اوایل دهه پنجاه بود که برای انجام ماموریتی به چاه بهار رفتم آن موقع هنوز تاسیسات پایگاه کنارک ساخته نشده بود در چاه بهار به باشگاه افسران رفتم باشگاه افسران فقط یک اطاق بزرک با چندین تخت خواب و یک سالن غذا خوری و یک خدمه . وارد اطاق که شدم مردی لاغر اندام حدود چهل تا پنجاه ساله روی یکی از تختها دراز کشیده بود را دیدم بلند شد به رسم ادب احترام گذاشتم و خود را معرفی کردم او احمد مدنی بود .
خشک شدم خون در رگهایم ایستاد لحظاتی خیره نگاه کردم گویا عمق وجودم را میدانست که چه می گذرد آرام تبسم کرد و تخت خواب سربازی را با دست نشان داد و گفت بفرمایید روی یکی از تختها گیف سفری ام را کذاشتم و نگاهی به اطراف انداختم سالن بسیار بزرکی بود با دیوارهای کاه کلی که با سفبد آب رنگش کرده بودند با سقفی بسیا بسیار بلند . از بلندی سقف تعجب کردم ناگهان او گفت اینجا اصطبل واحد جماز سواران بود که رضا شاه فقیدآنرا ساخته بود و گفت در آن زمان اینجا مدرن ترین ساختمان این قصبه بوده است .
در طول یک شب و روزی که آنجا بودم فهمیدم که برای تاسیس دانشکده علوم دریایی به آنجا آمده و شب کتابی را که نوشته بود بمن هدیه داد کتاب که نه یک جزوه بنام خلیج فارس موقعیت استرا تژیک و منابع آن. همان طور که صفحات آنرا ورق میزدم صحبتهایمان گل انداخت چه دانش عمیقی داشت و چه احساسی به سرزمینی که نام وطن را داشت حتما این احساس بود که او را با تیمسار قرنی و اردلان هم زبان و هم سر نوشت کرده بود.
در هر جمله اش اسم ایران بود و استقلال این دو مفهوم را بدون آزادی مردم آن نا قص میدانست. و عجیب بود که از آینده خلیح فارس سخن میگفت. وقتی به تهران برگشتم در پایگاهمان کسی نه از او و نه از آنچه او در کتابش اشاره کرده بود خبری داشت.
او را ندیدم انقلاب شد گوتاه زمانی بعد باز هم به ماموریتی به خوزستان رفتم توسط سرهنگ صفایی پیغامی رسید که خواهان یک گزارش اطلاعات عملیا تی از وضعییت نوار مرز است.
او نگران آینده میهن بود و میدید که سپر حفاظتی وطنمان از بین رفته رفتم به دنبال آن اکنون دیکر او را میشناختم استاندار خوزستان شده بود دریا داری که خیلی زود از خدمت کنار گذاشته شده بود همان ایام رادار ایلام را یک گروه کوماندو عراقی از کار انداخت و اشراق ایران از عمق فضای عراق از بین رفت و ما قادر به تشخیص تحرکات نظامی در فاصله دجله و غرب عراق که چند دقیقه تا عبور از مرز هوایِی ما فاصله داشت نشدیم.
وقتی برای تقدیم گزارش به استانداری خوزستان رفتم معاون ایشان که یک جوان قوی هیگل ریشو بود از ملاقات من با استاندار ممانعت کرد و اصرار داشت که مطلب اول باید با ایشان در میان گذاشته شود ایشان وزیر پست و تلگراف بعدی جمهوری اسلامی آقای غرضی بودند.
خود داری من و خشونت ایشان و دخالت محا فظین و در گیری پلیس استانداری به طرفداری ازمن منجر به مراجعت من شد ولی گزارش تهیه شده از طریق سرهنگ صفایی رییس ستادآن زمان ناحیه خوزستان به ایشان رسید قید شده بود که سرتاسر دشت آزادگان و اطراف رودخانه کرخه بلم های پر از اسلحه و مهمات عراق تردد میکنند و در فاصله بین شلمچه و نهر خییر تا پاسگاههای اشکان و شاهین و داریوش در جنوب مهران عبور مرور محموله های عراقی چند راه شوسه ایحاد شده و عوامل اطلا عات عراقی در خیابانهای اهواز راه میروند.
در یا دار مدنی به تهران احظار شد زمانی که میخواست به فرود گاه برود حزب الهی ها به فرود گاه ریختند خبر که رسید همه رفتیم همراه تگاوران دریایی که همه شان تا آخرین نفر در خرمشهر جان باختند و استاندار از میان یک دالان انسانی عبور کرد و سوار هواپیما شد.
در تهران آقای خمینی گزارش ایشان ودیکر مسایل مربوط به عوامل بحران در خوزستان را شنید
و باز هم ایشان را به خوزستان فرستاد وکوتاه زمانی بعد آقای غرضی استاندار خوزستان شدو داماد عامل سینما رکس آبادان آقای موسوی معلم بیست وپنج سا له که فرماندار سوسنکرد بود را به معاونت خود بر گزید آنها آمده بودند تا کار لشکر 92زرهی خوزستان را یکسره کنند
کوتا ه زمانی بعد که حمله عراق شروع شد جنازه بیست و هفت افسر آن لشکربالای درب جبهه واحد زرهی اهوازچهل و هشت ساعت بود که آویزان بودند و من پاکسازی شده هم به مهمانی فرا خوانده شده بودم .
من در پشت میله ها هزاران بار آن نام ها را که در گزارش بود شنیدم و چقدر سخت بود آن شنیدنها .
زمانیکه به غربت آمدیم و حدود دو دهه در کنارهم و همراه دیکران در سایه هم زندکی کردیم خبر
از تلاش تا آخرین لحظه اش را داشتم قضاوت قاضییان بلخ نا امیدش نکرده بود او رسالتی برعهده اش داشت که میخواست انجامش دهد.
باز هم پیغام داد که به استکهلم میاید سال پیش بود میخواست مرا هم در کنارهمرا هانش ببیند نرفتم آن دیوار در ذهن من هنوز وجود داشت ولی صد ها نفر از ایران دوستان در کنارش بودند من قلبا اقدام آنها را ستایش کردم و آنها را تحسین میکنم .
ساعتی قبل به من خبر دادند احمد مدنی فوت کرد ناگهان دیوار ذهنم فرو ریخت و سیل اشک را رها کردم بدون شرمندکی در میان همه خانواده ام آخر امشب یک امیر ارتش ایران مرد.
در یادارنیروی دریایی ایران که قلبی به وسعت تمام سر زمین ایران داشت با دانشی فراوان و عشقی بی پایان به ایران.