~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~ JMINEWS
راه مصدق و راه تختی , راه صفا و انسانیت
جهان پهلوانا صفای تو باد
دل مهر ورزان سرای تو باد
« سیاوش کسرائی »
"به نظرمن تاریخ تولد و مرگ یک انسان،همه ی زندگی او را تشکیل نمی دهند ، آنچه که زندگی یک مرد را ازلحظه ی آغاز ، از روز تولد تا لحظه ی مرگ می سازد ، شخصیت ، روحیه ، جوانمردی ، صفا ، انسانیت و اخلاقیات اوست ."
جهان پهلوان تختی
جهان پهلوان خود را چنین معرفی میکند :
اسم من غلامرضا تختی است و در شهریور 1309 در خانی آباد تهران متولد شدم ، خانواده ی ما از خانواده های متوسط خانی آباد بود ، پدرم غیر از من دو پسر و دو دختر دیگر هم داشت که همه آنها از من بزرگتر بودند ، پدر بزرگم "حاج قلی" ، نخود و لوبیا و بنشن می فروخت ، پدرم تعریف میکرد که حاج قلی توی دکانش روی تخت بلندی می نشست و به همین دلیل مردم خانی آباد اسمش را گذاشته بودند "حاج قلی تختی" وهمین اسم به ما منتقل شد و نام خانوادگی من نیز همین است .
در شهریور 1341 در فاجعه زلزله بوئین زهرا جهان پهلوان تختی با همکاری کمیته جبهه ملی دانشگاه تهران به جمع آوری پول و وسائل برای زلزله زدگان پرداخت و با محبوبیت فوق العاده ای که بین مردم داشت ، توانست کاروانی از کامیون محتوی وسائل اولیه لازم و مبلغ قابل توجهی پول برای زلزله زدگان جمع آوری کند.در این روزها تهران بزرگ شاهد مناظر هیجان انگیزی بود . تختی همراه با سایر ورزشکاران ملی و دانشجویان دانشگاه تهران در خیابانهای پایتخت به جمع آوری پول و هدایا پرداخت و پلاکارد کوچکی با مضمون " تختی برای زلزله زدگان بوئین زهرا آماده پذیرش همه نوع هدیه است" در دستش بود. مردم از این کار استقبال گسترده ای کردند. در یکی از خیابانهای تهران بلیط فروشی که پس از چند ساعت تلاش موفق شده بود بیست ریال بدست آورد ، آن را تقدیم قهرمان محبوب خود کرد و گفت : " آقا تختی ، این هم کمک من " در جائی دیگر پیرزنی در مقابل تختی ایستاد و گفت : " شصت سال تمام است که چادر بر سر دارم ولی من چیزی ندارم برای کمک به زلزله زدگان بشما بدهم . پس از سالها با حجاب بودن چادر خود را بشما میدهم..." وچادر خود را به تختی داد. جهان پهلوان در حالی که می گریست ، چادر را برداشت و از پیرزن خواهش کرد که آن را پس بگیرد. پیرزن چادر را که تختی به او داده بود دوباره روی هدایا انداخت و با لحن مادری که از حرف گوش نکردن فرزندش بی حوصله شده گفت : " مرحمت خشک وخالی که فایده ندارد ، پسرم"
پیرزن وقتی با تردید دوباره پهلوان مواجه شد ، خشمگینانه گفت : " یعنی ما فقیر بیچاره ها حق نداریم."
در اینجا بود که صورت پهلوان یک دفعه رنگ به رنگ شد و گفت : " شما را به خدا این حرف را نزنید ، شما از هر ثروتمندی ثروتمند ترید.، حق دار ترید ، چون که بلند نظر تر و با گذشت ترید."
کیهان ورزشی خبر این رویداد را با عنوان " تختی ، گوهر گرانبهای ملت ما " در شماره بیست و چهار شهریورماه 1341 خود چنین آورده است ." جوانمردی ، فتوت و صفات انسانی تختی که ریشه در اعتقادات و باورهای عمیق او داشت هرگزبه عرصه های اجتماعی و برخوردهای مردمی وی محدود نمی شد.جهان پهلوان این سلاله خلف " پوریای ولی "در میادین ورزشی و رقابت های جهانی نیز منش والای خود را به نمایش می گذاشت."
جهان پهلوان تختی در میادین ورزشی و رقابت های جهانی نیز جوانمردی ، فتوت و صفات انسانی و منش والای خود را به نمایش می گذاشت.
جمع مدالهای غلامرضا تختی در بازیهای المپیک ، قهرمانی جهان و بازیهای آسیایی هشت مدال بود (چهار طلا و چهار نقره) . تختی اولین کشتی گیر ایرانی است که موفق شد در سه وزن مختلف صاحب مدال های جهانی و المپیک شود.
الکساندر مدوید ، کشتی گیر بزرگ روسی و رقیب تختی پس از مرگ وی گفته است : « من نمی دانم به چه شکلی عظمت او را بیان کنم ، چرا که او چیزهای بسیاری به ما آموخت و من هنوز هم به ورزشکاران مملکتم می گویم که وقتی روی تشک کشتی می روید ، اول اخلاق را رعایت کنید و اگر توانستید از این ورزش در راستای اخلاق و صداقت و درستی بهره ببرید. چنین ورزشی است که به درد انسان می خورد ، نه چیز دیگر. »
مدوید خاطره جالبی از تختی دارد : « در سال 1962 در تولیدوی آمریکا من و تختی دیدار نهائی را برگزار کردیم.
در جریان مسابقه ها ، پای راست من به شدت ضرب دیده بود و روحیه ام را خراب کرده بود. من فکرم متوجه تختی بود که باید با این پای ناجور با او مبارزه می کردم ، به راستی من تا آن موقع از خصوصیات اخلاقی ، رفتار و کردار انسانی و والای تختی خبرنداشتم.امادر آنجا به عظمت ، انسانیت و جوانمردی تختی پی بردم و تحت تاثیرآن قرار گرفتم. او که شنیده بود پای راست من ضرب دیده با این پا به خوبی رفتار کرد و هر گز نخواست با گرفتن این پا مرا زجردهد.
او تا پایان بازی ، مرد و مردانه تمیز کشتی گرفت و از پای آسیب دیده من استفاده نکرد و مرا غرق اعجاب و تحسین کرد. تختی با این کار فوق العاده اش نشان داد که یک پهلوان واقعی است. بعد از این واقعه ، ما به صورت دو دوست درآمدیم .او همیشه مرا دوست می داشت. او ملت خودش را هم دوست می داشت و فکر می کنم تختی اصلا برای ملتش زندگی می کرد.»
جبهه ملی ایران بدست توانای دکتر مصدق در روز اول آبان ماه 1328 تشکیل شد و استقلال و آزادی شعارهای اصلی جبهه ملی گردید . مصدق با جبهه ملی توانست توده های ملت را در سراسر کشور بسیج کند.
جهان پهلوان تختی که با تیم کشتی از مسابقات جهانی یوکوهاما در سال 1340برمیگشت و همه قهرمانها مشغول ابراز احساسات بودند اما تختی گفت : " من افتخار می کنم که عضو جبهه ملی هستم." کیهان تیتر زد: « تختی به عضویت جبهه ملی در آمد.» همین واکنش ها نشان میداد که جهان پهلوان طرف مردم است. اینطور شد که مردم و بویژه روشنفکران و دانشجویان و جوانان متوجه شدند که تختی از خودشان است. تختی از همان کودکی حالت ضدیت با حاکمیت های استیدادی در ذهنش ایجاد شده بود که از همان موقع احساس می کرد که باید از مظلومان حمایت کند وگرنه ظلم ادامه پیدا می کند و در نتیجه حقوق جامعه ضایع می شود.
تختی پس از آشنائی با جبهه ملی ایران عملا دید آنها هم بدنبال همان نظراتی که خودش به آن رسیده بود هستند و برای احقاق حقوق جامعه و نیل به مردمسالاری تلاش می کنند.این بود که عضویت جبهه ملی ایران را قبول کرد و عملا تمام نیروی خود را در این راه در طبق اخلاص گذاشت.
تختی در سال 1335 به سازمان ورزشکاران جبهه ملی پیوست که مسئولیت آن با دکتر سعید فاطمی بود.او با تاجیک ، حسین عرب ، رئیسی ، جوادی زاده و عده دیگری از ورزشکاران نامدار در آنجا فعالیت می کردند.
در انتخاباتی که برای گزینش نماینگان سازمانها در کنگره جبهه ملی برگزار شد ، تختی و تاجیک از طرف سازمان ورزشکاران نماینده شدند و در کنگره جبهه ملی ایران سال 1341در تهران شرکت کردند.
هنگام برگزاری انتخابات شورای مرکزی که خواسته شد داوطلبان عضویت شورا ، خود را معرفی کنند ، مرحوم حاج نایب حسینی اعلام کرد که من به نماینگی از طرف تمام مردم « یقه چرکین» تختی را برای عضویت شورای مرکزی جبهه ملی پیشنهاد می کنم و ایشان با رای بالایی به عضویت شورا انتخاب شدند.
خاطره شور انگیز جهان پهلوان تختی در احمد آباد درآرامگاه مصدق بمناسبت هفتم درگذشت اوهر گز فراموش نمی شود. آن روز تختی بهمراهی یک گروه چهل نفری از ورزشکاران ایران در حالیکه دو نفر از آنان دسته گل بسیار بزرگی را پشت سر تختی و پیشاپیش صف منظم پهلوانان حمل می کردند با قدمهای شمرده و محکم وارد احمد آباد شد تا بی پرده و بی محابا رو در روی مامورین مخفی و غیر مخفی نشان دهد که او در برابر پیکر رهبرش ، قهرمان ملی ایران سر تعظیم فرود می آورد ولی در برابر محمد رضا شاه سر به تسلیم فرود نیاورده و نخواهد آورد.
شاهدان عینی تعریف می کنند ، در شرایطی که سرهنگ مولوی و عوامل ساواک ، همه در داخل جمعیت هزار نفری بودند ، عظمت آمدن تختی در حدی بوده است که ناگهان سکوت مطلق در احمد آباد بر قرار می شود.
جهان پهلوان از پلکان به طرف آرامگاه دکتر مصدق میرود. طاقه شالی را که روی قبر افتاده بود کنار می زند و دو زانو کنار قبر رهبرش می نشیند و شروع به بوسیدن آرامگاه کرده و با صدای رسا می گوید :
« خدایا ، من که چیزی نیستم . بگذار وقتی می میرم با همین تفکر بمیرم و ما را کمک کن که با همین فکر و اندیشه زنده باشیم و با همین اندیشه وفکر هم بمیریم.»
در یکی از مسابقات که با حضور غلامرضا برادر شاه انجام میشد حضور تختی مواجه با ابراز احساسات شدید و همه جانبه عموم مردم شد . مردم شعار " تختی تختی "را بعنوان حربه ای علیه رژیم به کار می بردند. آن شب از تمام قسمتهای سالن بسوی تختی آمدند و مدتی بیش از سه ربع ساعت جریان مسابقه قطع شد و نظم سالن بهم خورد. پلیس دخالت کرد ولی احساسات مردم نسبت به تختی پایانی نداشت.
ناگهان جمعیت خطاب به شاهپور غلامرضا شعار داد: « سلطان تخت ایران ـ غلامرضا تختیه »
غلامرضا پهلوی ناگزیر سالن را با عصبانیت ترک گفت و مسئولین سالن از جهان پهلوان خواستند که برای تسکین احساسات مردم پشت بلندگو قرار گیرد.
از این پس حتی از حضور تختی در مسابقات بعنوان تماشاچی نیز جلوگیری بعمل آوردند و از این ببعد شعار مردم در مسابقات ورزشی به جمله " پس تختی کو ؟ "بدل شده بود. رفتار محمد رضا شاه با جهان پهلوان تختی بهتر از رفتار او با رهبرش نبود. مختصر حقوق او را قطع کردند ، از تماشای مسابقات محروم شد.
در جریان درگذشت وی یکی از نویسندگان سپید و سیاه در این مورد می نویسد:
« آخرین باری که با هم به گفتگو نشستیم سه یا چهار سال پیش بود...او را بحرف کشیدم ، آنقدر که دیگر نتوانست تحمل کند. با اندوهی که هر گز در او ندیده بودم زمزمه کرد که اورا به اردو راه نمی دهند. او را از تشک بیرون انداخته اند. حتی تماشای مسابقات را نیز برای او ممنوع کرده اند....او ماهی دور مانده از آبی را می مانست که بر روی ماسه های ساحل داشت جان می کند و به هوا می جست. او بدون تشک چگونه می توانست زندگی بکند. گفتم داداش خیلی عجیبه ؟...تو خودت چی فکر میکنی ، کی این دستور را داده اند ؟ گفت آخه رفته بودم به مسابقه کشتی تماشا بکنم همین که چشم مردم بمن افتاد...یهو منو خجالت دادن...مسابقه را ول کردند وهی گفتند « تختی » « تختی » بعدش « اونها» بدشون اومد ، دستور دادند دیگر به سالن راهم ندند.» نویسنده نمی نویسد « اونها » کی هستند.
هفده دیماه 1346 جهان پهلوان را در اتاقی در هتل اتلانتیک تهران بی جان یافتند. , نامش جاودان و مرامش پایدار است
بیژن مهر
www.jebhe.info/old
خبر جبهه ملی
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
چهل و دومين سالگرد تختي ؛ قهرماني كه پهلوان ماند
امروز چهلودومين سالگرد درگذشت جهان پهلوان تختي است. تاريخ ايران زمين، تاريخ پهلواني است و آئين آن خردورزي، رادمردي و فتوت ، راستي و مردم داري و البته ولايت و محبت پيامبر خدا(ص. ) ابعاد شخصيتي جهان پهلوان تختي تنها به ميدان ورزش و تشك كشتي محدود نمي شد. رفتارهاي بجاي مانده از اين پهلوان، در اردو، محله، زورخانه، بازار و اجتماع هر يك حكايت هاي روح بزرگي است كه پرداختن به آنها داراي ارزش هاي خاص خود است. تختي همانگونه كه در ورزش استثنايي است در زندگي و پاسداري از ارزشهايش كم نظير است. تختي قبل از آنكه در روي تشك با حريفان دست و پنجه نرم كند، با نفس خود به مبارزه پرداخته بود. تختي، قهرمان مردم است، مردم چرا قهرمان خود را دوست دارند؟ در طول ساليان دراز مردم ما، قهرمان المپيك و جهان و آسيا بسيار ديدند اما چرا تختي را جهان پهلوان مي نامند؟ آيا تاكنون به اين شعارها كه مردم در اماكن ورزشي و فرودگاهها در استقبال از او سر ميدادند توجه كردهايد <او را رستم ايران نام نهادند، او را شير دليران ناميدند.> بهراستي كه او شير دليران نبرد با منيت است. او عملا به همه ياد داد و آموخت كه اگر ميخواهي زندگي كني ابتدا بايد حريم هاي زندگي خود و ديگران و اجتماع را بشناسي و سپس گام برداري. او به ما آموخت كه مي شود قهرمان شد ولي پهلوان ماند. به گزارش ايسنا، پهلوان ما در همه عرصه هاي زندگي هماني بود كه بر روي تشك كشتي مي ديدي. او اول پهلوان زندگي بود و سپس قهرمان جهان و المپيك شد. حضور در عرصه هاي مختلف زندگي و خدمت خلق را همچون يك وظيفه و تكليف بر روي دوش خود حس كرد. چون او پهلوان بود و منش پهلواني را سيره رفتارش كرده بود، براي مردم، شكست و پيروزي اش مساوي بود و حتي اگر او از يك ميدان نبرد با شكست برميگشت، به استقبال پرشكوه تر از او ميپرداختند. تختي هنوز براي ما شناخته نشده. آري، ما مردم عادت كرديم هر سال و سالي يكبار چند ساعتي فكرمان و ذهن مان را به او مشغول و تعدادي هم وقت شان را در حد چند ساعت براي او در سال گشت نبودنش گذرانده و به كنار مزار او به احساسات پاك خود پاسخ داده و ديگر .... غلامرضا تختي با اينكه بسيار دير، پاي به دنياي قهرماني گذاشت ولي در دنياي كشتي استمرار عجيبي داشت. او با كسب 7 مدال از مسابقه هاي جهاني و المپيك هنوز پر مدال ترين كشتي گير در تاريخ ايران است و بعد از گذشت 40 سال هنوز كسي نتوانسته است به اين ركورد دست يابد. او مردي خود ساخته بود كه از فقر به فخر و از گمنامي به شهرت و خوشنامي رسيد و تا آخرين مسابقه اش براي سربلندي ايران تلاش كرد. جهان پهلوان تختي از مسابقات جهاني 1951 هلسينكي تا 1956 هميشه نايب قهرمان ميشد و پايين تر از قهرمانان شوروي قرار ميگرفت. بنابراين خيلي دوست داشت كه عنوان قهرماني را نيز به دست آورد. تختي مي گفت از سال 1951 الي 1956 من در طرف راست كرسي در آنجا كه مدال نقره تقسيم ميكنند و با خط سياه لاتين رقم 2 بر روي آن نوشته شده است قرار داشتم در حالي كه شوروي، هميشه نيم متر بلندتر از من مي ايستاد و موقعي كه از آن بالا ميخواستند مدال خود را دريافت دارند كاملا قوز ميكردند. من هميشه در فكر اين بودم، آيا ممكن است روزي براي گرفتن مدال طلا آنقدر خم شوم تا آقاي رئيس بتواند نوار را بگردنم بياويزد؟ من دائم گمان مي بردم آنهايي قادرند قهرمان جهان شوند كه قبلاً قمر مصنوعي پرتاب كرده اند! من تا اين حد قهرمان جهان شدن را مشكل مي پنداشتم. اما در ملبورن جاي من و مدال من با < كولايف > شوروي ها عوض شد و من هم براي گرفتن طلا كاملاً از كرسي < دولا شدم > ، پايين پريدم و پس از اينكه چند نفر بر صورتم بوسه زدند و پس از اندكي تحمل و خيره شدن به چشمان ديگران متوجه شدم كوچكترين تفاوتي نكردهام، نه به وزنم چيزي اضافه شده و نه بر مغزم، نه ميخنديدم و نه اشك ميريختم.> در ادامه مطلب، تختي هدف خود را از قهرمان شدن اين طور بيان مي كند <من فقط براي اين قهرمان شده بودم كه عدهاي از هموطنانم جشن بگيرند و شادي كنند وگرنه من چه فرقي كردم؟ تنها تفاوتي كه در روحيه من پديدار گشت اين بود كه من ديگر خود را حقير نميشمردم، آن حقارتي كه چند سال قوز آن را به دوش ميكشيدم از وجودم رخت بربسته بود< .>حبيب الله بلور> مربي تيم ملي بعد از مرگ جهان پهلوان در مصاحبه هاي تلويزيوني خاطره بسيار جالبي از قهرماني تختي در المپيك ملبورن تعريف مي كند. بلور ميگويد < تختي وقتي كه براي اولين بار در مسابقات المپيك ملبورن استراليا بر كرسي افتخار قرار گرفت و سمت چپ و راستش قهرمان منتخب اتحاد جماهير شوروي و آمريكا بود، من خودم را به او نزديك كردم و گفتم تختي چپ و راستت را نگاه كن ببين چه كساني هستند؟ تختي ضمن اينكه زير لب سرود ايران را مي خواند به من گفت از آن عمده تر اينكه به بالاي سرمان نگاه كنيم. وقتي من نگاه كردم ديدم پرچم ايران خيلي بالاتر از پرچم آمريكا و شوروي در حال بالا رفتن و به اهتزاز درآمدن است. تختي بلافاصله گفت بلور اين نيز حائز اهميت نيست ولي آنچه كه اهميت دارد رسيدن اين خبر به گوش مردم است و شادي و خوشحالي آنها براي من يك احساس غرورآميز است. اين حائز اهميت است.> اين گفتهها به خوبي نشان مي دهد كه تختي هدف از قهرماني را فقط شاد كردن دل مردم مي داند و البته مردم هم واقعاً تختي را دوست داشتند و بر تلاشش ارج مينهادند. به همين خاطر بود كه در همان معدود دفعاتي هم كه با شكست به كشور برگشت براي استقبال از او سنگ تمام ميگذاشتند. با آنكه كشتي يك ورزش انفرادي است اما به اذعان تمام كساني كه در اين ورزش دستي بر آستين دارند، صميميت و اتحاد و يكدستي اعضاي تيم با هم مي تواند شانس موفقيت همه را بالا ببرد و نقش كاپيتان تيم در اين ميان بسيار كليدي است. تختي سالها كاپيتان تيم ملي بود كه به خوبي از پس اين وظيفه برمي آمد. ابراهيم سيف پور قهرمان نامدار المپيك در اين رابطه مي گويد: "در مدت 8 ، 9 سال در كنار تختي در اردودها بودم. از ايشان خيلي چيزها ياد گرفتم. اخلاق و كردار نيكوي او همه را تحت تأثير قرار مي داد. راستي در تيم براي همه بچه ها حكم يك سردار و پرچمدار را داشت. هر تيم ورزشي اگر فاقد يك سردار با ويژگي هاي اخلاقي باشد آن تيم موفق نخواهد بود و تختي از وقتي پايش به تيم ملي باز شد حكم سردار تيم را داشت. تختي در واقع كاپيتاني بود كه هيچگاه خود را كاپيتان معرفي نميكرد او چنان مقدم تازه واردها را گرامي ميداشت كه حد و وصفي نداشت." امروزه در بين ورزشكاران، خداحافظي در اوج يك ارزش محسوب مي شود زيرا فكر مي كنند در صورتي كه شكست بخورند اعتبار گذشته شان را هم از دست ميدهند و قهرماني هاي قبلي شان خدشهدار مي شود و به اصطلاح به فكر آبروي ورزشي خود هستند. جهان پهلوان تختي بعد از المپيك 1964 توكيو و با وجود توصيه بعضي از دوستانش كه او را از حضور مجدد در ميادين براي حفظ اعتبارش منع ميكردند، براي شركت در مسابقات 1966 <توليدو> به ميادين برگشت. به راستي چرا؟ آيا تختي مي خواست به مدال هايش اضافه كند؟ آيا او تشنه افتخاري ديگر بود؟ گفتههاي مرحوم نبي سروري كه خود از دلاوران كشتي و هم تيمي تختي بود در پاسخ به اين سؤالات راهگشا و ارزشمند است. سروري ميگويد: در آستانه سفر به <توليدو> آمريكا ( 1966 ) قرار داشتيم كه مهدي تختي ا ز وضع غلامرضا از من پرسيد، در پاسخش گفتم تختي در سن و سالي نيست كه بتوان انتظارات گذشته را از او داشت. ولي اگر قرعه چنان باشد كه در دوره مقدماتي به <آئيك> و <مدويد> برخورد نكند، مي توان انتظاراتي از او داشت. گويا اين اظهارنظر من به گوش خدابيامرز رسيده بود. زماني كه از هياهوي بدرقهكنندگان فاصله گرفتيم و در داخل هواپيما مستقر شديم، من را به اسم صدا كرد و خواهش كرد كنارش بنشينم. وقتي در كنارش قرار گرفتم بدون مقدمه گفت سروري! الان كه ميبيني آمدم كشتي بگيريم براي خودم محرز است كه هيچي نميشم ولي چه كنم كه نميتوانم روي خواست مردم ايستادگي كنم، ميدانم غرورم در مقابل حريفان جوان شكسته خواهد شد ولي شاد هستم كه ميتوانم اسباب رضايت آنهايي را كه به من هستي و اعتبار بخشيدند جلب كنم. جوابي نداشتم كه به او بدهم، از بد حادثه تختي در آخرين ميدان از نقطه نظر قرعه با خوش اقبالي مواجه نشد. ابتدا حريف مجاري را كه سا لهاي بعد در كشتي آزاد و فرنگي، صاحب مدا لهاي متعددي شد شكست داد و بعد از اينكه مقابل <احمد آئيك> ترك مغلوب شد براي آخرين كشتي به ديدار قويترين حريفش <الكساندر مدويد> رفت. وقت اول تمام شد، هنگام استراحت به من گفت : <سروري! هيچ جا را نميبينم.> به او گفتم اگر واقعاً نميتواني كشتي بگيري ادامه نده. سري تكان داد و گفت: <من اينجا آمدهام كه كشتي بگيرم، حرفش را هم نزن.> به واقع در آخرين كشتي، تختي با همه مشكلات مرد و مردانه جنگيد و با مسابقات قهرماني وداع كرد. گفتني است، مراسم چهل و دومين سالگرد جهان پهلوان تختي امروز از ساعت 9 تا 12 در ابنبابويه برگزار خواهد شد.
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@
گفتگو با تختی/سیمین بهبهانی
تختی سحر شد برخیز ! صبح از کران سر بر زد
باز این فلک می چرخد ، باز این زمین می لرزد
در سکر روًیا راهی ، تا گور تو طی کردم
بر خوابگاهت دستم ، انگشت غم بر در زد
برخیز و این مردم را راهی به کارستان کن
وقت سفر شد آنک خورشید غمگین سر زد
از اشک و از همدردی یک کاروان در پی کن
فرش و گلیم و چادر چیزی اگر می ارزد
ـ من ، خفته ی سی ساله؟ سنگم بسی سنگین است
بر جای مغزم اینک ماری سیه چنبر زد
آیا به یادم داری؟ آن روز؟ آری ، آری
روزی که مهرت مهری بر صفحه ی دفتر زد
می رفتی و دنبالت یک کاروان همدردی
مرغ دعا از لب ها ، تا آسمان ها پر زد
دستان مرد از یاری ، جوینده در همیان زد
زن آتش بیزاری ، در طوق و انگشتر زد
بر درد ها درمان ها ، از سوی یاران آمد
بر زخم ها مرهم ها ، دستان یاریگر زد...
ای خفته سی ساله ، برخاستن نتوانی
باید دم از این معنا ، با تختی دیگر زد
ای تختیان بر خیزید ، با روح تختی همدل
وقتی هزاران کودک ، بر خون خود پرپر زد...
14 دی 1385