق و حقوق يا اختياري نسبت به قرارداد ايران- شارجه ندارند. از سوي ديگر، طبق قانون بين الملل، كه شوراي امنيت ضامن اجرايي آن است، هيچ يك از طرفين يك معاهده ميان دو يا چند كشور، كه معاهده بين المللي بشمار مي ايد، حق لغو يكطرفه آن را ندارد. بنابراين، حتا شيخ نشين شارجه هم نمي تواند اين معاهده را لغو كند.
من انديشيدم كه چه عاملي، ضرورتي يا فشاري بر آقاي اوباما باعث شده كه ايشان با زير پا گذاشتن پروتكل هاي ديپلماتيك اينقدر خود را تحقير كند. يعني با نماينده هيچكاره يك ديكتاتوري بيگانه با حقوق بشر، و راهزن بين المللي كه از منابع زيرزميني ايران بي اجازه ايران بهره برداري مي كند، براي ادعاي بي پايه اي كه دولت ديگري دارد، به مذاكره بنشيند و بيانه مشترك بدهد! چنين رويدادي بايد در جهان ديپلماسي يك ابتكار نوين باشد.
پيش از اينكه من به انگيزه هاي اين حركت عجيب و غيرسياستمدارانه و ناشي از ناآگاهي از قانون بين الملل رييس جمهور امريكا بپردازم، بهتر است براي روشن شدن پس زمينه دعواي سه جزيره تاريخچه آن را بازخواني كنيم.
تاريخچه مالكيت سه جزيره:
اين جزيره ها و بخش غربي حاشيه جنوبي خليج پارس، از بصره تا بحرين، از هزاره چهارم پيش از ميلاد جزوي از امپراتوري ايلام و سپس در امپراتوري ماد بوده است. ایران از زمان هخامنشیان بر همه جزیره های خلیج پارس و کلیه كناره های جنوبی و شمالی خليج پارس از باختر تا خاور (بصره تا عمان) حاکمیت داشته است، آنها جزوی از خاک ایران بوده اند و ساکنان آنها هم ایرانی بوده اند. عربان فقط در حجاز و مکه و یمن زندگی می کردند و حتا اجازه نزدیک شدن به ساحل خلیج پارس را نداشتند. این وضع در زمان سلوکیان و اشکانیان هم ادامه داشته است. هيچ قبيله عرب هرگز در هيچكدام از اين جزيره ها، امارات كنوني، بحرين، قطر و عمان حضور نداشتند. همه ايراني بودند به اضافه مهاجراني از كناره هاي خاوري افريقا كه در آن زمان زير پوشش ايران بود. براي مثال، ساكنان شهر قطيف عربستان كه در نزديكي و مورد ادعاي ارضي بحرين است، در نيزه سازي شهرت داشت و بخشي از تيرها و نيزه هاي ارتش ايران را تامين مي كرد. اكنون قطيف منطقه شيعه نشين عربستان را تشكيل مي دهد كه خود نشانه ايراني تبار بودن آنان است.
در زمان ساسانیان هم همینطور بود. جنوب و شمال خلیج پارس جزوی از خاک ایران بود. ایرانیان در شبه جزیره عربستان حضور گسترده داشتند که حتا در دو بندر مهم جده و عدن ایرانیان همه کاره بودند و مردمان آن به زبان فارسی سخن می گفتند. در زمان اردشير، قحطي بدي ناشي از خشكسالي بسيار طولاني در حجاز رخ داد، بطوري كه خبر تلف شدن بسياري از مردم، بويژه زنان و كودكان به دربار ايران مي رسيد. قبيله هاي حجاز سفيراني به دربار ايران فرستادند و استدعا نمودند كه به آنها اجازه داده شود تا رفع خشكسالي و قحطي، از امكانات كناره خليج پارس استفاده كنند. اردشیر ساساني اين اجازه بشردوستانه را داد كه عربان حجاز بطور موقت، و براي نخستين بار در تاريخ، به كناره جنوبی خلیج پارس نزدیک شوند.
پس از هجوم عربان به ايران و سقوط ساسانيان، به دستور خلیفه عمر، عربان برای چيرگي بر كناره جنوبی خلیج پارس با ايران جنگیدند و پیروز شدند. این پیروزی بيش از صد سال طول نکشید و دیلمیان ايران آنها را از سواحل جنوبی خلیج پارس، یعنی سرزميني که اكنون امارات، قطر و بحرین هستند، بیرون راندند و آنجا را به ایران باز گرداندند.
حاكميت ايران بر كناره جنوبي خليج پارس ادامه داشت تا سال 1507 میلادی (913 هجری) که پرتقالی ها آمدند و آن منطقه و جزيره ها را به تدريج اشغال كردند. پرتقال 115 سال بر خلیج پارس چيرگي داشت. در زمان صفويان، شاه عباس در سال 1602 در جنگي با پرتقال بحرين را پس گرفت، و سرانجام در جنگهاي سختي كه سردار بزرگ ايرانزمين، امامقلي خان، با پرتقاليان كرد، در سال 1622، با بازپس گيري جزيره هرمز، آنها بكلي شکست خورده از خلیج پارس بیرون انداخته شدند. تنديس امامقلي خان در جزيره قشم در پاسداشت اين پيروزي بزرگ بر پا شده است. امنیت خلیج پارس و كناره هاي شمالی و جنوبی و جزیره هاي آن زير حاکمیت ایران برقرار بود، تا اینکه دانمارکی ها در سال 1730 آمدند و برخي جزيره ها را تصرف كردند. آنها را نیز نادرشاه در سال 1772، يعني پس از 42 سال سلطه بر خليج پارس، شکست داد و از خلیج پارس بیرون کرد. بار ديگر امنیت سرزمین جنوب ایران از بصره تا بلوچستان (پاکستان کنونی) در دو سوي خلیج پارس برقرار شد. از زمانهاي كهن اروپاييان و عربان درياي كنوني عمان (از تنگه تا هندوستان)، را هم درياي حاشيه ايران مي خواندند كه در نقشه هاي كهن ثبت شده است.
دشواري ما هنگامی آغاز شد که پس از شكست پرتقال و دانمارك، بريتانيا پا به خلیج پارس گذاشت. بريتانيا در سده 19 ميلادي هندوستان را مستعمره کرده بود. در آن زمان روسيه و ايران بزرگترين رقيبان قدرتمند بريتانيا در جهان بودند، البته هر دو فقط در نيروي زميني. روسها پيشروي خود را به سوي خليج پارس با جنگ بر سرقفقاز آغاز و ايران را وادار به پذيرش شكست در پيمانهاي گلستان و تركمانچاي كرده بودند. بريتانيا به بهانه نگراني از تجاوز روسها به خلیج پارس، ولي براستي براي كنترل نفوذ ايران در هندوستان، آغاز به دست اندازی به خليج پارس نمود.
هرچند از زمان سلطه بر هندوستان، بريتانيا در خليج پارس در قالب "شركت بازرگاني هند خاوري" حضور پيدا كرده بود، ولي پروانه حضور نظامی خود در خلیج پارس را، در واقع، از فتحعلي شاه قاجار گرفته بود. پس از مرگ نادرشاه كه نيروي دريايي ايران رو به ناتواني رفت و هلندي ها هم درخواست ايران را براي نوين سازي نيروي دريايي، نپذيرفتند، قبیله های عرب جنوب خليج پارس از ناتواني ايران بهره برداري كرده با دزدي دريايي، تجاوز به كشتي هاي ايراني و قايق هاي يكديگر و آدم دزدي براي برده فروشي و همچنين ستیز دائمي با همديگر، منطقه و دريا را ناامن كرده بودند. بصره و بندر بوشهر هم در معرض تهدید آنها قرار گرفته بود. فتحعلی شاه، كه سخت درگير حرمسراي خود بود و وقت براي اداره كشور نداشت، برای جلوگیری از شرارت هاي راهزنان دريايي، در سال 1814، يك پیمان امنيتي با دولت بريتانيا بست، كه بايستي از بدترین معاهدات تاريخ ايران شمرده شود. بريتانيا كه بحرين را تصرف كرده و مستقر شده بود، در بوشهر هم مستقر شد. سپس در 1820، به عنوانميانجي و براي حفظ صلح ميان قبيله هاي عرب امنيت دريا از دزدان دريايي، یک پيمان هم با قبيله هاي عرب بست.
در سال 1902، پس از پيدا شدن نفت در منطقه، بریتانیا به دلايل راهبردي، جزيره هاي ابوموسي و تنب بزرگ و در سال 1908 تنب كوچك را اشغال کرد. با وجود اين، بريتانيا هميشه مالکیت ایران را بر همه جزیره ها تایید می کرد كه در تمامي مدارك دولت و ارتش بريتانيا منعكس است. براي مثال، در یک نامه رسمي از دولت بریتانیا به دولت ایران در سال 1888، مالکیت ایران بر جزیره های ابوموسی، تنب بزرگ و تنب کوچک را تایید شده است. همه نقشه های نظامی و غیرنظامی بریتانیا، دانمارک و پرتقال که در آنجا فعالیت زیادی داشتند، این جزیره ها را ایرانی می خوانند. همه اين جزيره ها هميشه در تقسيمات كشوري ايران بوده اند. در دوران ناصرالدين شاه، حتا دولت ايران از معدن خاك سرخ ابوموسي بهره برداري مي كرده است.
از سال اشغال جزيره هاي ابوموسي و تنب بزرگ در 1902، براي 70 سال تمام ايران از بريتانيا براي اشغال سه جزيره شكايت هاي متعدد و پيگيري كرد تا سرانجام بریتانیا، در سال 1971، به دلايل اقتصادي تصمیم گرفت از خلیج پارس خارج شود و جزیره ها را به ایران بازپس دهد. تفاهم نامه ای در این مورد میان ايران و بريتانيا و شيخ شارجه، در روز سي ام نوامبر 1971، امضاء شد. ماده 1، آن مي گويد: "نيروهاي نظامي ايران وارد ابوموسي شده و مواضعي را كه گستره جغرافيايي آن در نقشه پيوست اين تفاهم نامه تعيين و مورد توافق قرار گرفته است، در اختيار خواهد گرفت." بند 1-الف، مي گويد: درون مناطق توافق شده كه در كنترل نيروهاي ايران است، ايران از حق حاكميت كامل برخوردار است و پرچم ايران برافراشته خواهد بود." در بند 1-ب، مي گويد: "شارجه در مانده جزيره حق صلاحيت كامل دارد." مانده جزيره، يك دهكده كوچك ماهيگيري با يك مدرسه و يك پاسگاه پليس بود. به اين نكته توجه كنيد كه ايران "حق حاكميت" دارد و شارجه فقط در منطقه خود فقط "حق صلاحيت" دارد كه مي تواند به معناي حق خودمختاري در درون حاكميت ايران باشد.
يك ناو جنگي نيروي دريايي ايران براي بازپس گيري جزيره وارد ابوموسي شد، و پسر و وليعهد شيخ شارجه همراه با بزرگان ديگر شارجه به پيشباز آنان رفتند. دو روز پس از اين تفاهم نامه، امارات متحده در روز دوم دسامبر 1971 تشكيل شد. يعني در زمان بازپس گيري جزيره ها، امارت متحده اي وجود خارجي نداشت. در این تفاهم نامه اشتباهی که دولت ايران کرد این بود که به شيخ شارجه اجازه دادند یک مدرسه و یک پاسگاه پليس برای حفظ امنيت ماهیگیران دهكده داشته باشد، در صورتي كه ايران مي توانست به ماهيگيران شارجه اقامت دائم بدهد و حق ماهيگيري آنان را محترم بشمارد. آنها حق افراشتن پرچمي را كه با عجله براي قبيله درست كرده بودند، فقط بر فراز پاسگاه داشتند و هیچ پرچم ملي بجز پرچم ایران قرار نبود در جزيره افراشته بشود.
ولي از آنجا كه در آن زمان امكانات نيروي دريايي ايران براي كنترل مرزها و احداث تاسيسات در همه جزيره ها بسيار محدود بود، ارتش ايران حضور پيوسته نداشت و شیخ شارجه هر گاه ماموران ایران را دور می دید، پرچم خود را در بر فراز جزيره بلند می کرد. چند بار رییس گمرک ایران در اوایل سده بیستم که يك بلژیکی بود، وقتی براي بازرسي گمرك به آنجا مي رفت و پرچم شارجه را افرشته مي ديد، دستور مي داد آنرا پایین بیاورند و پرچم ایران را بالا ببرند. هرگاه شيخ شارجه مي ترسيد پرچم خود را بالا ببرد، شيخ راس الخيمه كه هيچ ارتباط و منافعي در جزيره نداشت پرچم خودش را بالا مي برد. خيلي روشن بود كه يك قدرت بيگانه آنها را تحريك مي كند و نمادهاي اختلاف و نفاق را زنده نگه دارند، وگرنه خودشان جرات اين شيطنت ها را عليه ايران نداشتند. دکتر مصدق هم كه از تقلب شيخ شارجه به ستوه آمده بود، برای پایین آوردن پرچم غیرقانونی شارجه، نیروی دریایی ايران را به آنجا فرستاد. هویدا، نخست وزير دوران شاه، هم تهدید کرده بود که "اگر شیخ شارجه از فتنه گری دست برندارد، وارد جنگ می شویم".
در همان سال 1971، امارات متحده عربي كه اكنون بصورت يك كشور درآمده و عضو سازمان ملل شده بود، به همراه عراق و كويت و يمن و ليبي و الجزاير، عليه ايران در شوراي امنيت سازمان ملل شكايت كردند و ادعا كردند كه ايران جزيره ها را اشغال كرده است. شوراي امنيت در يك نشست فوق العاده، ادعاي شاكيان را مردود دانست و پرونده را مختومه اعلام كرد. طبق قانون، يك دعوا را بيش از يك بار نمي توان در شوراي امنيت مطرح كرد. توجه كنيد كه امارات متحده هيچ حقي و اختياري نسبت به جزيره ها نداشته و ندارد.
در سال 1972، شیخ شارجه خودش ادعای مالکیت خود را به سازمان ملل برد و از ایران به شورای امنیت شکایت کرد. شورای امنیت در اين مورد هم مالکیت ایران را تایید و ادعاي شارجه را مردود اعلام کرد. بهرحال، طبق ماده 27 کنوانسیون وین مصوب سال 1969، هر معاهده میان دو یا چند کشور، یک سند بین المللی تلقی می شود و هیچکدام از طرفین حق لغو يكطرفه آن را ندارد.
مقامات امارات متحده بخوبي مي دانند كه ادعايشان هيچ مبناي حقوقي و قانوني يا تاريخي ندارد و شارجه هم حقوق قانوني خود را نسبت به جزيره ابوموسي به امارات انتقال نداده است. بنابراين، آنها فقط براي مغلطه و پنهان كردن واقعيات به هياهوي سياسي و تبليغاتي و جوسازي مي پردازند.
بنظر مي رسد كه آقاي اوباما، يا مشاوران ايشان، مشق هايشان را در اين رابطه ننوشته بودند؛ وگرنه، افزون بر واقعيات تاريخي و قانوني كه من توضيح دادم، بايستي مي دانستند كه امارات هيچگاه خواهان ورود به يك گفتگو با ايران نبوده و نيست. آنها فقط مي خواهند از اين مسئله يك بحران بين المللي بسازند و از شرايط بي اعتمادي به جمهوري اسلامي كه اكنون در جهان پيدا كرده، سوء استفاده نمايند و اين را تلقين كنند كه در اين مسئله هم نبايد به ايرانيان اعتماد كرد.
آنها اين تبليغات را از سالها پيش آغاز كرده بودند. در سال 1992، وزيرخارجه وقت، آقاي ولايتي سه بار به ابوظبي رفت، كه البته آن هم يك خطاي سياسي بود؛ ولي مقامات امارات گرايشي به گفتگو نشان ندادند. در سال 1993، وزير خارجه وقت، آقاي خرازي هم همين خطا را مرتكب شد و براي گفتگو دو بار به ابوظبي رفت و با بي اعتنايي اماراتي ها روبرو شد. البته براي حفظ آبرو در دو زمان، گفته شد كه آقايان براي بهبود روابط رفته بودند نه مذاكره! ابوظبي چه ارتباطي با ادعاي شارجه داشت، من سر در نمي آورم. در سال 1995، با ميانجيگري قطر، نشست ديگري با امارات متحده برپا شد، ولي اماراتي ها بدون ورود به جلسه مذاكره و ورود به هرگونه گفتگو، بهانه آوردند و نشست را ترك كردند و به هياهوي تبليغاتي پرداختد كه ايران از موضع خود كوتاه نمي آيد. اينها هميشه با دروغگويي و جنجال آفريني كوشيده اند خود را مظلوم نشان دهند و ايران را تجاوزگر.
بي ثباتي و عدم قاطعيت در سياست آقاي اوباما:
بطور كلي به نظر مي رسد كه آقاي اوباما بر سياست خارجي خود تسلط چنداني ندارد. آقاي اوباما هر چند ممكن است در سياستهاي داخلي خود قاطع و چيره باشد، ولي در در سياست خارجي خود، بويژه در شرايط بحران، گرايش زيادي به نفوذپذيري دارد. ايشان از آغاز دوره خود، درباره ايران چند بار نوسان كرده و سياستهاي متضاد از خود نشان داده است. مداخله ابرقدرتها در امور كشورهاي كوچك يك امر بديهي است و هميشه در درازناي تاريخ بوده و خواهد بود، كما اينكه خود ما هم وقتي زور و زر داشتيم در امور كشورهاي ديگر و حتا در عزل و نصب سران كشورها دخالت مي كرديم. مسئله اين نيست. مسئله اين است كه به باور من، اين هياهوها و اين بي ثباتي در سياست خارجي كاخ سپيد، به سود امنيت و منافع درازمدت برونمرزي امريكا هم نيست.
برداشت من اينست كه آقاي اوباما فريب محفل هاي سياسي را خورده است كه استراتژي آنها آماده سازي شرايط سياسي و افكار عمومي جهاني براي تجزيه و كوچك سازي ايران است. ما تصور مي كرديم با روي كار آمدن دموكرات ها، پروژه تجزيه ايران كه محافظه كاران نو در امريكا كه با پشتوانه بريتانيا و همكاري و ترغيب حكومت نظاميان در تركيه و سازمان امنيت عربستان مطرح كرده بودند، براي مدتي بايگاني مي شود. ولي نبود يك راهبرد جامع و قاطعيت در سياست خارجي امريكا، آنان را دوباره اميدوار به انجام برنامه شيطاني خود كرده است. اكنون دولت تركيه كه پس از رفتن نظاميان كمي معتدل شده، آقاي الهام علي اف رييس جمهور تحميلي و ديكتاتور جمهوري آذربايجان را جلو انداخته است. عربستان هم كماكان و اين بار با مشاركت امارات خرج مي كند و تنور را مي دمد. برنامه هاي تلويزيوني، كتابها و مقاله هاي فرمايشي و فيلم هاي توهين آميز سالهاي اخير جزوي از برنامه بي اعتبار كردن تاريخ و فرهنگ ايران در راستاي همتراز نشان دادن يا برتري همسايگان آزمند به خاك ايران است.
ولي توطئه گران بايد بدانند كه با وجود شرايط بسيار نامساعد در ايران، ملت ايران هشياري خوبي از خود نشان مي دهد، و ما در اوپوزيسيون ملي درونمرز هشدار مي دهيم كه همسايگان به آنچه دارند قانع باشند. ملت ايران همانقدر در دل اين همسايگان مسئله ساز نفوذ انفجاري سازنده دارد كه آنها در درون ما نفوذ انفجاري مخرب. اگر انفجاري رخ دهد همه خواهيم سوخت، ولي هيچكدام از آنها موفق نخواهند شد، و ما بخت بيشتري براي بقاء داريم.
دشواري با سياست خارجي كاخ سپيد:
كاخ سپيد اشتباه هاي ديگري هم كرده است. يك نكته از تزلزل آنها اينكه در كنگره 2008 حزب دموكرات در شيكاگو در جلسه محرمانه تصميم گيري براي اتخاذ سياست خارجي مناسب در مورد ايران ميان مشاوران جناح هاي اوباما و كلينتون اختلاف نظر بسيار بود كه به جنجال كشيده و صدايشان در بيرون شنيده شد. يك جناح مي خواست از اصلاح طلبان پشتيباني كند تا نظام جمهوري اسلامي از درون متعادل شود، جناح ديگر عقيده داشت كه بايد از مخالفان بيرون از حاكميت را پشتيباني كنند. تا روز سوگند خوردن اوباما هيچ توافقي حاصل نشد. بهمين دليل آقاي اوباما در پيام خود به ايران يكي به نعل و يكي به ميخ زد. در سال 2009 هم كه آقاي اوباما به ايران پيام داد، معلوم بود كه هنوز كاخ سپيد سر و ته را از هم تشخيص نمي دهد. در هر حال تا به امروز هيچ سياست قاطعي در مورد ايران از كاخ سپيد بجز افزايش تحريم ها و تكرار روشهاي گذشته ديده نشده است. تحريم ها فقط و فقط روي مردم فشار وارد مي آورد. آنها كه دستشان توي كيسه مردم است، تحريم ها را دوست دارند، چون از راه قاچاق درآمد بيشتري بدست مي آورند، ميليارد ميليارد دلار مي دزدند و از كشور خارج مي كنند.
در مورد افغانستان هم عدم قاطعيت آقاي اوباما مسئله ساز شد. در مورد اينكه نيروها را افزايش بدهند يا ندهند، مشاوران آقاي اوباما بدون هيچ برنامه مدوني توي سرو كله هم ميزدند و بيشتر عقيده به افزايش نيروي نظامي در افغانستان بودند. آقاي هولبروك كه سياستمداري هوشمند و كاركشته است و خدمات استثنايي او در مذاكرات صلح بوسني و سربستان را همه مي دانند، عقيده داشت كه افغانستان نياز به نيروي نظامي بيشتر ندارد، بايد همه متحدان سرمايه گذاري سنگيني براي عمران و توسعه و توانمندي اقتصادي انجام دهند تا افغانها كم كم بخاطر رفاه بدست آمده از طالبان فاصله بگيرند. مشاوران كاخ سپيد فقط بخاطر حسادت شديدي كه نسبت به هولبروك داشتند با او مخالفت كردند، حتا اوباما را وادار به اخراج هولبروك كردند كه وزير خارجه جلوي آن را گرفت. افزايش چهل هزار نفري نظامي امريكا انجام گرفت و امريكا در افغانستان هنوز همانجاست كه بود. سرانجام پس از دو سال به پيشنهاد هولبروك برگشتند كه براي نجات افغانستان سرمايه گذاري لازم است و در خبرها خوانده ايد كه امريكا و متحدانش تعهد كرده اند در افغانستان 16 ميليار دلار كمك براي عمران و توسعه بكنند. اينها همه نشانه يك رييس جمهور سرگردان در سياست خارجي است.
از سخنراني هاي ايشان مي توان دريافت كه كاخ سپيد فاقد يك طرح جامع راهبردي براي منطقه است و يا اگر دارد، بايد بيشتر تابع ديدگاههاي ديگر كشورها باشد كه حتي سياست نيروي دريايي امريكا را هم در اختيار خود گرفته اند كه راسا تصميم به تغيير نام خليج پارس در همه مدارك، نقشه ها و بروشور و مكاتبات خود گرفته است. البته بايد به اين واقعيت توجه كنيد كه طرح درازمدت راهبردي امريكا سال به سال، يا رييس جمهور به رييس جمهور، تدوين نمي شود. براي مثال، طرح فروپاشي شوروي را در همان پايان جنگ دوم ريختند. همه رييس جمهورها با كمي تغيير در روش و روزآمدسازي آن را ادامه داند تا رانالد ريگان ميخ تابوت را كوبيد. درباره اين منطقه هم بايد چنين انتظاراتي داشت.
ما هم در ايران بايد يك طرح چامع راهبردي براي منطقه داشته باشيم كه تصور نمي كنم چنين انديشه هاي منسجمي، بجز در چارچوب گسترش مذهبي، در اينجا وجود داشته باشد. البته ما كه بيرون از حاكميت هستيم روي چنين طرح راهبردي كار مي كنيم، هر چند كه هنوز امكان اجراي آن را نداريم، ولي همه نوشته ها و سخنان ما به گونه اي در آن راستاست.
نقش كشورهاي ديگر در طرح كوچك سازي ايران
هرچند دولت مدرن بريتانيا از عقده هاي امپراتوري از دست رفته تا حد زيادي فاصله گرفته، ولي هنوز از آن فضا رها نشده است. يكي از اين عقده ها وجود يك ايران وسيع و قدرتمند با زبان فارسي است كه روزي نيمي از جهان متمدن به آن سخن مي گفتند. پس از توطئه هاي بي شمار براي تجزيه ايران و ممنوع كردن زبان فارسي در هندوستان و پاكستان، و سپس ممنوع كردن تدريس زبان فارسي در جنوب عراق، هنوز بخش كوچكي از سياستگزاران و بويژه ام آي 6 بخش اطلاعات خارجي بريتانيا كه مسئوليت عمليات جاسوسي و امنيتي برونمرزي را دارد، مانند ناسيوناسيتهاي افراطي خودمان كه به گسترش ارضي مي انديشند، فكر مي كنند. آنها هنوز در فضاي هندوستان مستعمره هستند و همان ذهنيت كه ايران را بايد تجزيه و فارسي زدايي كرد را حفظ كرده اند. ويژگي عمليات برونمرزي انگلستان از جنگ جهاني دوم تا كنون كه آن اقتدار گذشته را از دست داده اند، اينست كه عمليات خود در پناه و به نام امريكا انجام مي دهند، كه اگر تبليغات نامساعدي نسبت به آن ايجاد بشود، سرزنش آن را امريكا تحمل مي كند. در هر حال در سده بيست و يكم، آنها هم كم كم به مردمشان بيشتر پاسخگو شده اند و اميدوارم ترفندهاي كهنه را با بازنشسته شدن كهنه كارانشان كنار بگذارند.
در مورد امريكا، من هنوز مطمئن نيستم كه سياست راهبردي امريكا تجزيه ايران باشد. امريكا بايد به دهه هاي آيند بنگرد كه روسيه و چين و هندوستان قدرتهاي سهمگيني در برابر امريكا خواهند شد. هم اكنون چين جاي ژاپن را به عنوان دومين قدرت اقتصادي جهان گرفته و پشت سر چين، هندوستان دوان دوان پيش مي آيد. در برابر اين قدرتهاي نوين هيچ ديوار اقتصادي، فرهنگي و تاريخي وجود ندارد. اگر ايران تكه تكه شود، نفوذ كردن در كشورهاي كوچك بسيار آسان خواهد بود و رقابت با قدرتهاي همسايه براي امريكا و اروپا بسيار سخت.
برخي تحليلگران و سياستگزاران غرب روي دو پروژه براي ناتوان سازي ايران كار مي كنند. يكي افزايش نفوذ كشورهاي عربي سني مذهب براي كنترل افزايش قدرت شيعه به مركزيت ايران در منطقه، كه برنامه تجزيه خوزستان و جزيره ها و اگر زورشان برسد، بوشهر و هرمزگان در اين طرح مي گنجد. در شمال هم گسترش نفوذ تركيه و زبان تركي تا مرزهاي چين و در جنوب در مناطق پشتون نشين. اين دو پروژه به تدريج در حال اجراست. همين چندي پيش ديپلمات هايي از عربستان و تركيه و انگلستان در منطقه پشتون نشين شمال پاكستان مسئولان آموزش و پرورش را ترغيب مي كردند و در دبستانها زبان تركي اسلامبولي را جانشين فارسي كنند. چون پشتون ها با وجود لهجه اي متفاوت هنوز در مدرسه فارسي درس مي دهند. همزمان، آقاي حميد كرزاي را وادار كردند كه در افغانستان زبان دانشگاهي را كه فارسي است و كتابهاي خود را از ايران تامين مي كنند، به زبان انگليسي تغيير دهند. آقاي كرزاي نشان داد كه عروسكي بيش در دست بازيگران غرب نيست و ملت افغانستان به اين واقعييت هشيار شده است.
در هر حال، من هنوز اميدوارم كه كاخ سپيد سياست درازمدت خود را بازنگري كند و شفاف بيان نمايد. اختلاف كنوني و از ديد تاريخ زودگذر امريكا با جمهوري اسلامي نبايد به امنيت و منافع درازمدت ايران و امريكا آسيب بزند. بنابراين، همانگونه كه هنري كيسينجر اخيرا اظهار كرده، هدف آنها بايد روسيه و چين باشد نه ايران، هرچند كه آتش آن ممكن است در ايران افروخته شود.
امريكا همچنين بايد بداند كه كشورهاي قبيله اي جنوب خليج پارس هيچكدام ثبات سياسي ندارند و تحولات انقلاب گونه اي در آنها نيز رخ خواهد داد. آيا غرب خواهد توانست مانند يمن و مصر دگرگوني ها را جمع و جور كنند؟ تجربه سوريه نشان داده كه روسيه نسبت به برنامه هاي درازمدت امريكا هشيار است. بنابراين، با توجه به بافت اجتماعي عربستان و شيخ نشين ها كه قبيله ايست و هر قبيله از هر فرصت براي گرفتن دست بالا استفاده خواهند كرد، من تصور نمي كنم در يك انقلاب مردمي امريكا يا غرب بتوانند اوضاع را كنترل كنند و از سرمايه گذاري هاي سياسي و نظامي خود در آن كشورها، كه به باور من خردمندانه نبوده، حفاظت نمايند.
سياست و منافع امنيتي و اقتصادي كشورها فرهنگ و تمدن نمي شناسد، همانگونه كه مي پندارم چرچيل گفت، كشورها فقط منافع دارند نه دوست. بنابراين، اين حرفها فقط هنگامي خريدار دارد كه امنيت و منافع ملي كشوري در خطر نباشد. دولت امريكا، در آغاز رياست جمهوري آقاي اوباما، براي اينكه دوستي و همكاري در چارچوب منافع مشترك ايجاد كند سخن از تمدن و فرهنگ و اين چيزها زد، ولي وقتي ديد طرف بهيچ وجه گوشش بدهكار نيست، خود را محق دانست كه براي تامين امنيت و منافع كشورش با هر دولت و دولتمردي و شيخي عليه ما برنامه ريزي كند. زمان نشان خواهد داد كه اين سياست كوته بينانه بوده است، زيرا در تدوين اين سياست دولتمردان امريكا پيش بيني نمي كردند كه هندوستان با اين زودي ستون ثبات در منطقه شود و يا به اين زودي روسيه و چين توان ايستايي و خنثي كردن طرح هايشان را داشته باشند. خرد حكم مي كند كه سياستگزاران امريكا به ميز نقشه كشي بازگردند.
كورش زعيم
23 تير 1391 (13 ژوئيه 2012