اکوسيستم دمکراسی و نقش ويژه احزاب سوسيال دمکرات
رضا سياوشی
شنبه ٢٩ بهمن ١٣٨٤
١. دمکراسیها بر دو سنت «سوسيال دمکراسی» و «ليبرال دمکراسی» بمثابه دو پای خود میايستند، و در پروسه رقابت و همکاری ميان اين دو سنت توسعه يافته و پيش میروند. اينها دست آوردهای بيش از ٢٠٠ سال تجربه، تفکر، و فلسفه سياسی دمکراسی و ليبراليسم هستند.
٢. هرگاه يکی از اين دو «پا» ضعيف شود کل سيستم ضعيف و کارکرد آن لنگ میشود. بنا براين «سوسيال دمکراتها» و «ليبرال دمکراتها» ضمن آنکه در حوزه قدرت سياسی رقيب سر سخت يکديگرند، اما به صورت غريزی میدانند که حياتشان وابسته به يکديگر است. آنها در عين رقابت بیمهابا با يکديگر، اما در مقابل ديگر نيروها بخصوص چپ آسيائی و بعثیها و يا راست فاشيست و مذهيون تندرو از يکديگر دفاع میکنند.
٣. در اينجا يک سوال پيش میآيد: آيا در دمکراسیها بجز سوسيال دمکراسی و ليبرال دمکراسی میتوان هويت سياسی ديگری هم داشت؟ اولاً واضح است که هرکس هر هويتی که بخواهد میتواند داشته باشد، اين رسم دمکراسی است. ثانياً در عمل بسياری از نيروهای سياسی تا حدی هويتهای التقاطی دارند که اين هم رسم طبيعت است. اما اگر از هويتهای «ناب» دمکراسی سخن میگوئيم و ريشههای فلسفه سياسی آنرا جستجو میکنيم پاسخ آنست که معمولاً جريانات متن (و نه حاشيه) نظامهای دمکراتيک خارج از سنتهای سوسيال دمکراسی و ليبرال دمکراسی نيستند. البته درون هر کدام از اين دو سنت گرايشات مختلف و قرائتهای متفاوت وجود دارند، ولی با اطمينان گفت که اين سنتها مرزهای روشنی دارند و خط قرمزهای پر رنگی آنها را از ديگر سنتها و بخصوص سنتهای شبه دمکراسی مانند چپ آسيائی و روشنفکر دينی جدا میکنند. يعنی از نظر سياست شناسان روشن است که چه نيروهائی درون اين سنتها و کدام بيرون آنها جای دارند. البته مبنای اين مرز بندیها محدود به مواضع اقتصادی و سياسی نيستند بکله معيارهای فرهنگی هم در اين تفکيک نقش مهمی دارند.
٤. آنروی سکه هم آنست که هرگاه احزاب متن يک نظام دمکراسی از مرزهای فوق دور شوند، «درجه دمکراسی» در آن کشور بهمان نسبت پائين تر میآيد، و دمکراسی در آن کشور بهمان نسبت دچار مشکل میشود.
٥. پس از سقوط شوروی مرز ميان «چپ آسيائی» و «سوسيال دمکراسی» اروپائی در حوزههای سياست و اقتصاد بسيار کمرنگ شده و يا از ميان رفته است ولی هنوز احزاب اين دو کمپ ادغام نمیشوند. چرا؟ برای نمونه در کشور آلمان، حزب «دمکرات – سوسياليست» که از المان شرقی سابق میآيد، و اکنون مواضع اقتصادی اش به حزب «سوسيال دمکرات» که از غرب آمده است، بسيار نزديک شده است، ولی با اينهمه اين دو حزب ادغام نشدهاند. در اينجا علاوه بر دلايل تاريخی تفاوتهای فرهنگی موثرند (ايندو عامل بهم مربوط اند) اين تفاوت درکشورهای عقب مانده بسيار شديدتر است. در اين تجربه درس بزرگی برای کشورهائی مانند ايران نهفته است که شايد برای سياسيون اروپائی چندان پر اهميت نباشد، ولی برای ما سرنوشت ساز است.
٦. توجه کنيد که آلمان کشور بسيار پيشرفتهای است و قديمی ترين و اصيل ترين سنت سوسيال دمکراسی جهان را دارد، پس، اگر حتی در آلمان هم جريانات سوسيال دمکرات نتوانستهاند گرايشات چپ آسيائی (حزب سوسياليست المان شرقی سابق) را در خود حل کنند و يا کاملاً ايزوله نمايند، وای بحال کشورهائی مانند ايران و روسيه که در آنها سنت سوسيال دمکراسی يا اصلاً وجود ندارد و يا نوزادی نارس و ضعيفی بيش نيست. در عوض بخش عمدهای از فرهنگ سياسی آنان از چپ آسيائی میآيد.
٧. در بخش اول اين نوشته به عدم توسعه سياسی در روسيه حتی پس از ١٥ سال که از تغيير رژيم آن کشور میگذرد اشاره شد. آنچه باعث شده است در شوروی توسعه سياسی عقيم بماند و احزاب سياسی نتوانند شکل بگيرند، بهيچ وجه مواضع سياسی و اقتصادی نخبگان آن کشور نيست، بلکه فرهنگ سياسی آنان است. فرهنگی که از گذشته به ارث بردهاند و نمیتوانند از دست آن خلاص شوند.
٨. در پی فروپاشی شوروی موقعيتی فراهم آمده است تا چپهای آسيائی بدون آنکه پروسه تحول بنيادی را طی کنند لباس دمکراسی بتن کنند. (در ايران لباس جمهوری بتن کردهاند) در نتيجه ما شاهد گسترش جريانات التقاطی هستيم. بديهی است که هرگاه سنتهای اصيل دمکراسی با فرهنگ چپ آسيائی آغشته شوند، بينشهای حاصله التقاطی، سترون، رنجور و نا کار خواهند بود. ريشه «بيهودگی فعال» آپوزيسيون ايران و دليل کندی توسعه سياسی در کشور روسيه را در اينگونه بينشها میتوان يافت. نتيجه اش آنست که ١٥ سال پس از سقوط شوروی هنوز يک حزب واقعی در آن کشور بوجود نيامده است، و احتمالاً تا وقتی که چپهای سابق شوروی صحنه گردان سياست روسيه باشند، حزب واقعی در آن کشور بوجود نخواهد آمد. بدون تکيه بر سنتهای «ناب» سوسيال و ليبرال دمکراسی بن بست توسعه سياسی روسيه باز نخواهد شد.
٩. دليل روی کار آمدن پوتين در روسيه چيست؟ در موقعيتی که در روسيه هنوز احزاب اصيل دمکراتيک وجود ندارند، آلترناتيو روسيه چه میتوانست باشد. تنها سه راه باقی میماند، الف - ادامه حکومت باندهای مافيائی ب – ديکتاتور بد و دائمی. چ – ديکتاتور خوب و موقت. روسيه (کمابيش) راه سوم را انتخاب کرده است. يعنی برای جبران نا کارآمدی سياسی احزاب (بخوان نخبگان) ، و برای فرار از باندهای مافيائی، – موقتاً - به حکومت فردی در قامت پوتين تن داده است. آيا کسی میتواند راه بهتری پيشنهاد کند؟
١٠. تازه در روسيه، بر خلاف ايران، احزاب و روزنامهها آزادند. پس مشکل اين کشور چيست؟
١١. پاسخی که من به آن رسيدهام - ولی هنوز بخوبی نمیتوانم آنرا توضيح دهم و يا اثبات کنم- چنين است. اين پاسخ يک مقدمه و دو بند دارد. مقدمه آنکه در کشورهای دمکراتيک احزاب «سوسيال دمکرات» و «ليبرال دمکرات» تواماً يک اکوسيستم مشترک سياسی میسازند (اکو سيستم دمکراسی) که خودشان نيز در آن زيست میکنند. پس با آنکه اين احزاب در حوزه قدرت رقيب يکديگرند، ولی اگر هر کدام از آنها زياده از حد ضعيف شود به ضرر دومی هم هست، چون اکوسيستم زيست آنان صدمه میبيند. به سخن ديگر از دوپای دمکراسی اگر يک پايش کوتاه تر بشود کل سيستم میلنگد. اما در کشورهائی که در آنها پروسه دمکراتيزاسيون نارس است اين خطر بمراتب آفزايش میيابد و نياز به توجه بيشتر دارد. بعلاوه، در کشورهای نفتی مانند ايران و روسيه ويژگی ديگری هم وجود دارد آن مسئله نقش مافيای نفتی است. در اين کشورها بخاطر پولهای باد آورده نفت، دولت پارازيتيک میشود و با توجه به از بين رفتن ساختار سنتی قدرت، در اين کشورها يک اکوسيستم مافيائی جانشين ساختار قديمی سنتی قدرت شده است. با اين مقدمه... الف - در چنين کشورهائی بدلايل ساختار اقتصادی که مشخصه اش اقتصاد دولتی است، بورژوازی بومی بسيار ضعيف است، در نتيجه احزاب «ليبرال دمکرات» در اين کشورها بسختی میتوانند پا بگيرند، مگر در سايه احزاب سوسيال دمکرات. يعنی تا احزاب «سوسيال دمکرات» که ريشه در زحمتکشان دارند در اين کشورها استقرار نيابند و قوی نشوند جا برای احزاب «ليبرال دمکرات» قوی باز نمیشود. در فضای مافيائی و مسموم حاکم بر اين کشورها، تنها يک جريان سوسيال دمکراسی قوی که پشتيبانی زحمتکشان را داشته باشد است که میتواند مانند چتر محافظی «اکو سيستم دمکراسی» را محافظت کند و فضای سياسی کشور را برای رشد احزاب دمکراتيک ديگر آماده کند. ب- اما اين جريان سوسيال دمکرات که علاوه بر آنکه بايد ريشههای محکمی در ميان زحمت کشان داشته باشد، بايد پای بندی محکمی به سنتهای اصيل سوسيال دمکراسی و دست آوردهای جهانی آن نيز داشته باشد، و از سر چشمههای تئوريک و انديشگی آن سيرآب شود، و در يک سخن يک حزب سوسيال دمکرات اصيل با معيارهای جهانی باشد.
١٢. اما مشکل آنجا است که در اين کشورها بدليل نفوذ «چپ آسيائی» خود احزاب «سوسيال دمکرات» التقاطی هستند، در نتيجه سترون میشوند و پا نمیگيرند. بنا براين در فضای سياسی اين نوع جوامع دور باطلی بوجود میآيد که درآن سترونی سياسی در پائين و تفوق باندهای مافيائی در بالا مستمراً ادامه میيابد.
١٣. برای مقابله با اين خطر، اول بايد اين واقعيت را پذيرفت که در ميان سکولارهای ايران هم مانند روسيه، خواهی نخواهی تا مدتها فرهنگ «چپ آسيائی» هژمونی خود را حفط خواهد کرد. و برای عبور از آن همت جدی، انديشگی عميق و جنگ فرسايشی طولانی مدت لازم است.
١٤. در اينجا لازم است اشارهای هم به رابطه آيندهگرايان با دو سنت فوق بشود. بر خلاف چپ آسيائی، بسياری از آينده گرايان خود را ادامه سنتهای سوسيال و ليبرال دمکراسی میدانند، تنها معتقدند که بايد اين سنتها را تکامل داد تا تحولات چند دهه اخير را هم در بر بگيرند. آنها میگويند در دهههای اخير تغييرات عظيمی در جهان بوقوع پيوسته که بسياری از معادلات سياسی و اقتصادی را عوض کردهاند. مثلاً پديده جهانی شدن موجب تغيير نقش دولت ملی شده و رابطه دولت و ملت را متحول نموده است و به همين دليل تئوریهای دمکراسی نيازمند تکامل میباشند. ولی تاکيد دارند که اين تکامل هنوز در ادامه همان سنتهای اصيل سوسيال دمکراسی و ليبرال دمکراسی است و با آن سنتها زاويه ندارند بلکه آزمايشی در ادامه آنها بسمت جلو هستند.
سنگ محک سوسيال دمکراسی اصيل و لزوم تشکيل جبهه «سوليدا»
١٥. غريزه سياسی سوسيال دمکراتهای واقعی به گونهای است که ليبرال دمکراتها را متحدان اصلی خود میدانند و از آنها در مقابل ديگر نيروهای چپ دفاع میکنند، اين معياری است که سوسيال دمکراتها را از بقيه چپها از جمله «چپ اسلامی» و «چپ آسيائی» مجزا میکند. دليل آن هم نسبتاً روشن است. پيش تر گفته شد که در «اکو سيستم دمکراسی» دو نژاد اصلی سوسيال دمکراتها و و ليبرال دمکراتها زيست میکنند که هرکدام ضعيف شوند به کل اين «اکو سيستم» صدمه میخورد، و محيط زيست هردو تهديد میشود. با اين حساب روشن است سوسيال دمکراتها صرفاً برای بقای زيست خود است که بصورت غريزی ليبرال دمکراتها را متحدان اصلی خود میدانند.
١٦. بر عکس، «چپ آسيائی» نوک تيز حمله خود را بر روی نيروهائی ليبرال میگذارد. مثلاً برخورد چپ ايران با مهندس بازرگان را در سالهای اول انقلاب بخاطر بياوريد تا اين مسئله از آفتاب روشن تر شود. چپ ايران بر عليه مهندس بازرگان با بدترين جناح بنياد گرايان متحد شد تا او را از ميدان بدر کند. واقعه ديگری در همين راستا آنست که در آن زمان بخش مهمی از چپ ايران «آيت الله خلخالی» را کانديدای انتخاباتی خود کرده بود...... آخر ما به کی شکايت ببريم اين درد دلها را !!!
١٧. تفکيک ميان «احزاب سوسيال دمکرات» و «چپ آسيائی» بخصوص در کشور ما که «اکو سيستم دمکراسی» هنوز متولد نشده است و فقط در حالت جنينی و شکننده وجود دارد بسيار حياتی است. و بايد با حساسيتی در حد وسواس به آن برخورد کرد.
١٨. در کشورهای اروپائی «اکو سيستم دمکراسی» باندازه کافی قوی است که به مرحله خود تنظيم رسيده است. نهادهای اجتماعی و بازخورهای مثبت و منفی (Feed Back) جا افتادهای وجود دارند که اجازه نمیدهند توازن سيستم به آسانی بهم بخورد و به بیثباتی و فروپاشی اکوسيستم دمکراسی بيانجامد. در کشور ما که فاقد مکانيزمهای تنظيم قدرت هست اين امر بايد آگاهانه و ارادی انجام شود. و لازمه اش آنست که بخشهائی که به دمکراسی بيشتر علاقه مندند اراده کنند و از اين اکوسيستم محافظت کنند و آماده باشند هزينه بيشتری نسبت به بقيه برای آن بپردازند. چون هرگاه اين اکو سيستم ضعيف شود آنها بيش از بقيه صدمه میبينند.
١٩. خارج از مرزهای سوسيال و ليبرال دمکراسی، دفاع از «اکو سيستم دمکراسی» هميشه دفاع مشروط و موقت است. برای اثبات اين امر «چپ نيمه دمکرات شده» و اصلاح طلبان اسلامی مسابقه گذاشتهاند. مثلاً رويکرد آقای خاتمی رئيس جمهور سابق را در نظر بگيريد. وی که رهبر اصلاحات هم بود، هنوز هم از مردم سالاری دينی خود دست بر نداشته است و هر فرصتی بدست بياورد از آن برای سم پاشی بر عليه سکولاريسم استفاده میکند. اما بقيه اصلاح طلبان هم بهتر نيستند. اکثريت اصلاح طلبان هنوز حاضر نيستند از آپارتايد مذهبی که در جای جای قانون اساسی ايران کاشته شده است انتقاد کنند و يا برعليه تبعيض و تقسيم شهروندان ايران به خودی و غير خودی اقدامی جدی کنند. (گرچه میدانيم منشاء اين تئوری خود اين «فرهيختگان» بودند.) کودکانه است اگر کسی تصور کند که اين گروههای شبه دمکرات میتوانند پرچم دار دمکراسی در ايران باشند. تنها میتوان اميدوار بود که آنها از ترس جناح تندرو تر تا حدی به سمت دمکراسی عقب نشينی کنند، که کماکان امر مبارکی است ولی معنی اش آنست که پروژه دمکراسی در ايران هنوز يتيم است. بنا براين لازم است جبهه مستقلی از دمکراسی خواهان اصيل و واقعی برای دفاع از «اکوسيستم دمکراسی» و توسعه آن بوجود آيد. حد اقل کاری که میتوان کرد تشکيل جبههای از همه گرايشات متعلق به اين اکو سيستم شامل سوسيال دمکراتها + ليبرال دمکراتها + آينده گرايان (جبهه سوليدا) است. در منشور چنين جبههای بايد به فرهنگ و اخلاق سياسی لااقل به آندازه مواضع سياسی و اقتصادی اهميت داده شود. تازه پس از تشکيل چنين جبههای است که میتوان کوشش کرد تا حمايت بقيه نيروها را جلب کرد. دفاع بقيه نيروها از دمکراسی هميشه مشروط خواهد بود، مانند شرطهائی که مذهبیهای ايران برای دمکراسی میگذارند. يا پيش شرطهائی که بعضی از چپهای خارج کشور حتی برای پذيرفتن اعلاميه حقو بشر گذاشتهاند.
نقش جريانات التقاطی
خارج از سنتهای اصيل دمکراسی، گرايشات سياسی بیريشه، سرهم بندی، پادر هوا، و التقاطی که امروز در ايران چه در ميان مذهبیها و چه در ميان سکولارها رايج هستند، نه تنها تا کنون دردی از ما دوا نکردهاند که خود عامل بسياری از دردهای ما بودهاند. مثال خوب جريان «چپ مذهبی» است که در واقع نام ديگری برای بعثیهای اسلامی میباشد. ادامه اين بينشها حاصلی جز بدبختی و سيه روزی بيشتر برای مردم ايران نداشته و نخواهد داشت. نبايد فراموش کرد که تک تک ما نخبگان سياسی ايران بنوبه خودمان – يکی کمتر و يکی بيشتر - حامل و ظرف اين بينشهای بیريشه و التقاطی هستيم و يا بودهايم. بايد دست بدست يکديگر کمک کنيم تا از روی اين بينشها با کمترين هزينه عبور کنيم. يک ديالوگ روشن و عميق و بیباکانه لازم است که مستقيم و بیپرده اين کاستیها را نه تنها در حوزه سياست و اقتصاد، که بيشتر از جنبههای فرهنگ سياسی مورد اماج تيرهای خود قرار دهد. در غير اينصورت بعيد نيست که حتی ١٥ سال پس از سقوط رژيم اسلامی باز هم يک حزب بدرد بخور و قابل اعتماد در ايران پيدا نشود. و در آنهنگام تازه مجبور شويم برای فرار از دست مافيای نفتی و مواد مخدر و قاچاقچيان انسان در بدر بدنبال «ديکتاتور خوب ولی موقت» که پوتين ايران بشود بگرديم.
مسئله عدالت
تدوين تئوری مدرن «عدالت» در ايران يکی از مهمترين چالشهای يک حزب اصيل سوسيال دمکرات خواهد بود. گفتمان عدالت در ميان آپوزيسيون ايران هنوز متحول نشده و اساساً همان تئوریهای «عدالت توزيعی» و يا توزيع فقر و نه «ايجاد فرصت» رايج هستند.
بدليل هويت التقاطی نخبگان چپ در سالهای اخير، انها در حوزه «عدالت» بسيار ضعيف عمل کرده اند، تا حدی که حتی در مقابل شعارهای عدالت طلبانه احمدی نژاد، که سمبل عوام فريبی و عقب افتادگی است خلع سلاح شدهاند و توان پاسخ گوئی ندارد. در صورتی که تجربه يکصد ساله گذشته نشان داده است که برداشت چپ مارکسيستی و چپ مذهبی از عدالت گرچه برای تبليغات و عوام فريبی کارآمد هستند ولی در عمل برای زحمتکشان بجز سيه روزی دست آوردی نداشته اند، و از اين منظر خط کشی با آنها نبايد مشکل باشد. ولی از آنجا که هنوز تئوری الترناتيو برای عدالت در ايران بوجود نيامده است، حتی احمدی نژاد میتواند آپوزيسيون طرفدار عدالت را خلع سلاح کند. اپوزيسيون عدالت خواه بايد تفاوت بنيادی ميان درک خود و درک احمدی نژاد را نشان دهد. ولی تا از حالت التقاطی بيرون نيايد توان اينکار را نخواهد يافت.
ما نيازمند درک مدرنی از عدالت هستيم. تئوریهای مدرن سوسيال دمکراسی مانند کارهای راولز میتوانند شروع خوبی برای نور پاشيدن بر اين مسئله پيچيده در ايران باشند، ولی هنوز کافی نخواهد بود.
قبل از هر چيز بايد با ساده گرائی رايج ميان چپ کنونی (چه سکولار و چه مذهبی) خط کشی کرد و پذيرفت که مسئله عدالت بسيار پيچيده تر از ادراک آنان است، سايه روشنهای زيادی دارد، و پاسخهای «کاملاً روشن» گذشته گرهای از کار فروبسته زحمتکشان ما نمیگشايند. نخبگان ايران موظف به کار جدی روی مسئله عدالت در ايران هستند، تا لااقل مردم تفاوت آنها را با احمدی نژاد ببينند. در ايران هنوز حتی سوالهای اصلی مسئله عدالت هم روشن نشدهاند چه رسد به جوابها. خوب که دفت کنيد میبينيد که ادعاهای خشک و خالی چپ ايران (چه سکولار و چه مذهبی) و باد به غب عب انداختن که بعله ما طرفدرا عدالت هستيم، عمدتاً برای گرفتن حقوق ويژه برای خودشان است و ربطی به حقوق زحمتکشان ندارد. اگر کسی نگران زحمت کشان است، بديهی است که برای سر مشق گرفتن بايد به سراغ کشورهائی برود که زحمتکشان در آنها وضعيت بهتری دارند، از تجربياتی استفاده کند که در تاريخ موفق بودهاند. يعنی بجربيات کشورهای اروپائی که تحت نفوذ سوسيال دمکراتها بودهاند. قدم اول آشنائی با همه تئوریهای «عدالت» در اين گونه کشورها و راه انداختن ديالوگ ملی برای تعميق آنست. سپس استفاده از آن ابزار تئوريک برای تدوين راه حلهای بومی برای شرايط مشخص ايران است (مثلاً در نظر گرفتن پول نفت و يا نقش بنيادهای مذهبی) تا انزمان چپ ايران چيزی نخواهد داشت تا در مقابله با عوام فريبیهای احمدی نژاد ارائه کنيم.
حاملين (Agency) پروژه دمکراسی ايران چه نيروهائی هستند.
هيچ پروژهای موفق نمیشود مگر آنکه حاملين (Agency) ناب خود را داشته باشد. پروژه دمکراسی در ايران با حاملين التقاطی به جائی نمیرسد. حداکثر پس از گذشت سالها ايران مانند روسيه کنونی میشود. در اروپا پروسه دمکراتيزاسيون در طول ٦٠٠ – ٧٠٠ سال بتدريج و بصورت طبيعی شکل گرفت. ولی در ايران پروژه دمکراسی بايد حاملينی داشته باشد که اين پروژه را آگاهانه به پيش برند. بخصوص که انقلاب اسلامی پروسه دمکراتيزاسيون ايران را به چاله انحطاط فرو انداخته است. بهمين جهت حاملين پروژه دمکراسی ايران وظائف دوگانه دارند. هم مديريت آگاهانه و با برنامه پروژه دمکراتيزاسيون و هم اقدام برای رهائی از چاله انحطاط کنونی است. اولين قدم تعريف درست اين پروژه است. در طول اصلاحات ديديم که فقدان تعريف روشنی از پروژه دمکراسی ايران به «فرهيختگان» طرفدار اصلاحات فرصت داد تا بجای ترويج دمکراسی، دفاع از يک جناح رژيم اسلامی را به خورد مردم دادند و نام آنرا اصلاحات گذاشتند. بهمين دليل از ميان دهها پروژه دمکراسی که در ٢٥ سال گذشته کمابيش موفق شدند، پروژه اصلاحات ايران يکی از معدود مواردی بود که با اين فضاحت شکست خورد. همين تجربه روشن میکند که در ايران برای تعريف پروژه دمکراتيزاسيون ايران و مشخص کردن ابعاد آن، روشنفکر دينی و چپ آسيائی نمیتوانند مراجع خوبی باشند. آنها حداکثر میتوانند با آن همراهی کنند (اگر شانس بياوريم). ولی پرچم دار آن نيستند. حاصل آنکه پروژه دمکراسی در ايران هنوز مانند کودک يتيمی بیسرپرست است. کسانی شايسته مديريت اين پروژه هستند که دست کم از هويتهای التقاطی عبور کرده باشند و هويتهای ناب و اصيل دمکراسی را پذيرفته باشند. برای اين کار لازم است در سطوح مختلف تلاش کرد.
همانطور که در قسمت اول گفته شد، در بنيادیترين سطح، راه حل تشکيل هستههای هويتی است که از اول بر ديدگاهای اصيل سوسيال دمکراسی و ليبرال دمکراسی تکيه کنند و از نقطه صفر با گرايشات التقاطی خط کشی داشته باشند. هستههای فشرده کوچک با آرمانهای بزرگ که در باز تعريف پروژه دمکراسی ايران کمک کنند. واضح است که همه کس را يارای اين کار نيست. بنظر من هرگاه از تمام اين اتحادهای کنونی جمهوریخواهان (اجا و جدل) فقط ٧ - ١٠ هسته کوچک ولی جدی با هويتهای اصيل حزبی بوجود آيند، میتوانند تاثيرات بزرگی بر صحنه سياسی ايران داشت باشند. لااقل در آنصورت پروژه دمکراسی ايران يتيم نمیماند، و يا بدتر، دچار نامادری بد اخلاقی مانند اصلاح طلبان نمیشود تا مورد توهين و اجحاف آنها قرار گيرد.
هر يک از هستههای مزبور بايد کوشش کنند تا از منظر و ديدگاه «ناب» خود توليد انديشه و سياست بکنند و نه ديدگاهای التقاطی. تلاش برای پيدا کردن فصل مشترک تنها پس از آنکه هر نيرو نظر ناب خود را پروراند است که ممکن میشود و معنی میيابد. آنچه امروز بنام فصل مشترک درميان نيروهای سياسی ما رايج شده است چيزی جز تفاهم منفی نيست، (تفاهم بر روی نادانستهها و يا مبهمها) بهمين دليل بمجردی که طرفين پی بردند که واقعاً بر روی چه چيزی تفاهم کرده بودند پيمانشان شکسته میشود. تنها پس از تدوين نظرات ناب است که میتوان فصل مشترکی در ميان آنها جستجو کرد و نه قبل از آن. پس وظيفه اصلی اين هستهها در ابتدا تدقيق ديدگاههای خود به منظور متولد کردن هويتهای اصيل و متمايز سياسی و رشد و آبديده کردن آن هويتها در صحنه سيُاسی ايران است. هر طرحی که با اين چشم انداز در تضاد باشد بضرر جمهوریخواهان است. وظايف فراکسيونها يا هستههای حزبی را میتوان در سه بند زير خلاصه کرد:
١. برای هويت مثبت خود پلاتفرمی تهيه کنند و در آن ساده و روشن بگويند مدعی ادامه کدام سنت تاريخی دمکراسی (و يا غير آن) هستند، ريشههای فلسفی ديدگاه خود را تعيين کنند و شفاف اعلام نمايند. سپس با کارهای اموزشی درون هستهای و جدل و پليميک بيرون هستهای برای تعميق آن بکوشند. در کنار آن پايگاه اجتماعی خود را مشخص سازند.
نکته ١ - ما در شرايط ويژهای هستيم، بهمين جهت اقدامات ويژه لازم است تا از کاستیهای خود گذر کنيم. در اروپا احزاب بصورت طبيعی و عمدتاً خود بخودی بوجود آمدند و بسياری از آنها از درون اصناف و سازمانهای مدنی و يا نيمه مدنی متولد گرديدند. در ايران احزاب مدرن بايد در ابتدا آگاهانه و ارادی بوسيله نخبگان سياسی پايه ريزی شوند، سپس با در نظر گرفتن فرايند آزمايش و خطا پايگاه اجتماعی خود را جستجو کنند و به آن پيوند بخورند.
نکته ٢ - ممکن است عدهای به بهانه «پايان عصر ايدئولوژی» مدعی باشند که به هيچ سنتی پاسخگو نيستند. آنها توجه نمیکنند که فرق است ميان ايدئولوژیهائی که تکيه بر دگمهای پيش ساخته (مانند اعتقاد به نقش تاريخی پرولتاريا برای رهبری بشريت) که پيش گوئیهای غير قابل بررسی را مطرح میکنند با سنتها و بينشهائی که در عمل بارها آزمايش شدهاند و ادعای غير قابل بررسیای ندارند. از طرف ديگر اگر ريشه فلسفه سياسی خود را در سنتهای اصيل دمکراتيک نجوئيم، لاجرم يا به ديگاهای گذشته مانند «مذهب سياسی» و «چپ آسيائی» بر میگرديم و يا دچار انديشههای سطحی و سرهم بندی و التقاطی میشويم که جوابگوی چالشها ما نيستند و حاصل آنها سقوط در سرازيری تقليد، دنباله روی، و وابستگی است.
٢. هستههائی که تا حدودی هويت مثبت خود را شکل داده باشند، در دايره بعدی هستههای نزديک به خود را میجويند و با آنها دست به تشکيل حزب و يا جبهه میزنند. از درون طيف وسيع جمهوریخواهان ممکن است سه قطب سياسی و يا سه جبهه سياسی بتدريج شکل بگيرند که توضيح بيشتر آن در قسمت بعدی میآيد.
٣. اما دست آخر اين نطفههای حزبی بايد از منظر خود برای بن بست حکومتی ايران پاسخی که خود شايسته میدانند تدوين کنند، يا آنکه بروشنی بگويند که فعلاً پاسخی ندارند. هر پاسخی بدهند نشانهای از هويت آنان نيز است.
چشم انداز آينده
اگر تکاپوهای کنونی جمهوریخواهان بسوی تحزب موفق شود و هويتهای سياسی خودآگاه آنان شروع به شکلگيری نمايند، بنظر من صفبندیهای زير در طيف جمهوریخواهان در دو مرحله شکل میگيرد. بديهی است آنچه در زير میآيد صرفاً بر مبنای حدث و گمان است که تنها در پيدا کردن تصَوری (و نه تصويری) از آينده کمک میکند.
مرحله اول بوجود آمدن چهار قطب سياسی
١ - قطب «سوليدا» که شامل سوسيال دمکراتها + ليبرال دمکراتها + آينده گراها است و هدفش ايجاد و تقويت و محافظت «اکوسيستم سياسی – فرهنگی دمکراسی» که در بالا مطرح شد است.
٢ – قطب چپ مدرن (نامگذاری خودشان) که عمدتاً از چپهای ميانهرو تشکيل میشود، نشانه آنها آنست که همواره از يک جناح جمهوری اسلامی دفاع کردهاند.
٣ – قطب جبهه ملی. اخيراً جبهه ملی در ايران و در خارج کشور فعال تر شده است حتی يک گرايش جوان تر هم در ايران به آن پيوسته است، محبوبيت زنده يا مصدق هم زير تمام فشارهای رژيم کنونی دوام آورده و حتی بر آن افزوده شده است. جبهه ملی خواهی نخواهی يکی از قطبهای جمهوری خواهی باقی خواهد ماند. مهمترين چالش اين سازمان چگونگی گذار از يک سازمان شخص (اشخاص) محور به يک سازمان نهاد محور است. چالشی که از قضا شخصيتهای اصلی جبهه بدنبال حل آن هستند.
٤ – قطب «جدل» که شامل بخشی از جمهوریخواهان دمکرات لائيک منهای گرايش «جبهه ملی» آن و منهای بخش کوچک سوسيال دمکراتهای آن ولی باضافه جناح چپ طيفهای مختلف فدائی تشکيل میشوند. چالش اين گروهها عبور از سازمانهای محفلی و قبيلهای کنونی و رفتن بسوی اتحاد نوع حزبی است.
علاوه بر چهار قطب فوق که خود را جمهوری خواه میدانند يک جريان چپ ديگر هم وجود دارد که خود را از طيف جمهوریخواهان نمیدانند و بيشتر به مواضع گذشته چپ کمونيستی نزديک هستند بهمين دليل آنها را چپ سنتی مینامم. تا آنجا که من درک میکنم «اتحاد سوسياليستها» و سايت «ديدگاه» از پايگاههای اين طيف هستند
در مرحله دوم ترکيب قطبهای فوق در دو کمپ بزرگتر سياسی
١ – کمپ جمهوری خواه که از اتحاد قطب اول با قطب سوم، يعنی از اتحاد «سوليدا» با «جبهه ملی» بوجود ميايد. هرگاه اين اتحاد موفق شود، در آينده دورتر اين نيرو میتواند بعنوان يک ستاد قوی جمهوری خواه سکولار در متن صحنه سياسی ايران حضور يابد و جبهه احزاب مذهبی (مشارکت + ملی مذهبی + مجاهدين انقلاب) را به چالش بکشد. اگر روزی شرايط دمکراسی نسبی در ايران برقرا بشود، اين نيرو پتانسيل آنرا دارد که پس از مدتی به يکی از سه ستون اصلی صحنه سياسی ايران تبديل گردد. اما اين همگرائی زمان لازم دارد. قبل از هر چيز جبهه «سوليدا» بايد بتوان خود را بعوان يک جريان مستقل و اصيل با دو خصوصيت برجسته جا بياندازد ١ –نشان دهد که بصورت واقعی نماينده ايرانی دست آوردهای ٢٠٠ ساله سنت جهانی دمکراسی است ٢ - «سوليدا» بتواند خود را برای جوانان ايران بعنوان سمبل واقعی رشد و پيشرفت، مدافع گلوباليزاسيون و آينده گرائی، و پيام آور فردائی بهتر با تکيه بر آخرين پيشرفتهای علمی و تکنولوژی مطرح کند. ٣ – گرايش سوسيال دمکراتيک آن بخش قابل توجهی از کارکنان ايرانی را در خود منسجم کند.
٢ – کمپ چپ نوی ايران – شامل اتحادی از سه گرايش فوق، يعنی «چپ مدرن»، گرايش «جدل» و بخشی از «چپ سنتی». پيش شرط اين اتحاد آنست که اول «چپ مدرن» در مواضع خود نسبت به رژيم اسلامی تجديد نظر کند.
سناريوی سورپريز
سناريوی ديگر، که گرچه محتمل نيست ولی ناممکن هم نمیباشد، آنست که دو سازمان اکثريت و اتحاد جمهوریخواهان با کمک هم و با تمام نيرو بدنبال تشکيل يک حزب سوسيال دمکرات اصيل و واقعی برای ايران بروند. اين دو سازمان توان سازمانی بالا و کادرهای با تجربه زيادی دارند که نيروهای آنها فعلاً به دليل نداشتن انسجام سياسی به هدر میرود. هرگاه آنها با پذيرفتن جدی و تعميق بينش سوسيال دمکراسی بتواند انسجام سياسی خود را ارتقاء دهند کارآئی آنها چندين برابر افزوده میشود و در موقعيتی خواهند بود که برای اتحاد بقيه چپ حول محور سوسيال دمکراسی اقدام کنند. علاوه بر بخش مهمی از اکثريت و اجا، در قدم بعدی میتوانند شمار زيادی از چپهای منفرد سرگردان و يا نيمه سرگردان، از جمله بخش قابل توجهی از طيف وسيع فدائيان سابق را که اکنون کاشانه سياسی معينی را بر نگزيدهاند، همچنين بقايای ديگر سازمانهای چپ، و حتی بخشی از مجاهدين خلق را حول يک محور اصيل و جذاب سوسيال دمکراسی ايرانی جلب کنند. چنين محوری حتی در ميان نيروهای مذهبی هم پتانسيل زيادی دارد. از جمله بخش مهمی از طرفداران سابق اصلاحات، جوانان و دانشجويان مذهبی طرفدار دمکراسی که مدتهاست و بدنبال کاشانهای نو میگردند. با اين حساب اين ايده هم در ميان سکولارها و هم در ميان مذهبیها پتانسيل بالائی را دارد. و هر گاه چنين حزبی پا بگيرد ديناميزم جامعه سياسی آپوزيسيون بسرعت عوض میشود. پيش شرط موفقيت اين پروژه شکل گرفتن يک اراده قوی ميان رهبران انها برای گذر از بينشهای التقاطی کنونی و پذيرفتن بار سنگين «حامل دمکراسی» شدن است. وگرنه شرايط ديگر آماده هستند.
هرگاه حزب سوسيال دمکرات ايرانی شکل بگيرد... اولين حزب مدرن و دمکراتيک خاورميانه خواهد بود و در شرايط حساس کنونی، تحولی نو را در تاريخ اين منطقه را آغاز میکند.
در خاتمه:
١ - فرض کنيد همين امروز رژيم ايران با يک رژيم نيمه دمکراتيک جايگزين گردد که در آن انتخابات آزاد رعايت میشود و روزنامهها آزادند (مانند روسيه کنونی) و قرار است بزودی انتخابات واقعاً آزاد گذاشته شود. آيا در آن انتخابات احزاب سکولار ايران شانس برنده شدن دارند؟ آيا آنها حداقل میتوانند بر سر شعارهای مشترک انتخابات، و يا ليست انتحاباتی مشترک با هم توافق کنند؟ يک بار ديگر از نمونه روسيه کمک میگيريم که حتی ١٥ سال پس از تغيير رژيم هنوز هم قدرت سياسی ميان باندهای مافيائی و باندهای باقی مانده از حزب کمونيست سابق دست بدست میگردد و هنوز يک حزب سياسی واقعی در آن کشور بوجود نيامده است تا اين باندها را به چالش بکشد. آيا شرايط ايران پس از رژيم اسلامی بهتر از شرايط کنوین روسيه خواهد بود؟ آيا نبايد از همين امروز با در نظر داشتن چنين تصويری فعاليتهای سياسی را سامان داد؟ با سازمانهائی که در حد سازمانهای دانشجويان کهنسال سياست میکنند نمیتوان وارد صحنه خطرناک کار زار سياسی ايران شد، که در آن از يک طرف مافياهای نفتی و مواد مخدر و قاچاقچيان انسان يکه تاز ميدانند و از طرف ديگر بنيادگرايانی که همه پلهای پشت سر خود خراب کردهاند و به بهانه سرعت بخشيدن به ظهور امام زمان قصد ايجاد ارماگدن اسلامی دارند. جمهوری خواهان، بايد از امروز بفکر احزاب واقعی و اصيل خود باشند. احزابی با ارمانهای بلند و چشم اندازی روشن که با سازوکارهای قدرت آشنا باشند، از فشردگی بالا و رهبری کارآمد برخوردار باشند و از بیباکی در انديشه و عمل بیبهره نباشند. چنين احزابی میتوانند پاسخگوی مشکلات فوق باشند.
٢ - فرض کنيد برای اولين بار ما جمهوریخواهان میخواهيم در سطح وسيع خود را به مردم ايران معرفی کنيم. در برخورد اول چه تصويری از خود میخواهيم به مردم ايران بدهيم. بنظر من جمهوریخواهان بايد درست بر عکس شعار «نه شاه و نه شيخ» خودشان را نشان بدهند. بايد به مردم نشان دهند که فرهنگ جمهوریخواهان منفی و حذفی نيست. به مردم بگويند: ای مردم هم رژيم شاه دگرانديشان را حذف میکرد و هم رژيم ملايان، ولی در نظام جمهوریای که ما مدافع آن هستيم، هم طرفداران سلطنت و هم طرفداران ملايان حقوق سياسیشان محفوظ است و تفاوتی ميان احدی از مردم ايران با احدی ديگر نخواهد بود. ما به اين دليل از شما میخواهيم بما رای دهيد که از يک طرف ضد هيچ گروهی نيستيم و از طرف ديگر هويت مثبت ما نشان میدهد که طرفدار آزادی و پيشرفت هستيم. میخواهيم جوانان شغل بهتر داشته باشند. میخواهيم کشور سر بلند باشد، میخواهيم در جامعه جهانی بعنوان يکی از ستونهای تمدن بشری بما نگاه کنند که نخبگان سياسی آن وظيفهشناس، کاردان و قابل اعتماد هستند، آنها برخلاف نخبگان جمهوری اسلامی منافع ملی و حقوق شهروندان ايران را قربانی بقای خود نمیکنند. میخواهيم تک تک مردم ايران حاکم بر سرنوشت خود باشند، از نظر اقتصادی رشد کنند، برای آينده فرزندانشان نگران نباشند. و ای مردم بدانيد که ما (جمهوریخواهان) با آنکه جنگيدن را خوب بلديم ولی اهل جنگ نيستيم. ما وقت خود را صرف دعوا با ديگر نيروها نمیکنيم. ما حتی از حقوق طرفداران شاه و طرفداران ملايان هم دفاع میکنيم با آنکه آنها با ما چنين نکردند. بهمين دليل از شما میخواهيم بما رای دهيد چون تنها ما هستيم که میتوانيم وسيع ترين ائتلاف را بسازيم، و کشور را از بن بست کنونی نجات دهيم. ولی گروههای ديگر مرتب با يکديگر جنگ و دعوا دارند و بدنبال تصفيه حساب با هم هستند. و بدتر از همه مجاهدين خلق هستند که با شعار «نه شاه و نه شيخ» نيروی خشمگينی هستند که با همه دعوا دارند و هيچ برنامه روشنی برای سروسامان دادن به مشکلات کشور ندارد.
به اين صورت ما بايد «جمهوریخواهی» را بعنوان سمبل «وحدت از دست رفته ملت ايران» تعريف کنيم و نه گروه جديدی که برای تسويه حساب آمده است