عزيزمان، مهندس عباس اميرانتظام، در مقالة گام به گام به سوي تشکيل کنگرة ملي، به اين اشاره داشته است که پيشنهادهائي را دريافت کردهاست و تاکيد کرده است که خارج کشوريها خود بايد راه تشکيل بخش برونمرزي کنگرة ملي را بيابند و ما در درونمرز بايد راه خودمان را پيدا کنيم. آنچه انديشة کنگرة ملي پيشنهادي اميرانتظام را با طرح پارلمان در تبعيد ايرانيان بسيار خويشاوند ميکند اين سخن اوست، در طرح کنگرهاش:" برای یک بار هم که شده سودای رهبری را از سر بیرون کنيم و اجازه دهیم که هر ایرانی خود را بخشی از جریان رهبری جمعی و ملی بداند و به آن ببالد."
باري هر ايراني بايد امکان بيابد که در رهبري جمعي و ملي شرکت داشته باشد، آن را از خود بداند و به آن ببالد. طرح پارلمان ايرانيان در تبعيد نيز اين را ميگويد: رهبري را وابگذاريم به خود مردم ايران؛ به يکايک ايرانيان؛ نوشتهام که طرح پارلمان در تبعيد ايرانيان، که از اين پس، براي کوتاهي سخن آن را «پادتا» مينامم، در جهت دور شدن از جهان مثلي افلاطوني و پيوستن به جهان واقعي خاکي انساني انديشيده شده است؛ در جهان مدرن، ديگر پديدهاي به نام رهبري سياسي با درونماية پيشوائي وجود ندارد؛ در جهان مدرن، عنصر نمايندگي جاي عنصر پيشوائي را گرفته است؛ پيشوا تعطيلي انديشة فردي پيروانش را ميطلبد تا آنها را بکشاند به جهان مثال، تا خود يک مثال شود. رهبر جهان مدرن اما، نمايندة انديشة همة هواداران يا اعضاي حزب يا همة آحاد ملت است؛ اختيار به او تفويض ميشود و قابل پس گرفتن است؛ و حالا سخنم بر سر اين است که کدام راه را برويم؟ راه کنگرة ملي را يا راه پادتا را؛ جمشيد برزگر در بيبيسي نگاهي انداخته است به طرح کنگرة ملي اميرانتظام ؛ او، پس از توضيحي پيرامون ارائة طرح و نگاهي به سخنان اميرانتظام، ميگويد:
«آقای امير انتظام، سپس به عنوان يک عضو ساده، پيشنهادهايی را برای عملی شدن طرح کنگره ملی ارايه کرده است.
ايجاد هسته های کوچک در داخل کشور و تلاش برای گسترش اين هسته ها، راه اندازی يک وب سايت اينترنتی، اقدام مشترک برای دفاع از حقوق زندانيان سياسی و اعتراضات کارگری، تاسيس صندوقی برای حمايت از فعالين سياسی و کارگری، و تلاش برای برگزاری يک نشست سراسری حداقل در خارج از کشور از جمله پيشنهادهای آقای امير انتظام برای برپايی کنگره ملی است.
اگرچه در مجموعه پيشنهادهای آقای امير انتظام ممکن است نکته چندان تازه ای به چشم نخورد، با اين حال، به دليل آنکه در طرح کنونی وی در مقايسه با طرح های مشابه مطالباتی حداقلی مطرح شده، ممکن است اميدواری مدافعان اين طرح برای جلب حمايت طيف گسترده تری از فعالان سياسی افزايش يافته باشد.»
مسئله اين است که طرح کنگرة ملي عزيز دلاورمان اميرانتظام، در روح، به نمايندگي نگاه ميکند؛ ولي در عمل، راهي براي ايجاد يک ستاد نمايندگي ملي ارائه نميدهد و به عنصر رهبري رويآور ميشود و آقاي سياوشي در طرح کنگرة مليشان، اين روح را هم از آن بر ميگيرد و يک سر به خط جبههسازي ميرسد: پيشنهاد ايشان اين است که سازمانها و جريانهاي نزديکتر به هم نخست فورومهائي تشکيل دهند و بعد اين فورومها فوروم نهائي را بسازند که همان کنگرة ملي باشد.
مسئله اصلاٌ نام نيست؛ مسئله راهيست که بايد طي کرده شود. به اين مسائل بايد توجه کرد:
١- اين تنها سازمانها و احزاب نيستند که بايد در نهاد نمايندگي ملي شرکت کنند؛ اکثر افراد فعال اپوزيسيون، اصلاٌ، عضو هيچ سازمان و حزبي نيستند؛ گذشته از اين، سهم کمتر فعالها يا غير فعالها چه ميشود؟ زن خانهداري که دلش دارد پر ميکشد براي وطنش و هيچ ادعائي هم ندارد، کجاي اين داستان قرار است نقشي داشته باشد؛ آن رانندة تاکسي که در ايران جناب سرهنگ بودهاست و اکنون، به ويژه، اگر شبکار باشد، ١٢ ساعت مستکشي ميکند، و وقت ندارد حتي سري به يک سايت اينترنتي بزند، چه نقشي در اين نهاد نمايندگي ملي خواهد داشت؟ پيرزن بيماري که سر حرفش و ته حرفش اين است که خاکم را ميخواهم، ميخواهم در خاکم بميرم! چه نقشي خواهد داشت؟ و از همة اينها مهمتر، جوانان ما که درد بيوطني دارد استخوانشان را خورد ميکند چه ميشوند؟ آنها داغ ننگ تروريسم کور دولتي و بنيادگرائي اسلامي را بر پيشاني دارند و نگاهشان به من (بچههاي خودم را ميگويم) و نسل من (بچههاي شما را ميگويم) اين است که ما ميهنشان را وادادهايم. و واي بر ما باري اين است.
٢- بايد سيستم ايجاد کنيم؛ سيستمي که بتواند خودپالا باشد، خوداصلاحگر باشد، پيش برود؛ زمينههاي حل مسالمتآميز تضادها را فراهم کند و نکشاند تضادها را به آنتاگونيستي شدن؛ فرصت تاريخي ما براي نجات از اضمحلال ملي خيلي زياد نيست. جامعة ما به انداموارهاي شبيه است که همة رگ و ريشههاي آن از پمپ نفت تغذيه ميکند و نفت روزي تمام خواهد شد.
نهادي که تشکيل ميدهيم پس، بايد سالم و سرشار از تولرانس باشد که بتواند نهاد آشتي ملي هم بشود؛ اين نهاد نبايد بتواند تبديل به يک بمب ساعتي شود؛ در جنم هر نهاد خودانگيختهاي اين هست که چون افراد به ارادة شخصي آمدهاند، به ارادة شخصي هم تجزيهاش بتوانند کنند؛ اميرانتظام عزيز يک منشور اخلاقي ارائه ميدهد؛ در نهاد مورد نظر او، هيچ یک از اعضا حق تخریب دیگری از طریق توهین، تهمت، افتراء و پرونده سازی را ندارد. اين خوب است باري؛ اما تضمين نيست. در طرح پادتا با مکانيزم نمرهدهي ما اصلاٌ نميگذاريم دشمنخويان و ستيزه جويان و پروندهسازان و لمپنهاي سياسي وارد پارلمان شوند: هر راي دهنده به ليست مورد نظرش راى ميدهد و به نفرات ليستهاي ديگر نمره (منهاي يک قبولش ندارد؛ صفر نميشناسدش؛ به علاوة يک قبولش دارد)؛ يعني به اين صورت، کساني ميتوانند وارد پارلمان شوند که حتي مخالفان سياسي و نظري آنها نيز، شخصيت انسانيشان را قبول دارند. علاوه بر اين که يک رشتة نامرئي آنها را به اين مجمع اندر آوردهاست و به هم بربسته است: راى رايدهندگان ايراني و نميشود با اين ماجرا شوخي کرد.
٣- يک کنگرة خودخوانده مخالفيني خواهد داشت که ميتوانند، يعني حق دارند، موجوديتش را به عنوان کنگرة ملي ببرند زير سؤال؛ در انظار جهانيان و نيز ايرانيان: تحريمش کنند؛ ميثاقش را زير سؤال ببرند، براي اعضايش پروندهسازي کنند و....
اما، از آنجا که در طرح پادتا، در به روي همه باز است؛ هيچ پيششرطي به عنوان حداقل عضويت وجود ندارد و هر جرياني ميتواند در انتخابات آن شرکت کند -چه از داخل کشور و چه از خارجنشينها-، هيچ جرياني توجيه نخواهد يافت و، در نتيجه توانائي نيز، که آن را تخطئه کند؛ اين طرح همة غيردمکراتهائي که اداي دمکرات بودن در ميآورند را رسوا خواهد کرد؛ يا بايد بپذيرند اين بازي مشخص را که نتيجهاش نامشخص است و يعني به دمکراسي گردن نهند، يا کنار! به سلامت!
۴- نوشتهام که ما تنها با فرد شدن ميتوانيم به انديشيدن نائل شويم؛ عاشقان دنياي مثال نميانديشند، جمال مثال را در ذهنشان ورق ميزنند (از جمله صفحات مجموعه آثار لنين را يا فرمايشات آريامهر را يا برگهاي کارنامة مصدق را –وبيچاره مصدق که دستور داد عکسش را هيچ جا نزنند-) و گفتهام که با دمکراسيست تنها، که ميتوانيم انديشههاي فرديمان را بدل به خرد جمعي کنيم. درد ملي ما درد فرديت يافتن انسان ايرانيست (مدرنيته) و بعد درد دمکراسي که بتواند انديشة فردي انسان ايراني را به خرد جمعي بدل کند. اميرانتظام هم با سخن «سوداي رهبري را وانهيم» همين را گفته است. راهش را هم شايد در آنچه به درونمرز مربوط ميشود، خوب يافته است؛ و نوشتهاست هم که ما خارجنشينان خود بايد راه کار در برونمرز را بيابيم؛ و بگويم اين را که همة مقالههاي طرحي براي نجات از بنبست، همراه نامهاي خطاب به خودش، براي او ارسال شده است؛ شايد هم آنها را خوانده باشد. بيش از اين چه بگويد در آن دست بستگي؟! و اگر اينها درست است، يک بار و براي هميشه بپريم توي اين استخر آب يخ. بپذيريم که دمکراسي رجوع به افراد است براي ايجاد نمايندگي ملي، در يک سير مشخص؛ و نيز پذيرفتن نتيجة نامشخص اين سير؛ باور کنيم اين سخن چرچيل را:
«دمکراسي بدترين شکل حکومتگريست، به استثناي همة اشکال ديگر حکومتگري.»
يعني جهان مدرن راه ديگري فعلاٌ نشناخته است براي ما، جز دمکراسي. جهانمان را، از اين راه تنها، ميتوانيم، نسبتاٌ، بسازيم.
و زردشت فرزانه ميگويد:
جهان را بايد ساخت و به سوي روشنائي برد.
ايدون باد!