استقلال - آزادی - عدالت اجتماعی (جمهوری ایرانی)
به سایت خبری جبهه ملی ایران ،پرببنده ترین سایت نیروهای ملی خوش آمدید
این سایت خبری مستقل است و به انعکاس اخبار تشکلهای جبهه ملی ایران و نیروهای ملی در سراسر جهان اختصاص دارد
از دیگر صفحات این تارنما در زیر این پیام با کلیک روی صفحه دیدن کنید
 
¤ اخبار دانشجویی
¤ صدور حکم زندان برای ۲۰ نفر از بازداشت شدگان زلزله آذربايجان
¤ دیدار اعضای جبهه ملی ایران با فرید طاهری
¤ روز دانشجو در مزار کیانوش آسا/ بیانیه دفتر تحکیم وحدت
¤ احضار مجدد پیمان عارف به دادگاه
¤ پیمان عارف بار دیگر از تحصیل محروم گردید.
¤ دفتر تحکیم وحدت و سازمان دانش آموختگان ایران در بیانیه ای مشترک: «صدای دانشجویان دربند باشیم»
¤ بیانیه‌ دانشجویان و دانش‌آموختگان لیبرال; «تشکیل جبهه‌ دموکراسی‌خواهان برای صیانت از منافع ملت ایران در مقابل استبداد داخلی»
¤ ممانعت از آزادی پیمان عارف، فعال سابق دانشجویی
¤ پیمان عارف، دانشجوی زندانی، پس از اعتصاب غذا به بیمارستان منتقل شد
¤ پیمان عارف برای سومین بار بازداشت شد
سایتهای دیگر
 
فرهنگ
¤ صفحه اول  ¤ اخبار ايران  ¤ اخبار جبهه ملی  ¤ بیانیه های جبهه ملی  ¤ کورش زعيم  ¤ جبهه ملی اروپا  ¤  واشنگتن  ¤ اخبار دانشجویی  ¤ خارج از کشور  ¤ دکتر ورجاوند  ¤ زنان  ¤ نشریات  ¤ دیدگاه  ¤ دریادار مدنی  ¤ رضا آذرخش  ¤ اندیشگاه ملی/ آریان پور  ¤ کنگره ملی/ امیرانتظام  ¤ مقالات  ¤  عضويت  ¤ نهضت آزادی/حزب ملت ایران  ¤ کارگران  ¤  اسناد جبهه ملی  ¤ جوانان جبهه ملی  ¤ دکتر باوند  ¤ كانون انديشه و سخن.  ¤ بیژن مهر  ¤  سمينار جبهه ملی  ¤  فرهنگ  ¤ همبستگی برای دمکراسی و حقوق بشر در ایران  ¤ دفتر پژوهش های جبهه  ¤ اخبار زندانیان سیاسی  ¤ برنامه تلوزیون  ¤ اقتصاد  ¤ آلبوم عکسها  ¤ تماس با ما ¤ آرشیو خبرها
به یاد پهلوان
17 دی 1389       بازگشت به صفحه قبل 
راه مصدق و راه تختی , راه صفا و انسانیت
JMINEWS
گرد آورنده :بیژن مهر


جهان پهلوانا صفای تو باد
دل مهر ورزان سرای تو باد
« سیاوش کسرائی »

"به نظرمن تاریخ تولد و مرگ یک انسان،همه ی زندگی او را تشکیل نمی دهند ، آنچه که زندگی یک مرد را ازلحظه ی آغاز ، از روز تولد تا لحظه ی مرگ می سازد ، شخصیت ، روحیه ، جوانمردی ، صفا ، انسانیت و اخلاقیات اوست ."
جهان پهلوان تختی

جهان پهلوان خود را چنین معرفی میکند :
اسم من غلامرضا تختی است و در شهریور 1309 در خانی آباد تهران متولد شدم ، خانواده ی ما از خانواده های متوسط خانی آباد بود ، پدرم غیر از من دو پسر و دو دختر دیگر هم داشت که همه آنها از من بزرگتر بودند ، پدر بزرگم "حاج قلی" ، نخود و لوبیا و بنشن می فروخت ، پدرم تعریف میکرد که حاج قلی توی دکانش روی تخت بلندی می نشست و به همین دلیل مردم خانی آباد اسمش را گذاشته بودند "حاج قلی تختی" وهمین اسم به ما منتقل شد و نام خانوادگی من نیز همین است .

در شهریور 1341 در فاجعه زلزله بوئین زهرا جهان پهلوان تختی با همکاری کمیته جبهه ملی دانشگاه تهران به جمع آوری پول و وسائل برای زلزله زدگان پرداخت و با محبوبیت فوق العاده ای که بین مردم داشت ، توانست کاروانی از کامیون محتوی وسائل اولیه لازم و مبلغ قابل توجهی پول برای زلزله زدگان جمع آوری کند.در این روزها تهران بزرگ شاهد مناظر هیجان انگیزی بود . تختی همراه با سایر ورزشکاران ملی و دانشجویان دانشگاه تهران در خیابانهای پایتخت به جمع آوری پول و هدایا پرداخت و پلاکارد کوچکی با مضمون " تختی برای زلزله زدگان بوئین زهرا آماده پذیرش همه نوع هدیه است" در دستش بود. مردم از این کار استقبال گسترده ای کردند. در یکی از خیابانهای تهران بلیط فروشی که پس از چند ساعت تلاش موفق شده بود بیست ریال بدست آورد ، آن را تقدیم قهرمان محبوب خود کرد و گفت : " آقا تختی ، این هم کمک من " در جائی دیگر پیرزنی در مقابل تختی ایستاد و گفت : " شصت سال تمام است که چادر بر سر دارم ولی من چیزی ندارم برای کمک به زلزله زدگان بشما بدهم . پس از سالها با حجاب بودن چادر خود را بشما میدهم..." وچادر خود را به تختی داد. جهان پهلوان در حالی که می گریست ، چادر را برداشت و از پیرزن خواهش کرد که آن را پس بگیرد. پیرزن چادر را که تختی به او داده بود دوباره روی هدایا انداخت و با لحن مادری که از حرف گوش نکردن فرزندش بی حوصله شده گفت : " مرحمت خشک وخالی که فایده ندارد ، پسرم"
پیرزن وقتی با تردید دوباره پهلوان مواجه شد ، خشمگینانه گفت : " یعنی ما فقیر بیچاره ها حق نداریم."

در اینجا بود که صورت پهلوان یک دفعه رنگ به رنگ شد و گفت : " شما را به خدا این حرف را نزنید ، شما از هر ثروتمندی ثروتمند ترید.، حق دار ترید ، چون که بلند نظر تر و با گذشت ترید."
کیهان ورزشی خبر این رویداد را با عنوان " تختی ، گوهر گرانبهای ملت ما " در شماره بیست و چهار شهریورماه 1341 خود چنین آورده است ." جوانمردی ، فتوت و صفات انسانی تختی که ریشه در اعتقادات و باورهای عمیق او داشت هرگزبه عرصه های اجتماعی و برخوردهای مردمی وی محدود نمی شد.جهان پهلوان این سلاله خلف " پوریای ولی "در میادین ورزشی و رقابت های جهانی نیز منش والای خود را به نمایش می گذاشت."
جهان پهلوان تختی در میادین ورزشی و رقابت های جهانی نیز جوانمردی ، فتوت و صفات انسانی و منش والای خود را به نمایش می گذاشت.

جمع مدالهای غلامرضا تختی در بازیهای المپیک ، قهرمانی جهان و بازیهای آسیایی هشت مدال بود (چهار طلا و چهار نقره) . تختی اولین کشتی گیر ایرانی است که موفق شد در سه وزن مختلف صاحب مدال های جهانی و المپیک شود.

الکساندر مدوید ، کشتی گیر بزرگ روسی و رقیب تختی پس از مرگ وی گفته است : « من نمی دانم به چه شکلی عظمت او را بیان کنم ، چرا که او چیزهای بسیاری به ما آموخت و من هنوز هم به ورزشکاران مملکتم می گویم که وقتی روی تشک کشتی می روید ، اول اخلاق را رعایت کنید و اگر توانستید از این ورزش در راستای اخلاق و صداقت و درستی بهره ببرید. چنین ورزشی است که به درد انسان می خورد ، نه چیز دیگر. »
مدوید خاطره جالبی از تختی دارد : « در سال 1962 در تولیدوی آمریکا من و تختی دیدار نهائی را برگزار کردیم.
در جریان مسابقه ها ، پای راست من به شدت ضرب دیده بود و روحیه ام را خراب کرده بود. من فکرم متوجه تختی بود که باید با این پای ناجور با او مبارزه می کردم ، به راستی من تا آن موقع از خصوصیات اخلاقی ، رفتار و کردار انسانی و والای تختی خبرنداشتم.امادر آنجا به عظمت ، انسانیت و جوانمردی تختی پی بردم و تحت تاثیرآن قرار گرفتم. او که شنیده بود پای راست من ضرب دیده با این پا به خوبی رفتار کرد و هر گز نخواست با گرفتن این پا مرا زجردهد.
او تا پایان بازی ، مرد و مردانه تمیز کشتی گرفت و از پای آسیب دیده من استفاده نکرد و مرا غرق اعجاب و تحسین کرد. تختی با این کار فوق العاده اش نشان داد که یک پهلوان واقعی است. بعد از این واقعه ، ما به صورت دو دوست درآمدیم .او همیشه مرا دوست می داشت. او ملت خودش را هم دوست می داشت و فکر می کنم تختی اصلا برای ملتش زندگی می کرد.»

جبهه ملی ایران بدست توانای دکتر مصدق در روز اول آبان ماه 1328 تشکیل شد و استقلال و آزادی شعارهای اصلی جبهه ملی گردید . مصدق با جبهه ملی توانست توده های ملت را در سراسر کشور بسیج کند.
جهان پهلوان تختی که با تیم کشتی از مسابقات جهانی یوکوهاما در سال 1340برمیگشت و همه قهرمانها مشغول ابراز احساسات بودند اما تختی گفت : " من افتخار می کنم که عضو جبهه ملی هستم." کیهان تیتر زد: « تختی به عضویت جبهه ملی در آمد.» همین واکنش ها نشان میداد که جهان پهلوان طرف مردم است. اینطور شد که مردم و بویژه روشنفکران و دانشجویان و جوانان متوجه شدند که تختی از خودشان است. تختی از همان کودکی حالت ضدیت با حاکمیت های استیدادی در ذهنش ایجاد شده بود که از همان موقع احساس می کرد که باید از مظلومان حمایت کند وگرنه ظلم ادامه پیدا می کند و در نتیجه حقوق جامعه ضایع می شود.
تختی پس از آشنائی با جبهه ملی ایران عملا دید آنها هم بدنبال همان نظراتی که خودش به آن رسیده بود هستند و برای احقاق حقوق جامعه و نیل به مردمسالاری تلاش می کنند.این بود که عضویت جبهه ملی ایران را قبول کرد و عملا تمام نیروی خود را در این راه در طبق اخلاص گذاشت.
تختی در سال 1335 به سازمان ورزشکاران جبهه ملی پیوست که مسئولیت آن با دکتر سعید فاطمی بود.او با تاجیک ، حسین عرب ، رئیسی ، جوادی زاده و عده دیگری از ورزشکاران نامدار در آنجا فعالیت می کردند.
در انتخاباتی که برای گزینش نماینگان سازمانها در کنگره جبهه ملی برگزار شد ، تختی و تاجیک از طرف سازمان ورزشکاران نماینده شدند و در کنگره جبهه ملی ایران سال 1341در تهران شرکت کردند.
هنگام برگزاری انتخابات شورای مرکزی که خواسته شد داوطلبان عضویت شورا ، خود را معرفی کنند ، مرحوم حاج نایب حسینی اعلام کرد که من به نماینگی از طرف تمام مردم « یقه چرکین» تختی را برای عضویت شورای مرکزی جبهه ملی پیشنهاد می کنم و ایشان با رای بالایی به عضویت شورا انتخاب شدند.
خاطره شور انگیز جهان پهلوان تختی در احمد آباد درآرامگاه مصدق بمناسبت هفتم درگذشت اوهر گز فراموش نمی شود. آن روز تختی بهمراهی یک گروه چهل نفری از ورزشکاران ایران در حالیکه دو نفر از آنان دسته گل بسیار بزرگی را پشت سر تختی و پیشاپیش صف منظم پهلوانان حمل می کردند با قدمهای شمرده و محکم وارد احمد آباد شد تا بی پرده و بی محابا رو در روی مامورین مخفی و غیر مخفی نشان دهد که او در برابر پیکر رهبرش ، قهرمان ملی ایران سر تعظیم فرود می آورد ولی در برابر محمد رضا شاه سر به تسلیم فرود نیاورده و نخواهد آورد.
شاهدان عینی تعریف می کنند ، در شرایطی که سرهنگ مولوی و عوامل ساواک ، همه در داخل جمعیت هزار نفری بودند ، عظمت آمدن تختی در حدی بوده است که ناگهان سکوت مطلق در احمد آباد بر قرار می شود.
جهان پهلوان از پلکان به طرف آرامگاه دکتر مصدق میرود. طاقه شالی را که روی قبر افتاده بود کنار می زند و دو زانو کنار قبر رهبرش می نشیند و شروع به بوسیدن آرامگاه کرده و با صدای رسا می گوید :
« خدایا ، من که چیزی نیستم . بگذار وقتی می میرم با همین تفکر بمیرم و ما را کمک کن که با همین فکر و اندیشه زنده باشیم و با همین اندیشه وفکر هم بمیریم.»

در یکی از مسابقات که با حضور غلامرضا برادر شاه انجام میشد حضور تختی مواجه با ابراز احساسات شدید و همه جانبه عموم مردم شد . مردم شعار " تختی " "تختی "را بعنوان حربه ای علیه رژیم به کار می بردند. آن شب از تمام قسمتهای سالن بسوی تختی آمدند و مدتی بیش از سه ربع ساعت جریان مسابقه قطع شد و نظم سالن بهم خورد. پلیس دخالت کرد ولی احساسات مردم نسبت به تختی پایانی نداشت.
ناگهان جمعیت خطاب به شاهپور غلامرضا شعار داد: « سلطان تخت ایران ـ غلامرضا تختیه »
غلامرضا پهلوی ناگزیر سالن را با عصبانیت ترک گفت و مسئولین سالن از جهان پهلوان خواستند که برای تسکین احساسات مردم پشت بلندگو قرار گیرد.
از این پس حتی از حضور تختی در مسابقات بعنوان تماشاچی نیز جلوگیری بعمل آوردند و از این ببعد شعار مردم در مسابقات ورزشی به جمله " پس تختی کو ؟ "بدل شده بود. رفتار محمد رضا شاه با جهان پهلوان تختی بهتر از رفتار او با رهبرش نبود. مختصر حقوق او را قطع کردند ، از تماشای مسابقات محروم شد.
در جریان درگذشت وی یکی از نویسندگان سپید و سیاه در این مورد می نویسد:
« آخرین باری که با هم به گفتگو نشستیم سه یا چهار سال پیش بود...او را بحرف کشیدم ، آنقدر که دیگر نتوانست تحمل کند. با اندوهی که هر گز در او ندیده بودم زمزمه کرد که اورا به اردو راه نمی دهند. او را از تشک بیرون انداخته اند. حتی تماشای مسابقات را نیز برای او ممنوع کرده اند....او ماهی دور مانده از آبی را می مانست که بر روی ماسه های ساحل داشت جان می کند و به هوا می جست. او بدون تشک چگونه می توانست زندگی بکند. گفتم داداش خیلی عجیبه ؟...تو خودت چی فکر میکنی ، کی این دستور را داده اند ؟ گفت آخه رفته بودم به مسابقه کشتی تماشا بکنم همین که چشم مردم بمن افتاد...یهو منو خجالت دادن...مسابقه را ول کردند وهی گفتند « تختی » « تختی » بعدش « اونها» بدشون اومد ، دستور دادند دیگر به سالن راهم ندند.» نویسنده نمی نویسد « اونها » کی هستند.
هفده دیماه 1346 جهان پهلوان را در اتاقی در هتل اتلانتیک تهران بی جان یافتند.
@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@
از کودکی تختی برای من الگوی جوانمردی بود نه به جهت انکه او را می شناختم یا در خانواده از او صحبت شده بود بلکه جامعه او را الگوی من کرده بود . سالها گذشت تا بتوانم تختی را از روی خاطرات دوستانش بشناسم و اینبار با شناختن او بود که او را لایق الگو بودن یافتم . خاطراتی را از دوستان و یارانش جمع اوری کردم و بر روی سایت موج می گذارم تا اگر شما هم خواستید تا جهان پهلوان را در آیینه دوستانش ببینید زحمتش برایتان کمتر شود .


از همه کسانی که این خبر را تا پایان خاطرات می خوانند در خواست میکنم تا با فاتحه ای روح آن جوانمرد را قرین رحمت الهی کنند .

علیرضا سعیدی






سيدمحمد آل حسيني: روزي به تختي گفتم فلان كس را كه مي‌شناسي، كرايه خانه‌اش عقب افتاده و صاحبخانه مي‌خواهد اثاثش را بيرون بريزد، 600 تومان مي‌برم براي او كه كرايه عقب افتاده‌اش را بدهد. آثار اندوه در چهره تختي پيدا شد و به من گفت: «چرا برايش خانه نخريم.» گفتم: «من و تو كه وسعمان نمي‌رسد، چطور مي‌توانيم براي او خانه بخريم.» و در آن زمان تختي مورد غضب شاه بود و دستور داده شده بود كه دستگاه‌هاي دولتي به مراجعات تختي كه همه‌اش براي مردم بود ديگر توجهي نكنند و در عمل هم در چند مورد به تختي گفته شده بود كه ديگر براي كار مردم مراجعه نكند. اما تختي كه سخت از وضع اين شخص ناراحت شده بود از فرداي آن روز با مراجعه به بانك مسكن و اين طرف و آن طرف و سعي فراوان، بالاخره اين رفيق مشترك را در كوي نهم آبان صاحبخانه كرد.


منوچهر برومند: در بازي‌هاي المپيك 1964 توكيو با تختي همسفر بودم. آخرين كشتي‌اش با مصطفي‌اف بلغاري بود. براي ما مسلم بود كه تختي مي‌توانست از مصطفي‌اف به راحتي ببرد. در شش دقيقه اول، تختي يك پل رفت و سه امتياز از دست داد، اما در اوايل شش دقيقه دوم‌، حريف بلغاري را سه بار پي در پي خاك كرد و در نتيجه 3-3 مساوي شد و مدال برنز به مصطفي اف رسيد. وقتي بعداً از تختي سوال كردم كه چرا از اين كشتي‌گير نبردي جواب داد: «براي من رسيدن به فينال و دريافت حداقل يك مدال نقره مهم نيست و ارزش چنداني ندارد، اما همين مدال براي اين بلغاري كاملاً ارزش دارد و در زندگي‌اش موثر خواهد بود.»


عطاءالله بهمنش: وقتي دستگاه حاكمه ديد كه تختي به سوي ديگري مي‌رود، براي فريفتن تختي پيشنهاد شهرداري تهران را به ايشان دادند و او گفته بود: «شهردار اگر با انتخاب مردم باشد جايي دارد، ولي اگر مرا انتخاب نكنند چه شهرداري و چه كشكي و چه پشمي! ما نيستيم.» و آن را رد كرد. او توجه مردم را در زلزله بويين زهرا آزمايش كرد و به جمع‌كردن اعانه براي زلزله پرداخت. نزديكي‌هاي ظهر به خيابان اسلامبول رسيد. به مغازه [...] مراجعه كرد، صاحبش گفت: «من از اين پول‌ها به كسي نمي‌دهم، ولي به تو پهلوان ايمان دارم، آن دخل را بردار و برو! مطمئن هستم در محل درستي مصرف خواهد شد.»


حسيني خرم: به اتفاق آقاي عبدالله رستمي و جهان پهلوان هفته‌اي دو روز در دفتر باشگاه بوديم. يك روز دو نفر شيك‌پوش آمدند و گفتند: «آقاي تختي صدهزار تومان مي‌دهيم و عكس شما را پشت جلد تيغ ژيلت مي‌اندازيم.» در همين حين تختي خنده‌اي كرد و گفت: «خرم، بگو براي اينها آب ميوه بياورند ... بنده اهل اين حرف‌ها نيستم...»

روز ديگري به اتفاق مرحوم تختي در سالن غذاخوري نشسته بوديم.آقاي ساموئل خاچيكيان با يك سري از هنرپيشه‌ها آمدند و گفتند: «آقاي تختي، پانصد هزار تومان بگيريد تا ما زندگي شما را به صورت فيلم درآوريم و شما فقط سه مرتبه در صحنه حاضر شويد.» مرحوم تختي باز هم خنديد و گفت: «پول برايم مطرح نيست، برويد سراغ ....»


عبدالله خدابنده: بعد از المپيك 1956 ملبورن نفري پنجاه هزار تومان به دارندگان مدال طلا پرداخت كردند و نفري سي هزار تومان به نفرات دوم دادند. آقاي تختي بعد از بازگشت تيم از ملبورن سه نفر از كشتي‌گيران را كه نتوانستند در المپيك ملبورن مدال دريافت كنند به يك چلوكبابي برد و نفري پنج هزار تومان به آنها پرداخت كرد و به آنان گفته بود: «شما هم براي تيم زحمت كشيده‌ايد و اين پول حق شماست.»


علي دلالباشي: من حدود ده سال در كنار تختي بودم و در ايامي كه مورد غضب قرار گرفت و او را ممنوع‌التمرين هم كردند به من گفته بودند «حق ندارد وارد سالن شود» ولي من در را به روي او باز مي‌كردم، تمرين مي‌كرد، دوش مي‌گرفت مي‌رفت. در آن روزها و در جريان كشتي ايران و شوروي در 1342، تيم شوروي در جلوي سالن نشسته بود، به من گفته بودند: اگر تختي را به سالن راه بدهي پدرت را درمي‌آوريم.» شاپور غلامرضا هم در سالن نشسته بود، من پشت در ورودي بودم كه صداي تختي را از بيرون شنيدم كه مي‌گفت: «علي، علي، در را باز كن.» نتوانستم طاقت بياورم و با وجودي كه مي‌دانستم با من چه رفتاري خواهند كرد در را باز كردم و تختي وارد شد. اگر مدويد قهرمان شوروي او را نديده بود تختي در گوشه‌اي از سالن به دور از انظار مي‌نشست، اما اين طور نشد. مدويد با ديدن تختي جلو آمد و او را به وسط سالن كشيد و فرياد تماشاچيان و كف زدن و شادي آنان با حضور تختي همه برنامه‌ها را به هم ريخت. شاپور غلامرضا قهر كرد و رفت و من كه نگران اين اوضاع بودم، ناگهان با فرياد [...] روبه‌رو شدم كه مي‌گفت: «مگر نگفتم او را راه نده؟» و بعد يك سيلي محكم به صورت من زد، ديگر نفهميدم چه شد و بيهوش شدم. هنگامي كه چشم باز كردم ديدم تختي در كنارم نشسته و گريه مي‌كند. به قول خودش كه هروقت مي‌خواست از كسي تعريف كند مي‌گفت: «مشدي» است، تختي خودش واقعاً در كسوت دلاوران «مشدي» بود.


منصور رحيميها: وقتي از خواب بيدار شدم ديدم طفل نوپايم جان به جان آفرين سپرده است ... دست در جيب كردم ديدم فقط چهارده تومان پول دارم و اين مقدار كفاف كفن و دفن را نمي‌دهد. به فوريت راهي پشت مسجد سپه سالار، منزل غلامرضا تختي شدم. مادر پيرش تا مرا ديد گفت: «غلامرضا بعد از نماز تازه به خواب رفته است.» به اتاقش رفتم از او طلب وجه دستي كردم. به داخل اطاقكي رفت و ساكي كه داخلش چند بسته پول بود و به‌خاطر مقام قهرماني جهان گرفته بود جلويم قرار داد. يكي را برداشتم و شروع به شمارش كردم. تختي خيلي از عمل من ناراحت شد و گفت: «الان موقع شمارش پول است؟» من مقداري از دسته اسكناس را برداشتم و به بيرون رفتم. وقتي پول را شمردم ديدم هشتصد و هفتاد تومان است ... بعد از كفن و دفن در مسگرآباد، پس از مدتي تختي به ديدن من آمد ... پول را آماده كرده جلويش گذاشتم، گفت: چيه حق مأموريته؟ گفتم نه، گفت: اضافه كاره؟ پاسخم تكرار شد. وقتي از موضوع باخبر شد خيلي ناراحت شد. پول را پرت كرد و بدون خداحافظي از من جدا شد، تلفن‌هاي مرا به دفعات قطع كرد و به خاطر همين عمل مدتي با من قهر بود ... او مردي بود كه نه براي پول و نه براي مقام هيچ ارزشي قائل نبود. همه هستي‌اش را در طبق اخلاص تقديم رفقا مي‌كرد. به قول خودش هرچه داشت تعلق به رفقايش داشت.


بيژن روئين پور: در جشني كه موسسه كيهان به افتخار قهرمانان موفق مسابقه‌هاي جهاني يوكوهاما ترتيب داده بود، تختي شركت نداشت. در آن مراسم، جوايز و يادبودهايي به كشتي‌گيران داده شد. چند روز پس از آن جشن، تختي به قصد ديدار دوستان كيهان ورزشي به موسسه كيهان رفت. به محض ورود، كارگردان و كارمندان كيهان او را بر دوش گرفتند و ضمن استقبال گرم، ساعت‌ها با وي به گفت و گو پرداختند، طوري كه كار موسسه عملاً مختل شد و روزنامه ديرتر از هر روز به زير چاپ رفت! هنگامي كه تختي به دفتر مجله كيهان ورزشي وارد شد، يكي از همان جوايز كه قبلاً براي وي در نظر گرفته شده بود توسط سردبير تقديم او شد، اما تختي ضمن تشكر و سپاسگزاري فراوان، با سماجت تمام گفت: «خواهش مي‌كنم اين جعبه‌ها را به يكي از همكاران خودتان بدهيد تا به منزلش ببرد. قسم مي‌خورم كه در منزل ما، سرويس پذيرايي موجود است و با اين ترتيب فكر مي‌كنم به كسي كه اين كادو را مي‌دهيد، بيشتر از من احتياج دارد!»


محمدجعفر سلماسي: در مراسم افتتاحيه بازي‌هاي المپيك 1960 رم، سرلشكر دفتري رييس وقت تربيت بدني، پرچم ايران را براي رژه رفتن در پيشاپيش ورزشكاران ايراني در استاديوم به دست تختي داد، ولي او به طرف من آمد و گفت: «برداشتن پرچم ايران حق شماست چونكه اولين ايراني قهرمان المپيك هستي ...» هرچه معذرت خواستم و از آن روح ورزشي بسيار بلند و از خودگذشتگي بي‌مانند او تشكر و سپاسگزاري كردم منصرف نشد و من هم به ناچار خواسته او را اجابت كردم و پرچم ايران را گرفتم و براي رژه رفتن آماده شدم. به جرأت مي‌توانم بگويم كه اين از خودگذشتگي نه تنها در ايران بلكه در جهان بي‌سابقه است. تختي به واقع يك پهلوان بود، زيرا در گفتار، رفتار و كردار انساني آرماني در فرهنگ ايراني را متجلي مي‌كرد.


حسين شاه حسيني: در زمان اميراسدالله علم براي تشكيل انجمن شهر تهران، فعاليت‌هايي به كارگرداني شخصي به نام حسن كلانتري كه از پادوهاي علم و مديركل شهرداري بود، شروع شده بود و جلسه‌اي در منزل غلامرضا شهبازي رئيس اتحاديه بستني‌فروشان تشكيل داده بودند. از تختي و ابراهيم كريم آبادي و اينجانب هم دعوت كرده بودند. در آن جلسه روي تباني قبلي، به تختي و كريم آبادي پيشنهاد شد كه در انتخابات انجمن شهر شركت كنند و حسن كلانتري گفت: «شما كه مدعي هستيد براي مردم كار مي‌كنيد اين گوي و اين ميدان، وارد عمل شويد و مسئوليت بپذيريد. ما قول مي‌دهيم وقتي وارد انجمن شهر شديد، زمينه راحتي براي شهردار شدن تختي فراهم كنيم تا ايشان به اهدافي كه دارد برسد و لياقت و شايستگي خود را در خدمت به مردم نشان دهد ...» البته همه مي‌دانستيم كه اين صحنه‌سازي‌ها براي به دام انداختن تختي است. با وجودي كه از تختي تجليل بسيار كردند و حتي سلام اميراسدالله علم را هم به او رساندند و گفتند: «آقاي علم قول داده‌اند اگر شما در انتخابات شركت كنيد و به سمت شهردار انتخاب شويد هر برنامه‌اي داشته باشيد يقيناً اجرا خواهد شد.» تختي در جواب كلانتري گفت: «من و خانواده‌ام از زورگويي‌هاي خاندان پهلوي خاطرات تلخي داريم. رفتاري كه رضاشاه با پدرم كرد و ما را از هستي ساقط كرد فراموش نكرده‌ايم، او را در حضور ما، مأمورين دولت اذيت كردند و با غصب يخچال‌هاي پدرم در جنوب شهر، زندگي ما را فلج كردند و من از همان روز فهميدم كه پايه‌هاي حكومت فردي با زورگويي و ديكتاتوري توأم است و تصميم گرفتم راهي را انتخاب كنم كه در برابر زورگويي قدعلم كنم و احقاق حق مظلومين را بكنم و به ورزش متوسل شدم و تلاش كردم و به قهرماني رسيدم و حالا هم به آرزوي خود رسيدم. شما قصدتان خدمت به مردم نيست و فقط مي‌خواهيد از وجاهت و محبوبيت ما در ميان مردم سوءاستفاده كنيد و آن را سرمايه كارتان و توجيه اعمال خلافتان قرار دهيد. من حاضرم وكيل مردم بشوم به شرطي كه رأي مردم حاكم باشد نه نظر دولت و تصويب صلاحيت و عدم صلاحيت‌ها توسط دولت.»


تختي به صورت غيرقابل توصيفي نسبت به مشكلات مردم حساس بود. گاهي آنچنان دچار غم و اندوه مي‌شد كه مي‌گريست. در ميدان سرچشمه، چلوكبابي ملي، به اصطلاح پاتوق ما بود. حاج حسن صاحب چلوكبابي هم احترام خاصي براي ورزشكاران قائل بود. با تختي مشغول صرف ناهار بوديم كه يكي از كاسب‌هاي فقير محل، با ديدن تختي جلو آمد و خواست دست تختي را ببوسد كه تختي صورتش را بوسيد. اسم او احمد پهلوان بود. پدرش هم در محل در زمان خودش پهلوان محل بود، اما احمد خيلي تهيدست بود. تختي با مهرباني پرسيد: «پهلوان چطوري؟» احمد گفت: «مادر بچه‌ها مرده و بچه صغيرها را من بايد نان بدهم و با يك دكه يخ‌فروشي امور نمي‌گذرد.» تختي به حدي ناراحت و منقلب شد كه نتوانست ناهار بخورد. از حاج حسن خواست كه به احمد پهلوان براي خودش و بچه‌هاي صغير غذا بدهد و به او كمك نقدي هم بكند و بعد موقع پرداخت حساب، حاج حسن سعي داشت پول نگيرد، ولي تختي گفت: «از اين به بعد از حساب من به احمد پهلوان هم كمك نقدي كن، هم غذا بده.»


حاج نوروز علي لباسچي پدر آقايان لباسچي‌ها و همچنين مهندس حسيني با تختي خويشي داشتند. در آن شرايطي كه فشار رژيم امور زندگي تختي را مختل كرده بود، حاج نوروزعلي بسيار كوشش كرد كه تختي راضي شود با سرمايه او يك سازمان وسيع اقتصادي در خيابان پهلوي آن روز (ولي عصر فعلي) تأسيس كنند و تختي اجازه بدهد كه اسم آن را كلوپ تختي بگذارند و تختي بدون دادن سرمايه شريك اين موسسه بشود. ولي تختي راضي نشد و گفت: «اين كار من نيست، از من ساخته نيست.» در حالي كه لباسچي‌ها مردماني موجه بودند و مشكلي ايجاد نمي‌كردند اما تختي گفت: من حق ندارم از نام و معروفيتي كه مردم به من داده‌اند از اين قبيل استفاده‌ها ببرم. آن زمان درآمد تختي ماهي هزار تومان بود كه از راه‌آهن مي‌گرفت و بعد هم او را براي همين مبلغ تحت فشار قرار دادند كه بايد هر روز سركارت حاضر شوي و دفتر حضور و غياب را امضا كني و گرنه غايب محسوب مي‌شوي و حقوقت قطع مي‌شود...


حسين شهشادي:

1- به اتفاق تختي در آلمان بوديم كه جواني ايراني نزد ايشان آمد و به تختي گفت: من با خانمي آلماني كه مسلمان است ازدواج كرده‌ام و باردار است. مي‌خواهم او را به ايران بفرستم، چون به كسي اعتماد نمي‌كنم و از جوانمردي‌هاي شما شنيده‌ام، از شما مي‌خواهم او را با اتومبيل تا ايران همراهي كنيد، چون با هواپيما مي‌ترسم او را به تهران بفرستم. تختي قبول كرد و هنگام بازگشت به ايران هركجا توقف داشتيم ما بيرون ماشين مي‌خوابيديم و در هتل اتاق جداگانه گرفتيم تا به ايران رسيديم. اين خانم را به منزلش رسانديم. وي براي شوهرش نامه نوشته بود كه اگر انساني واقعي وجود داشته باشد آن تختي است.


2- زماني كه در بويين زهرا زلزله آمد تختي به اتفاق ديگر دوستانش براي جمع‌آوري كمك‌هاي مردمي اقدام كردند. در همين خيابان ظهيرالدوله ما ديديم ماشين‌هاي باري در حال حركت بودند و ملت هرچه داشتند مي‌دادند؛ پول و لباس و ... چون تختي را مردي امين مي‌دانستند.

يعقوبعلي نوروزي: يك سال مسابقات قهرماني كشور در مشهد برگزار مي‌شد. اولين روزي كه دسته جمعي روانه سالن مسابقات شديم، جلوي در ورودي سالن جهان پهلوان راهش را كج كرد و به طرف پسر جوان مفلوجي كه تخمه و تنقلات مي‌فروخت رفت. مقداري از او تخمه خريد و چند دقيقه‌اي هم سربه سر او گذاشت. وقتي مي‌خواست پول تخمه را بدهد پسرجوان قبول نمي‌كرد، ولي با اصرار تختي حاضر نشد حرف جهان پهلوان را زمين بيندازد. تختي نزديك ما كه برگشت در چند كلمه تأكيد كرد كه: «چند روزه انجام مسابقات به‌خاطر كمك به آن جوان مفلوج فقط از او خريد مي‌كنم.» وقتي تختي چيزي مي‌گفت هيچ كس بالاي حرفش حرف نمي‌زد و بي‌چون و چرا انجام مي‌داديم. تا اين كه روز آخر مسابقات رسيد. ما يك گروه بوديم كه با تختي از سالن خارج شديم. تختي براي آخرين بار رفت كه از جوان تخمه فروش چيزي بخرد. ما هم قدم‌زنان به كنارش رسيديم. جوان مفلوج به تختي مي‌گفت: «شما هم كه رفتني شدين، ولي يك چيز توي دل من مي‌مونه.» با اصرار تختي پسر رازي را كه در دل داشت بازگو كرد و معلوم شد كه او خاطرخواه دختري است و دختر هم به او علاقه‌مند است، اما پدر و مادر دختر حاضر نيستند تن به چنين ازدواجي بدهند. تختي كه متوجه شده بود منظور پسر اين است كه او پادرمياني كند و اين موضوع را با خوشي فيصله دهد از فكر بازگشت به تهران منصرف شد و مدتي در مشهد ماندگار شد. در اين مدت بيشتر كارها را انجام داد و خانواده عروس با عروسي موافقت كردند.

يكسال بعد دوباره ما كشتي‌گيران در شهر ديگري دورهم جمع شديم تا مسابقات انتخابي برگزار كنيم. تختي همين كه چشمش به من افتاد گفت: «تا يادم نرفته يك كار ضروري دارم كه الان شروعش مي‌كنيم و تو بايد به انجامش برساني. بلافاصله افتاده دوره و از بچه‌ها پول جمع كرد، هركس به فراخور حال مبلغي داد تا به دويست تومان رسيد. يك ساعتي غيبش زد. وقتي برگشت يك سبد توي دستش بود. آمد پيش من و گفت: توي اين جعبه يك راديو هست براي همان پسر جوان مشهدي خريدم. توي نامه برام نوشته زنش توي خونه تنهاست و حوصله‌اش سر ميره. من هم به فكرم رسيد از طرف بچه‌ها يك كادو براش بفرستم، امانت مي‌سپرم به دستت كه برسوني به دست خودش.»

همان‌جا بود كه متوجه شدم تختي واقعاً هرچه دارد بين اين و آن تقسيم مي‌كند. او خودش آن قدر پول نداشت كه به تنهايي يك راديو بخرد.


پرويز عرب:

1- روزي در چلوكبابي نايب در خيابان وليعصر بوديم. هنگام سرو غذا شخصي آمد و به تختي گفت: «صحبتي با شما دارم» تختي او را تعارف كرد و نشست. آن مرد پس از تعريف و تمجيد از پهلواني تختي گفت: «مي‌خواستم به شما پيشنهادي بدهم كه متضمن منافع مادي هم هست و آن اينكه اجازه بدهي از عكس شما روي شيشه‌هاي عسل به‌عنوان تبليغ استفاده كنم و از اين بابت هر مقدار كه خواسته باشي پرداخت مي‌شود.» تختي گفت: «چه هدفي از اين كار داري؟ آيا مي‌خواهي مردم را فريب دهي كه تختي با خوردن عسل قهرمان شد؟ در حالي كه قهرمان شدن من به عسل ارتباطي ندارد. من براي اين كار عسل نخوردم.»


2- ما چند نفري بوديم كه عضو تيم سازمان برنامه بوديم و در يكي از مسابقات كه برنده شده بوديم ابوالحسن ابتهاج مديرعامل وقت سازمان برنامه از اعضاي تيم دعوتي به عمل آورد و به همه پاداش داد و بعد مبلغ قابل توجهي هم علاوه بر پاداش جلوي تختي گذاشت. تختي همان لحظه پول را بين همه ما تقسيم كرد. ابتهاج كه چنين انتظاري نداشت، به تختي گفت: «من پاداش همه را داده بودم اين مبلغ فقط مال شما بود.» تختي گفت: «پيروزي ما نتيجه تلاش دسته‌جمعي بود و هر پاداشي هم كه تعلق بگيرد متعلق به همه است.» ابتهاج دو مرتبه مبلغ ديگري نزد تختي گذارد و گفت: «حالا كه آن را تقسيم كردي اين بار ديگر تقسيم نكن، چون متعلق به شماست.» اما تختي دوباره خواست تقسيم كند، ولي دوستان قبول نكردند.


صمد قاسمي: عكس‌هايي كه من در مراسم و مسابقات از تختي مي‌گرفتم با يك دوربين معمولي بود و تختي هم همين عكس‌ها را امضا مي‌كرد و به هواداران بي‌شمارش مي‌داد. به او پيشنهاد كردم اجازه بدهد به جاي اين كه اين عكس‌ها را تكثير كنم و او امضا كند در آتليه يك پرتره با رعايت اصول فني عكاسي از او بگيرم تا عكسي كه به دست علاقه‌مندانش مي‌دهد بهتر از عكس‌هاي خبري و معمولي باشد. در جوابم گفت: «همين عكس‌ها خوب است» و وقتي اصرار كردم گفت: «من خجالت مي‌كشم و نمي‌توانم جلوي دوربين بنشينم و با ژست عكس بگيرم.»


علي غفاري: روزي براي كاري به اتفاق تختي قصد رفتن به سازمان تربيت بدني را داشتم. جهان پهلوان سخت پايبند قول و قرار بود. در ميدان حسن‌آباد ترافيك سنگيني حاكم بود. به ناچار در ميدان دقايقي متوقف بوديم. در ضمن توقف يك مرتبه ضربه سختي به عقب ماشين خورد، تختي وحشت زده گفت: «علي‌خان يكي محكم به ماشين خورد بيا بيرون ببين چي شده؟»


خودش بي‌معطلي از پشت فرمان بيرون آمد و دوچرخه سوار نگون بخت راكه به خاطر بي‌احتياطي به او زده بود از زمين بلند كرد. دوچرخه سوار يك مرتبه چشمش به جهان پهلوان افتاد و گفت: آقا تختي فدات بشم! هيچي نشده منو بذار زمين جونم فدات بشه! و كلماتي از اين قبيل. مردم حاضر در صحنه كه تختي را ديده بودند همه از ماشين پياده شدند و او را دوره كردند. تختي نگران شخص مصدوم بود و او هرچه اصرار كرد كه چيزي نيست تختي ول كن نبود. با اين كه قول و قرارش دير شده بود به من تكليف كرد كه دوچرخه را پشت اتومبيلش بگذارم و ماشين را به طرف بيمارستان سينا هدايت كنم. تا وقتي كه پزشكان به او اطمينان ندادند كه خطري دوچرخه‌سوار را تهديد نمي‌كند دست از او برنداشت و زماني كه دوچرخه سوار از تختي جدا شد او نفسي كشيد و گفت: علي خان بزن بريم كه خيالم راحت شد.


جواد كويري: سال 1335 دانش آموز كلاس پنجم در يكي از دبستان‌هاي تجريش بودم كه با نام تختي آشنا شدم و پس از چندي دريافتم كه منزل ما در نزديكي منزل تختي قرار دارد. يك روز با برادر كوچكم و يكي دو تن از بچه‌هاي محل به حوالي منزل تختي رفتيم به اين اميد كه شايد از لاي در منزلش و يا هنگام عبور از كوچه او را ببينيم. در كنار در، با توجه به رفت و آمدها به منزلش، ما هم به قول معروف كله مي‌كشيديم ولي موفق به ديدن تختي نمي‌شديم. تا اين‌كه اصغر رمضاني دوست تختي و همسايه او ما را ديد و گفت: «دلتان مي‌خواهد تختي را ببينيد؟» ما در حالي كه خجالت مي‌كشيديم، سرها را پايين انداختيم. رمضاني دست ما را گرفت و وارد حياط منزل تختي شديم. تختي در اتاق با عده‌اي نشسته بود، اما به محض ديدن ما از اتاق بيرون آمد. سرپله‌ها با ما دست داد و ما را نوازش كرد و با خود به داخل اتاق برد. طبيعي است كه اين همه محبت از سوي جهان پهلوان به ما چند بچه و احترامي كه به ما كرد ما را گيج كرده بود و به همين جهت طي مدتي كه در اتاق بوديم و او با مهمانانش صحبت مي‌كرد و يا به تلفن جواب مي‌داد ما مات و مبهوت فقط به او خيره شده بوديم. خودش براي ما چاي آورد و سعي داشت كه ما خجالت نكشيم. نمي‌دانم چقدر آنجا بوديم، تا اين كه بلند شديم كه بيرون بياييم. خودش ما را مشايعت كرد و از ديدن ما و آمدن ما به منزلش ابراز خوشحالي و تشكر كرد. اين نخستين ديدار ما با چنين رفتاري با تختي بود.


حسين كفاش: تختي هر روز به ما سر مي‌زد و ساعت‌ها مي‌نشست و با هم گپي مي‌زديم. روزي جوانك بليت فروشي جلوي مغازه ايستاد و از آقا تختي خواست كه يك بليت بخت آزمايي از او بخرد. آقا تختي او را نصيحت كرد كه اين كار حرام است و در شأن يك جوان ايراني نيست كه با داشتن قدرت جسمي و روحي انساني دست به چنين كاري بزند. بعد رو به من كرد و گفت: آقا حسن، يك جفت كفش خوب به اين جوان بده (چون جوانك كفش به پا نداشت) فوراً كفش را دادم، آقا تختي پولش را داد و هرچه پول توي جيبش بود داد به اون جوانك و گفت: اين هم سرمايه است برو ان‌شاءالله از فردا در راه ثواب قدم برداري.


الكساندر مدويد: به هنگام مسابقات جهاني توليدو زانوي من ضرب‌خوردگي پيدا كرد. پزشك تيم باند زانو را باز كرد و مشغول تزريق مسكن بود. در همين لحظه تختي از آن جا مي‌گذشت همه چيز را ديد. يكي از مربيان به من گفت: بيا! او متوجه شده و در مسابقه به پاي مصدوم تو خواهد پيچيد ... اما غلام اصلاً به پاي مجروحم دست نزد. هر دو خسته شده بوديم و بايد اذعان كنم با اين كه او هفت سال از من پيرتر بود، ولي بيش از من جنبش و تحرك داشت. او هرگز به حيله و نيرنگ متوسل نشد.


حسين ملاقاسمي: تختي راديوي كوچكي داشت كه در همه مسافرت‌ها با خود همراه داشت. اين راديو در اتاق او گم شد. وي به مصطفي تاجيك گفت: راديوي من گم شده است. بعد از آن كه تختي از اتاق بيرون رفت تاجيك به بچه‌ها گفت: راديوي آقا تختي گم شده و من بايد پيدا كنم. بدون اينكه تختي از اين موضوع خبر داشته باشد. به هر صورت كه بود راديو پيدا شد. وقتي پهلوان بازگشت، تاجيك گفت: راديو را پيدا كردم و جريان پيدا شدن راديو را به او گفت. تختي خيلي ناراحت شد، چون به آبروي كسي لطمه خورده بود. بلافاصله رو به تاجيك كرد و گفت: اين چه كاري بود كردي...! به راديو نگاه كرد و گفت: «آقاي تاجيك، اين راديو متعلق به من نيست. مال من 6 موج است. ببريد اين را به صاحبش پس بدهيد.»


محمود ملاقاسمي: در جريان اقامت چند روزه تختي و من در آمريكا دو برادر ايراني كه مقيم آنجا بودند ما را به خانه خود دعوت كردند. يكي از اين دو برادر در يك «استيك فروشي» كار مي‌كرد و من و تختي از مشتري‌هاي او شده بوديم. روز قبل از خداحافظي تختي از من پرسيد: «چقدر پول داري؟» گفتم: «150 دلار كه 80 دلار آن را مي‌خواهم يك گرام بخرم.» گفت: همه پول‌هايت را بده. پول‌ها را او دادم. فردا صبح كه قصد عزيمت به تهران داشتيم گفتم: پولم را بده مي‌خواهم گرام بخرم. از آن خنده‌هاي معروف خودش كرد و گفت: پول بي پول. گفتم: چرا؟ گفت: مگر نديدي وضع ميزبان با اولاد جديدي كه خدا به او داده ناجور بود. پولهاي تو و خودم را گذاشتم توي اتاقمان و آمدم. گفتم: پس حالا چه كار كنيم، من از كجا پول گرام را تهيه كنم؟ گفت: غصه نخور توي تهران بهترينش را برايت مي‌خرم. بعد كه ديد من ناراحت شده‌ام گفت: ملا، هم پول هم گرام گير مي‌ياد، اما گره از كار مردم باز كردن وظيفه ماست. خودت ديدي زندگي خوبي نداشتند، آن هم با اين گراني و سختي.


منصور مهديزاده: پس از آنكه در سال 1961 از يوكوهاما برگشتيم و همه را به حضور شاه بردند، در كنار تختي ايستادم. همين كه شاه وارد شد، تختي آهسته در گوش من گفت: لابد حالا انتظار دارد كه من هم دستش را ببوسم. شاه به تختي كه رسيد توقف كرد و خطاب به او گفت: شما ديگر بايد كشتي را كنار بگذاري و معلم و مربي باشي. تختي همان طور كه حسب معمول سرش پايين بود خيلي محكم گفت: من براي اين مردم چيزي ندارم جز كشتي، اين آخرين فرصت‌هاي من است كه براي رضايت اين مردم كشتي بگيرم و آنها را خوشحال كنم... شاه خيلي ناراحت شد و در حالي كه از جلوي من رد مي‌شد، گفت: خيلي خوب، هرجور راحت هستي ...


مطلب بالا برگرفته از كتاب همشهري // سازمان تبليغات اسلامي // سيدفريد قاسمي


غلامرضا تختي 5 شهريور سال 1309در محله خاني آباد تهران متولد شد. او در سال 1329 به سبب علاقه به کشتي و ورزش باستاني به باشگاه پولاد رفت. تختي در چهار دوره المپيک حضور ياهت كه حاصل آن يک طلا، دو نقره و يک عنوان چهارم بود.جهان پهلوان تختي علاوه بر قهرماني، به لحاظ منش و رفتار انساني و سجاياي اخلاقي پسنديده و جوانمردي و نوع دوستي شهره خاص و عام بود.تختي در ورزش باستاني و کشتي پهلواني نيز داراي تبحر بود و سه بار پهلوان ايران شد و هر بار کشتي گيران نامداري را مغلوب کرد.وي در آبان 1345 زندگي مشترک خود را با همسرش آغاز کرد؛ که حاصل آن تولد بابک در سال 1346 بود

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@
گفتگو با تختی/سیمین بهبهانی
تختی سحر شد برخیز ! صبح از کران سر بر زد

باز این فلک می چرخد ، باز این زمین می لرزد

در سکر روًیا راهی ، تا گور تو طی کردم

بر خوابگاهت دستم ، انگشت غم بر در زد

برخیز و این مردم را راهی به کارستان کن

وقت سفر شد آنک خورشید غمگین سر زد

از اشک و از همدردی یک کاروان در پی کن

فرش و گلیم و چادر چیزی اگر می ارزد

ـ من ، خفته ی سی ساله؟ سنگم بسی سنگین است

بر جای مغزم اینک ماری سیه چنبر زد

آیا به یادم داری؟ آن روز؟ آری ، آری


روزی که مهرت مهری بر صفحه ی دفتر زد

می رفتی و دنبالت یک کاروان همدردی

مرغ دعا از لب ها ، تا آسمان ها پر زد

دستان مرد از یاری ، جوینده در همیان زد

زن آتش بیزاری ، در طوق و انگشتر زد

بر درد ها درمان ها ، از سوی یاران آمد

بر زخم ها مرهم ها ، دستان یاریگر زد...

ای خفته سی ساله ، برخاستن نتوانی

باید دم از این معنا ، با تختی دیگر زد

ای تختیان بر خیزید ، با روح تختی همدل

وقتی هزاران کودک ، بر خون خود پرپر زد...

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
نگاهی نو به زندگی و مرگ غلامرضا تختی


روی جلد ماهنامه‌ی "نگاه نو"، ویژه‌ی غلامرضا تختی فصلنامه نگاه نو بخش ویژه­ی تازه­ترین شماره خود را به زندگی و مرگ کشتی­گیر نامدار ایران غلامرضا تختی اختصاص داده است. یکی از هدف­های این ویژه نامه برجسته ساختن شخصیت و فعالیت­های سیاسی این ورزشکار محبوب عنوان شده است.

انتشار مطالبی در مورد تختی بار دیگر بحث­هایی را در مورد خودکشی یا کشته شدن این قهرمان ملی دامن زده است. علی میرزایی، مدیر مسئول و سردبیر فصلنامه «نگاه نو» در مروری بر کارنامه غلامرضا تختی می­نویسد «او کوشنده­ای پاکیزه کردار و هدفمند در حوزه سیاست بود، اما این جنبه از کنش اجتماعی او، به عمد یا به سهو، مغفول مانده و عموم از آن آگاهی چندانی ندارند.» میرزایی ابراز امیدواری می­کند بخشی از مقاله­اش در ویژه­نامه تختی «نخستین گام را برای جبران این کاستی بردارد.»



تختی در میدان سیاست



به نوشته­ی سردبیر نگاه نو تختی در جریان ملی شدن صنعت نفت به جمع هواداران محمد مصدق پیوست. او تابستان سال ۱۳۴۰، پس از بازگشت از مسابقه­های جهانی یوکوهاما برای نخستین بار به صورت علنی از عضویت­اش در جبهه­ی ملی سخن می­گوید. مصدق پس از همین بازی­ها عکسی از خود را با یادداشتی امضا می­کند و برای تختی می‌فرستد.

غلامرضا تختی، قهرمان کشتی ایران، پس از بازگشت از یک مسابقه‌ی جهانی در سال ۱۳۴۰، عضویت خود در جبهه‌ی ملی ایران را اعلام داشت.


یک سال و چند ماه بعد تختی سی و دو ساله به عضویت شورای مرکزی جبهه­ی ملی انتخاب می­شود. از آن پس فعالیت­های سیاسی و اجتماعی قهرمانی که تا آن زمان برنده­ی ده مدال طلا و نقره در مسابقه­های جهانی کشتی بود جدی­تر و گسترده­تر شد. محبوبیت غیرمعمول تختی در میان مردم و حمایت­های آشکار او از مصدق و ملی­گرایان خشم شاه و سازمان امنیت و اطلاعات کشور، ساواک، را به شدت برانگیخت و سرآغاز فشارهایی شد که به شکل­های مختلف تا مرگ او ادامه یافت.



دوری از میدان­های ورزشی



غلامرضا تختی از سال ۱۳۴۲ بارها به ساواک احضار شد و از نظر مالی در مضیقه قرار گرفت. اطرافیان شاه با ناکامی از نزدیک کردن او به دربار و حکومت، فشارها را افزایش دادند. تختی حتا در مواردی از ورود به ورزشگاه­ها منع می­شد. او پس از دوری دو ساله از رقابت­های ورزشی برای چهارمین بار در بازی‌های المپیک شرکت کرد و برای نخستین بار در این بازی­ها مدالی کسب نکرد.



میرزایی با استناد به اسناد به جا مانده و گفتگوهایی که با برخی از دست­اندرکاران ورزش در آن دوران انجام داده از بدرفتاری­ها و محدودیت­هایی می­نویسد که نسبت به تختی اعمال می­شد. ظاهرا حکومت میل داشت تختی بدون تمرین و آمادگی جسمی و روحی در میدان حاضر شود و با شکست خوردن، محبوبیت در میان مردم را از دست بدهد. از سوی دیگر مردم نیز خواهان شرکت او در مسابقه­های جهانی بودند.



در چنین شرایطی تختی سال ۱۳۴۵ نیز در بازی­های جهانی تولید و شرکت کرد و بار دیگر دست خالی به ایران بازگشت. برخلاف تصور و انتظار طرفداران شاه، محبوبیت تختی پس از دو ناکامی او نه تنها کمتر نشد که افزایش نیز یافت. یک سال بعد جسد بیجان غلامرضا تختی در اتاق شماره ۲۳ هتل آتلانتیک پیدا شد و میلیون­ها ایرانی به بهت و سوگواری کشاند.



معمای مرگ تختی



چگونگی مرگ تختی در هفدهم دیماه سال ۱۳۴۶ تا امروز همچنان مبهم مانده است. اخبار رسمی که همان شب منتشر شد از خودکشی او حکایت دارد. این روایتی است که بسیاری از مردم باور نمی­کنند و نمی­پسندند. جلال آل احمد در مقاله­ای که سال ۱۳۴۷ منتشر کرد و بخشی از آن در نگاه نو نقل شده، با اشاره به مراسم سوگواری تختی می­نویسد: «از آن همه جماعت هیچ کس، حتا برای یک لحظه، به احتمال خودکشی فکر نمی­کرد.» عده­ای معتقدند، تختی اگر خودکشی هم کرده باشد مسئولیت آن با حکومت شاه است که با فشارها و تگناهایی که برایش به وجود آورد او را به این سمت سوق داد.



بابک تختی تنها فرزند این قهرمان ملی، که درباره مرگ پدرش تخقیقاتی کرده می­گوید در مورد درستی هیچ یک از دو احتمال به نتیجه­ای قطعی نرسیده. داریوش آشوری چند روز پس از درگذشت تختی در مقاله­ای با عنوان «مردی که محکوم به شکست بود» مرگ او را نمادی از فروپاشی ارزش­های سنتی ارزیابی می­کند. آشوری معتقد است «تختی عالی­ترین تجلی یا آخرین تپش چراغ سنت پهلوانی ما بود که با خودکشی به مردن این چراغ قطعیت و صراحت و معنا داد.» بازچاپ این مقاله در شماره ۸۰ نگاه نو واکنش تندی به دنبال داشت.



کسی حرف آخر را نزده



در گزارشی انتقادی که در سایت خبری تابناک منتشر شد داریوش آشوری متهم می­شود در این مقاله قصد تطهیر رژیم پهلوی را دارد. نویسنده مدعی است «جلوه بخشیدن خودکشی به این قتل» به دستور مستقیم دربار صورت گرفته و یکی از هدف­هایش فرو ریختن «جایگاه مقدس» تختی «نزد مردم علی‏الخصوص مذهبیون» بوده. او با بیان این که خودکشی خواندن مرگ تختی اهانتی است که «باید گران تمام شود» می­افزاید: «نباید درج چنین مطالبی به حساب آزادی بیان گذاشته شود.»



سایت تابناک از قول خبرنگار ورزشی خود نوشته است: «در برخی مطالب دیگر این فصلنامه نیز به بحث خودکشی پرداخته شد اما در هیچ کدام بوی نگارش فرمایشی مشهود نبود.» داریوش آشوری که در مقاله­ی خود بیشتر بر چیرگی عصر مدرن بر دوران کهن تاکید دارد می­نویسد: «تختی آخرین نماینده یک کردار اخلاقی، یک سنت و جدولی از ارزش‏ها بود که ریشه‏هایی عمیق و عتیق داشت و با وضع کنونی (سال ۱۳۴۶) در تضاد شدید بود.»



سردبیر نگاه نو تاکید می­کند، در ۴۱ سالی که از مرگ تختی گذشته هنوز هیچ کس با تکیه بر سند و مدرک و شواهد بر خودکشی یا قتل او صحه نگذاشته و حرف آخر را نزده است. بابک تختی می­گوید مسئله مهم نه چگونگی مرگ تختی، که زندگی اوست.



بهزاد کشمیری‌پور
بازگشت به صفحه قبل   نسخه قابل چاپ   لینک دائمی به این خبر 
 
 
¤ اخبار جبهه ملی
¤ درگذشت مهندس اسماعیل حاج قاسمعلی
¤ بازداشت پیمان عارف عضو جبهه ملی ایران
¤ ادیب برومند: انحلال مجلس استیضاح مصدق را منتفی کرد
¤ نامه سخنگوی جبهه ملی ایران به بی بی سی
¤ پیام های نوروزی
¤ خورشیدی که هر روز فروزان تر از روز پیش میدرخشد/بیانیه جبـــهه ملــــی ایــــران
¤ سنگر نشین بی مدعای آزادی هوشنگ کشاورز صدر رفت
¤ تجزیه طلبی محکوم است/رئیس هیئت رهبری جبهه ملی ایران
¤ متن پیام های رهبران جبهه ملی به مناسبت پنجاهمین سال تاسیس کنفدراسیون
¤ تحلیل جبهه ملی ایران ازرویدادهای مصر
¤ دکتر علی رشیدی عضو هیئت رهبری جبهه ملی ایران به دو سال زندان و 5 سال محرومیت از حقوق اجتماعی محکوم شد
¤ بازداشت اعضاي جبهه ملي ايران در اسفراين خراسان شمالي
¤ بزرگداشت دکتر مصدق در واشنگتن/2 گزارش
¤ بزرگداشت دکتر محمد مصدق در باشگاه ملی خبرنگاران در واشنگتن دی سی شنبه 10 نوامبر 2012
¤ مشروح سومین گزارش احمد شهید در رابطه با حقوق بشر در ایران
¤ جبهه ملي ايران , نيروي هوايي و خلبانان قهرمان دفاع مقدس را گراميداشت
¤ تکدیب امضا
¤ جبهه ملی ایران: به یاری زلزله زدگان بشتابیم
¤ درگذشت رادمرد میهن دوست آقای دکترخسروسعیدی عضو حزب ایران و جبهه ملی ایران
¤ ننگ ونفرین بربیست وهشتم مرداد
¤ اسطوره مقاومت مهندس عباس اميرانتظام در بيمارستان بستري شد
¤ بیانیه ادیب برومند و جبهه ملی ایران- اروپا و آمریکا در اظهار تاثر و همدردی با هموطنان داغدیده آذربایجانی
¤ احضار كورش زعيم
¤ درود بر چهاردهم مرداد / ادیب بـرومـند- رهبر جبهه ملی ایــران
¤ جبهه ملی ایران نسل کشی مسلمانان در میانمار را محکوم میکند
¤ بیانیه ادیب بـــرومند رئیس شورای مرکزی جبهه ملی ایران به مناسبت بزرگداشت ۳۰ تیر 1331
¤ نامه سرگشاده جبهه ملی ایران به رئیس جمهور آمریکا درمورد ادعای واهی مالکیت امارات بر جزایر ایرانی
¤ عمل جراحی قلب دکتر حسین موسویان، رییس هیئت اجرایی جبهه ملی ایران
¤ گرامیداشت یکصدوسی امین زادروز دکتر محمد مصدق در پاریس و کلن
¤ یادداشت اعتراض جبهه ملی ایران به موسسه گوگل
¤ تکذیب مذاکرات جبهه ملی ایران با آقای رضا پهلوی و نزدیکان ایشان
¤ جبهه ملی ایران مهیای ستیزه گری در باره حفظ تمامیت کشور است/ادیـب بـرومـند رئیس شورای مرکزی جبهه ملی ایران
¤ پیام های نوروزی استاد ادیـب بـرومـنـد , دکتر حسین موسویان ,اقاي حسن لباسچی و مهندس كورش زعيم
¤ پیام نوروزی ادیـب بـرومـنـد
¤ دیدارسخنگو و اعضای جبهه ملی ایران با دکتر علی رشیدی
¤ بیانیه ادیـب بـــــرومــند رئیس شورای مرکزی جبهه ملی ایران درباره انتخابات اسفند ۱۳۹۰
¤ جبهه ملی ايران در انتخابات شرکت نمی کند
¤ آخرین وضعیت جبهه ملی ایران
¤ وضعیت نا مساعد جسمی حمید رضا خادم، زندانی سیاسی در بند ۳۵۰ اوین
¤ آیا جبهه ملی ایران منحل میشود؟
¤ بازجویی و بازداشت فعالان و اعضای جبهه ملی ایران
¤ ادامه بازداشتها و احضار اعضای جبهه ملی ایران به وزارت اطلاعات
¤ برگزاری جلسات شورای جبهه ملی ایران ممنوع شد
¤ احضارعیسی خان حاتمی عضو شورای مرکزی جبهه ملی ایران/ بازداشت مهندس محمد توسلی
¤ بازداشت دکتر علی رشیدی
¤ احضار ملیون به وزارت اطلاعات
¤ نشست مهرماه شوراي مركزي جبهه ملي ايران
¤ جلسه شورای مرکزی جبهه ملی ایران پنج شنبه در تهران برگزار شد
¤ جبهه ملی ایران در خارج از کشور نماینده ندارد
¤ @نامه پیمان عارف به احمدی نژاد@دیدار از پیمان عارف
© 2004 - 2011 - خبرگزاری جبهه ملی ایران - J M I N e w s . c o m - تماس با ما