درباره کميته تدارکاتی کنگره ملی ايرانيان، جمعهگردیهای اسماعيل نوریعلا
به نظر من، کارائی يک "کميتهی غيرسياسی تدارکات، برای تشکيل کنگرهی ملی ايرانيان" بستگی به آن دارد که اعضاء اين کميته، در انظار ديگران، "حقانيتِ" کار (يا "مأموريتِ") خود را از کجا بهدست میآورند. بهعبارت ديگر، کسانی که دور هم جمع میشوند تا کميتهای اين چنين را بر پا کنند بايد نشان دهند که از کدام "سرچشمهی اجتماعی» مأموريت يافتهاند و چرا اين "سرچشمه" خود میتواند منشاء و منبع حقانيت اين کميته باشد. تنها در صورت قبولاندن حقانيت اين مأموريت به عموم ايرانيان است که میتوان به نتيجهی کار اميدوار بود
دو هفته پيش، در جمعه گردی موسوم به «راهی برای خروج از بن بست آلترناتيو»، نوشتم: «چارهء کار چيزی نيست جز ايجاد يک "کميتهء غيرسياسی تدارکات"، متشکل از نمايندگانی آمده از همهء گروه ها و دستجات و شخصيت های سياسی، که کارش بايد فقط انجام تدارکات لازم برای برگزاری يک همايش گسترده بوده و حق دخالت در بحث های سياسی را نداشته باشد! من فکر می کنم که چنين کميتهء بی طرفی می تواند آن دعوت کنندهء مفقودی باشد که زير چتر آن جمع شدن برای هيچ کس نمی تواند کوچکی و سرشکستگی بياورد؛ البته اگر اهداف اين کميته هيچ نباشد جز فراهم آوردن امکانات يک گردهمآئی بزرگ، يک همايش ملی، نخست برای رای زنی و ايجاد تفاهم، و سپس برای توافق بر سر تشکلی که می تواند همان آلترناتيو مطلوب همگان باشد... می دانم که می پرسيد بانی چنين کميتهء تدارکاتی چه کس می تواند باشد؟ و من می گويم که، اگر "خود اين فکر..." پذيرفته شود، پيدا کردن آدم های انجام دهندهء کار مشکل نيست، چرا که عضويت در آن نمی تواند واجد هيچ انگ و دنگی باشد. حد اکثرش داشتن دستک و دفتری است، و تلفن و فکسی، و کامپيوتر و ای ميلی، برای تماس گرفتن با اشخاص و گروه ها و پيشنهاد و تقاضای اعزام نماينده از يکسو، و تهيه امکانات مالی و اجرائی کار، از سوی ديگر».
باور کنيد خودم هم انتظار نداشتم که بلافاصله افرادی از طيف های مختلف سياسی و غير سياسی با من تماس بگيرند و بگويند که ما آماده ايم تا برای ساختن اين «کميتهء غيرسياسی تدارکات» انرژی و وقت و امکانات بگذاريم و بيشترين تلاش خود را برای برپا کردن يک «کنگرهء ملی» در راستای ايجاد يک «آلترناتيو سکولار»، که بتواند در برابر حکومت مذهبی کنونی قد علم کنند تا مردم ايران و جهان بدانند که کشور ما نيز می تواند بديلی سکولار، پای بند به حقوق بشر، امروزی، مدرن و صلح جو داشته باشد، بکار بريم. اما پرسش آن است که بايد از کجا شروع کرد؟ پرسشی بر حق بود و من، بعنوان پيشنهاد دهندهء اين طرح، اخلاقاً بايد برای آن پاسخی می جستم. پس، از همه ی اين داوطلبان آشنا و ناشناس مهلتی خواستم تا به چند و چون پاسخی که به عقلم می رسد بپردارم و اگر فکرم بجائی رسيد آن را برايشان بازگو کنم. اما می بينم که اين بحث ها وزنی بيش از گفتگوی خصوصی دارند و چون بر مبنای يک پيشنهاد علنی شده پيش آمده اند، حق اين است که بقيهء کار را هم بصورتی علنی مطرح کنم. پس بحث اين هفته را به فکرهای پس از آن گفتگوی اوليه اختصاص می دهم و اميدوارم آن را تلاشی تلقی کنيد برای ايجاد يک گفتگوی عمومی در زمينهء روند «آلترناتيو سازی سکولار و مبتنی بر حقوق بشر». و ديگرانی نيز که فکری برای اجرايی کردن ايجاد يک کميتهء کارای تدارکاتی برای تشکيل يک «کنگره ملی» در راستای ايجاد يک آلترناتيو سکولار، دارند، همه ی ما را در جريان نظرات خود بگذارند.
قبل از هر چيز بگويم که، بنظر من، کارائی يک «کميتهء غيرسياسی تدارکات، برای تشکيل کنگرهء ملی ايرانيان» بستگی به آن دارد که اعضاء اين کميته، در انظار ديگران، «حقانيت ِ» کار (يا «مأموريت ِ») خود را از کجا بدست می آورند. بعبارت ديگر، کسانی که دور هم جمع می شوند تا کميته ای اين چنين را بر پا کنند بايد نشان دهند که از کدام «سرچشمهء اجتماعی» مأموريت يافته اند و چرا اين «سرچشمه» خود می تواند منشاء و منبع حقانيت اين کميته باشد. تنها در صورت قبولاندن حقانيت اين مأموريت به عموم ايرانيان است که می توان به نتيجهء کار اميدوار بود و روزی را تصور کرد که ايرانيان ِ موافق انحلال حکومت اسلامی و برقراری حکومتی سکولار در ايران، بصورت گروه های بزرگ اجتماعی، در زير يک سقف جمع شده و با کنار نهادن اختلافات عقيدتی خويش در موارد ديگر، بر بنياد همين دو اصل عمومی، به مذاکره و رای زنی برای ايجاد يک آلترناتيو بپردازند. بدون اين «مأموريت» و «حقانيت»، در خارج از کشور، هيچ کميته ای نمی تواند از کارائی چندانی برخوردار باشد.
حال، تصور کنيم که جمعی پر علاقه و انرژی کافی بر آن شده اند که امکانات خود را در راستای تشکيل يک چنين کميتهء تدارکاتی بکار گيرند. بنظر من اين اشخاص، برای به دست آوردن اين «مأموريت برحق»، راهکارهای معدود و محدودی را در پيش رو دارند که اجرای هر کدام شان وابسته به شرايطی خاص است. مثلاً، روشن است که شناخته شدگی و قابل اعتماد بودگی اين کوشندگان خود نخستين شرط پيروزی چنين طرحی است، آن هم در محيط خارج کشور که مردم به ظهور و افول ِ «چوپانان دروغگو» عادت کرده و ميزان باورشان بشدت تقليل يافته است.
آنگاه، با فرض اينکه داوطلبان، بالشخصه، از اعتبار کافی برخوردارند، می توانم، تا آنجا که در توان عقلی من است، به چند راهکار اشاره می کنم:
بنظر من، راهکار اول اين داوطلبان عبارت است از «جلب پشتيبانی بيشترين ايرانيان خارج کشور» برای تشکيل يک کميته تدارکاتی. اين عدهء علاقمند، به مدد انرژی و امکاناتی که برای کار خود اختصاص داده اند، و به کمک حضور و آگاهی رسانی تبليغاتی در رسانه های موجود، «طرح» خود برای تشکيل يک کميتهء تدارکاتی را با مردم در ميان می گذارند و چند و چون آن را توضيح می دهند و، مدت زمانی معينی را برای اعلام حمايت از اين کميته اعلام می کنند. و سپس، به انتظار می نشينند تا هموطنان شان (تا تاريخ معينی) به ندا و دعوت آنان لبيک گفته، پشتيبانی خود را اعلام داشته، و رسماً از کميته بخواهند تا مقدمات تشکيل کنگره را فراهم آورد و، از آن پس نيز، کميته را در عمليات اش پشتيبانی و تقويت می کنند. بدينسان، کسانی که به اين طرح روی خوش نشان داده و از تدارک کنندگان حمايت کنند، خود بخود، تبديل به سرچشمهء حقانيت و اعطا کنندهء مأموريت به اين کميته می شوند.
بدينسان، کل موفقيت اين گزينه و راهکار به سه عامل بستگی دارد: ۱) ميزان اعتبار و باور شوندگی خودشان، ۲) تعداد کسانی که دعوت آنان را می پذيرند، و ۳) تعداد سرشناسانی که، در ميان پذيرندگان دعوت، با آنان همراه می شوند.
در پی اين دورهء معين است که کميته، طی يک برنامهء زمان بندی شده، از پشتيبانانی که فکر می کنند می توانند در سطح کنگرهء ملی فعال باشند، تقاضا می کند که خود را نامزد عضويت در مجمع مؤسس کنگره کرده و، پس از تهيهء ليست نامزدها، از مؤسسين خواسته می شود که، مثلاً، پنجاه نفر را از بين داوطلبان برای شرکت در کنگره انتخاب کنند.
قدم بعدی هم تمهيد مقدمات اجرائی برای تشکيل کنگره ای ملی است که می تواند دست به ايجاد شورای رهبری برای تشکيل دولت آلترناتيودر تبعيد بزند. بديهی است که، با تشکيل کنگره و انتخاب شورای رهبری، کار کميتهء تدارکات به پايان می رسد و اعضاء کميته نيز در پايان ايفای نقش تاريخی خود به حافظهء تاريخ معاصر ايران می پيوندند.
راهکار دوم «جلب پشتيبانی از بشترين نخبگان جامعهء ايرانی خارج کشور» است. در اين راهکار، کسانی که داوطلب ايجاد کميتهء تدارکات هستند، بجای دست زدن به تبليغات علنی و رسانه ای، بصورت تماس های شخصی و انفرادی به جلب نظر کسانی می پردازند که در جامعهء ايرانی خارج کشور دارای شهرت نيکو و اعتبار اجتماعی اند و، به لحاظ شغلی، علمی، صنعتی، بازرگانی، هنری، ادبی، و فعاليت های اجتماعی و سياسی، «نخبه» محسوب می شوند. هنگامی که، مثلاً، سی تن از اين نخبه گان با طرح داوطلبان تشکيل کميته موافقت کنند هم آنان بايدکه طی اعلاميه ای پشتيبانی خود را از فکر ايجاد يک چنين کميته ای اعلام داشته و از ديگران نيز بخواهند به داوطلبان مزبور «مأموريت» دهند که دست بکار برپائی کميتهء تدارکات برگزاری کنگرهء ملی ايرانيان شوند.
آنگاه، داوطلبان، با دريافت چنين مأموريتی از جانب نخبگان شناخته شده و مورد اعتماد مردم، کار خود را آغاز کرده و، به مدد تبليغ در رسانه های گروهی، و با اعلام دوره ای معين، به جذب علاقمندان به عضويت در هيئت مؤسس کنگره می پردازند.
بقيهء کار همانی است که در مورد راهکارهای قبلی توضيح داده شد.
راهکار سوم «جلب پشتيبانی رهبران سياسی» است. در اين راهکار، بجای تلاش برای جلب موافقت نخبگان جامعهء ايرانی در رشته های مختلف، داوطلبان بر روی کسانی تمرکز می کنند که عملاً رهبری تشکل های مختلف سياسی را بر عهده دارند و هر يک را گروهی از ايرانيان به رهبری می شناسند. تشکل سياسی در اينجا اعم از جبهه و حزب و انجمن و گروه های اجتماعی، قومی در گير در کار سياست است. پس از اينکه نظر موافق ِ، مثلاً، سی تن از اين رهبران جلب شد از آنان خواسته خواهد شد تا طی اعلاميه ای پشتيبانی خود را از فکر ايجاد يک چنين کميته ای اعلام داشته و به داوطلبان مزبور «مأموريت» دهند که دست بکار برپائی کميتهء تدارکات برگزاری کنگرهء ملی ايرانيان شوند.
بقيهء عمليات کميته، پس از تشکيل، مشابه راه کار دوم خواهد بود.
راهکار چهارم «جلب پشتيبانی تعداد بسيار معدودی از سرشناس ترين شخصيت های سياسی» است که در اردوگاه های متفاوت و گاه متخالفی حضور دارند. مثلاً، فکر کنيد که يک روز صبح بيانيه ای منتشر می شود که «ما، امضاء کنندگان زير، با توجه به حساسيت شرايط سياسی و اجتماعی و اقتصادی وطن عزيزمان، ايران، عليرغم اختلافات عقيدتی سياسی خود، دست همکاری بهم داده و از خانم ها و آقايان زير (نام داوطلبان تشکيل کميتهء تدارکات) تقاضا کرده ايم که هرچه زودتر، با تشکيل يک کميتهء تدارکاتی، مقدمات تشکيل نخستين کنگرهء ايرانيان برای تأسيس يک دولت آلترناتيو سکولار ـ دموکرات در خارج از کشور را فراهم آورند. ما خود، بدون داشتن هيچ امتياز ويژه ای، داوطلب حضور در جمع مؤسسان اين کنگره بوده و در روند انتخاب شدن و انتخاب کردن اعضاء کنگره شرکت خواهيم داشت. امضاء کنندگان، به ترتيب حروف الفبا، عبارتند از:... (شما می توانيد اين نقطه ها را با اسم چند شخصيت معدودی که به نظرتان می رسد، از طيف های مختلف جمهوری خواه دموکرات و ملی گرا و پادشاهی خواه، و مشروطه طلب و چپ و راست، و قدرتمندان و سياستمداران سابق و اکنون، و کوشندگان حقوق بشری و کوشندگان اقوام مختلف و نوگرايان مذهبی پر کنيد).
من نمی دانم که نظر و تصميم شمای خوانندهء جمعه گردی اين هفتهء من، در روياروئی با اين بيانيه، که از سوی آدم هايی آمده که برخی شان را قبول نداريد، يا از آن ها حتی بدتان می آيد، چه خواهد بود. نيز می دانم که برخی از افراد هيجان زده يا رنج ديده از اين گروه يا آن گروه سياسی، بلافاصله هم به کل فکر، هم به نحوهء بيان آن، و هم به انتخاب نام هائی که ممکن است بعنوان امضاء کننده بيايند، صدها ايراد وارد کرده، و جريان را به انواع توطئه ها و خيانت ها و بند و بست ها منتسب خواهند کرد. اما من يکی، اگر روزی چنين بيانيه ای را به امضای چند تن شناخته شده ترين شخصيت های سياسی کشور، که هر يک معرف جبهه ای خاص و اغلب متضاد با آن ديگران است، به چشم خود ببينم بلافاصله، بعنوان يک ايرانی مجبور به جداماندگی از وطن اش، با کميتهء تدارکات تماس گرفته و پشتيبانی خود را از کميتهء تدارکاتی اين کنگره اعلام خواهم داشت.
من البته برای پشتيبانی از اين راهکار چهارم، با تاکيدی که بر حضور چهره های سرشناس معدود، متفاوت و حتی متضاد می شود، دلايلی دارم که از جمله شان دو نظر زير است:
الف. وجود اتصال برخی از اين اشخاص به قدرت های قانونی گذشته، يا به لحاظ رأی مردم بر اساس قانون اساسی جمهوری اسلامی، و يا به دليل اتکاء به قانون اساسی مشروطه، می تواند منشاء حقانيت مهمی برای کميتهء تدارکاتی محسوب شود و نظر عمومی ايرانيان خارج کشور را بخود جلب کند.
ب. در عين حال، با وجود پشتيبانانی صاحب نام و سرشناس در سطح بين المللی، با گذشته های سياسی يا اجتماعی، يا حقوق بشری، و يا مربوط به مسائل مبتلابه اقوام مختلف کشور، کميتهء تدارکاتی نيازی به تلاش زياد برای معرفی خود به جهانيان نخواهد داشت، چرا که پشتيبانان آن از مشهورترين ايرانيان زنده در دنيا خواهند بود که هر يک امکانات رسانه ای و تبليغی بی شماری را در اختيار دارند و درهای همهء اماکن قدرت سياسی و رسانه ای جهان برويشان باز است. در نتيجه، فعاليت کميته در راستای تحقق کنگرهء ملی در سکوت و تاريکی پيش نرفته و با بی اعتنائی روبرو نخواهد شد.
من اين راهکار را کوتاه ترين و پر نتيجه ترين گزينهء هر کميتهء داوطلب تدارکاتی می بينم اما می دانم که بسياری درست همين راهکار آخر را، لابد بخاطر ظاهر ناممکن اش، مردود دانسته و به آن اعتنائی نخواهند کرد. آنها حتی ممکن است با پوزخند به من بگوئيد که «مگر هر کدام از اين "آدم های سرشناس"، از راست ترين تا چپ ترين شان، بارها و بارها، بطور رسمی و غير رسمی نسبت به رقبای ديگرشان جبهه بندی نکرده اند؟ مگر هر کدام شان آن ديگری را فاقد صلاحيت و يا حقانيت نخوانده است؟ و... براستی آدميزاد بايد چقدر خوش خيال باشد که بخواهد امضاء اين مجموعه ی معدود اما متفاوت و متضاد را زير متنی هرچند کوتاه و مختصر در تأئيد کار يک کميتهء تدارکاتی بنشاند؟
من اما می گويم، کنار جوی زمان نشستن و گذر عمر را ديدن اين خوش بينی را به آدمی می آموزد که در گسترهء کوچک يک عمر هم می توان شاهد بالا رفتن ديوار برلين و در هم شکستن آن بود. می توان زمان استالين را تجربه کرد و دوران فرو پاشی شوروی را ديد. می توان کمونيست شدن چين را شاهد بود و تبديل تدريجی آن را به حکومتی سرمايه دار (بگيريم سرمايه داری دولتی) نظاره کرد. می توان ديد که قطب زاده را پدر معنوی اش به جوخه اعدام می سپارد و اولين رئيس جمهور حکومت اسلامی از همان راه که آمده به پاريس می گريزد و نخست وزير محبوب خمينی در دوران جنگ، عنوان يکی از سران فتنه را بخود می گيرد. دنيا پر از غيرمنتظره ها و حوادث غافلگير کننده است. در اين دنيا انتشار چنين اعلاميه ای چندان دور از عقل نيست، به شرط آنکه هر يک از ما منافع کشور و مصالح ملت مان را بر جاه طلبی ها و منيت های خويش مقدم بداريم.
کار نويسنده بکار بردن تخيل در مورد ناممکنات و محالات است. اما همين محالات، چون بروی کاغذ آمدند و در ذهن خواننده فرو رفتند، به چراغی تبديل می شوند که بر تاريکی صحنهء سياست و تاريخ بر می آشوبد و چهرهء واقعی تک تک بازيگرانی را که در تاريکی های صحنه جا خوش کرده اند در برابر تماشاچيان قرار می دهد.
بيائيد به اين واقعيت باور کنيم که در زندگی يک ملت لحظاتی پيش می آيد تا کسی که پا به صحنه گذاشته مجبور می شود از آتش آزمايش های تاريخی رد شود. و، لاجرم، آنکه در آتش می ماند لايق رستگاری تاريخی نيست و به روغن کردار بی مبالات خويش خواهد سوخت.
با ارسال ای ـ ميل خود به اين آدرس می توانيد مقالات نوری علا را هر هفته مستقيماً دريافت کنيد: