خروشی را ز پی داريم
صدايت را اگر در سينه ات
ای هموطن خاموش ميسازند؟
دهانت را ااگر ضحاک بد فرجام
به هم دوزد....
به اين ام د ي که خاک ميهن ما را
به گورستان خاموشی کند تبديل
يقين دارم ، در واپسين لحظه
ز پشت اين شب تاريک
دوباره صبح ميآيد
اگر فرياد خشمت را
ستمکاران بی آذرم
درون بند زندان ها کنند خاموش
خروش همره ات ، ای يار دربندم
پيامت را ...
به سان تندری غرنده
طوفانی خروشنده
در سرتاسر گيتی
تا ماوراء کهکشان ها، منعکس سازد
و آن پتکی شود، همچون درفش کاوه دوران
که بنياد ستم را سرنگون سازد
و ضحاک ستم گر را
درون چاه بيدادش دراندازد
که اين فرمان... تاريخ است
اگر ای هموطن
جلاد بد فرجام
صنوبر را به روی خاک اندازد
که از خونش ، شراب زندگی نوشد
بهاران از پی اين شام دهشتناک
دوباره باز می آيد
فروزان پرتو خورشيد...
به هنگام فلق ، آسمان شهر ما را
می کند روشن
هزاران لاله گلگون
ز خو.ن پاک تو ، ای دردانه ملت
جای ، جای ميهن ما را لاله گون سازد
و از هر قطره خونت
صنوبر ها دوباره باز ميرويند
و فردايی نه چندان دور
که ضحاک تبه آئين...
درون آتش بيداد خود برباد خواهد شد
مزار پاکت ای سرباز گمنام وطن
ای رهرو آزادی ميهن
کعبه هم ميهنت گردد
آذرخش – چهرده بهمن هشتاد هشت |