سر دبیر محترم سایت جبهه ملی ایران در آمریکا
با احترام:
این نوشته را از طریق ای- مایل دریافت کردم . نویسنده آقای دکتر هوشنگ احمدی است . نخستین وزیر مختار ایران در سال 1883 برابر با 1262 شمسی دو نامه یکی بنام رئیس الوزرا و دومی بنام شاه ایران ناصرالدین شاه قاجار نوشته است که ملاحظه می کنید.
آنچه که واقعاً جالب توجه است برداشت کاملاً درست حاج صدر السلطنه از اوضاع آن زمان آمریکا و ایران است؛ که پس از گذشت بالغ بر 125 سال ملاحظه می کنیم که چگونه با حقیقت همراه بوده است.
پیشنهاد می کنم در صورت امکان دستور فرمائید، نسبت به درج این سند تاریخی در سایت جبهه ملی اقدام کنند.
ارادتمند
امیر هوشنگ آریان پور
ایران معاصر:
سرگذشت حاجی واشنگتن، نخستین سفیر ایران در آمریکا
تا زمان ناصرالدين شاه مردم، البته غير از مردم كوچه و بازار، يعني آن دسته از مردمي كه مصدر امور بودند و سواد فارسي هم داشتند، ميپنداشتند آمريكا بهراستي در زيرزمين واقع است و اگر حدود دويست ذرع چاه بكنند به آمريكا خواهند رسيد، چنان كه فتحعلي شاه قاجار در روز نهم فوريه 1809 ميلادي/ بهمن 1187 خورشيدي كه "سر هارفورد جونس" نخستين سفير دولت انگلستان در ايران استوارنامه اي خود را با تشريفات مفصل در كاخ گلستان تقديم داشت، شاه ضمن پرس و جو از اوضاع جهان بهخصوص انگلستان و وضع آن مملكت و طريقهي حكومت پرسيد: راستي آقاي سفير اين كه ميگويند ينگه دنيا زير زمين است حقيقت دارد و آيا اگر من دستور بدهم در اين قصر يك چاه دويست ذرعي بكنند به ينگه دنيا خواهم رسيد؟ مستر جونس سفير انگلستان هاج و واج ماند و نميدانست چه پاسخي به پادشاه ايران بدهد و به طوري كه خود مستر جونس در صفحه ي 191 سفرنامهي خود مينويسد شاه اصرار عجيبي داشت تا بفهمد چگونه ما زمين را كنده به آمريكا ميرسيم و وقتي من گفتم ربطي به كندن زمين ندارد و ما با كشتي به آن مملكت سفر ميكنيم، فتحعلي شاه اوقاتش تلخ شد و گفت معلوم ميشود حواست پرت است، اين سفير عثماني در تهران برايم قسم خورد اگر دويست متر زمين را بكنيم به ينگه دنيا ميرسيم. خلاصه، تا زمان سلطنت ناصرالدين شاه مقامات ايران نميدانستند آمريكا در كدام نقطهي عالم واقع است و نام آن قاره را هم ينگه دنيا ميگفتند تا اين كه در سال 1883 ميلادي مستر آلن آرتور رييس جمهور ايالات متحدهي آمريكا به فكر افتاد به ايران كه هم مرز روسيهي تزاري و عثماني بود سفيري بفرستد و اين سفير در دربار پادشاه ايران نفوذ پيدا كند تا دست كم بتواند آمريكا را آن طور كه هست به شاه و زمام داران ايران بشناساند. از اين رو مستر بنجامين را به سمت نخستين سفير و مامور ويژه در دربار ايران تعيين كرد و به تهران فرستاد. بنجامين با تشريفات مخصوص به ايران وارد شد و با ناصرالدين شاه چندين جلسه ديدار كرد و در اين ديدارها كه گاهي با حضور مترجم و گاهي بدون حضور مترجم بود(چون شاه زبان فرانسه را ميدانست) دو طرف پذيرفتند دولت ايران براي ايجاد روابط حسنه سفيري به آمريكا گسيل دارد تا اين سفير بتواند ايران را آن طوري كه هست به آمريكاييها بشناساند و در ايجاد روابط صميمانه بين دو مملكت توفيق حاصل نمايد. حاجي برگزيده ميشود سالها گذشت بنجامين تغيير پيدا كرد و به جاي او مستر پرات به سمت سفير آمريكا در ايران تعيين گرديد. ناصرالدين شاه از روز نخستين ديدار با مستر پرات در فكر تعيين سفير لايقي افتاد و پس از مطالعات زياد و احضار چند تن از رجال نتوانست كسي را براي اين سمت مهم تعيين و به واشنگتن بفرستد. دليل عمده ي اين عدم موفقيت ترس عدهاي از رجال بود كه خيال ميكردند اگر به آمريكا بروند مثل اين است كه در ته چاه رفتهاند و خروج از ته چاه هم مشكل است. به هر حال، چند ماه بعد ناصرالدين شاه توانست حاج صدرالسلطنه را كه برادر ناظم الملك بود به اين سمت مهم منصوب و فرمان همايون را موشح كند و او را به دريافت يك طاقه شال كشميري مفتخر گرداند و با هداياي زياد و نامههاي متعدد به آمريكا بفرستد. حاجي صدرالسلطنه كه تازه از سفر مكه بازگشته بود و هفتهاي دوبار به حمام رفته و ريش خود را حنا ميبست و تمام ناخن انگشتهاي دست او هم رنگين بود پيش از مسافرت سه جلسه با پرات ديدار و دربارهي اوضاع آمريكا گفت و گو كرد و به ويژه از تعداد مسلمانان و مسجد و محراب آن جا پرسشهايي كرد و وقتي پرات سفير آمريكا اظهار بياطلاعي نمود و به طور خلاصه گفت در آمريكا مسلمان نيست و از مسجد و محراب هم خبري نيست، حاجي صدرالسلطنه تصميم گرفت در درجهي اول يك خورجين مهر و تسبيح و جانماز همراه خود داشته باشد كه با آنها در آمريكا عدهاي را به دين اسلام در آورد و به اين ترتيب بر پيروان اين دين بيفزايد. سپس دستور ساختن 15 عدد آفتابهي مسي به استاد حسن مسگر واقع در بازار مسگرها داد كه در بلاد كفر مجبور نشود خلاف ديانت اسلام رفتار كند و احتياج به غسل پيدا نكند. حاجي صدر السلطنه با هشت قاطر چموش و خروارها اسباب و لوازم سفر كه بيشتر آنها مهر و تسبيح و آفتابه بود از راه امامزاده حسن به طرف تبريز حركت كرد و از آن جا از راه استانبول روانهي اروپا شد و در بندر كوبنستاون در جنوب انگلستان سوار بر كشتي يك سره رهسپار نيويورك شد. چگونگي ورود حاجي صدرالسلطنه به نيويورك و تعجبي كه از عظمت آن زمان آمريكا به او دست داده بود موضوع صحبت ما نيست و البته خود حاجي جريان تقديم استوارنامه را به رييس جمهور آمريكا و يا عقيدهي خود را دربارهي آمريكا و زمامداران آن كشور نگاشته است كه بخشي از آن در ادامه خواهد آمد. حاجي در آمريكا تا آن تاريخ براي نمونه يك ايراني در آمريكا نبود و آمريكاييها ايران را نميشاختند و نميدانستند در كدام نقطهي عالم واقع است. حاجي بيدرنگ پس از ورود به واشنگتن نخستين كاري كه كرد تهيهي منزل بود. با رييس تشريفات وزارت خارجهي آمريكا داخل مذاكره شد و از او خواهش كرد براي او منزلي كه داراي حوض و آب انبار و شاهنشين باشد تهيه نمايد. رئيس تشريفات و ساير اعضاي وزارت خارجه كه از حوض و شاهنشين سر در نميآوردند از سفير ايران توضيحاتي خواستند و حاجي صدرالسلطنه مرتب توضيح ميداد حوض آب چيزيست كه در آن خروارها آب به طور راكد جمع شده باشد و يا شاهنشين آن چيزي است كه در ايوان بزرگ عمارت واقع بوده و مخده و ملحفه در آن گسترده تا بتوان ساعتي در كنار پنجره نشست و قلياني چاق كرد و دود آن را به فضاي اتاق پراكنده كرد. دست سفير ايران را گرفتند و به اغلب خانههاي واشنگتن بردند. در واشنگتن نام خيابانها و كوچهها به نام يكي از ايلات و ولايات امريكاست . براي مثال، يك خيابان به نام نيويورك و خيابان ديگر به اسم سانفرانسيسكو و از اين قبيل با شماره نامگذاري شده است. حاجي صدرالسلطنه را در خيابان فيلادلفيا وارد خانه دو اشكوبهاي نمودند كه داراي فضاي زيادي بود و در باغ مزبور استخر بزرگي قرار داشت و آب پيوسته از مجرا داخل استخر شده و از طرف ديگر سرازير ميشد. حاجي به مجرد مشاهده استخر ذوق زده شد و خنده در لبان خود نقش بست و هوس ورود به استخر و صابون و كيسه نمود. هر چه به او گفتند اين استخر شناوري است به خرج او نرفت و همان جا در برابر روساي وزارت خارجه لخت شد و در استخر افتاد و با وجودي كه شنا نميدانست تكاني به خود داده يعني سر خود را چنديد بار در آب فرو برد و به رسم معمول آن زمان ايران با آب مزه مزه كرد و با دست فشاري به بيني خود داده با صداي گوش خراشي اخلاط بيني را خارج و نقش روي آب استخر نمود. اين صحنه براي امريكاييها ديدني و كميك بود و نيم ساعت بعد حاجي از استخر خارج و لباس پوشيد و پا را در يك كفش كرد و گفت: اين منزل باب پسند من شده و نظر به داشتن حوض كه همان استخر باشد برا ي محل سفارت پسنديده است ولي موقعي كه روي قيمت رفتند حاجي صدرالسلطنه زير بار نرفت. چون اجارهي آن محل پانصد دلار در ماه بود در صورتي كه بودجهي سفارت كه با نظر ناصرالدين شاه تنظيم شده بود روي هم رفته با اجاره محل و حقوق مستخدمين يك هزار دلار در ماه بوده است. چارهاي نبود. حاجي صدرالسلطنه خواه ناخواه به آپارتمان قانع گرديد و در خيابان نمرهي 325 يك دستگاه آپارتمان كه هر طبقه 5 اتاق داشت براي محل سفارت اجاره كرد و نخستين كاري كه نمود تهيه تابلو بود يعني روي يك لوح آهنين با قلم (ني) به خط نسخ كه البته خط او خوب بود با مركب جملهي"سفارت دولت فخيمهي ايران" را نوشت و روي بالكن عمارت نصب كرد. عيد قربان در آمريكا حاجي در مدت اقامت خود در واشنگتن هيچ كاري نداشت. نه ايراني در آمريكا بود كه به وضع او رسيدگي نمايد و نه آمريكائيها قصد مسافرت به ايران د اشتند كه او ويزاي ورود به ايران به آنها بدهد. لباس حاجي همان لباس شير شكري و كلاه قجري بود و ريش طوبي او با موهاي قرمز كه در نتيجهي بستن حنا به آن صورت درآمده بود بيش از همه جلب نظر آمريكاييهاي تيزبين را ميكرد . حاجي بيشتر ايام روز و شب را به عبادت مشغول و چون اعتقاد زياد به سحر و جادو داشت از صداي آسمان ميترسيد و از آمدن برف و تگرگ وحشت ميكرد و يا رعد و برق را موجبات كفران نعمت ميدانست. حاجي در اين آپارتمان به حدي راحت و آسوده بود، چون آفتابه مسي مستراح را با خود آورده بود و از آن استفاده ميكرد و تنها نقص آپارتمان نبودن خزينه در حمام بود و با وجودي كه وان در دوش خصوصي آپارتمان وجود داشت او به علت اين كه مقدار آب موجود در وان كرح نيست از ورود به داخل وان خودداري ميكرد و هم چنين به ياد روزهايي ميافتاد كه در حمام اراك مشهدي عبدالله دلاك او را كيسه ميكشيد و مشت و مال جانانهاي ميداد. از قضا حاجي صدرالسلطنه با خود يك جلد تقويم نجومي آورده بود و از روي اين تقويم هر روز صبح ساعت نحس و سعد را ميديد و اگر ساعت خوب نبود از رفتن به خيابان خودداري و اگر خوب بود سري به خيابان زده و در پيادهروها مردم امريكا را كه دسته دسته دنبال كار و كوشش ميرفتند تماشا ميكرد. در يكي از روزها كه حاجي عينك به چشم زده و در صفحات تقويم نجومي غوطهور شده بود ناگهان چشمش به روز يك شنبه افتاد و آن روز، روز عيد قربان بود. حاجي ناگهان عينك را از چشم برداشت و تقويم را به كناري گذاشت و به منشي باشي خود كه حمزه علي نام داشت و او را از ايران آورده بود گفت هفتهي ديگر عيد قربان است و بايد گوسفندي قرباني و ثواب آن را دريافت كنيم. هر چه حمزه علي گفت قربان اين جا ينگه دنياست و كافرستان نام دارد و جز مسخرگي و هو كردن چيز ديگري عايدمان نميشود حاجي صدرالسلطنه دست از تصميم خود برنميداشت و ميگفت اگر بيش از اين آيه و دليل بياوري مانند حضرت ابراهيم سر تو را از بدنت جدا خواهم كرد تا بداني ثواب و اجر اين عمل در كافرستان هزار بار از بلاد اسلام بيشتر است. دو روز به عيد قربان مانده يعني روز 24 ژوئن 1884 ميلادي سفير دولت فخيمه ايران به اتفاق منشيباشي سفارت به طرف كشتارگاه ميرفت تا گوسفند چاق و چلهاي خريداري نمايد. در بين راه منشي سفارت پيشنهاد كرد حال كه حضرت اشرف اصرار دارند پس موافقت نمايند گوسفند را در همان كشتارگاه ذبح و گوشت آن را بين فقرا تقسيم كنيم؟حاجي صدرالسلطنه در جواب گفت اينها مردمان كافرند . مگر نميبيني من از روزي كه وارد اين شهر شدهام گوشت نميخورم و دليل آن اين است كه آنها گوسفند و گاو را با يك ضربه هلاك ميكنند در صورتي كه اسلام به طريق ديگر دستور ذبح گوسفند را داده است. بنابراين راهي نيست جز اين كه گوسفند را خريداري كرده و خود در سفارت ذبح نماييم. ساعتي بعد اتومبيل مدل 1883 كه به صورت كالسكههاي ايران خودمان بود سفير و منشي باشي را در خارج شهر واشنگتن كه به ايالت مريلند منتهي ميشود وارد محوطهي كشتارگاه كرد و در آنجا سفير با هزاران زحمت موفق شد گوسفندي خريداري نمايد. فروشنده گوسفند از منظور سفير مطلع نبود و نميدانست اين مرد ريشو كه به صورت كشيشان درآمده از خريد گوسفند چه نظري دارد به هر حال گوسفند را به داخل عرابه گذارده و به سفارت بردند. دو روز گوسفند زبان بسته در آشپزخانهي سفارت محبوس بود و جز مقداري برگ كلم علوفهي ديگري نداشت و صداي مع مع او در تمام آپارتمان ميپيچيد و حتي در شب آخر گوسفند به قدري از گرسنگي مع مع كرده بود كه خود حاجي بعد از نماز از شدت عصبانيت كه در نتيجه بيخوابي به او دست داده بود تصميم گرفت خودش سر از تن گوسفند جدا كند تا هم ثواب دريافت كند و هم بعد از پايان اين مراسم به رختخواب برود و بيخوابي شب را جبران نمايد. بلافاصله قبل از صرف ناشتايي لنگ قرمز رنگ خود را كه از ايران آورده بود و حتي در نمرهي خصوصي حمام از تنش دور نميشد به كمر زده و گوسفند را از آشپزخانه به طرف بالكن سفارت برد. از قضا آن روز يكشنبه و روز تعطيل عمومي امريكاييها بود كه دسته دسته مردم به سوي كليساها روان بودند. حاجي صدرالسلطنه كارد تيزي را كه از روز قبل آماده كرده بود در دست داشت و با جست و خيز گوسفند را بر زمين زد و دست و پاي حيوان را با دو پاي خود گذاشت و با يك دست دهان گوسفند را بست و با دست ديگر لبه كارد را بر روي گردن حيوان گذاشت. ناگفته نماند قبل از اين كه حيوان را آمادهي ذبح نمايد مقداري آب به او نوشانيده بود. كارد تيز حاجي صدرالسلطنه در عرض چند دقيقه سر از تن گوسفند جدا كرد و خون از ناودان سفارت جاري شد. ناودان آپارتمان به خارج راه داشت و آب آن مستقيم به پيادهروي خيابان سرازير ميشد. ناگهان عابران متوجه شدند از ناودان خون بسياري خارج ميشود. مدتي به آپارتمان نظر افكندند چيزي دستگيرشان نشد. چند متر جلوتر سر چهارراه پاسبان را صدا زدند و پليس واشنگتون سراسيمه جلوي ناودان آمد و ناظر جاري شدن خون شد. بيدرنگ از مغازه داخل آپارتمان شدند. در طبقهي چهارم بدون اين كه متوجه شوند محل سفارت ايران است و سفارتخانه مصونيت دارد وارد اطاقها شدند و با تعجب در بالكن اشكوب عمارت مردي را ديدند كه پارچهي قرمزي به كمر زده و مشغول پوستكندن گوسفندي است. افراد پليس واشنگتن از تعجب خشك شدند. پيش از اين كه توضيحي بخواهند حاج صدرالسلطنه كه به زبان انگليسي آشنايي پيدا كرده بود و ميتوانست منظور خود را به طرف بفهماند گفت اين جا سفارت ايران و من هم سفير ايران هستم. افسر پليس بيدرنگ دفترچهي بغلي را از جيب خارج كرد و پس از ورقزدن آدرس سفارتخانهها را از نظر گذراند و با تعجب ديد حرف سفير راست است و آن مكان محل سفارت است. افسر پليس حرفي نزد و فقط عذرخواهي كرد كه بدون اطلاع وارد اين محل شدهاند و اگر ممكن است عذر آنها را بپذيرند و در غير اين صورت به مقامات وزارت خارجه از عمل ما شكايت كنند. حاجي صدرالسلطنه جوانمردي كرد و گفت شكايتي نخواهم كرد و چون فهميدم به چه منظوري وارد محل سفارت شدهايد براي اطلاع شما توضيح ميدهم امروز روز عيد قربان ايرانيها و يا به زبان شما گوسفندكشي است و هركس در اين روز گوسفند بكشد در اين دنيا و آن دنيا نزد خداوند روسپيد خواهد شد. افسر پليس پرسيد آيا در تمام روزهاي يك شنبه اين مراسم انجام ميشود؟ سفير ايران گفت خير فقط سالي يك بار كه چنين روزي است. جمعيت كثيري از زن و مرد آمريكايي در پايين عمارت جمع شده بودند و هر لحظه انتظار مي كشيدند تا افراد پليس از آپارتمان خارج شوند و خير قتل چند نفر بي گناه را بدهند ولي چند دقيقه اي نگذشت كه افسر پليس واشنگتن و به دنبال او سه نفر درجهدار پليس از آپارتمان خارج شدند و اظهار كردند قتلي رخ نداده و جناب سفير كشور پرشن همان جايي كه قالي و گربهي معروفي دارد مشغول كشتن حيوان زبان بستهاي بود و ادعاي او اين بود كه با كشتن گوسفند نزد خداوند روسپيد خواهد شد. فرداي آن روز روزنامههاي واشنگتن داستان مراسم عيد قربان و ذبح گوسفند را در سفارت ايران با شرح و بسط چاپ كردند و اين داستان به اندازهاي جالب و خوشمزه بود كه مدتها نقل مجالس و محافل آمريكا بود. از عجايب آن كه حاجي صدر السلطنه گزارش جريان را به انظمام روزنامههاي واشنگتن كه او را دست انداخته بودند براي مطالعه ناصرالدن شاه به تهران فرستاد و شاه قاجار نيز به تصور اين كه كار خوبي كرده و مرام اسلام را در ديار كفر بسط داده است، حاجي صدرالسلطنه را به لقب حاجي واشنگتن و دريافت جبه و دستار نائل كرد. اكنون براي اين كه خوانندگان از چگونگي دگرگون شدن انديشهي حاجي واشنگتن دربارهي شيوهي ادارهي جامعه آگاه شوند، گزارش رسمي حاجي واشنگتن به شاه و صدراعظم ايران در ادامه ميآيد. متن نامهي حاجي واشنگتن به صدر اعظم ايران عرض محرمانه صفرالمظفر 1306 معروضه از واشنگتن "قربانت شوم بحمدالله در اقبال مصون از زوال سركار اعليحضرت اقدس همايون شاهنشاهي روحنا فداه به واشنگتن كه اول شهر متمدن دنيا است رسيدم. صورت وقايع از قرار راپرتي است كه عرض شد لكن انجام اوامر شاهنشاهي را به صبر و فرصت بايد مشغول شد. يك سفير تازه نميتواند بار اول مكنونات قلبيه خود را بيملاحظه اظهار كند. خدا شاهد است كه بنده حظي از مسافرت فرنگستان نبردم و لذتي ندارم تمام هوشم جمع خدمتگذاري است و انجام خدمت است. اگر زنده بمانم به وقت و مقام و سر فرصت بايد خدمت كنم. با عجله و شتاب كار نميشود كرد. اگر غير از اين كنم يك دولت قديم ومعروفي خراب ميشود علي العجاله خانه بسيار اعلي با اسباب نقره و مبل تمام گرفته با شوكت و جلال مخصوص راه ميروم و در ضمن منتظر بروز خيالات خود هستم. جنابعالي آسوده خاطر باشيد. اجزاي سفارت هم همه خوب هستند. ميرزا محمود خان با اهليت و معقوليت راه ميرود. از فرستادن تعليقه جات كوتاهي و مضايقه نفرمائيد و مواجب و مقرري را زود به زود به بنده برسانيد. نقطه مأموريت بنده از تمام سفراي دولت عليه دورتر و به تمدن و تربيت نزديكتر است و اهالي اين مملكت به تمامي اهالي اروپا استهزا ميكنند و آنها را اجنبي ميشمارند و روس و انگليس را سخريه مينامند و به بينيد كه تفاوت چقدر است. تمام اهالي مملكت اتازوني مثل مستر پرات(دومين ايلچي امريكا در ايران) بلكه بهتر از او هستند. مملكتي كه بيست كرور مثل مستر پرات دارد ملاحظه بفرمائيد كه آيا ممكن است كسي بتواند ظلم به آنها بكند. تمام بيدار و هوشيار و با علم و تربيت و مال هستند. زنهاي اين مملكت با مردها در تربيت و كار تفاوت ندارند و تمام رجال و امناي دولت مواجب بخور و نوكر رعيت هستند و اگر خلافي بكنند جماعت آنان را معزول مينمايد. در اجزاي وكلا دو نفر غلام سياه است. مرد خداشناس كه تقوي طلب كند خواهي سفيد جامه و خواهي سياه باش كار ميخواهند و هنر و آزادي مالك مملكت است و ميتوانيد از اين مسئله اين مطلب را قياس كنيد تمام مردم ينگه دنيا فرداً فرداً سلطان قادر مستقل هستند. مملكتي كه پنجاه كرور نفس محترم سلطنتي دارد به بينيد به چه اطمينان و آسايش راه ميروند و كار ميكنند و به چه اندازه اين خلق محترم و با مكنت هستند. دولت عليه ايران با افتخار تمام ميتواند بگويد كه در آمريكا وزير مختار مرا قبول كرده و به او احترام كردند و هم بدانيد كه من با يك دولت محترم معتبري كه اولين دولت دنيا است آشنايي و دوستي دارم. حكايت امريكا، حكايت اروپا و واشنگتن و برلين و اسلامبول و لندن و پاريس و وين نيست. اين جا جاي ديگر و زندگاني ديگر. گدا هيچ نيست. چراغ همه برق است. راه ها مخصوص است كه در اروپا نيست. در راه آهن مهمان خانه و حمام و تماشاخانه است. شهري است متحرك. در نيويورك قطار راه آهن بيبخار و اسب راه ميرود. تمام مخلوق كامل العياره و با خط و ربط هستند. بيسمارك بيايد شرمنده ميشود. در تماشاخانهها هميشه تقليد روس و انگليس و سايرين را درميآورند و به آنها ميخندند. مهمانخانهها از عمارات سلطنتي لندن بهتر است. اساس دين پيغمبر صل الله عليه و آله در ينگي دنياست. آن چه خداوند و پيغمبر خواسته است اين جا است. اغلب مردم شرب نميكنند و در وقت عبادت به بطالت نميگذرانند. مقصود كلي اين مردم صلح عمومي است. لكن استعداد جنكي خودشان را هم كم نميكنند. كشتي جنگي تازه ميسازند كه نمونهي آن را در اطاقي به بنده نشان دادند. نمونهي كوچك آن كه پشت آينه بود دوهزار تومان تمام شده بود. پلي كه در نيويورك ساختهاند پايه ندارد. بدون پايه به توسط اين پل دو دريا را با هم متصل كردهاند و راهآهن بي بخار از روي پل ساختهاند كه قطار كالسكه از روي او ميرود. در كوچهها ستون گذاشته روي كوچهها راهآهن ساختهاند و در زير راهآهن اسبي و در اطراف راه كالسكه است. من چه عرض كنم. آمريكا كجا، اروپا و غير كجا؟ اسلامبول كه عنقريب از دست ميرود. وضع سلطان تركي بسيار بسيار بد است. بنده اين مطلب را لابدم بنويسم هر خيالي هم كه ميكنيد مختاريد. تعريف از خودم نميكنم بلكه عرض ميكنم كه هيچ نيستم اما محض دولتخواهي عرض ميكنم كه اگر ملاحظه حرفه ميكنيد سفارت برلن و وين و لندن و پاريس را اگر تعطيل ميكنيد بكنيد و سفارت ينگي دنيا را موقوف نكنيد و دوستي با اين مملكت را فوز عظيم بشماريد. من بدم و به كار نميخورم ديگر را بفرستيد. از واشنگتن و سفارت اين مملكت صرف نظر نكنيد. بسيار جاي افسوس است كه تاكنون در همچه جايي آدم نداشتيد و هر چه ميخواستيد از اين جا نخواستيد و با اينها مراوده نكرديد اما اين مسئله را بدانيد كه انجام مقصود و منظور با عجله و شتاب غير ممكن است. شخص نميتواند مشت خود را باز نموده و در انظار خارجه خود را بي وقع و بينظم و ناچيز قلم بدهد. بايستي كم كم نفوذ كرد و مقصود را بروز داد. حالا در اين مملكت تا چندي تكليف بنده سكوت و صبر است تا راه آشنايي و اساس دوستي قدري محكم شود. يك ساله برو و بيا كار چاپار است. من بيچاره هر چه فكر ميكنم در اين راه دور كه به دو ماه آمدم و دو ماه بايد برگردم در ظرف هشت ماه چكنم تا خانه بگيرم و قرارنامه بنويسم و اسباب پهن كنم بايد برگردم به خار(خوار) و ورامين. نميشود مباشر يكساله فرستاد. حقيقت اين حكم بنده را شب و روز متزلزل نگاه داشته و خود را عاريه ميدانم و به قصد اقامه راه نميروم و راست عرض ميكنم كه اين طور عجولانه نميتواند طرح اساس محكم انداخت و با يك هشت هزار تومان نميتوان چهار ماه رفت و آمد و ماند و كار كرد. هيچ كس مثل بنده به فرنگستان مأمور نشده. چاپارم نه وزير مختار. باري غرضم اينست كه در اطاعت و انجام كار كوتاهي نميشود لكن عجولانه و بدون وزن و سنگيني نميشود در مقابل مردم متمدن مطمئن راه رفت و امور در گرو اوقاتست تا وقت هر كار و سخني نرسد نميشود بي ملاحظه اقدام كرد. وضع مملكت اجمالا اين بود كه عرض شد وضع بنده هم اين است كه هست. رئيس اين مملكت هم چون الف از خود چه دارد هيچ هيچ، كارها همه به هم پيوسته و تمام روساي اين مملكت مسئول وكلاي رعيت هستند و كار بيملاحظه و صرفه رعيت نميشود كرد و هوي و هوس معزول و نفوذ شريره ممنوع است. نور منير شمس حريت عالم كبير و آفتاب جهانتاب عدالت طالع و لامع است. يك كار بد و حركت زشت كه شخص ميكند در و ديوار از انسان مواخذه ميكنند آنهايي كه به فرنگستان رفتند نه معني پلتيك را دانستند نه مقصود در حريت و آزادي را يافتند. پولتيك را به دروغ ترجمه ميكنند و حال آن كه عيبي به جهت مرد دانا بزرگتر از دروغ گويي نيست. آزادي را هم شرب مسكرات و ملاعبه با فواحش يافتند و حال آن كه زن بد از سگ بيصاحب كمتر است. و در اينجا و حال آن كه زنها حرمت مخصوص دارند. علم پولتيك از علوم بزرگ دنياست و آن اين است كه شخص بايد بر تمام علوم اطلاع و آگاهي پيدا كند و از مناسبات و مكاتبات و مراودات دول مطلع شده كه بتواند در مقابل حريف مقابله نموده از طرح بازي او گول نخورد و نبازد. چنان كه ما در بسياري از جاها به واسطهي نداشتن اين علم از دوستان ظاهري خود فريب خورده بازي را باختيم و حريت داشت اختيار جان و مال و وقت و مذهب زندگاني است نه لهو و لعب و اشتغال به كارهاي زشت و تضييع اوقات. در اين صورت كه داراي علم پولتيك نيستيم به جرئت عرض ميكنم كه دوستي و بازي با حريف كامل نتيجهي باختن است و چيزي كه ما را از شر دشمن ميتوان نگاه داشت تحصيل علوم و دادن حريت پس از تربيت اطفال و داشتن قانون است. اين مطلب را هم بايد دانست كه قانون مملكت و دولت چيزيست عليحده... كتاب خدا البته مقدس و مخصوص امور مذهبي است و علم ماها كفايت به ىانستن آن را ندارد. چنان كه امام ميفرمايد هفتاد بطن دارد. پس ما بايد قانوني در مملكت داشته باشيم چنان چه عثمانيها با داشتن مذهب اسلام و احترام قرآن نظامنامه دارند اقلا اگر مثل اروپا كه ناپلئون نداشته باشيم چرا مثل عثمانيها نظامنامه نداشته باشيم. شما را به خدا حالا كه زمام دولت ايران به كف كفايت جنابعالي است فكري در اين خصوصيات بكنيد و اسلاف خود را نيكبخت بفرماييد. بحق شاه اوليا كه عنقريب تمام خلق ايراني فاني و مسخر اجنبي ميشوند و اگر به اين كارها شروع كنيد بالله كه از همه كارها سودمندتر است و دشمن نميتواند به قدر ذره رخنه در كار و بار بكند. خاطر عاطر عطوفت مظاهر شاهانه را بايد متذكر اين گونه مطلب كرد و مردم بيكار بيعار مملكت را بايد به كار واداشت. در اين جاها شخص بيكار ديده نميشود اين است كه در و ديوار آباد است و مردم مشغول و آسوده. زياده عرضي ندارم. الصدالاقل حسينقلي " متن نامهي حاجي واشنگتن به ناصرالدين شاه جمعه ششم صفر المظفر 1306 معروضه از واشنگتن "اگرچه راپرت سفارت عليه در هر باب واضح و روشن است لكن به جهت توضيح به خط خودم اين مسئله را مشروحا به عرض ميرسانم كه از حال اين مملكت آگاه باشيد. رئيس اين مملكت با احدي نميتواند خلوت كند و حرف از هيچ سفيري و وزيري به تنهايي نميتواند بشنود و تمام سفرا مجبور هستند كه مطلب خود را به وزير امور خارجه بگويند و وزير امور خارجه را در اين مملكت مسطر سكرتري ميگويند. القاب و منصب در مملكت ينگي دنيا نيست. خود رئيس جمهور را مسطر پرزيدنت مينامند و يك شخص نميتواند به مقصود و خيال خود كار كند و رئيس نميتواند يك خلال تعارف قبول كند از او مواخذه ميشود و همين رئيس حاليه تا سه ماه ديگر در معرض امتحان در ميآيد و اگر پسند مردم نشد ديگري جاي او مينشيند، يعني مردم ديگري را انتخاب ميكنند. حرف را تمام ميبايد به وزير خارجه گفت و غير از اين چاره نيست و اگر وزير حاضر نباشد نايب اول ميتواند بشنوند و ميبايد به او گفت و اگر رئيس معزول شود ميتواند كاسبي كند چنانكه يك رئيس جمهور سابق هست و مانند آحاد مردم به كار مشغول است. رئيس جمهور امسال سه ملاقات داده است يكي به وزير مختار دولت آلمان به جهت آوردن نامه. يكي به فرستاده يكي از ايالات جنوبي امريك و يكي به بنده به جهت آوردن نامه و بسيار احترام كرده است كه دو روز بعد از ورود ملاقات كرده، ميگويند يك ويز مختار را بعد از يك ماه ملاقات نمود. ملاقات سلطان عثماني را هم كه بعرض رساندم. بنده اين طور راي ميدهم كه حتي الامكان بندگان اعليحضرت اقدس شاهنشاهي روحنا فداه از ملاقات سفرا و سوال و جواب روبرو طفره بزنند. طلب و اشتهاي فرنگيها بسيار است و اين ممالك كفايت نيل مقصود ايشان را ندارد. البته شخصي كه با مكنت شد هميشه در فكر خريد و تصرف خانه همسايه است. اينها به اعتقاد بنده به تسخير كره ارض هم قانع نميشوند اراضي كه سهل است كرهي ماه را هم ميخواهند بلكه هل من مزيده ميگويند. ما بايد علاج درد خودمان را از ديگران نخواهيم و به ادويه داخله خود بايد در صدد معالجه باشيم و به حق خدا كه ما طبيب در مملكت خود داريم و هم دوا. عجب اين جاست كه با ناخوشي سخت در صدد معالجه نيستيم و دكتر فرنگي به كار ما نميخورد كه علاج اهل شهري جداست. اگر يكي از گوشه مجلس در آيد و بر بنده اعتراض كند بسيار افسوس دارم كه حاضر نيستم تا جواب بدهم. گريختگان ممالك خارجه در امريك جمع شدند و طرح اين دولت متحده را انداختند كه اساسش از سد سكندر قويتر و ارتفاعش از سطح كروي أسمان رفيعتر است. يك نفر بومي و ينگي دنيايي قديم براي تماشا اين جا هم پيدا نميشود. مثل عقاب كه دانه برچيند و لاشه بگيرد همه را خوردند. اين قوه آكله و مرض جذام هر جا ميرسد همين حالت را دارد و به دوستي وارد ميشوند و مثل خفاش در تمام دلها وسواس ميكند. زياده عرضي ندارم، ايام به كام باد."