بمناسبت سالگرد حکومت ملی دکتر شاپور بختیار
25 دی 1388
علی بیگی
برپایی نظام جمهوری اسلامی در کشور ما یک بلای آسمانی نبوده که همچون وقوع زلزله ای جز تحمل مصایب آن چاره ای نباشد. بلکه فاجعه ای ست که بخصوص بسیاری از روشنفکران ما، اکر چه از روی غفلت، ولی با رضای خاطر در وقوع آن نقش داشته اند.
در آن زمان، علی رغم مقاومت هفتاد ساله ملت ایران در برابر توطئه های آخوندهای درباری چون شیخ فضل الله نوری، و شعبده های ریاکارانی چون کاشانی و حتی خمینی در سالهای 40، بخشی از مردم، بخصوص گروه بزرگی از روشنفکران، بدنبال لشکر توده های غیرسیاسی جدید شهرها، نه تنها به این سنت ملی ایرانی وفادار نماندند، بلکه عملا جاده صاف کن نیروهایی شدند که اکنون بر مملکت ما حکم میرانند. در صورتیکه در همان زمان و یا حداقل در 37 روز قبل از برپایی نظام جمهوری اسلامی، آنان برای ریختن بنیان نوینی در مملکت دو گزینه در مقابل خود داشتند. گزینه ی نخست راهی بود که از طرف رهبر ملی شناخته شده و با سابقه ای چون شاپور بختیار به جامعه پیشنهاد شد. او میگفت: "دولت اينجانب نتيجه مسلم انقلابی كه از دو سال پيش برای رفع تجاوزات مستمر و فجايع غير قابل توصيف كه در كشور متداول گرديده است، ميباشد - دولت اينجانب به اصول اهداف جبهه ملی ايران همواره چشم دوخته و در راه تحقق آنها كوشش خواهد نمود" .
پیشنهاد دوم مجهولی بود بنام جمهوری اسلامی به سرکردگی ملایانی که مردم آگاه عصر مشروطه 70 سال قبل از آن دست رد به سینه اسلاف آنها زده بودند و به رهبری شخصی بنام خمینی که همان روشنفکران با مواضع او در سالهای 40 در مخالفتش با حق راِی زنان آشنا شده بودند.
آن دسته از روشنفکران در آن زمان چنانچه در بالا اشاره رفت، بدنبال مجهول حرکت کردند، بجای راهنمایی مردم، خود تحت تإثیر لشکر توده های غیرسیاسی جدید شهر های بزرگ قرارگرفته، در پی آنان روانه شدند، و مردم سیاسی آگاه را نیز بدین راه کشانده، نتایجی بدست آوردند که اکنون تاوان آنرا خود آنان و ملت ایران میپردازند.
اکنون که مردم عادی بستوه آمده از اعمال ایران بر باد ده این نظام به اشتباهات آن زمان خود پی برده اند و به صراحت آنرا بیان میکنند، بسیاری نیز بار دیگر به گزینه هایی که در برابر کشور بود می اندیشند. در این میان عده ای افراد منصف ضمن تأیید نیت بختیار عنوان می کنند که در تشکیل چنان دولتی چندان تأخیر شده بود که، زمان آن گذشته و احتمال موفقیت آن ضعیف بود. اما این دسته از مفسران سیاسی از خود نمی پرسند که درصورتی که، فرض آنان درست بوده باشد، آنهم، بویژه با عدم پشتیبانی آنان از دولت بختیار و عدم اتحاد حول چنان آلترناتیوی، آنگاه با خالی گذاردن میدان برای خمینی چه آلترناتیوی باقی می ماند، و به طریق اولی با قبول رهبری او، احتمال موفقیت ملت و کسب آزادی چقدر بیشتر می شد؟ با دقتی از سر انصاف در این پرسش جز این نتیجه نمی توان گرفت که دولت بختیار، همانگونه که خود او به درستی دریافته بود و تکرار می کرد، آخرین سنگر مقاومت در برابر فاجعه ای بود که او رخ دادن آن را به روشنی دیده و بار ها اعلام کرده بود.
در این صورت وظیفه ی امروز روشنفکران و فعالین سیاسی ایران در برخورد به آن وقایع و نقش خود روشن است؛ حد اقل انصاف حکم می کند که، مانند همه ی مردمی که به چنان «انقلابی» جز لعنت و نفرین نثار نمی کنند، دیگر اسطوره ی «انقلاب شکوهمند بهمن ماه،» را بخاک سپارند؛ این حقیقت را بپذیرند که در جریان طولانی مبارزات سخت و دردناکی که از کودتای 32 تا دولت بختیار صورت گرفت، تشکیل آن دولت واپسین گام در جهت آرمان های دنبال شده در آن سال ها بود؛ بپذیرند که حوادث بعد از آن(انقلاب«شکوهمند» بهمن ماه!)، و حتی همه ی مخالفت هایی که با دولت بختیار صورت گرفت، نتیجه ی دنباله روی از جریانی کور بود که رهبری آن صد در صد در اختیار شبکه های خمینی قرارداشت و نیروی ضربتی آن توده های جدید و غیرسیاسی شهر ها بودند که به سبب جابجایی های عظیم در جمعیت کشور در دو دهه ی پیش از آن از فرصت کسب فرهنگ سیاسی دموکراتیک، آنهم در فضای اختناق مطلق حاکم بر کشور کاملأ محروم مانده اند.
روشنفکرانی که در آنزمان میتوانسته اند در سیر حوادث، در یکی از دو جهتی که نام بردیم، تاُثیر گذارند و آنانی که زمانی در درون همین نظام فعالیت نمودند و اکنون به اشتباه خود پی برده اند می بایست امروز با صداقت کامل به اشتباهی که مرتکب شده اند اذعان نموده بصراحت توضیح دهند که هم در تشخیص آنچه بختیار میگفت دچار اشتباه شدند و هم به دام عوام فریبی های خمینی افتاده بوه اند. لازم است آنها بتی را که از خمینی و بویژه اسطوره ای را که از انقلاب او ساخته بوند، به دست خود در زباله دان تاریخ بیاندازند.
اکنون که در فاصله کمتر از هفت ماه رژيم بيش از هزار نفر از مردم را دستگيری نموده است، عده ای از مردم معترض را به قتل رسانده، هزاران نفر را زندانی نموده، به شکنجه و تجاوز زندانيان دست زده، و بلاخره معترضان به جنایات خود را جاسوس خارجی میخواند، و نظام جمهوری اسلامی مشروعیت خود را از دست داده است.این توضیح هم برای امروز و هم برای نسلهای آینده ایران اهمیت دارد. امروز کمک می کند تا بالاخره همه ی سوء تفاهم ها در مورد توهم اصلاح پذیری این رژیم هرچه زودتر پایان یابد. همچنین میتواند به این امر کمک کند که نسل های جوان و فعال امروز ایران به درستی راه صحیح و نجات بخشی را که از دوران مشروطه ترسیم شده بود و با نهضت مصدق بار دیگر احیاء شد و اعتلای نوینی یافت، از افسانه و افسونی که نزدیک به سی سال حکومت بزرگترین غاصبان حقوق ملت در تاریخ ایران در گوش آنان خوانده اند، به روشنی تمیز دهند؛ می تواند سبب شود تا این نسل ها با حذر از بی راهه ها به همان راهی قدم گذارند که گذشتگان فرهیخته و بیدار دل ما از بیش از صد سال پیش به اینطرف پیموده بودند: بنای جامعه ای بدور از هرگونه دخالت دین و ایدئولوژی توتالیتر در ارکان حکومت و استقرار نظامی که فقط بر خاسته از اراده آزاد مردم باشد.
پرانتز سیاه جمهوری اسلامی بایست بسته شود و برای همیشه بسته بماند.