با سلام به يکايک دوستان شرکت کننده در سمينار و همهء کساني که جريان را از طريق رسانه ها تعقيب مي کنند. عذر مي خواهم که بر اثر مشکلات عديده شرکت زنده در اين سمينار ممکن برايم ممکن نشد.
نيز اجازه دهيد که نخست از گردانندگان اين سمينار تشکر مي کنم که اگرچه اغلب از جبههء ملي ايران (شاخهء آمريکا) هستند اما بر اين همت کرده اند تا از ديگران، و از جمله آدم هاي مستقل، هم دربارهء صورت مسئلهء خود نظرخواهي کنند. اينگونه که من از نام سمينار مي فهمم، هدف دوستان آشنائي با نظرات »طيف هاي سياسي» است در مورد «ضرورت همبستگي نيروهاي ملي و دموکرات»، آن هم به چه منظور؟ به منظور «استقرار دموکراسي و دفاع از حقوق بشر در ايران».
بنظر من، نوع انتخاب محور هاي سه گانهء «طيف نظر دهند»، «نيروي ملي ـ دموکراتيک»، و «ضرورت همبستگي آنها» خود از بسياري از سردرگمي هاي سياسي ما حکايت مي کند. مثلاً، براي من معلوم نيست که تفاوت «طيف سياسي» با «نيروي ملي و دموکرات» در اين سمينار چيست. حتماً اين ها با هم فرق دارند. چرا که اگر يکي بودند لزومي براي استفاده از دو واژهء «طيف» و «نيرو» وجود نداشت. در عين حال، بايد معناي «نيروهاي سياسي» را هم براي خودم لااقل روشن کنم.
اصلاً بنظرم مي رسد که گردانندگان سمينار واژه هاي «طيف» و «نيرو» را به اين دليل بکار برده اند که نمي خواسته اند از واژه هائي همچون «سازمان» و «حزب» و «جبهه» و «گروه کار» و «انجمن» استفاده کنند؟ و اگر چنين است چرا؟
بگذاريد نظر خودم را در اين مورد خدمتتان عرض کنم. من فکر مي کنم در انتخاب واژه هاي «طيف» و «نيرو» يک اشراف ناگفته بر اين حقيقت وجود دارد که ما ـ با داشتن ميليون ها آدم ناراضي و آماده براي کار سياسي ـ هنوز در اپوزيسيون حکومت غيردموکرات اسلامي ( ونه دولت آن) داراي «سازمان ها» «حزب ها» و «جبهه ها» و «گروه هاي کار» و «انجمن ها» ي واقعي ـ به معنائي که در جوامع متمدن مطرح است ـ نيستيم و در نزد نا خود آگاه ما شايد اينگونه نهادها بيشتر بازمانده هاي از رمق افتاده و تبديل به محفل شدهء سياسيون قديم اند که هنوز مصرانه نام ها را حفظ کرده اند اما اغلب درهاشان بر روي تازه آمدگان بسته است. نسل هاي نوآمده نه به اين تشکيلات راهي دارند و نه رغبتي براي پيوستن و، در نتيجه، هيچ تشکل سياسي واقعي نيست که آنها را نمايندگي کند.
حال، با توجه به اين مقدمات، فرض مي کنم که آن دسته از بقاياي کم جمعيت و تنکِ برخي از «سازمان ها» «حزب ها» و «جبهه ها» و «گروه هاي کار» و «انجمن ها» ي واقعاً موجود ـ که گمان مي کنم مجموعاً همين نيروهاي ملي و دموکرات مورد نظر سمينار را تشکيل مي دهند ـ بيايند و تصميم بگيرند که با هم همبستگي پيدا کنند. اما آيا اين چيزي را هم حل خواهد کرد؟
من فکر مي کنم که نه و، در نتيجهء، ضرورت همبستگي آنها را هم سالبهء به انتفاي موضوع مي دانم. و چرا؟
نخست اينکه من نيروهاي واقعي، منسجم، فعال و قدرتمندي را در اين ميانه رصد نمي کنم که بخواهند با هم همبستگي پيدا کنند. اين ها هيچ کدام در داخل خود نه تشکيلات منظم دارند، نه عضو گيري گسترده و نه برنامهء کار مشخص.
در واقع، من اين اصرار شبانه روزي بر اينکه با هم همبسته و هماهنگ و همگام شويم را ـ بخصوص وقتي که از جانب تشکلي سياسي مطرح مي شود ـ چيزي جز گريختن از انجام وظايف و مسئوليت هاي خود و پنهان شدن در پشت يک ايدهء جمعي گسترده ارزيابي نمي کنم.
و تازه، بنظر من، امکان رخ دادن معجزه اي به نام همبستگي وجود ندارد. چرا که معمولاً، اگر با تشکل هاي واقعي و فعال سياسي روبرو بوديم، مي دانستيم که تک تک آنها دو راه بيشتر در پيش رو ندارند، يکي اينکه اول روي پاي خود بايستند و اعتماد مردمان انبوه را جلب کند و آنگاه بخواهند تا ديگر تشکل ها را با خود همبسته سازند. يکي هم اينکه بپذيرند آرمان هاشان ماهيتي توده گير ندارند و موضعي اقليتي را مطرح مي کنند و در نتيجه خود را آماده کنند تا زير چتر برادر بزرگ تري قرار گيرد که بر اعتماد توده ها تکيه دارد. يعني، بنظر من، در کار سياسي، همبستگي نيروها بدون وجود يک نيروي قوي تر مشخص و راستابخش (و به اصطلاح هژمونيک) ناممکن و بي معني است.
پس عرض مي کنم که من، براي پاسخ دادن به پرسش سمينار، سه موضوع مشخص را در نظر دارم:
نخست اينکه اين به اصطلاح «نيروها»، نمي توانند جمع جبري آدم هاي پراکنده باشند و تا زماني که در احزاب يا گروه هاي مشخص و با برنامهء عمل سياسي واقع بينانه گرد هم نيايند، اصلاً نيروي سياسي بحساب نمي آيند.
سپس لازم است نيروهاي ملي و دموکرات مورد نظر خودمان را ـ از ديدگاه عقيده و برنامه ـ تعريف و تعيين کنيم. اين نيروها که و چه هستند؟ تفاوتشان و اشتراکاتشان با هم چيست؟
و سوم هم اينکه بدانيم اگر احزاب و سازمان هائي از اين دست بخواهند کارآمدي پيدا کنند بايد بتوانند در تعلقات سنگ شدهء گذشته تجديد نظر کنند، لنز دوربين خود را روي امروز و فردا ميزان کنند، برنامه هاي عملي کار ارائه دهند، بدانند که در زمينه هاي مختلف اجتماعي خواستار چه چيزهائي هستند و آنگاه، از اين ها، پرچمي بسازندکه اول خودشان و همفکران شان به دور آن جمع شوند و سپس از طريق کار تبليغي (که با انشاء نويسي و سخنان پر طمطراق اما توخالي گفتن فرق دارد) مردم را به آرمان هاي خود جذب کنند.
من، متأسفانه و در حال حاضر، انجام چنين اقداماتي را در دستور کار هيچ يک از آنچه هائي که در اين سمينار «نيروي سياسي» خوانده شده اند نمي بينم و، در نتيجه، بين اين نيروها و واقعيت روزمرهء زندگي در کشورمان قطع ارتباطي کامل را مشاهده مي کنم. آيا خنده دار نيست که اکنون، پس از سي سال حکومت اسلامي در ايران، ما هنوز بايد از تعريف آزادي و دموکراسي و حقوق بشر آغاز کنيم؟ آيا تشکلات سياسي مان به آن حد از اشباع در حوزهء فلسفهء سياسي نرسيده اند که بتوانند برنامه هاي عمل بلافاصله در اختيار مردممان بگذارند؟
آيا نمي بينيم که مردم ايران در چنگال خون ريز يک حاکميت ايدئولوژيک، آن هم از نوع مذهبي اش، بيش از هرچيز از تبعيض سياسي و اقتصادي و اجتماعي و جنسيتي رنج مي برند؟ براستي برنامه هاي عملي نيروهاي سياسي دموکرات و ملي ما ـ که موضوع اين سمينارند ـ در اين زمينه ها چيست؟ چگونه مي خواهند تورم را مهار کنند، اختلاف طبقاتي را در کوتاه مدت کاهش دهند، صنايع از بين رفته را احياء نمايند، حقوق از دست رفتهء زنان را به آنها باز گردانند، به وضع اسفناک کارگران ايران برسند، سطح علمي دانشگاه ها را بالا ببرند، شکم ها را سير کنند و ـ در عين حال ـ کشور را در بلند مدت از تکيهء کامل بر درآمد نفت ـ که در پايانش از ايران جامعه اي فقير و محکوم به فتا بجاي مي گذارد ـ نجات دهند؟ يک تشکل سياسي نمي تواند بدون ارائهء راه هاي عملي مبارزه براي برانداختن انواع تبعيض ها در ايران الهام بخش توده ها شود.
توجه کنيم که وقتي نيروهاي سياسي در اين موارد عيني و فوري ساکت و بي برنامه باشند خودبخود تنها اميدشان به يک انفجار کور ديگر خواهد بود، به آن لحظه که آدميان بجان آمده از زيستن در زير خط فقر، آدميان شادي و اميد و زندگي و حيثيت و آبرو از دست داده سينه سپر کنند و به جنگ اوباش هار حکومت اسلامي بروند. و اين عمق فاجعه است. انتظار انقلابي ديگر شباهت عجيبي به انتظار ظهور امام زمان دارد. اين يکي هم وقتي بيايد تازه مي خواهد آنقدر خراب کند و خون بريزد که تا زير شکم اسبش خون جمع شود.
و بالاخره اينکه اجازه دهيد بکويم که از نظر من يک ضرورت ديگر هم وجود دارد که نبايد از آن غافل بود: حزب سياسي، و در پي آن، اتحاديه ها و ائتلاف ها و همگامي ها و همبستگي هاي سياسي، تنها و تنها براي در دست گرفتن قدرت حکومت بوجود مي آيند و هميشه بايد آماده باشند که هر آنگاه که فرصتي پيش آيد بتوانند پشت رل ماشين دولت بنشينند.
يادتان هست که مهنس بازرگان چه مي گفت؟ مي گفت ما براي تشکيل دولت آماده نبوديم و حکومت را يکباره مثل سيني داغ به دست ما دادند. از نظر من، هر نيروي سياسي بايد خود را در برابرقدرت نشسته بر مسند حکومت يک آلترناتيو ببيند و آدم ها و برنامه هاي خود را آشکار و تفصيلي و مدون به مردمي که موتور حرکت اجتماعي هستند معرفي کند. يعني، کار هر حزبي بپا کردن يک آلترناتيو همراه با برنامه و آدم است.
ما مرتب از آلترناتيو سخن مي گوئيم اما هنوز نمي دانيم که اين آلترناتيو قرار است از کدام چاه جمکران بيرون بيايد. من از خودم مي پرسم که براستي چرا کساني جرأت نمي کنند که حتي در خارج کشور «دولت سايه» تشکيل دهند و بگويند که ما، بعنوان يکي از نيروهاي سياسي، کابينه اي آماده داريم که هريک از اعضاء آن براي سازمان هاي مربوط بخود برنامه هاي مشخص کوتاه و ميان و بلند مدت دارند؟ و آيا به همين دليل نيست که هنوز هم ـ البته اغلب با ترس و لرز و نگراني ـ گفته مي شود که تنها نيروي آماده براي اداره مملکت در فرداي انحلال رژيم ولايت فقيه مجاهدين خلق هستند، که تا همين امروز رژيم خود را جمهوري اسلامي ايران مي خوانند؟
براستي اين دست روي دست گذاشتن و مماشات کردن براي چيست؟ اين کيست که به انتظار چراغ سبز بيگانگان نشسته است؟ يا پياده شدن نيروهاي نظامي آنان را منتظر است؟
ما چگونه اين فرمول ساده را به دست فراموشي سپرده ايم که براي تغيير در حاکميت (چه در شرايط دشوار تاريخي و چه حتي در شرايط عادي سياسي) هميشه وجود دولت يا دولت هاي سايه لازم است؛ هماني که «آلترناتيو» مي خوانيمش و خيال مي کنيم که آن را از کرهء مريخ برايمان خواهند آورد؟
بنظر من بي طيف و دار و دسته، بي اين پشزمينه هاي بنيادي، همبستگي که سهل است، خود وجود نيروهاي دموکرات و ملي هم افسانه و بازي است، آن هم بازي خطرناکي که با زندگي مردمي در عسرت مي شود.
در پايان خدمت دوستانم عرض کنم که من البته دوست ندارم تلخ زبان و نوميدکننده باشم، و هميشه آرزو مي کنم تلنگر زن و نيشگون گير و نيش زننده باشم. دوست دارم با سخنم مخاطبم را از خلسهء خواب بيرون کشم. چرا که مي دانم فردا را ـ چه خوب و چه بد ـ فقط کساني رقم مي زنند که در گذشته نمي مانند و براي امروز و فردابرنامه ها و آدم هاي مشخص دارند. اين عده، اگر همديگر را پيدا کنند آنگاه شايد بشود از ضرورت همبستگي شان با هم نيز سخن گفت.
از بلندي سخنم عذر مي خواهم و از شکيبائي تان تشکر مي کنم.
برگرفته از سايت اسماعيل نوری علا:
http://puyeshgaraan.com/Esmail.htm
پيوند به ويدئوی اين مطلب:
http://www.puyeshgaraan.com/ES.Lecture/JMI053108/JMI053108-screen.htm
@@@@@@@@@@@@