"شاه"، کتابی که عباس میلانی، نویسنده و پژوهشگر سرشناس به گفتۀ خود ده سال صرف نگارش آن کرده است، ماه گذشته سرانجام از چاپ خارج شد و بااستقبال خوانندگان و منقدان روبرو گردید.
میلانی در این کتاب می کوشد تا تصویری واقع گرایانه و خالی از جانبداری و غرض ورزی از زندگی و روزگار شاه بپردازد و شخصیت او را بر مبنای محیط پرورش، تأثیر پدر و مادر و اطرافیان و نیز رفتار و کرداری که در عمل از وی سر زده است تحلیل کند.
میلانی سرشت ناتوان و خالی از توانایی و جسارت شاه را با قلمی گیرا بروشنی تشریح می کند و نشان می دهد که او "به معنای سنتی یک چهرۀ فاجعه بار بود- خرگوشی بود که به غریدن مانند شیر تظاهر می کرد."
میلانی در این کتاب زندگی شاه را از لحظۀ تولد در خانه ای در یکی از محلات تهران، تا لحظۀ مرگ با ذکر برخی جزئیات تازه و در خور توجه دنبال می کند.
رضا خان میرپنج پس از صعود پی در پی به مهمترین مقامات دولتی مانند وزات جنگ و نخست وزیری، سرانجام در 1304 مقام سلطنت را که بلندترین قلۀ قدرت در کشور به شمار می رفت نیز از آن خود ساخت. پسر ارشد او محمد رضا در آن هنگام پنج سال بیشتر نداشت. انتقال خانواده از یک خانۀ معمولی در تهران به قصر سلطنتی تغییری ناگهانی و عمیق و نامنظر بود که در زندگی همۀ اعضای آن حادث شد و بر روحیۀ و رفتاران تأثیر گذاشت. رضاشاه پس از اعلام ولیعهدی محمد رضا برنامۀ دقیقی نیز برای آموزش و هم به منظور پرورش شخصیت او و آماده ساختن وی برای شغل خطیری که انتظارش را می کشید تنظیم کرد. از آن پس زندگی محمد رضای کوچک درحصاری از رسمیت و تشریفات احاطه گردید. رضا شاه مقرر داشته بود که در محیط خانوادگی مادر و برادران و خواهرانش نیز او را "والاحضرت ولیعهد" خطاب کنند و چنانکه در کتاب می خوانیم، حتی مادرش هنگام ورود او می بایست با حالتی احترام آمیز به پا خیزد. رضا شاه با آن که خود بهرۀ چندانی از آموزش و سواد نداشت با ذهن تند و شامۀ تیز خود ضرورت آشنایی ولیعهد را با زبانهای خارجی دریافته بود و براین اساس از همان سنین پایین با گماشتن معلمان با تجربه وسیلۀ آموحتن زبانهای فرانسه و انگلیسی را برای وی فراهم ساخت. اعزام ولیعهد به مدرسۀ "لوروزه" در سویس بر همین توجه استوار بود و انتخاب سویس هم به عنوان کشور محل تحصیل حالت تصادفی نداشت. شهرت سویس به عنوان یک کشور بی طرف در این انتخاب بسیار دخیل بود. کتاب حاوی جزئیات شایان توجهی از سالهای اقامت و تحصیل ولیعهد در شبانه روزی "لوروزه" ، نحوۀ رفتار و کارنامۀ تحصیلی او، استعداد شایان تحسنینش در ورزش به دست می دهد. در کتاب می خوانیم که چگونه شخصیت غول آسای رضا شاه همواره برای پسرش حالت ترساننده و مرعوب کننده داشته و این تأثیر همواره در وی پا برجا مانده است. محمد رضاشاه از نوعی عقدۀ حقارت در برابر پدرش رنج می برد و بعدها که خود را در اوج قدرت یافت یا در واقع چنین توهمی در وی ذهن وی قوت گرفت، بارها به اطرافیانش گوشزد کرد که کارهای وی از آنچه که پدرش در دوران سلطنت خود به آنها توفیق یافته بود، به مراتب فراتر رفته است.
نویسنده کتاب خود را از نقطۀ پایان کار محمدرضا شاه و دوران آوارگی وی در جهان آغاز کرده است. شاه پس از این که ایران را اشکریزان ایران ترک کرد، توقف کوتاهی در مصر داشت و سپس به قصد اقامتی طولانی تر عازم کشور مغرب شد. ایران در در سالهای پایانی سلطنت شاه معادل صدها میلیون دلار به صورت کمک نقدی و نظامی در اختیار ملک حسن پادشاه وقت مغرب گذاشت، اما شاه از همان نخستین ساعت ورودش به آن کشور سردی و بی رغبتی میزبان را که وی درزمان قدرت با چنان گشاده دستی به کمکش شتافته بود احساس کرد و بر تلخکامی و افسردگی که از دست دادن مقام سلطنت در وی پدید آورده بود افزوده شد. مؤلف در همین فصل یادآوری می کند که شاه هنگامی که بر جای پدر به تخت سلطنت نشست از محبوبیت وسیعی برخوردار بود. در نخستین سالهای سلطنت دوست داشت با اتومبیل رو باز خود در خیابانهای شهر گشت بزند و در چنین مواقعی مردم احساسات و محبت واقعی خود را بی دریغ به وی نثار می کردند. اما با گذشت سالیان این ارتباط یکسره قطع شد و بتدریج که خود بزرگ بینی و خودکامگی شاه رو به افزایش نهاد، حتی رجال کارآزموده و دلسوز که گاه به خود جرأت می دادند به او ارائۀ طریقی کنند، از پیرامونش رانده شدند و مشتی تکنوکرات چاپلوس و دست آموز جای آنان را گرفتند. نه تنها اینان، بلکه گاه خارجیان، غالبا به طمع ترتیب معاملات سود آور، چاپلوسی را در بارۀ شاه از حد می گذراندند. یک نمونه از آنها نلسون راکفلر بود که در 1975 طی سفری به ایران شاه را هم سنگ اسکندر کبیر دانست و گفت:"ما باید اعلیحضرت را برای دوسالی به آمریکا ببریم تا ما بیاموزند کشور را چگونه اداره کنیم." یکبار هم علم وزیر دربار پس از این که شاه را از نظر خردمندی به مرتبۀ پیامبران ارتقاء داد به وی گفت: "این امریکایی های بی نوا به کلام دلگرم کننده ای از زبان اعلیحضرت نیاز داشتند و ذات همایونی نیز آنچه را که مورد نیازشان بود به آنها مرحمت فرمودند." به طوری که در خاطرات علم آمده است، شاه از این مداهنه بیش از اندازه خشنود شد. نویسنده خاطر نشان می کند که در اواسط دهۀ 1970 کسانی که در حکم "چشم و گوش" شاه بودند دیگررغبتی به این که او را از آنچه که براستی در کشور می گذشت اگاه سازند در خود نمی دیدند، یا این که راهی به ساحت وی نمی یافتند. در چنین وضعی ساواک (سازمان اطلاعات وامنیت کشور) بسرعت به ستون و تکیه گاه اصلی قدرت شاه تبدیل شد. ساواک طبق رهنمود امریکاییان و دستیاری اسراییل برای این که وظیفۀ سیا و اف بی ای را با هم ایفا کند طراحی شده بود. به طوری که در کتاب آمده، در اوج قدرت شاه خبرنگاری از وی پرسید چگونه از آنچه که در کشور می گذرد آگاه می شود و شاه با لحنی گزافگویانه پاسخ داد که اطلاعات خود را از 13 منبع گوانگون در یافت می کند. مؤلف در این زمینه می نویسد: "اما با نگاهی به پشت سر روشن می شود که این منابع به صورت ناگواری ناکارآمد و فاقد اصالت بودند. در یک مورد شاه پرویز ثابتیان؛ رئیس قدرتمند خبرچینی داخلی ساواک را تنها به این سبب که به خود جرأت داده بود گزارش انتقاد آمیزی در بارۀ یکی از دوستان شاه بنویسند، به محاکمۀ نظامی تهدید کرد."
چنانکه در کتاب آقای میلانی آمده، و در برخی از بررسیهای دیگر در بارۀ شاه نیز خاطرنشان شده , محمد رضا شاه بر خلاف تصوری که هنگام نشستن بر جای پدراز وی در اذهان پدید آمده بود، از همان نخستین روزهای استقرار در مقام سلطنت ناخشنودی خود را از اکتفا به نقش تشریفاتی یک پادشاه مشروطه آشکار کرد. او درسایۀ پدری مقتدر بزرگ شده می خواست همان راه و روش را دنبال کند، اما دو مانع برآوردن این مقصود را دشوار می کرد. نخست این که شرایط حاکم بر ایران بعد از رویدادهای شهریور 1320 یک باره دستخوش تغییر شده بود. کشور به نوعی دموکراسی پارلمانی همراه با آشفتگی بازگشته و قانون اساسی باردیگر جانی یافته بود. دیگر این که جوهر و جسارتی که پدر را از هیچ به پادشاهی ایران رسانید در پسر وجود نداشت. این دو عامل همراه با تب ملی گرایی که پس از جنگ دوم جهانی کشورهای شرق از جمله ایران را فراگرفته بود و خشم توفنده ای که در برابر قدرتهای سلطه گر غربی بویژه انگلستان در اعماق جامعه احساس می شد و پافشاری زمامداران لندن به ادامۀ مشی چپاولگرانۀ همیشگی در بهره کشی از منابع نفت ایران، بر دشواری کار شاه می افزود. با آنکه شاه در 1328 با تشکیل مجلس مؤسسان اختیار انحلال مجلس را برای خود تأمین کرد، اوج گرفتن جنبش ملی شدن صنعت نفت به رهبری محمد مصدق در ایران و فشار سفارت انگلستان بر شاه برای عدم همراهی با آن جنبش، وی را در برابر دو راهی ناگواری قرار داد. طبیعت نامصمم و ارادۀ لرزان محمد رضاشاه نیز دشواری حرکت و مانور را برا ی او دو چندان می ساخت. انگلستان و آمریکا در آغاز کار به او توصیه کرده بودند که به صورت یک پادشاه مشروطه عمل کند، اما قرارگرفتن مصدق در رأس جنبش ملی شدن نفت و صعود او به مقام نخست وزیری سبب شد تا لندن و واشنگتن شاه را به نشان دادن قدت بیشتری از خود تشویق کنند. دولت انگلستان که به موجب مدارک انکار ناپذیر به هیچ روی به گفتگوی جدی در زمینۀ مطالبات نفتی ایران تن درنمی داد، سرانجام زیر فشار و توصیۀ آمریکا با اعزام نماینده ای به نام "گَس" به ایران موافقت کرد. مذاکرات او با گلشاییان وزیر وقت دارایی به پیش نویس توافقی معروف به قرارداد الحاقی "گس-گلشاییان" انجامید که پرداخت انگلستان را از بابت هر بشکه نفت به ایران از 22 سنت به 33 سنت افزایش می داد. انگلستان مدعی بود که با این توافق لطف بیکرانی درحق ایران روا داشته است، حال آن که در همان زمان مکزیک نفت خود را ملی کرده و آمریکا پیشنهادی دایر بر تقسیم منافع نفت بر اساس 50-50 به ونزوئلا داده بود. انگلستان به تصویب قرارداد الحاقی امید زیادی بسته بود ولی مجلس به رهبری مصدق آن را رد کرد و موجبات خشم فراوان لندن را فراهم آورد. شاه در برابر جنبش ملی شدن نفت روشی دوپهلو داشت. هرچند دلش هیچگاه با جنبش نبود، در برابر وسعت و عمق و محبوبیت آن جنبش نیز در خود یارای مخالفت نمی دید. انگلستان شاه را برای انحلال مجلس و ترتیب انتخاباتی که به راه یافتن مُهره های سر به را او به مجلس و تصویب قرارداد الحاقی بیانجامد زیر فشار گذاشت، ولی شاه در جرئت دست زدن به چنان کاری را ندید. به طوری که در کتاب آمده، پیش از آن که مصدق در اردیبهشت ماه 1330 با رأی مجلس به نخست وزیری انتخاب شود، سید ضیاء طباطبایی و قوام السطنه هرکدام با توسل به سفارت انگستان، ضمن انتقاد شدید از بی تصمیمی و بی عرضگی قول دادند مسئلۀ نفت را بر وفق مراد لندن فیصله دهند و برای نشستن بر مسند نخست وزیری ازسفارت در خواست مساعدت کردند. طرفه آنکه قوام، دولتمردی که شاه همواره از وی می هراسید، در این فعالیت به کمک های پنهانی مادر شاه که زنی جاه طلب بود و بپنهانی در بسیاری از امور مداخله می کرد متکی بود. نکتۀ شایان ذکر دیگراین که به نوشتۀ ملانی، شاپورعلیرضا، تنها برادر تنی شاه، در فوریۀ 1950 برای این که نگلستان را از پشتیبانی خود از قرارداد الحاقی مطمئن سازد با مقامات انگلیسی دیدار کرد. او در دسامبر 1951 هنگامی که کشمکش میان مصدق و شاه به مراحل باریکی رسیده بود سفیر انگلستان را کاخ خود فراخواند و شکایت کرد"که برادرش به او اجازۀ هیچگونه دخالتی در امور نمی دهد". بنا به اسناد وزارت خارجۀ انگلستان، مقامات انگلیسی "از احساس تلخ آمیخته با تحقیر او نسبت به برادرش شگفت زده شدند." در این اسناد اشاره شده که ملکۀ مادر علاقه داشت علیرضا به عنوان ولیعهد کشورتعیین شود. در حدود همان زمان شاپورعبدالرضا، یکی از برادران ناتنی شاه نیز به سفیر آمریکا متوسل می شود و از می خواهد تا ترتیبی داده شود که مسؤلیت امور اقتصادی کشور به وی سپرده شود. کتاب تحولات دوران نخست وزیری مصدق را با تحلیل های جالی پیرامون آنچه که در پی انتخاب چرچیل به نخست وزیری انگلستان و همدستی لندن و واشنگتن در بر انداختن دولت مصدق ازطریق به راه انداختن کودتا انجامید، دنبال می کند. در این تحلیل ها تفصیل پیرامون برخی از رویدادها بیش از اندازه است در حالی که در بارۀ برخی دیگر، مانند توطئۀ قتل سرلشکر افشارتوس که اهمیت اساسی در پی آمدهای بعدی داشت به قدر کافی سخن نرفته است. ادامه دارد.
با وجود ااستناد کتاب به مدارک متعدد و انکار ناپذیر در ارتباط با تدارک پیشاپیش نقشۀ کودتا از طرف دولتهای انگلستان و آمریکا برای برانداختن دولت مصدق،(فعال ساختن عناصر مزدور داخلی در سطوح گوناگون، آغاز یک پیکار وسیع دروغ پراکنی و پخش اطلاعات گمراه کننده و اضطراب انگیز بر ضد دولت، اعزام ژنرال شوارتسکف، سرپرست پیشین ژندارمری ایران،به تهران برای غلبه بر ترس و تردید شاه، تعیین کرمیت روزولت افسر سازمان اطلاعات مرکزی آمریکا (سیا) به عنوان مدیر اجرایی طرح کودتا، توسل به اشرف پهلوی برای مسافرت مخفیانه به ایران به قصدی متقاعد ساختن برادر خود به همکاری با برنامۀ کودتا)، نویسنده با بها دادن به برخی ادعا ها دایر بر این که حضور جمعیتی که روز 28 مرداد به سرکردگی کسانی از قماش شعبان جعفری در پناه تانکهای ارتش برای هواداری از شاه و حمله به اقامتگاه مصدق به خیابانها آمدند، گویا نشانه ای از سنگین شدن کفۀ احساسات عمومی به سود شاه بوده، دچار تناقض گویی آشکار شده است. با این همه موضوع پخش مقادیر زیادی دلار در سطح پایتخت طی روزهای مُشرف به کودتا در کتاب مسکوت نمانده است. نویسنده با استناد به گزارش، "کِنِت لاو" خبرنگار نیویورک تایمز که هنگام وقوع کودتا در تهران اقامت داشته و با کودتاگران نیز بی ارتباط نبوده، به این نکته اشاره می کند که مقدار دلارهای توزیع شده در تهران بقدری زیاد بود که سبب شد نرخ برابری دلار با ریال، به سبب اشباع بازار از پول آمریکایی، تا مدتی بعد از پیروزی کودتا بسیار پایین تر از نرخ معمول باقی بماند.
به طوری که در کتاب آمده یکی از نخستین اولویت های شاه پس از بازگشت به ایران در پی پیروزی کودتا، دیدار با "لوی هندرسن" سفیر آمریکا در تهران بود. این دیدار بنا به درخواست شاه به صورت خصوصی صورت گرفت. هندرسن حامل پیام شفاهی پرزیدنت آیزنهاور برای شاه بود. سفیر با تأیید آیزنهاور مقدمه ای بر متن نوشته شدۀ پیام افزود که در آن از "شجاعت اخلاقی شاه" ستیاش شده بود. بنا به گزارش هندرسن، شاه "در حین خواندن پیام به گریه افتاد" و سپس از هندرسن خواست تا به رئیس جمهوری اطلاع دهد که چه حد از بابت"علاقه ای که ایالات متحده به ایران نشان داده است" احساس حق شناسی می کند. شاه در همان دیدار از قصد خود برای از میان بردن مطبوعات مخالف و مستقلو ریشه کردن ساختن حزب توده خبر داد. آنگاه از هندرسن در بارۀ اینکه کمک های مالی آمریکا "چه وقت، در چه مقدار و به چه صورت " خواهد رسید سؤال کرد. در ارتباط با همین دیدار در کتاب می خوانیم: "شاه و زاهدی هر دو می دانستند که موفقیت و حتی بقائشان به حل سریع مسئلۀ نفت و احیای اقتصاد پریشان کشور وابسته است. میلیونها دلار تقریبا به صورت بی درنگ در اختیار دولت زاهدی گذاشته شده بود. حتی روسها از دادن طلاها و پول نقدی که در پایان جنگ دوم جهانی به ایران بدهکار بودند به دولت مصدق خودداری ورزیده و موضوع رابه سردواندن و دفع الوقت برگزار کرده بودند. اما حالا برای تأدیۀ سیع وام خود به ایران اعلام امادگی می کردند."
نکتۀ شایان ذکر این که شاه تنها چند هفته پس از پیروزی کودتا به فکر برکنار کردن سپهبد زاهدی افتاد و این فکر را با سفیران انگلیس آمریکا در میان گذاشت. هر دو سفیر مخالفت صریح دولتهای متبوع خود را با اجرای چنان فکری، پیش از فیصلۀ کامل مسئلۀ نفت به آگاهی او رساندند. زاهدی در برابر شاه که بعد از کودتا نمی خواست هیچ شریک قدرتی داشته باشد، استقلال رأی نشان داده و بر اختیارات نخست وزیر بر طبق قانون اساسی پای فشرده بود. در هر حال او تا یکی دو ماه بعد از تصویب قرارداد نفت با کنسرسیوم در مقام نخست وزیری باقی ماند، اما در تمامی آن مدت باشاه مناسبات پرتنشی داشت. بنا بر آنچه که در کتاب آمده، رئوس کلی موافقت نامۀ نفت در اواخر فوریه 1954 توسط آمریکا به ایران ابلاغ شد: "همۀ قرائن حاکی از آن است که شاه و رژیم ایران، جز امضای فرمایشی قرارداد، به طور کلی نقش ناچیزی در تدوین آن داشتند. دالس وزیر امور خارجۀ [امریکا] در 24 فوریه 1954 طی پیامی به سفارت ایالات متحده در تهران رئوس آنچه را که آمریکا و انگلستان در "تذکاریۀ 19 فوریۀ خود مورد توافق قرار داده بودند تشریح کرد. دالس اعلام داشت که" دولت ایالات متحده برای پشتیبانی از مشارکت شرکت نفت انگلیس و ایران به میزان 40 در صد آمادگی دارد ... شرکتهای آمریکایی به میزان 40 در صد مشارکت خواهند داشت. در مورد 20 در صد باقیمانده، ایالات متحده امیداوار است که بیشتر آن به شل تعلق پیدا کند و به این ترتیب سهام انگلستان هرچه بیشتر افزایش یابد." ش پس اگر قرارد داد مشهور به "موافقتنامۀ کنسرسیوم" در شکل نهایی خود از روی آنچه جان فاستر دالاس به سفارت آمریکا ابلاغ کرد الگو برداری شد، هیچ جای شگفتی نداشت. شرکت نفت ایران و انگلیس که نزدیک به نیم قرن به غارت بی شرمانۀ ثروت نفت ایران اشتغال داشت امروز به نام بریتش پترولیوم شناخته می شود و سال گذشته در پی همان رفتار تجاوزگرانه بزرگترین فاجعۀ زیست محیطی تاریخ امریکا را در خلیج مکزیک به بار اورد
با آن که مطالب کتاب به طور عمده در بر محور شخصیت شاه و آثار مترتب بر تصمیمات و روش و شیوۀ کار او دور می زند، مؤلف کوشیده است هیچیک از تحولات کشوررا در دوران سی و هفت سالۀ سلطنت او، از سیاسی و اقتصادی گرفته تا اجتماعی و فرهنگی، ناگفته نگذارد.
در کتاب حتی صفحاتی به سلیقۀ شاه و شهبانو فرح در زمینه هایی مانند معماری، تزیین داخلی کاخ های سلطنتی، هنر و سنیما و تضادی که گاه در این موارد میان آنها بروز می کرده اختصاص یافته است. به طوری که در کتاب آمده، شهبانو می کوشید شاه را با کارهای هنرمندان سینماگران ایرانی آشنا کند و گاه در سینمای اختصاصی کوچک کاخ نیاوران همسر خود را به دیدن فیلمهای روز ایرانی وا می داشت. یکی از این فیلمها "دایرۀ مینا" اثر داریوش مهرجویی بود که به سبب پرداختن به وضع معتادان و کسانی که با سوء استفاده از استیصال آنان خونشان را به ثمن بس می خریدند، بحث انگیز شد. دکتر اقبال که طی چندین دهه به طور ثابت ریاست نظام پزشکی را به عهده داشت خواستار ممنوعیت این فیلم شد، زیرا به عقیدۀ وی با لحنی منفی از جامعۀپزشکی کشور یاد بود. فیلم را به اصرار شهبانو به کاخ آوردند، ولی شاه در نیمۀ نمایش سالن را با خشم ترک کرد و گفت، این روشنفکران فقط دوست دارند از جنبه های تاریک زندگی در ایران سخن بگویند.
هرچند که شاه در ابتدای دهۀ 1350 در اوج قدرت می نمود و به نظر می رسید که کشور در جادۀ ثبات و رونق گام بر می دارد، گزارشهایی ازاین که اوضاع آنگونه هم که در ظاهر به چشم می آمد خوب نبود توسط نمایندگان سیاسی امریکا و انگلستان به واشنگتن و لندن مخابره می شد. در 1352 اردشیر زاهدی، سفیر وقت ایران در آمریکا، گزارشی بکلی سری از دیدار خود با یک مقام بلند پایۀ امریکایی که با لحنی بدگمانانه ای از وضع تندرستی شاه پرسیده بود، به وسیلۀ پست مخصوص به تهران فرستاد که احتمالا از آگاهی زودهنگام امریکایی ها از بیماری سرطان شاه خبر می داد. موج نارضایی ها هرچند کوچک و نامرئی، در درون اجتماع به حرکت در آمده بود. کاهش در آمد کشور از ممر نفت، افزایش تورم و کند شدن آهنگ رشد اقتصادی که در سالهای بعدی گریبانگیر کشور شد، همراه با اصرار شاه در به عهده گرفتن یک تنۀ همۀ تصمیمات عواملی نبودند که به بهبود اوضاع کمک کنند. شاه به نوشتۀ کتاب، بعد از کودتای 28 مرداد "جکومت مقتدرانه" خود را برای کشور امری اجتناب ناپذیر تلقی می کرد. در کتاب همچنین اشاره شده که او تا سرتا سر کشور را ملک طلق خود می دانست و دخل و تصرفش در بودجه و در آمد کشور به گونه ای بود که وجه تمایز میان دارایی شخصی شاه و دارایی دولت یکسر از میان برخاسته بود. با توجه به چنین وضعی "جان اوکز"، خبرنگار نیویورک تایمز پس از دیداری که از ایران داشت طی مقاله ای در شمارۀ 30 سپتامبر 1975 روزنامه، سخن معروف لوی چهارده پادشاه خودکامۀ فرانسه را دایر بر این "دولت یعنی من" در بارۀ شاه نیز ایران صادق دانست.
کتاب اطلاعات دقیقی در بارۀ فراز و نشیب مناسبات شاه با رؤسای جمهوری آمریکا طی دوران سلطنتش در اختیار می گذارد. همچنین آثار زیانبار فساد مالی و دست اندازی خویشاوندان و نزدیکان شاه را به منابع مالی کشور و نادیده گرفته شدن گزارشهای ساواک را در مورد پی آمدهای منفی این وضع در امنیت کشور خاطر نشان نشان ساخته است. نویسنده همچنین تصویر زنده ای از روند رو به وخامت بحران دردوسالۀ آخر سلطنت شاه و و عدم آمادگی وی برای رویارویی با آن پرداخته است. در شرح ناکامیاب ماندن دولتهای آموزگار و شریف امامی و ازهاری و روی آوردن شاه به چهره هایی مانند علی امینی، و شاپوربختیار و غلامحسین صدیقی، آنچه که میان شاه و صدیقی گذشته بود نکات تاه وایان توجهی درکتاب آمده است. به نوشتۀ میلانی، شاه و صدیقی در آن روزهای بحرانی روی هم رفته پنج بار یکدیگر را دیدند. صدیقی که بر ماندن شاه در کشور اصرار می ورزید، طبق روایت کتاب، آمادگی کامل خود را برای تشکیل دولت و برنامۀ دقیقش را برای مقابله با بحران به آگاهی شاه رسانید. اما شاه که به طور همزمان با رجال دیگر از جمله شاپور بخیتار نیز در گفتگو بود، به شاپور بختیار که با خروج وی از کشور مخالفتی نداشت بیشتر راغب شد. افزوده بر این آنتونی پارسن، سفیر وقت انگلستان نیز بنا به نوشتۀ میلانی شاه را از انتصاب صدیقی به نخست وزیری منصرف ساخت . اما جریان رویدادها سرانجام درستی نظر صدیقی را دایر بر این که ارتش بدون شاه از هم متلاشی خواهد شد به ثبوت رسانید و دیدیم که چگونه ارتشبد قره باغی رئیس وقت ستاد ارتش و سپهبد مقدم، آخرین رئیس ساواک به ترغیب سفیران انگلستان و آمریکا راه سازش با آقای خمینی را در پیش گرفتند و چه نتیجۀ فاجعه باری از برگزیدن این راه به بار آمد. عباس میلانی می نویسد که شاه در آخرین لحظاتی که تدارک خروج خود را از کشور می دید می توانست با ریچارد دوم، قهرمان یکی از نمایشنامه های شکسپیر هماواز شود و بخواند"آه، که من شاهی مایۀ مضحکه در یک نمایش بودم."
پایان
شاه The Shah
نویسنده : عباس میلانی
ناشر : پلگریو مک میلان
بها 30 دلار
Palgrave Macmillan
175 Fifth Avenue
New York, NY 10010