انقلاب بهمن 57 را از شکوهمند تا ارتجاعی ترین و اجتناب پذیر ترین انقلاب جهانش خوانده اند.
انقلاب اسلامی در یک ارزیابی فراگیر همچون بهمنی سهمگین بر سر بسیاری از دست آورد های مدنی از مشروطه به این سو فرود آمد وسد راه روند تکامل و پرورش طبیعی توسعه کشورمان در عرصه های اقتصاد ی ، فرهنگی ، اجتماعی و سیاسی شد.
انقلاب و پی آمد های آن را تا به امروز سه نسل در ایران دنبال کرده اند. اکنون که تب روزهای انقلاب فرو نشسته و بازار تحلیل و آسیب شناسی داغ است ، تنها توشه ی دستی بر آتش داشته ها، شرمساری از سهیم بودن در انقلابی ضد ملی ، ساده انگاری ها و سکوت در برابر اعدام های هولناک مدیران ، کارمندان ، سربازان و امیران ارتش و شهرباني است. شرمندگی زمانی به اوج خود میرسد که به خاطر بیاوریم ، همان ارتشی که امیرانش را ، پس از امان گرفتن از انقلاب خونبار به جوخه های مرگ سپردند ، از کیان کشور در جنگی نابرابر، دلاورانه دفاع کرد.
اینک روح و ذهن ایرانی با مقوله ی انقلاب به عنوان گزینه دیگر میانه ای ندارد ، نشانش را هم در بی توجهی و بی اعتمادی نسبت به سازمان ها و جریانهای خشونت گرا ی بر انداز می توان دید. کمترین سود نقد رفتار گذشته ، جلوگیری از ارتکاب اشتباهات مشابه اسف باری خواهد بود که میهنمان را در معرض خطر های جدی و بزرگی قرار داده اند.
برای هم نسلان من که نسل دوم خوانده میشوند ، کافی است تا به کارنامه ی انقلاب بهمن 57 در تمامی عرصه هایی که مورد دگرگونی قرار گرفتند نگاهی اندازند تا فارغ از این خیال ، که این انقلاب را با چه صفتی بهترمیشود توصیف کرد به بررسی آن بنشینند. هنوز هستند ، در گذشته ماندگانی ، که بدون درک رابطه ی میوه و درخت ، پای بر زمین می کوبند وبه سوگواری انقلاب دزدیده شده و به کژ راهه رفته ی خویش مینشینند. این دوستان در حال از دست دادن آخرین فرصتها برای تجدید نظر در قضاوت هایشان می باشند.
اگربر خلاف حاکمان جمهوری اسلامی باورمند به وجود نیروهای غیبی نباشیم ، می بایست اذعان کنیم که انقلاب بهمن 57 که از آغاز، هویت خود را در نفی دیگران میدید ، به همان اندازه میتوانست مردمی باشد ، که مذهبی ، عوامانه و یا وابسته به خارج ، چرا که بدون دخالت و موضع گیری های دولت های آمریکا ، انگلیس و اسراییل بسیاری از اتفاق هایی که افتاد، نمی توانست بیفتد. همان کشورهایی که حکومت ولایت فقیه اکنون برای رد گم کردن ، بقای سیاسی خود را در دشمنی و تقابل بیمارگونه با آنان می جوید.
هم اکنون پرسش های بی شماری در مورد چگونگی و چرایی وقوع و پیروزی انقلاب 57 مطرح است.
در این میان پرسش بزرگ و بی پاسخ مانده برای هم نسلان من آن است که چگونه خمینی با آن سابقه و برنامه ای که هیچ نبود جز حکومت اسلامی به سبک صدر اسلام که کسی چیزی در باره ی ماهیت آن نمی دانست و یا نمیخواست بداند ، از سوی تمامی نیروهای سیاسی ، ، به شخص میهن دوستی همچون شاپور بختیار با آن سابقه ی آزادمنشی و آن برنامه ی کاری مبتنی بر مردم سالاری و سکولاریسم تر جیح داده شد ؟
بقول دشمن پیمان دوست بشکستی ببین که از که بریدی و با که پیوستی
بدین گونه بود که آخرین سنگر مقاومت در برابر حکومت واپس گرا و ضد ملی بر آمده از انقلاب ، داوطلبانه به دشمنان آزادی و دشمنان ایران واگذار شد.
چگونه سیاست ورزان و روشن فکران ، مفتون انقلابی شدند که رو به گذشته داشت ، نه آینده ؟
درآن زمان هشدار ها ی دکتر شاپور بختیار که از لزوم لائیسیته و خطر دیکتاتوری نعلین سخن می گفت، احمد خلیل الله مقدم که خطر فاشیسم مذهبی را گوشزد می کرد، و همچنین نامه ی دکتر مصطفی رحیمی خطاب به خمینی و ملت که در آن دلایل خود را از"نه" ی بزرگ و تاریخی خود به جمهوری اسلامی ارایه می داد در هیاهو و تب و تاب روزهای خون و آتش بی مخاطب ماند.
آیا نباید انتظار میداشت که نیروهای ملی در آن زمان به جای سپردن خود به موج بر آمده از کوچه و بازار و حمایت بی دریغ لژیستیکی بیگانگان از آن ، آتش آن فتنه را به آب تدبیر فرو بنشانند ؟ آیا برای رفع نا بسامانیهای آن زمان نیاز به یک جراحی بود، یا به یک زلزله ی خانمان برانداز؟
برای ذهن های پرسش گر توضیح در باره ی رویدادهایی که دست به دست یکدیگر باعث استقرار جمهوری اسلامی شدند مهم است نه توجیه آنها. پر واضح است که شناسایی متهمی که تمامی تقصیر ها را دراو بتوان جست کاری است بیهوده ، چرا که رویدادهای سیاسی- اجتماعی همچون بازی شطرنج می مانند. در این بازی زنجیره ای از حرکت ها منجر به برد یا باخت می شوند و مسئولیت کیش مات را نمی توان تنها در یک حرکت جست. رویداد های سیاسی- اجتماعی از این هم پیچیده تر و در هم تنیده تر هستند.
تحلیل های کارشناسانه و آسیب شناسانه در جای خود پر ارزش هستند، اما مردم میخواهند ساده و روشن به آنان گفته شود چرا این چنین شد و چگونه و چه کسی در آینده جلودار فاجعه های این چنینی خواهد بود و صداقت و توان کدام سازمان یا حزب در جلوگیری از چنین رویدادی بیشتر است.
با روشن شدن هر چه بیشتر زوایای تاریک انقلاب اسلامی توسط بازیگران مستقیم و غیر مستقیم آن و انتشار اسناد و مدارک سازمان های امنیتی کشورهای غربی ، ماهیت ارتجاعی ووابستگی آن پیوسته آشکارتر میشود.
کوفتن بر طبل انقلاب مردمی هم دیگرطنینی ندارد . از آنجایی که رهبری انقلاب هیج گونه رابطه و پیوندی دیرپا با لایه های تاثیر گذار جامعه نداشت و تنها تبلیغات وسیع و بی امان خارجی وساخت و پاخت های پشت پرده بود که از شخص کم و بیش گمنامی مانند خمینی ، در زمانی کمتر از چندین هفته، ماه پیمای شکست ناپذیری ساخت و او را با وجود دید گاه های متحجر و قشری درج شده در کتاب هایش و دشمنی دیرینه با آزادی های مدنی به رهبری انقلاب ارتقا داد ،نمیتوان صرف حضور فیزیکی توده های غیر سیاسی و فریب خورده را در آن جو ملتهب دلیل کافی بر اصیل بودن و مردمی بودن آن دانست.
انقلابیون زخمه بر تار دل بیگانگان زدند تا دلی به دست آورند وگرنه توان رویارویی با ارتش مجهز شاهنشاهی و نیروهای امنیتی را نه نیروهای ملی سرکوب شده و سازمان نیافته ، نه گروه های چریکی دست به اسلحه و نه ملا های عادت کرده به الطاف همایونی داشتند. اعتراف های اخیر ابراهیم یزدی (از جمله اعتراف به وجود چهار کانال برای ارتباط آمریکا با خمینی و چراغ سبز برژینسکی در مورد شخص خمینی) در مورد رویداد های آن زمان بسیار قابل تامل میباشد.
مردم ایران سالهاست که چیزی غیر از توحش و استبداد جمهوری اسلامی ، ابتذال لوس آنجلس ، نیرنگ های چپ ، تناقض گویی های مذهبی های ملی و بی لیاقتی اصلاح طلبان را در صحنه ی سیاست ندیده اند. مردم در آرزوی نیرویی هستند که ضمن شناخت آرزوها ، درد ها و خواسته هایشان قابل اعتماد باشد تا بتوانند شاهین اعتماد خود را بر روی شانه هایش بنشانند. این اعتماد تنها زمانی از سوی ملت داده میشود که بازیگران برخاسته از نیروهای ملی عصر انقلاب ، به نقش آفرینی خود در پدید آوردن سیاه ترین دیکتاتوری تاریخ معاصر ایران بپردازند. توجیه گذشته به هر قیمتی ، هزینه ی زیادی هم برای نیروهای ملی و هم برای آینده ی سیاسی کشور خواهد داشت ، چرا که زمانی که از دست میرود تنها به کار نیروهای متحجر و ضد ملی می آید.
اکنون تنها دست تغابن بر زانو زدن چاره ساز نیست، بلکه باید به آینده سازی پرداخت .آغازی نو را اما مردم تنها با کسانی خواهند کرد که به گذشته ی خود پرداخته ، نور بر زوایای تاریک آن بتابانند واز شهامت دادن هزینه برخوردار باشند.
پیش از آن کن حساب خود که ترا دیگری در حساب گیرد سخت
جبهه ملی به عنوان یکی از نیروهای ملی خوشنام و پر سابقه ی ایران جاذبه ی بسیار زیادی برای نسل جوان و دانشجویان دارد. با اوجگیری احساسات ملی در بین مردم خسته از استبداد مذهبی ، وظیفه ی آن در هدایت و راهبری این شور ملی بسیار سترگ است.
جبهه ملی ایران به درستی و به هنگام تشخیص داد، که همگام با غلیان شور ملی ایرانیان ،تمایل نیرومندی در مردم در مورد ماهیت سیستم حکومتی آینده ایران شکل گرفته است. حکومتی که در آن مذهب و یا هر گونه ایدئولوژی جایی در نهاد های حکومتی ندارد. جلوه ی این دریافت را میتوان در منشورکنونی جبهه ملی ایران دید.
از آنجایی که تار و پود جبهه ی ملی نه از اصول تغییر ناپذیر ایدئولوژیک ، بلکه از مهر به ایران و تلاش برای
سر بلندی و نیک بختی ایرانیان سرشته شده ، نقد به گذشته نه تنها موجب تضعیف روحیه نمی شود ، بلکه گشودن درب گفتگو در باره ی اشتباهات گذشته از تکرار ملال آور آنها جلو گیری کرده و باعث تحکیم موضع جبهه ملی در میان مردم وپذیرفته شدن آن از سوی مردم تشنه ی راست گویی و صداقت سیاسی می شود.
با گذشت بیش از 29 سال از عمر جمهوری اسلامی و افزوده شدن تجربه ای تلخ به تجربه های سیاسی ایرانیان ، حکومت آغشته به مذهب به همان اندازه مقبولیت دارد که سلطنت مطلقه میتواند داشته باشد. راه رسیدن به جامعه ای آزاد و حکومتی مردم سالار پس از پیمودن این راه پر از فراز و نشیب سد ساله ، تنها از جاده ی سکو لاریسم و باور درونی شده به آزادی و برابری می گذرد. پی آمد منطقی اعتقاد به مردم سالاری ، سکولاریسم و خرد گرایی باید برای همه روشن باشد و آن چیزی جز نفی جمهوری اسلامی و قانون اساسیش نمی تواند باشد ، چرا که قانون اساسی جمهوری اسلامی بنای غیر قانونی حکومت کردن نظام ولایت فقیه است.