روایت امیرخسرو دلیرثانی از اعتصاب غذا و مرگ هدی صابر .
سه شنبه ، 31 خرداد 1390
میزان: امیرخسرو دلیرثانی، در نامه ای به شرح دقیق و کامل آنچه بر هدی صابر و خود او رفت پرداخته است.
به گزارش «میزان خبر» این زندانی سیاسی که خود نیز همراه با صابر دست به اعتصاب غذا زده بود در نامه خود اینگونه نوشته است: «شهادت عارفانهٔ شهید هدی صابر که به هنگام اعتصاب غذای اعتراضی در واکنش به شهادت مظلومانه خانم «هاله سحابی» صورت گرفت و مجموعه وقایعی که در جریان اعتصاب و پس از بروز عارضه قلبی شهید صابر اتفاق افتاد شاید بخشی از تاریخ آینده ایران باشد و به همین دلیل لازم است به درستی ثبت شود.»
عضو جنبش مسلمانان مبارز اضافه کرده است: «از آنجا که در جریان این اعتصاب بنده نیز افتخار همراهی با شهید را داشتم، لازم دانستم تا برای رفع ابهامها و برطرف ساختن شبهاتی که گاهی به قصد پایمال ساختن راه و هدف شهید صابر رواج یافته است، روایتی تقریبا کامل از ماجرا ارائه دهم، هرچند یادآوری این وقایع برای من تلخ و دردآور است. اما همانگونه که صابر در بیانیه اعتصاب غذا ذکر کرده بود، شاید این اقدام گامی در جهت جلوگیری از ریخته شدن خون بیگناهان باشد.»
همچنین این زندانی سیاسی در نامهی خود به شرح چگونگی شروع اعتصاب غذای دوازده زندانی سیاسی که از روز شنبه آغاز شده، پرداخته است.
متن این ماه به شرح زیر است:
به نام خدا
ملت شریف و آگاه ایران، خانوادهٔ محترم شهید صابر
شهادت عارفانهٔ شهید هدی صابر که به هنگام اعتصاب غذای اعتراضی در واکنش به شهادت مظلومانه خانم «هاله سحابی» صورت گرفت و مجموعه وقایعی که در جریان اعتصاب و پس از بروز عارضه قلبی شهید صابر اتفاق افتاد شاید بخشی از تاریخ آینده ایران باشد و به همین دلیل لازم است به درستی ثبت شود، از آنجا که در جریان این اعتصاب بنده نیز افتخار همراهی با شهید را داشتم، لازم دانستم تا برای رفع ابهامها و برطرف ساختن شبهاتی که گاهی به قصد پایمال ساختن راه و هدف شهید صابر رواج یافته است، روایتی تقریبا کامل از ماجرا ارائه دهم، هرچند یادآوری این وقایع برای من تلخ و دردآور است. اما همانگونه که صابر در بیانیه اعتصاب غذا ذکر کرده بود، شاید این اقدام گامی در جهت جلوگیری از ریخته شدن خون بیگناهان باشد.
۱. چرا شهید صابر در بند ۳۵۰ زندانی بود؟
شهید صابر در مردادماه ۱۳۸۹ توسط یگان عملیاتی سپاه در خیابان دستگیر و به بند ویژه امنیتی خاص سپاه در زندان اوین انتقال یافت، بعد از اتمام دوره بازداشت به بند ۳۵۰ زندان اوین منتقل شد. در تمام مدتی که قبل از شهادتش در این بند محبوس بود، تحت نظر بند ویژه امنیتی سپاه قرار داشت، به طوری که در بسیاری مواقع جهت انجام ملاقات با خانواده و یا تحویل وسایل از بند ۳۵۰ برای ساعاتی به بند ویژه سپاه انتقال مییافت و سپس بازگردانده میشد. شهید صابر در سال ۱۳۸۱ پس از تحمل حدود یک سال و نیم زندان که در جریان دستگیری بخشی از نیروهای ملی مذهبی صورت گرفت، در دادگاه حاضر شد و پس از ارائه دفاعیاتی جانانه، به تحمل پنح سال و نیم حبس محکوم شد، که بنابر سیاستهای خاصی که نظام در آن مقطع داشت احکام صادره برای ملی مذهبیها به اجرا گذاشته نشد و اعضای این پرونده پس از تحمل دورهٔ بازداشت که بین یک ماه تا حدود دو سال به طول انجامید به طور موقت آزاد شدند، پس از دستگیری شهید صابر در سال ۱۳۸۹، به او شفاهی گفته شده بود که برای حکم حبس صادره در هشت سال پیش دستگیر شده است و صابر از همان ابتدا و بعدها در طول مدت حضور در زندان چند بار از مسئولان خواسته بود که در صورتی که برای تحمل حبس صادره در زندان نگهدای میشود، بر اساس قانون حکم مذکور را حضوری به وی یا به وکیل او ابلاغ نمایند، که بنابر گفته خود ایشان، مسئولان زندان از این کار خوددداری کرده بودند و این موضوع را من مکررا از ایشان شنیدم که مسئولان از ابلاغ حکم به او خودداری مینمایند.
شب عید سال ۱۳۹۰، شهید صابر علیرغم انتظار خودش از طرف بند امنیتی سپاه فراخوانده شد و بدون دریافت وثیقه یا صدور قرار کفالت به مرخصی اعزام شد، که عدم دریافت وثیقه از محکومان سیاسی در سالهای اخیر تقریبا بیسابقه است. بعد از گذشت یک ماه هم با ایشان تماس گرفته و خواستار برگشت وی به زندان شدند که این کار صورت پذیرفت.
۲. خبر درگذشت مهندس سحابی و شهادت هاله
خبر درگذشت مهندس سحابی که به زندان رسید، شهید صابر بسیار ناراحت و متاثر شدند و این مسئله با توجه به رابطهٔ عمیق و صمیمانهای که ایشان با مهندس داشتند، دور از انتظار نبود، ولی با توجه به متانت و وقاری که همیشه در شخصیت ایشان وجود داشت با تسلط کامل برخوردکرده و مسئله را پذیرفت. و بعد از ظهر همان روز به اتفاق دو تن دیگر از هم اندیشان من و ایشان جلسهای تشکیل دادیم تا چگونگی برگزرای مراسم ختم را برنامه ریزی کنیم. با توجه به سطح علاقه و توجهی که در بند به مهندس سحابی وجود داشت، مراجعههای مکرر جهت شرکت و برگزاری مراسم به شهید صابر صورت گرفت. ایشان جلسه دیگری با حضور چند نفر دیگر از هم بندیان تشکیل داد و در خصوص برگزاری مراسم تصمیمگیری کردند و قرار شد مراسم بعد از ظهر پنج شنبه در مسجد کوچک بند ۳۵۰ برگزار شود. در این مدت صابر پیام تسلیتی به طور شخصی تهیه کردو نامهای هم خطاب به مهندس سحابی نوشت که بعدها منتشر شد و من و دوستان دیگر ملی مذهبی نیز در فکر تهیه پیام تسلیتی برای خانواده سحابی بودیم.
روز چهارشنبه یازدهم خرداد که روز مراسم تشییع جنازه مهندس سحابی بود به اتفاق در مسجد بند نشسته بودیم و ایشان مشغول مطالعه و نوشتن مطلبی بود که خبر رسید در جریان مراسم مهندس درگیری شده و خانم هاله سحابی مضروب و به شهادت رسیده است. این خبر بسیار غیرمنتظره و ناباورانه بود و به طور ناگهانی اعلام شد، به طوری که شهید صابر در حالی که با دو دست سرش را گرفته بود به سرعت شروع به قدم زدن کرد و ناراحتی و تاثر عمیق در چهرهاش به وضوح قابل ملاحظه بود. به طوری که تعدادی از دوستان نگران حالش شدند و همبندیها با مراجعههای مکرر به وی تسلیت میگفتند. نزدیک ظهر هوا نسبتا گرم بود که شهید صابر با شنیدن صدای اذان ظهر و بر برخلاف همیشه که نماز را در مسجد و با جماعت اقامه میکرد، در وسط حیاط زندان بدون پهن کردن زیرانداز، به تنهایی به نماز ایستاد و این نماز تاثیر عمیقی بر ذهن همبندیهای وی برجای گذاشت و شاید بسیاری را به یاد نماز ظهر عاشورا انداخت.
بعد از نماز شهید صابر همچنان به قدمزدن در محوطه ادامه داد و من نیز با وی همراه شدم ابعاد مسئله به حدی بزرگ و باورنکردنی بود که هر دو تا مدتی مبهوت بودیم. شهید صابر به شدت متاثر بود و مرتب میگفت کار به جایی رسیده که به مضروب کردن زنان و «زن کشی» دست میزنند و ادامه داد؛ «خدا وارد کار اینها شده و بزودی نتیجهاش را خواهیم دید.»
در مجموع با صحبتهای انجام شده به این نتیجه رسیدیم که باید اعتراض خود را به این مسئله و همدردی با بازماندگان را به نحوی ابراز کنیم و نتیجه گرفتیم که ابتدا روی برگزاری مراسم مهندس سحابی که قطعا با مراسم دختر شهیدش همراه میشد متمرکز شویم و بعد اقدام بعدی را انجام دهیم که مبادا جلوی برگزاری مراسم از طریق عوامل زندان گرفته شود.
بعد از ظهر آن روز هم جلسهای با دیگر دوستان ملی مذهبی تشکیل دادیم و در خصوص چگونگی و نحوه اعتراض، مشورت کردیم که در مجموع قرار شد من و آقای صابر به صورت مشترک و بدون دخالت و دعوت سایر هم بندیها اقدام به اعتصاب غذایتر کنیم.
در آن روز و روز بعد مکرر از سوی چند تن از هم بندیها که از شنیدن خبر شهادت هاله متاثر بودند به ایشان و من مراجعه میشد وپیشنهادهای مختلفی از قبیل اعتصاب غذای گروهی و یا روزه سیاسی مطرح میگردید، که با توجه به مذاکراتی که من و آقای صابر داشتیم به این نتیجه رسیدیم که چون اعتراضهای جمعی ممکن است تبعات گسترده ای برای همبندیان داشته باشد و برخورد شدید با آنها صورت گیرد، بهتر است تا حد امکان توصیه کنیم که کسی این کار را انجام ندهد و اعلام کنیم که این اعتصاب کاملا مستقل و به صورت اعتراضی انجام میشود و هیچ خواستهای ندارد. عده زیادی از دوستان ضمن ابراز همدردی خواستهٔ ما مبنی بر عدم اعتصاب را پذیرفتند و در مواردی که این مسئله پذیرفته نشد، شهید صابر به صراحت اعلام کردند که واکنشهایی که توسط تعدادی از همبندیان صورت میگیرد هیچ ارتباطی به اعتصاب دو نفره ما ندارد و در طول مدت اعتصاب نیز تاکید خاصی روی این موضوع داشتند که کسی ادعای پیوستن و یا حمایت از اعتصاب ما را مطرح نکند و کسانی که دست به اعتصاب زده بودن به طور مستقل انگیزه خود را مسئله شهادت هاله سحابی اعلام کنند نه اعلام حمایت یا پیوستن به اعتصاب ما.
۳. تصمیم و اعلام اعتصاب غذا
روزهای یازدهم و دوازدهم جلسات متعددی به صورت دونفره و در مواردی هم با تعدادی از هم بندیان داشتیم که پیشنهاد داشتند حرکت اعتراضی در سطحی گستردهتر و با حضور تعداد بیشتری انجام شود و بیشتر پیشنهادها در این خصوص متمرکز بر روزه سیاسی بود و از ما میخواستند که اقدام دو نفره را مدتی به تعویق بیندازیم تا هماهنگیهای لازم برای این اقدام گستردهتر انجام شود و آن زمان ما نیز به آنها بپیوندیم. به طور مشترک پیشنهادهای ارائه شده را بررسی کردیم وبه این نتیجه رسیدیدم که اقدام گسترده زمان زیادی برای هماهنگی نیاز دارد و فرصت مفید را از دست میدهیم. و علاوه بر آن به تجربه ثابت شده بود که اینگونه اقدامها معمولا به تشدد آرا میانجامد به علاوه خطر جمعی با کل بند هم مطرح بود که از نظر ما مطلوب نبود، از سویی تعلق خاطر ما به خانودههای ملی مذهبی این وظیفه را بر دوش ما قرار داده بود که با دقت و حساسیت بیشتر نسبت به دیگران به موضوع بپردازیم. نظر من این بود که همچنان به صورت مستقل و دونفره کار انجام شود و دلایل خود را گفتم که مورد پذیرش شهید صابر هم قرار گرفت. برای شروع اعتصاب نظر ما بعد از انجام مراسم مهندس در ۳۵۰ بود و دوستان دیگر پیشنهاد دو روز بعد را دادند که مذاکرات جمعی هم به نتیجه برسد. من نظرم روی بعد از پایان مراسم مهندس بود. شهید صابر مانند همیشه که بقول خودشان به «استشاره» قرآن معتقد بود، برای تصمیم نهایی به استشاره پرداخت وبعد با اطمینان و صلابت اعلام کرد که بعد از مراسم مرحوم سحابی، اعلام اعتصاب غذا خواهم کرد. بعد به اتفاق به تنظیم بیانیه اعتصاب پرداختیم و به خصوص روی این مسئله تاکید کردیم که این اقدامام مستقل است و ما هیچ یک از همندیان را به اقدام مشابه فرا نمیخوانیم. این بیانیه در چهار نسخه (دو نسخه توسط من و دو نسخه توسط صابر) بازنویسی شد و به امضای مشترک هردوی ما رسید و برای ارسال آن به خارج زندان و انتشار برنامهریزی لازم را انجام دادیم.
۴. برگزاری مراسم و اعلام اعتصاب غذا
مراسم سحابیها ساعت ۸ بعد از ظهر روز پنج شنبه ۱۲/۳/۹۰ هم زمان با اذان مغرب در مسجد بند ۳۵۰ برگزار شد که تعداد بسیار زیادی از هم بندیها در این مراسم حضور یافتند. به طوری که علاوه بر مسجد سالن منتهی به آن را نیز اشغال کردند.
در این مراسم، ضمن قرائت قرآن، آقای عمادالدین باقی به ایراد سخنرانی پرداخت و از منزلت خانواده سحابی (مهندس و هاله) صحبت کردند و به بیان دغدغهها و رنجهایی که این خانواده از مرحوم دکتر سحابی تا هاله متحمل شدهاند و نقش و تاثیری که در تاریخ معاصر ایران ایفا کردهاند پرداختند. بعد از اتمام این مراسم باشکوه، من و شهید صابر به تعدادی از هم بندیان اعلام کردیم که اعتصاب غذای اعتراضی ما به صورت نامحدود آغاز شده است و خواستیم که مسئله به سایر هم بندیان هم اعلام شود. این موضوع به وکیل بند زندان، که یکی از هم بندیان است هم اعلام شد و از ایشان خواستیم در صورت لزوم موضوع را با ریاست بند ۳۵۰ در میان بگذارد تا مسولیتی متوجه وی نباشد. این اعتصاب کاملا سیاسی بود و هیچگونه خواسته شخصیای صنفی نداشت. بنابراین با توجه به اینکه روز شنبه، یعنی دو روز بعد موضوع از طریق رسانهها اعلام شد، لزومی ندیدیم که مسئله را به صورت مکتوب به مسئولان زندان اعلام کنیم.
۵. روزهای اعتصاب و وضعیت جسمی و روحی شهید صابر
با آغاز اعتصاب، از شامگاه دوازدهم خرداد، عملا طی برنامهای که در بیانیه اعلام شده بود، تنها به آشامیدن چای همراه با قند و مصرف محلول آب و نمک که توسط دکتر (از همبندیان است) توصیه شده بود پرداختیم. شهید صابر علاقه خاصی به ورزش داشت و در روزهای عادی قبل از اعتصاب معمولا حداقل روزی یک ساعت به طور منظم به دویدن میپرداخت و حداقل هفتهای یک بار هم با بچهها فوتبال بازی میکرد. در ورزش هم مثل سایر کارها ایشان مصمم و جدی بود و آن را با برنامه ریزی دقیق انجام میداد. با شروع اعتصاب ورزش را کنار گذاشت و گفت چون مدت زمان اعتصاب فعلا معلوم نیست باید نیروی خود را ذخیره کنیم. با اعلام پخش شدن خبر اعتصاب در روز شنبه ۱۴/۳/۹۰ صحبت های مشترک ما تقریبا هر روز برای بررسی شرایط و ادامهٔ کار صورت میگرفت و تصمیم بر این شد که براساس واکنشها و نقطه نظرات دوستانمان در خارج از زندان، نسبت به چگونگی تداوم یا پایان اعتصاب، تصمیمگیری کنیم. با توجه به اینکه معمولا در موارد قبلی با اعلام اعتصاب غذا، زندانی به خارج از بند و زندان انفرادی منتقل میشود و تحت نظر قرار میگیرد و ارتباطش هم معمولا با دنیای خارج قطع میشود. قرار مدارهای لازم را برای مواجه شدن با چنین موقعیتی با هم تنظیم و تصمیمات لازم را اتخاذ کردیم. شهید صابر تاکید خاصی روی این مسئله داشت که قصد ما چپ روی و ضربه زدن به جسم خود نیست و در برابر ابراز نگرانیهایی که سایر هم بندیان از وضعیت ما داشتند، مکرر در پاسخ تاکید میکرد که در تصمیمات خود دربارهٔ چگونگی تداوم اعتصاب، مسئله سلامت جسمی را نیز مد نظر قرار خواهیم داد. تقریبا از روز سوم به بعد، یکی از هم بندیان پزشک، فشار خون من و ایشان را روزانه دو نوبت (صبح و شب) اندازه گیری میکرد. تا شش روز فشار ما دو نفر نرمال بود و توصیههای لازم را به ما ارائه میداد. روز پنجم یا ششم، توسط یکی از هم بندیان از طریق دستگاه اندازهگیری قند خون موجود در بند، قند خون آقای صابر اندازهگیری شد که ۱۰۷ بود و با توجه به چند روز اعتصاب کاملا نرمال و قابل قبول به نظر میرسید.
روزهای ششم و هفتم، من در خصوص ادامه اعتصاب در صورت لزوم به صورت طولانی مدت پیشنهاد دادم، که آقای صابر به شدت مخالف کرد. ایشان تاکید کرد قصد ما اصلا چپ روی نیست و سعی داشت این مسئله برای من کاملا تفهیم شود. برخلاف انتظار، در طول روزهای هفتهٔ اول هیچ گونه واکنشی از سوی مسئولان زندان نشان داده نشد. تنها رئیس بند ۳۵۰ پیغام داد و از ما درخواست کرد که با دریافت پیام از بیرون زندان زودتر به اعتصاب خود پایان دهید!
ظاهرا به نظر میرسید که با توجه به ضایعهای که برای شهید هاله سحابی رخ داده بود و انعکاس خبر اعتصاب ما، تصور ماموران امنیتی بر این بود که برخورد با ما و انتقال به انفرادی اوضاع را بدتر کرده و فشار خبری موضوع را بیشتر خواهد کرد. در طول روزهای اعتصاب روحیهٔ شهید صابر بسیار خوب و به نتیجه کار امیدوار بود. در طول روز برنامهٔ روزانهٔ همیشگی خود، شامل مطالعه و برگزاری کلاسهای آموزشی و عبادت را به غیر از روزش به طور کامل منظم انجام میداد. ولی در روزهای چهارشنبه و پنج شنبه هجدهم و نوزدهم، به تدریج اثر اعتصاب در چهره ایشان نمایان شد. به طوری که چشمها به طرز محسوسی برجسته شده و رنگ صورت به سفیدی گرائیده بود. این مسئله نگرانی دوستان را درپی داشت. ولی شهید صابر در پاسخ به آنها تاکید میکرد که چنانچه مشکلی پیش بیاید به اعتصاب پایان خواهیم داد.
در این مدت تعدادی از هم بندیان هم اعلام اعصاب غذا کرده بودند و موضع را با شهید صابر در میان گذاشتند که ایشان ضمن عدم تایید این کار همچنان بر این موضوع تاکید میکرد که حرکت ما مستقل است و هیچگونه تداخلی مابین حرکت ما و آن وجود ندارد. بعد از ظهر پنج شنبه ۱۹/۳/۹۰ تعدادی از هم بندیان در خصوص مسئله اعتصاب بحثی با آقای صابر داشتند که اسباب ناراحتی ایشان را فراهم آورد. به طوری که بعد از این بحث موضوع را با اینجانب در میان گذشت و گفت این صحبتها زمینه حاشیهسازی برای اعتصاب ما را فراهم میآورد و از من خواست که به همراه هم با یک نفر از آنها صحبت کنیم و نسبت به ایجاد هرگونه حاشیه در این خصوص به او هشدار دهیم. تا حدود ساعت ۲۴، در راهرو زندان راجع به این موضوع و مسائل دیگر صحبت کردیم. نگرانی آقای صابر از این مسئله کاملا مشهود بود.
۶. عارضه قلبی و نحوهٔ برخورد با شهید صابر
حدود ساعت یک بامداد جمعه ۲۰/۳/۹۰ به خواب رفتیم. تخت شهید صابر، بالای تخت من در طبقه سوم قرار داشت. حدود ساعت چهار و نیم بامداد شهید صابر برای اقامه نماز صبح از خواب بیدار و پس از نماز به تخت خود برگشت. دقایقی بعد، با ناراحتی برخاست و ضمن اشاره به قلبش از یکی از هم اتاقیها که بیدار بود کمک خواست، بلافاصله به کمک چند نفر از همبندیها از تخت پایین آمد و در وسط اتاق دراز کشید. در حالی که به شدت از درد ناحیه سینه و دست چپ ابراز ناراحتی میکرد. به طوری که حتی تماس دست دیگران با دست چپ ایشان با اعتراض وی مواجه شد. چون شدت درد را افزایش میداد بلافاصله با کمک ناضر شب از طریق آیفون موضوع را به افسر نگهبان اطلاع دادیم و چند دقیقه بعد نگهبان برای باز کردن قفل در سالن آمد. بچهها بلافاصله برانکارد را به اتاق آورده و شهید صابر را در حالی که قرار گرفتن روی برانکارد به دلیل درد شدید طرف چپ بدن برای او سخت بود، روی آن قرار داده و به درمانگاه اوین منتقل کردند. امکان همراهی بیمار توسط ماموران زندان صورت پذیرفت. کمتر از یک ساعت، یعنی حدود یک ساعت پنج و نیم بامداد، آقای صابر توسط ماموران به داخل اتاق منتقل شد و در وسط اتاق دراز کشید. در حالی که همچنان از درد شدید سینه چپ مینالید. من و تعدادی از هم بندیان اطراف او جمع شدیم. در همان حال اظهار داشت که نوار قلب گرفتند و گفتند چیزی نیست و هیچ کاری انجام ندادند و به من بیاحترامی کرده و کتکم زدند و آقای «ع» با مشت به سرم زد و بعد بدون دمپایی مرا به بیرون از درمانگاه پرت کرد. احساس کردیم که حال شهید از بار اول که به درمانگاه برده شد هم بدتر شده چون حالت تهوع داشت و اظهار داشت در درمانگاه هم بالا آورده است. من دوباره آیفون افسر نگهبان را زدم و از او خواستم سریع پایین بیاید. افسر نگهبان آقای «د» به پشت در سالن آمد، از او خوستم که هر چه سریعتر صابر را به درمانگاه منتقل کنند. تاکید کردم که حال وی از اول هم بدتر است و احتمال مرگ ایشان وجود دارد. افسر نگهبان پاسخ داد «من او را به درمانگاه اعزام کردم و آنها اظهار داشتند، مشکلی ندارد و من وظیفه خود را انجام دادهام». بار دیگر از او خواستم که آقای صابر را به درماتگاه برگرداند و تاکید کردم که صابر چند روز اعتصاب غذا ست و همه دنیا میدانند و اگر اتفاقی بیفتد، گرفتاری بزرگی برای شما ایجاد خواهد کرد. در این هنگام آقای صابر ضمن نالههای سخت، خطاب به افسر نگهبان گفت که، «به درمانگاه نخواهم رفت، با من بیاحترامی کرده و کتکم زدند و هیچ کاری نکردند، باید مرا به بیمارستان بیرون از زندان ببرید وگرنه خواهم مرد و یک جنازه روی دستتان خواهم گذاشت». به هر حال با خواهش از افسر نگهبان خواستیم که خودش تلاش کند که آقای صابر را به بیمارستان بیرون بفرستند و او قول داد که خودش با ایشان به بهداری خواهد رفت و برای اعزام او به بیمارستان تلاش خواهد کرد آقای صابر را روی برانکارد گذاشتیم که در این موقع حالش بهم خورد و درخواست رفتن به دستشویی کرد و با کمک هم بندیان به دستشویی رفته و در حال برگشت دوبارهً او را روی برانکارد گذاشتیم و به افسر نگهبانی منتقل کردیم. من میخواستم او را تا بهداری همراهی کنم ولی افسر نگهبان ممانعت کرد و قول داد که خودش همراه او خواهد رفت. ما نگران به اتاق برگشتیم. نزدیک ظهر آقای «پ» از هم بندیان به دلیل مشکل جسمی که داشت به بهداری منتقل شد و بعدازظهر برگشت، گزارش داد که «آقای صابر را در بهداری دیده و افسر جانشین زندان هم به بهداری آمده بود و آقای صابر قصد شکایت از عوامل بهداری و زندان را به دلیل بد رفتاری و ضرب و شتم داشته است.
آن شب یکی دیگر از هم بندیان به بهداری رفت و اظهار داشت، «آقای صابر در بهداری نبود و عوامل بهداری اظهار داشتهاند از امروز ظهر به بیمارستان مدرس تهران منتقل شده است». روز بعد هم چند نفر دیگر به بهداری رفتند و گفتند که «آقای صابر به بیمارستان منتقل شده و پزشکان گفتهاند که تا پنج روز باید در CCU تحت نظر باشد».
روز شنبه به اصل موضوع در خصوص انتقال آقای صابر به بیمارستان شک کردم و از منبعی شنیدم که به بازداشتگاه امنیتی سپاه منتقل شده است. در هر حال خبرها متفاوت بود و عدهای از من میخواستند که با توجه به مشکلی که برای آقای صابر پیش آمده به اعتصاب خود پایان دهم، ولی من مخالفت میکردم و میگفتم تا تکلیف آقای صابر مشخص نشود این کار را نخواهم کرد
بعد از ظهر جمعه یکی از دوستان از مرخصی برگشت و اعلام کرد که پیغامی از طرف چند تن از بزرگان ملی مذهبی مبنی بر در خواست پایان اعتصاب غذا ارائه شده که مربوط به چند روز پیش بود، ولی من و آقای صابر از آن اطلاع نیافته بودیم.
روز یک شنبه نزدیک ظهر مرا به دفتر رئیس بند ۳۵۰ احضار کردند. ریاست بند در مورد اعتصاب و علت آن با ما صحبت کرد و من مسئله را توضیح دادم از من خواست که به اعتصاب پایان دهم، من هم ماجرای آقای صابر و برخورد بدی که با او کرده بودند، گفتم و تاکید کردم نسبت به انتقال وی به بیمارستان شک دارم تا وضعیت وی مشخص نشود، اعتصاب خود را ادامه خواهم داد. ضمن اینکه تاکید کرد هدف ما ایجاد مشکل برای مسئولان زندان نیست و آنها میتوانند آن کاری را که وظیفه قانونیشان است انجام دهند.
در نهایت از من خواست که به صورت کتبی گزارش دهم که اعتصاب غذا کردهام ولی تاکید کرد کهای کاش از اول این مطلب را به صورت مکتوب ارائه میدادیم و الان کمی دیر شده است! بعد از بیرن آمدن از دفتر نامهای مبنی بر اعتصاب خودم نوشتم و آن را ارائه دادم. ساعتی بعد داخل حیاط، اخباری مبنی بر در گذشت آقای صابر شنیدم، که تصمیم گرفتم آن را باور نکنم، و تا دو ساعت بعد به همبندیانی که در این خصوص ابراز ناراحتی میکردند، دلداری میدادم، فکر میکردم که در اطلاع رسانی از وضعیت صابر اغراق صورت گرفته است.
۷. تائید خبر شهادت و برگزاری مراسم
بعد از ظهر خبر رسید نزدیکان شهید صابر، خبر شهادت را تایید کردهاند و جلوی بیمارستان مدرس شلوغ شده است. با ناراحتی و ناباورانه به حیاط رفتم و ساعتی در خود فرو رفتم و نتوانستم احساساتم را کنترل کنم. در آن ساعت و ساعتها بعد، مکرر دوستان مراجعه کرده و ضمن دلداری و تسلیت از من خواهش داشتند که به اعتصاب پایان دهم، اما من از این کار خودداری کردم. برای برگزاری مراسم با کمک دوستان برای فردا شب برنامه ریزی کردیم. روز دوشنبه که روز ملاقات بود، همبندیان با بستن نوار مشکی به بازوان خود به ملاقات خانوادهها رفتند. وضعیت روحی همه به هم ریخته بود. ظهر دوشنبه به یاد شهید صابر در وسط محوطه زندان به تنهایی نماز خواندم. مراسم شهید صابر ساعت ۱۹در مسجد بند ۳۵۰ برگزار شد. حدود ۱۸۰ نفر از همبندیان از گروها و جریانهای مختلف سیاسی و فکری در مراسم شرکت کردند. ضمن قرائت قرآن، آقای باقی سخنرانی کردند و از خصائل شهید صابر و صبوری وی سخن گفتند و من هم نامهای را که آن مرحوم برای مهندس سحابی بعد از فوتشان نوشته بود قرائت کردم که به شدت مورد استقبال قرار گرفت و عده زیادی از همبندیان صادقانه گریستند. بعد از اتمام مراسم به در خواست همبندیان به اعتصاب غذای خود پایان دادم.
۸. صدور نامه ۶۴ تن و شروع وقایع مربوط به پس از شهادت
پس از پخش خبر شهادت، شور و ولولهای در میان همبندیان افتاد و عدهای در خواست اعتراض عملی کردند. جلساتی تشکیل شد. تصمیم بر آن شد که برای امضا بدون در نظر گرفتن مرزبندیهای سیاسی، این نامه به همه ارائه شود که خوشبختانه با استقبال همبندیان روبرو شد و به امضا ۶۴ نفر از آنها رسید، امضای این نامه تاکید بر این واقعیت بود که شهید صابر در اثر بیتوجهی سوء تدبیر مقامهای و مسئولان قضایی و امنیتی و عوامل زندان، ضرب و شتم و بدرفتاری با وی و عدم اعزام به موقع به بیمارستان در اولین ساعتهای بروز عارضهٔ قلبی و عدم واکنش به موقع در مورد مسئله اعتصاب غذای ایشان به دلیل مصالح سیاسی و امنیتی به شهادت رسید و اعتراض هم بندیان در این خصوص علنی اعلام گردید.
روز سه شنبه ۲۴/۳/۹۰ نزدیک ظهر مجدداً به دفتر رئیس بند فرا خوانده شدم. آقایی به نام «م» که یکی از معاونتهای زندان بود هم حضور داشت. از حال من پرسید و از واقعهای که برای آقای صابر پیش آمده بود، ابراز تاًسف کرد. من هم اعتراض شدید خود را نسبت به اینکه آقای صابر بلاتکلیف در زندان نگه داری میشد و بعد از انتقال به درمانگاه مورد ضرب و شتم قرار گرفته و به او رسیدگی نشده ابراز داشتم و گفتم که به نظر من از ظهر جمعه ۲۰/۳/۹۰ تا روز شنبه که ظاهر آقای صابر به بیمارستان مدرس منتقل شده، در جایی غیر از بهداری نگهداری میشد و احتمال دارد به انفرادی منتقل شده باشد. این حرف من موجب آشفتگی معاونت مذکور شد و قسم خورد که در دفتر زندان ثبت شده که روز جمعه ساعت ۱۱ شهید صابر به بیمارستان مدرس انتقال یافته و از من خواست این حرف وی را بپذیرم و اظهار داشت در مورد بدرفتاری با آقای صابر هم تحقیق کرده و این موضوع صحت ندارد، من نیز در پاسخ موارد دیگری از ضرب و شتم هم بندیان در بهداری را که قبلاً رخ داده بود، بر شمردم و اظهار داشتم، به صورت مستقیم مسئلهٔ ضرب و شتم را از زبان خود آقای صابر شنیدهام و به این مسئله کاملاً اعتقاد دارم که ایشان در این مورد هرگز دروغ نگفته است. بعد هم موارد بسیاری از وقایع و احکام ناعادلانه و رفتار نادرستی را که نسبت به محکومان صورت گرفته بود شرح دادم و اظهار داشتم که نخواهیم گذاشت خون صابر هدر برود و بزودی گزارش کامل واقعه را نوشته و انتشار خواهم کرد. ظهر روز سه شنبه برای اقامهٔ نماز ظهر و عصر در وسط حیاط بند ۳۵ توسط هم بندیان اقامه شد که با تاسی از شهید صابر، تعداد زیادی از هم بندیان در این مراسم شرکت کردند و عدهای نیز تا پایان نماز در کنار صفوف نمازگزاران ایستادند و ادای احترام کردند.
پس از پایان مراسم، تعدادی از دوستان هم بندی جلسات متعددی تشکیل دادند تا برای ابراز اعتراض خود نسبت به مسئله شهادت صابر، برنامه ریزی کنند و در نهایت قرار شد تعدادی (مجموعاً دوازده نفر) از نمایندگان جریانهای سیاسی حاضر در بند به اتفاق هم بیانیهای صادر و همانگونه که صابر در اعتصاب خود عنوان کرده بود برای جلوگیری از تضییع خون بیگناهان و تکرار حوادث مشابه دست به اعتصاب غذای اعتراضی بزنند که من و یکی از دوستان ملی مذهبی هم بنابر تصمیم مشترک با آنها همراه شدیم.
وقتی تصمیم ما بر اعلام اعتصاب همراه با صابر قطعی شد، شهید صابر این دعای قرآنی را برای من خواند:
خروج صابر از جهان فانی بر اساس صداقتی بود که همیشه در زندگی به همراه داشت همانگونه که ورودش به هر کاری از روی صداقت بود و خداوند نیز برای او در شهادتش برای مردم حجتی برای پیروزی قرار داد. روحش شاد.