گفـت: آن یار كزو گشت سرِ دار بلنـد جرمش آن بود كه اسرار هویدا میكرد
· آقای خوئینیها من از شما استدعا دارم این مطالب را با بحثهایی كه قبل از انقلاب و بهقدرت رسیدن میگفتید و در نوار ضبط شده و اگر ندارید من برایتان میآورم مقایسه كنید تا ببینید قدرت چگونه شماها را مسخ كرده و چشمهایتان را نابینا و گوشهایتان را ناشنوا و وجدانهایتان را منجمد نموده است. شما از سالِ ۶۰ دادستان كل كشور بودید و اگر ادعا كنید آنچه در زندانهای جمهوری اسلامی میگذشت را نمیدانستید وای بر شما. راستی شما نمیدانستید در زندانها چه میگذرد و هر روز چند صد نفر بیمحاكمه یا در دادگاههای چنددقیقهای محكوم به مرگ میشدند و به جوخه اعدام سپرده میشدند؟ نمیدانستید به دختران تجاوز و سپس آنها را اعدام میكنند؟ نمیدانستید بهقول آیتالله منتظری افراد زیر نظر شما با شكنجه و اعمالِ ضدانسانی خود روی ساواك شاه را سفید كردهاند؟ نمیدانستید در سال 67 هزاران زندانی كه دوره اسارت را میگذرانیدند با یك فرمان قتلعام شدند.
تقدیم به زندانیان سیاسی
در جایجای ایران
دكتر محمد ملكی
دی ماه 1384
قصد نداشتم از خاطرات و اطلاعاتم در مورد افرادی كه در این 27 سال ستونهای اصلی نظام بودهاند ـ جز به ضرورت ـ سخنی بگویم، چه باید این مهم به عهدة مردمِ ایران باشد تا با ملاحظة اعمال و رفتار این جماعت و مقایسة آنچه پیش و پس از انقلاب ادعا میكردند و میكنند پی به صداقت یا خباثت آنها برده بر همگان روشن گردد اینها در كسوت روحانیت و خود را رابط خدا و خلق دانستن با بندگان خدا چهها كردند و میكنند و چگونه از خدا و پیامبر و كتاب و امامان برای حفظ قدرتِ خود «ابزار» میسازند و همین آگاهی موجب گردد مردم راهِ آیندة خود را با شناخت بیشتر برگزینند. اما موضعگیریهای اخیر آقای سید محمد موسوی خوئینیها و حملات شدید او به دانشجویان و برخورد تند و خشمگینانة ایشان با دگراندیشان و شكنجهدیدهها و زندانرفتهها و به فراموشی سپردن خانوادة اعدامشدگان دهة 60 بهویژه قتلعام سالِ 67 و اتهام طرفداری دانشجویان از شاه و بوش و دفاعشان از اعمالِ گذشتة رژیم و حملة مغرضانه به مخالفین و منتقدین نظام ولایی و عدم آشنایی كامل دانشجویان و نسل جوان با گذشتة آقای خوئینیها و دیگر قدرتبهدستان بر آنم داشت تا برخلاف رویهای كه تاكنون در پیش گرفته بودم برای دفاع از دانشجویان كه بیشتر مورد خطاب ایشان هستند، در این نوشته فعلاً قسمتِ كوچكی از حقایقی را كه به فعالیتهای سیاسی این روحانی، بهخصوص پس از پیروزی انقلاب مربوط میشود بازگو نمایم تا اخطاری باشد برای دیگر سردمداران نظام ولایی.
بیمناسبت نیست ابتدا گوشههایی از پاسخ دانشجویان را به فرمایشات جناب خوئینیها ذكر نمایم، آنها غمگینانه مینویسند:
ابتدا نوبت آیتالله موسوی خوئینیها بود كه بهنامِ دین به دگراندیشان بتازد و تیغ حملاتِ خویش را متوجه انجمنهای اسلامی نماید. البته ناراحتی ایشان از انجمنهای اسلامی بیش از همه به دلیل بیتوجهی اعضای این تشكل به اوامر ایشان است.
بهراستی اگر انجمنها همچنان در دستِ ایشان و حزب مطبوعشان بودند اینچنین دادِ وااسلاما سر میدادند؟ یكی از دلایل واضح این مدعی نیز حمایت ایشان از طیف سنتی انجمن اسلامی دانشجویان دانشگاه تهران است كه در جمع آنان این هجمه را انجام دادهاند. این طیف كه بهدلیل رفتار غیراخلاقی و غیرتشكیلاتی خویش مدتهاست مورد انتقاد دانشجویان دانشگاه تهران قرار دارند، به این دلیل مورد لطف ایشان میباشند كه هر از چندگاهی دیداری با ایشان مینمایند و تمامی ناراحتی وی نیز این است كه چرا سایر انجمنها چنین رفتاری نمینمایند. بیشك اگر سایر انجمنها نیز مانند طیف سنتی دانشگاه تهرانِ فرمانبردار احزابی مانند مجمع روحانیون مبارز میبودند نهتنها مورد انتقاد قرار نمیگرفتند بلكه حمایت نیز میشدند.
بیانیة شورای تهران، دفتر تحكیم وحدت، دوشنبه 5 دیماه 1384
اما آنچه پس از چندسال سكوت و اخیراً بازگشت به میدان سیاست و پذیرش دبیركلی مجمع روحانیون مبارز بعد از استعفای پرمعنی جناب كروبی به دلیل دخالتهای گسترده در انتخابات و نقش آقازادة جناب آقای خامنهای (به گفتة آقای كروبی)، آقای سید محمد خوئینیها را واداشت تا در جمع عدهای از دانشجویان بهمناسبت 16 آذر اتهاماتی به دانشجویان و دگراندیشان وارد كند، ریشه در اعمال گذشتة ایشان و كمرنگ كردن آنها دارد. قسمتی از فرمایشات آقای خوئینیها را به نقل از روزنامة شرق بخوانید:
اما سئوال این است اگر حكومت كسی را اذیت كرد آیا دلیل میشود بگوید حكومتِ بوش را بر جمهوری اسلامی ترجیح میدهد؟ گاهی طوری در مورد مظالم صحبت میشود كه گویی روی پهلوی را سفید كرده است، این كملطفی است و بلكه بیانصافی محض است، در مباحث روشنفكری دینی نباید به سمتی برویم كه همهچیز را نابود كنیم. اگر من با شخصی مخالفم نباید آن را به مخالفت با دین تعمیم بدهم اگر یك روز هم زندان رفتیم یا كتك خوردیم حواسمان باشد همهچیز را زیر سئوال نبریم. اگر شبهه در ولایتفقیه میكنیم نباید به این خاطر باشد كه چون سهم ما را ندادهاند…
اما اینكه فردی در همین مملكت فعالیت داشته بعد از چند سال بگوید جمهوری اسلامی نه، برای من سئوال است كه آیا واقعاً تحقیق كرده است؟ آیا زمانِ پهلوی را دیده و مقایسه كرده است؟ یا اینكه چون اذیت شده یا توقع بیش از حد داشته یا واقعاً به او ظلم شده است و یا به دوستان ستم شده است اینطور عمل میكند…
در دانشگاهها هم كه روشنفكرترینِ محیط دانشگاهی است انجمنی موفق خواهد بود كه به عقاید ریشهدار مردم نزدیك باشد. انجمن اسلامی حزب سیاسی محض نیست. انجمن اسلامی تشكیل شده تا پایگاهی برای اسلامخواهان باشد. تردید بر این مسئله بیمعنی است. كسی كه بخواهد هویتِ اسلامی آن را تغییر دهد معنی ندارد اسمش انجمن اسلامی باشد. میتواند یك كلوپ باشد كه هركس با هر عقیدهای آنجا باشد. انجمن اسلامی در درجة اول باید اسلامی باشد.
روزنامة شرق، دوشنبه 14 آذر 1384، ص 6
قبل از اینكه به پاسخ فرمایشات آقای خوئینیها بپردازم لازم میدانم برای آگاهی بیشتر نسل جوان و دانشجو به سوابق آشناییام با اقای خوئینیها بهطور بسیار فشرده اشاره كنم تا معلوم شود كه ایشان كه بود و چه شد.
پایگاه فعالیتهای ملی و مذهبی من بیشتر مسجد همت تجریش بود. این مسجد تقریباً در منطقة شمیران بهویژه تجریش همان نقش را داشت كه مسجد هدایت در تهران ـ كسانی چون پدر طالقانی، سید علی خامنهای، شیخ علیاكبر رفسنجانی، یحیی نوری، معادیخواه و … در این مسجد برنامههایی اجرا میكردند. وقتی شنیدم طلبة نسبتاً جوانی برای امامت مسجد جوزستان (خیابان نیاوران) كه تازه بنا شده بود به آنجا آمده و خوشفكر است بهخصوص در تفسیر قرآن حرفهایی برای گفتن دارد به آنجا رفتم و با آقای محمد موسوی خوئینیها آشنا شدم. رابطة ما روزبهروز نزدیكتر میشد و در ماههای رمضان كه ایشان تفسیر سورة حمد و سپس تفسیر سورة بقره را آغاز كردند متوجه شدیم در تفسیر آیات بیشتر از تفسیر آیتالله طالقانی بهره میگیرند. تعداد زیادی از جوانان شمیران و حتی تهران در جلسات تفسیر ایشان حضور مییافتند. جمعی از بچههای محل بهخصوص جوانهای جمارانی تفسیر را ضبط و تكثیر میكردند كه اكثریت قریب بهاتفاق آنها در وقایع دهة 60 اعدام شدند. رابطة من و آقای خوئینیها بسیار نزدیك و خانوادگی بود. وقتی ایشان در سالِ 55 یا 56 بهاتهام دادن پول به چند جوان قزوینی برای خرید اسلحه برای مبارزة مسلحانه با رژیم شاه در منزل اجارهای كوچكی در خیابان نیاوران نزدیك سهراه مژده دستگیر شد من و همسرم با تمام و جود در خدمت خانوادة ایشان بودیم. بچههای آقای خوئینیها هیچكدام به سن مدرسه نرسیده بودند. اولین كار من و همسرم و دوستان این بود كه خانة نسبتاً مناسبی برای آنها تهیه كنیم. ابتدا خانهای موقتی در جماران اجاره كردیم و سپس با تلاش بسیار موفق شدیم خانهای در ده جماران بنبست گلها ته كوچه درب روبهرو به مبلغ یك میلیون تومان خریداری نماییم. در این زمان من اجارهنشین بودم. قصد ما این بود كه خانه بهنام همسر و فرزندانِ «آقا» باشد ولی ایشان از زندان پیام فرستادند و با این كار مخالفت كردند. خانه بهنام ایشان خریداری شد. ساختمان خانه كلنگی بود و باید از نو ساخته میشد. آقای موسوی خوئینیها درحالیكه محكوم به 15 سال زندان شده بودند پس از حدودِ 10 ماه از زندان آزاد شدند. دیگر اوج انقلاب بود. چند جلسهای با اصرار دوستان در مسجد جوزستان تفسیر گفتند اما رویه و برداشت ایشان نسبت به قبل از دستگیری 180 درجه تغییر كرده بود. دیگر از آن برداشتهای گذشته از قرآن هیچ خبری نبود. بهعنوان مثال قبل از زندان وقتی سورة بقره را تفسیر میكرد و به آیة 50 كه در مورد عبور اصحاب موسی از دریا است سخن میگوید: «فرقنا بكم البحر» معتقد به معجزة شكافتن دریا نبود و میگفت این عبور معجزة خود مردم بود با چه وسیلهای نمیدانم قایق، شنا كردن و … ولی در هر حال وقتی خداوند كلمة «بكم» را بهكار میبرد چنین است در غیر این صورت كلمة «لكم» را بهكار میگرفت و آنها هم كه میگویند معنی بكم و لكم یكی است این حرف بیمعناست چون خداوند كلمات را در جای خود بهكار میبرد و اینچنین برداشتهای آقای موسوی خوئینیها تقریباً با برداشت همة مفسرین متفاوت بود و میتوانست به بسیاری از پرسشهای جوانان در مورد اینچنین معجزات پاسخگو باشد و آنها را جذب نماید. اما پس از بازگشت از زندان افكار و اندیشههای ایشان بهكلی متفاوت شد و در تفاسیر و دیگر بحثها از برداشتی بسیار سنتی استفاده میكرد. برخوردش با جوانها طوری شد كه كمكم جوانها از مسجد زده شدند و هركس پی كاری گرفت و رفت. چه چیزی در زندان برایش روشن شده بود ، الله اعلم. انقلاب دیگر نزدیك میشد و من درگیر كارهای دانشگاه بودم ـ هفتة همبستگی و تحصن 25 روزه (29 آذر تا 23 دی) ـ و بالاخره راهپیماییها و غیره. در این زمان رابطة ما بسیار محدود بود وقتی آقای خمینی به پاریس وارد شد ناگهان شنیدیم آقای خوئینی سر از پاریس درآورده و تا روز آخر آنجا بود و با آقای خمینی و دیگران به ایران بازگشت. باید یادآور شوم آقای خوئینیها با احمدآقا خمینی از زمان طلبگی روابط بسیار نزدیكی داشت و میتوان حدس زد از بسیاری وقایع زیر پردة پاریس هنگامِ اقامتِ آقای خمینی با اطلاع و در تصمیمگیریها و برنامهریزیها برای آینده مؤثر بوده است. پس از ورود آقای خمینی جناب موسوی خوئینیها كمتر در محافل و مجالس ظاهر میشد در حقیقت او و سید احمد خمینی دولتِ در سایه بودند تا اینكه ماجرای تسخیر سفارت آمریكا پیش آمد. بهتر است ماجرا را از زبان خود او بشنویم:
در آن زمان بنده به نمایندگی «امام» در صداوسیما بودم. سه نفر از برادرانِ دانشجو آقایان «میردامادی»، «بیطرف»، و «اصغرزاده» طبق قرار قبلی به محل كار بنده در جامجم آمدند. ابتدا پس از گفتوگوی كوتاهی از اوضاع جاری كشور و از عملكرد «دولتِ وقت» و بازتاب منفی آن در جامعه، خصوصاً در میان نیروهای انقلابی مبنی بر اینكه سمت و جهت دولت بهسوی آمریكاست برادران طرح خود را در میان گذاشتند و در بیانِ طرح، اضافه كردند كه طبق اطلاعاتِ بهدست آمده یكی از عناصر مهم «سیا» در پوشش یك دیپلمات آمریكایی وارد ایران شده و گویا بهدنبال اهدافِ خاصی در مقابله با انقلاب وارد شده.
ابتدا نظر بنده را جویا شدند كه من هم موافق بودم و تأیید كردم و سپس پرسیدند كه بهنظر شما «حضرتِ امام» با چنین اقدامی موافق خواهند بود یا نه؟ بنده در ضمن تحلیل كوتاهی چنین نتیجه گرفتم كه ایشان موافق خواهند بود.
در اینجا از من خواستند كه بروم قم و طرح برادران را با «حضرت امام (ره)» در میان بگذارم و بهاطلاع ایشان برسانم و نظر ایشان را بخواهم تا درصورتیكه موافق باشند اقدام شود. بنده با طرح قضیه خدمتِ امام مخالفت كردم و دلایل خودم را برای این مخالفت توضیح دادم كه برادران نیز قانع شدند و قرار شد كه پس از تصرف «لانه» بلافاصله بهاطلاع ایشان برسانیم و چنانچه مخالفت كردند، سریعاً محل را ترك كنیم و نیز ساعت شروع كار در همان جلسه مشخص شد.
روزنامة ابرار، دوشنبه 9/8/1379، به نقل از مجلة «حصور یادمان»، 13 آبان 1370 ـ خاطرات
آقای موسوی خوئینیها در خاطرات خود در همین زمینه میگویند:
بنده با چند نفر از برادران از جمله آقایان «میردامادی» و «اصغرزاده» و گویا آقای «سیفالهی» خدمتِ «حضرت امام» در قم رسیدیم كه پس از گفتوگو… ]امام[ دستور فرمودند كه دانشجویان موضعگیری كنند و نكاتی را نیز متذكر شدند و در «بیانیة» دانشجویان ذكر شود… آن بیانیه تهیه شده و به صداوسیما هم ارسال گردید لیكن «قطبزاده» قبل از پخش آن، سریعاً دولت مستعفی را مطلع ساخت و به هر ترتیبی بود، مانع از پخش آن «بیانیه» شد و تا آنجا كه به یاد دارم، بیانیة بسیار خوبی هم بود كه متأسفانه اصل آن بیانیه هم گم شد و تا آنجا كه به یاد دارم بعداً هم آن را پیدا نكردند]!!![
روزنامة ابرار، خاطرات محمد خوئینیها، دوشنبه 9/8/79
البته در مورد جناب سید محمد موسوی خوئینیها حرف و سخن بسیار است كه علاقهمندان بهویژه دانشجویان میتوانند به كتاب «شنود اشباح» که اتفاقا توسط طرفداران نظام ولایی تهیه شده است (تحقیق و تألیف رضا گلپور چمركوهی از صفحة 182 تا 247) مراجعه كنند.
لازم است در همینجا به این نكته اشاره كنم كه آقای سید محمد موسوی خوئینیها بهطور قطع در عواقب و پیامدهای حمله به سفارت آمریكا و آنچه پس از این عمل بر سرِ ملت ما آمد مسئولیت بزرگی دارد. سئوال این است كه حملة عراق به ایران و جنگ هشتساله، میلیاردها ضرر و زیان مادی جنگ، كشته شدن صدها هزار ایرانی، معلول شدن هزاران جوان، فقر و فساد و فحشا و اعتیاد ناشی از جنگ، چپاول بیتالمال و جنایات دهة شصت (در زمان دادستان كل بودن ایشان) و وقایعی دیگر كه امروز ملت ما را به چنین وضعی دچار كرده و … چه ارتباطی میتواند با اشغال سفارت آمریكا به سركردگی آقای خوئینیها داشته باشد؟ اگر امروز آقای خوئینیها از بیاعتقادی جوانها به دین و سرخوردگی آنها از حكومتِ دینی و از سكولار شدن دانشجویان مینالند، چهكسانی مقصرند؟ آیا منش و روش و تزویر و زورگویی و زراندوزی همپالكیهای ایشان موجب این وضع نشده است؟ آیا آنچه طی 27 سال آقایان حكومتگران از جمله جناب ایشان با دروغ و فریب تحویل مردم دادند باعث دوری جستن دانشجویان از نظام ولایی نشده است؟ و تازه این روزها بحث حوزوی این است كه آقای خمینی با جمهوریت یعنی دخالت مردم در امور موافق بوده یا خیر و همگان به این نتیجه رسیدهاند كه جمهوریت و ولایتفقیه دو چیز متضاد است و این جماعت از انتخابات و مجلس و از این قبیل بازیها قصدی جز فریب مردم و تثبیت پایههای حكومت خود نداشتهاند. آیا اینها همه موجب بدبینی و یأس جوانان و دانشجویان نسبت به حكومت دینی نشده است؟
آقای خوئینیها میگوید:
گاهی طوری در مورد نظام صحبت میشود كه گویی روی پهلوی را سفید كرده است. این كملطفی و بلكه بیانصافی محض است… اگر یكروز زندان رفتیم یا كتك خوردیم حواسمان باشد همهچیز را زیر سئوال نبریم. اگر شبهه در ولایتفقیه میكنیم نباید به این خاطر باشد كه چون سهم ما را ندادهاند اما اینكه فردی در همین مملكت فعالیت داشته بعد از چند سال بگوید جمهوری اسلامی نه، برای من سئوال است، كه آیا واقعاً تحقیق كرده است؟ یا اینكه چون اذیت شده یا توقع بیش از حد داشته یا واقعاً به او ظلم شده و یا به دوستان ستم شده است اینطور عمل میكند؟
آقای خوئینیها من از شما استدعا دارم این مطالب را با بحثهایی كه در تفسیر سورة بقره در مورد فرعون و فرعونیان و رفتار آنها با موسی قبل از انقلاب و بهقدرت رسیدن میگفتید و در نوار ضبط شده و اگر ندارید من برایتان میآورم مقایسه كنید تا ببینید قدرت چگونه شماها را مسخ كرده و چشمهایتان را نابینا و گوشهایتان را ناشنوا و وجدانهایتان را منجمد نموده است. شما از سالِ 60 دادستان كل كشور بودید و اگر ادعا كنید آنچه در زندانهای جمهوری اسلامی میگذشت را نمیدانستید وای بر شما. راستی شما نمیدانستید در زندانها چه میگذرد و هر روز چند صد نفر بیمحاكمه یا در دادگاههای چنددقیقهای محكوم به مرگ میشدند و به جوخة اعدام سپرده میشدند؟ نمیدانستید به دختران تجاوز و سپس آنها را اعدام میكنند؟ نمیدانستید بهقول آیتالله منتظری افراد زیر نظر شما با شكنجه و اعمالِ ضدانسانی خود روی ساواك شاه را سفید كردهاند؟ نمیدانستید در سال 67 هزاران زندانی كه دورة اسارت را میگذرانیدند با یك فرمان قتلعام شدند. نمیدانستید… برای بهخاطر آوردنِ آنچه كردید، یكبار كتاب خاطرات آیتالله منتظری را بخوانید تا فكر نكنید مردم شما را نمیشناسند و چند سال سكوت شما همهچیز را از خاطرهها زدوده است و شما میتوانید با این حرفها جنایات گذشته را كمرنگ و اینطور جلوه دهید كه بحث بر سر یك روز زندان رفتن یا كتك خوردن است، حواسمان باشد فقط آن چند دوست و همفكر اصلاحاتی شما به زندان نرفتند، تظاهر نكنید. آنچه را در زمان دادستانی شما اتفاق افتاد مردم از خاطر نبردهاند.
آقای خوئینیها از یاد نبرید تاریخ را:
«خوئینیها» كه پس از كنارهگیری تدریجی از قدرت، بخشی از فعالیتهای خود را به مركز تحقیقات استراتژیك وابسته به ریاست جمهوری منتقل كرده بود و در آنجا با حضور افرادی چون «بهزاد نبوی» و «سعید حجاریان» پایگاهی برای تحول در جنبش چپ اسلامی ایجاد كرده بود در آغاز دهة هفتاد از این سمت نیز كناره گرفت.
از نشریة «همشهری ماه»، آذر 1380، به نقل از ص 213 كتاب شنود اشباح
و در راستای بهاصطلاح تحول در جنبش چپ اسلامی بود كه آقای خوئینیها روزنامة سلام را عَلَم كرد (بهمن 1369) و با ژست روشنفكری مسلمان برای حفظ نظام استراتژی نوین را آغاز نمود و دوستانش از جمله عباس عبدی توانستند در آن شرایط كه هاشمی رفسنجانی میخواست كارهایی انجام دهد كه با مرگ آقای خمینی و رهبری خامنهای دنیا و جامعه و بهویژه جوانان ایرانی بپندارند تحولی ایجاد شده و به این ترتیب به عمر نظام ولایی بیافزایند و آن را تثبیت كنند سلام و چند نشریة دیگر اجازه انتشار یافتند تا ضمن پاسداری از قانون اساسی و نظام ولایی با نوشتههای نقدآلود و چند مقالة انتقادی (بدون شكستن خط قرمزها) كمكم مردم دهة 60 و جنایاتی كه در آن دهه اتفاق افتاده بود را به فراموشی بسپارند. عاملان كشتارهای دهة 60 حالا در كسوتی دیگر ظاهر شده بودند و در نشریات خود بدونِ آنكه به مسائل ریشهای بپردازند تلاش مینمودند تغییراتی را كه در قانون اساسی در سال 1368 بهوجود آورده بودند از جمله تبدیل ولایتفقیه به ولایت مطلقه، حذف اعلم بودن در انتخاب ولیفقیه، حذف شورای قضایی و افزودن به اختیارات ولیفقیه و بهوجود آوردن مجمع تشخیص مصلحت نظام و نظارت استصوابی و مسائلی از این قبیل را با نقادیهای آبكی از نظام اینگونه وانمود كنند كه تحولاتی بهنفع مردم در حال شكلگیری است. اما انتخابات دورة دوم ریاست جمهوری هاشمی رفسنجانی و رأی پایین او نشان داد این ترفندها چندان مؤثر واقع نشده و باید برای حفظ نظام استراتژی جدیدی را مطرح كرد. خوئینیها و همكارانش از جمله سعید حجاریان مسئلة اصلاحات و انتخاب یك روحانی كمتر شناختهشده بهنام خاتمی را مطرح كردند و به كمك بیدریغ دانشجویان بیگناه یا كماطلاع توانستند با رأی نسبتاً بالایی او را به مسند ریاست جمهوری برسانند (1376). اما هدف یك چیز بود حفظ نظام بههر شكل و ترتیب. دانشجویانی كه مشتاق آزادی و عدالت بودند فریب ظاهرسازیها و روشنفكرنماییهای كسانی مثل سید محمد موسوی خوئینیها و عباس عبدی و روزنامههایی مانند «سلام» را خورده بودند و مظلومانه پس از توقیف روزنامة سلام بهعلت افشای سندی در مورد سعید امامی، در اعتراض به این عمل كه دانشجویان خلاف اصولِ دموكراسی و آزادی بیان كه از اهدافِ آقایان اصلاحگرها بود میدانستند، سادهدلانه و در كمال خلوص در كوی دانشگاه تهران به راهپیمایی دست زدند و عوامل وابسته به نظامی كه آقای خاتمی رئیسجمهور آن بود با یورش به دانشجویان فاجعهای را آفریدند كه بیرحمی و خشونت در آن اگر بیشتر از حادثة 16 آذر سال 32 نبود كمتر هم نبود. آنها كه شاهد هر دو فاجعه بودند میتوانند به قضاوت بنشینند نه افرادی نظیر آقای خوئینیها كه هر عمل جنایتآمیز نظام ولایی را توجیه میكنند. فاجعة 16 آذر در روزهایی كه ایران پس از یك كودتای انگلیسی ـ آمریكایی و تسلط بیگانگان بر ایران و به قدرت رسیدن یك نظامی و قلعوقمع مبارزان راه آزادی و تسلط نظامیان بر كلیة امور كشور و در فضایی كه استبداد سلطنتی با تمام توان یكهتاز شده بود اتفاق افتاد درحالیكه جنایت 18 تیر سالِ 78 و حمله به كوی دانشگاه در ایامی كه بهاصطلاح یك رئیسجمهوری اصلاحطلب كه شعار مردمسالاری و آزادی و قانونمداری سر داده بود بهوقوع پیوست. امروز آقای سید محمد موسوی خوئینیها به قیمت توهین به مردم و دانشجویان از رژیمی دفاع میكند كه كسانی چون آیتالله منتظری میگویند این نظام در خشونت و بیرحمی روی ساواك شاه را سفید كرده (به این مضمون)، معلوم است آقای خوئینیها باید از این رژیم دفاع كند چون به همه چیز رسیده و خود از ستونهای نظام بوده و هست و این درحالی است كه در نامة مورخ 17/1/70 خود به اینجانب مینویسد:
«شما كه با بنده معاشرتی از نزدیك و خانوادگی داشتید كه از ایامِ خوب زندگی من و خانوادهام بوده است هرگز از من مطلبی شنیده بودید كه از هوس و طمع و آرزوی به حكومت رسیدن حكایت میكرد؟ آیا ما اساساً سقوط حكومتِ شاه را اینچنین نزدیك میدیدیم؟» آیا ما تصور میكردیم در ایران به این زودیها حكومتی بهدست مردم تشكیل شود كه بنده و امثالِ من در آن پست و مقامی داشته باشیم؟ بر فرض كه ما چنین آرزوهایی داشتیم بسیار خوب. امروز دیگر عقده چرا و با كدام كینه و با چهكسی و بر سر چه چیزی؟! من حتی با صدام هم كینه ندارم هرچند كه اگر دستم به او برسد و قدرت داشته باشم لحظهای در اعدامِ او تردید نمیكنم لیكن هرگز كینهای با او ندارم.»
نامة 1/7/70 آقای خوئینیها به نویسنده
جناب آقای خوئینیها،
جانِ كلام در همین جملات شماست كه میفرمایید: آیا ما تصور میكردیم در ایران به این زودیها حكومتی بهدست مردم تشكیل شود كه بنده و امثالِ من در آن پست و مقامی داشته باشیم؟ پس چگونه شد كه زودتر از آنچه شما فكر میكردید آقای خمینی به قدرت رسید و شما به مقامات عالی دست یافتید؟ آیا شما نقش كنفرانس گوادلوپ و بردن آقای خمینی به پاریس را از یاد بردهاید؟ چرا سراسیمه بلافاصله به پاریس رفتید و تا روز آخر بهعلت نزدیكی و دوستی صمیمانه با آقای احمد خمینی در پاریس ماندید؟ شما مطمئناً از بسیاری از جریانات اطلاع داشتید. بههرحال نمیتوانید از اینكه دانشجویان به نقد نظام و اعمالِ آن در سالهای اخیر نشستهاند نگران نباشید و جنایات انجامشده و كشتار هزاران انسان و شكنجههای مرسوم در زندانها را تا این حد بیاهمیت بگیرید كه بگویید «اگر یك روز هم زندان رفتم یا كتك خوردم حواسمان باشد همهچیز را زیر سئوال نبریم. اگر شبهه در ولایت فقیه میكنیم نباید به این خاطر باشد كه چون سهم ما را ندادهاند و …» آقای خوئینیها اگر روی سخنتان با همفكران اصلاحاتیتان مانند عباس عبدی میباشد آنها سهم خود را گرفتهاند و باید خود به دفاع از خویش بپردازند اما اگر به دانشجویان ایراد میگیرید كه چرا تمایل به حكومت دینی را از دست دادهاند به اعمال و رفتار خود و همفكرانتان نگاه كنید و ببینید «قدرتی» كه مدعی هستید دنبال آن نبودید با شما چه كرده است. آیا دانشجویان میدانند جناب خوئینیها چند سال بعد از انقلاب خانه خریداری شده از سوی مردم را فروختند و به باغ بزرگی كه متعلق به آقای خسروشاهی (از مؤسسین كارخانههای مینو) بود و معلوم نیست با كدام مجوز شرعی و عرفی مثل هزاران باغ و خانة دیگر مصادره شده بود منتقل شدند. این باغ كه بیش از چهار هزار متر وسعت دارد و ویلای بسیار مجللی در وسط آن ساخته شده و در جماران خیابان حصارك پلاك 15 یعنی یكی از بهترین نقاط شمیران قرار دارد محل سكونت حضرت آیتالله است همان كسی كه قبل از انقلاب سرِ منبر میگفت: اگر كسی در لباسش یك تكهنخ غصبی باشد نمازش درست نیست یا به نقل از علی علیهالسلام میفرمودند «سطح زندگی حاكمان باید برابر با زندگی فقیرترین طبقات باشد»، چگونه امروز درحالیكه میلیونها انسان در حصیرآبادها و حلبیآبادها زندگی میكنند و صدها نفر در همین تهران كارتنخواب هستند، به خود اجازه میدهند در چنین كاخی آن هم متعلق به غیر زندگی كنند؟ آیا چنین اعمال و رفتار از سوی روحانیون حاكم نیست كه جوانها را از هر چه نامِ دین بر آن نهادهاند بیزار میكند؟
شما به چه حقی به اعضای انجمنهای اسلامی كه از روی ناچاری و برای ادامة حیات نام اسلامی را بر خود نهادهاند میگویید:
انجمن اسلامی تشكیل شده تا پایگاهی برای اسلامخواهان باشد. تردید در این مسئله بیمعنی است كسی كه بخواهد هویت اسلامی آن را تغییر دهد معنی ندارد اسمش انجمن اسلامی باشد. انجمن اسلامی در درجة اول باید اسلامی باشد.
آقای خوئینیها آیا شما واقعاً نمیدانید یكی از شرایط فعالیت تشكلهای دانشجویی در دانشگاهها این است كه نام اسلامی داشته باشند؟ پس چرا از اینكه دانشجویان بخواهند هویت اسلامی انجمنها را تغییر دهند میآشوبید و به دانشجویان معصوم و دلسوز وطن اینچنین حمله میكنید؟
در خاتمه یادداشت قسمتی از نامه شما که نظام اخلاقی در رسم دوستی تان را نیز نشان میدهد به یادتان می آورم تا شاید برای جوانان دانشجو نیز آگاه کننده باشد.
شما در بحرانیترین سالهای اوایل دهة 60 دادستان كل كشور بودید یادتان هست آن روزها كه من زیر بدترین شكنجههای مأمورین شما بودم و خانوادهام بیاطلاع از وضع من در سختترین شرایط دربهدرِ زندان اوین و قزلقلعه و حسینآباد بودند، شما كه در مسند علی نشسته بودید!! توقع داشتید آنها بیایند و به شما رو بیندازند و برای كسی كه فقط به جرم اظهار عقیده و نقد حاكمیت به زندان افتاده و با مرگ دستوپنجه نرم میكرد و در زیر شكنجة عوامل شما بود، تقاضای بخشش كنند. نوشتة خود را بخوانید:
«متأسفانه پس از آن تاریخ و در ایامی كه شما زندان بودید نتوانستم احوالی و سراغی از خانوادة شما و خصوصاً خواهرم قدسیخانم بگیرم و بر طبق اطلاعاتی كه از برخی دوستان دریافت میشد ایشان هم مثل شما چنان راه را جدا میدید كه حاضر به برقرار ماندن معاشرت و دوستی گذشته نبودند كه من شخصاً از این بابت متأسفم چون هم شما و هم ایشان به من و خانوادهام بسیار محبت كردهاید خصوصاً در ایامی كه من زندان بودم».
از نامة مورخ 17/1/70 سید محمد موسوی خویئنیها به نویسنده
دانشجویان عزیز؛
گفتنی بسیار زیاد است كه در این نوشته نمیگنجد. رسم نظام بر این بوده برای ادامة حكومت خود افرادی را برای سالیان در آبنمك میخوابانده تا با تغییر نسل به خیال خود همهچیز به فراموشی سپرده شود و امروز نوبت مطرح كردن آقای خوئینیهاست كه بهعنوان دبیر كل مجمع روحانیون مبارز وارد صحنه گردد و ایشان هم برای اثبات وفاداری خود نسبت به نظام ولایی و ولیفقیه باید كاری میكرد او هم حمله به دانشجویان و دگراندیشان و دفاع از گذشتة پر از ظلم و كشتار و فریب و تزویر نظام را انتخاب كرد اما مردم ایران آنقدرها هم كه فكر میكنید حافظة تاریخیشان ضعیف نیست و بهخصوص نسل جوان و دانشجویان با مطالعه و تحقیق بسیاری از حقایق را میدانند و دیگربار فریب افرادی نظیر آقای سید محمد موسوی خوئینیها را نخواهند خورد. ضمناً طرفداری از بوش و شاه همانقدر به دانشجویان میچسبد كه تحصیلات دانشگاه پاتریس لومومبای مسكو به شما!!
در پایان برای بیشتر آشكار شدن حقایق پیشنهاد میكنم اگر دانشجویان عزیز دانشگاههای تهران مایلند ترتیب یك مناظرة رودررو بین من و جناب خوئینیها را در یكی از سالنهای دانشگاه بدهند تا معلوم گردد دانشجویان مقصرند یا امثالِ آقای خوئینیها.