پيامی از آن سوی ديوار...../رضا قاسميان |
|
16 آذر 1387 بازگشت به صفحه قبل |
|
پيامی از آن سوی ديوار...
در زمستانی
که به سرسختی شب های کوير
سخت و طاقت فرساست
گام هايم در سراشيبی
يک دره تند
نرم مرمک...
همچو تنهائی، شب های اسارت
بی توان ميلرزد
من ، در اين دشت پر از وحشت و بيم
در افق های خيالم
به دنبال نسيمی هستم
که فقط يک لحظه
سختی ، اين همه جان سختی را ،
درد جانکاه اسارت ...
در قفسی تنگ و نمور
از تنم بزدايد...
تا که فرياد بلندم
که نشان از همه دردهای درونم دارد
در شبی تيره و سرد
که در آن روشنی صبح دگر
در افق پيدا نيست
چراغی گردد
شايد، خانه همسايه ديوار به ديوار مرا
بنمايد روشن...
من از آن می ترسم
کاين شب تيره ، يلدای خموش
که ، به درازای همه عمر
و به سرسختی ، يک ملت طوفان زده است
چو اسيری خاموش
در اين دره انباشته
از پيکر پروانه باغ
نتوانم حتی ،
در رويای شبانگاهی خويش
بوی آزادی جنگل را
به درون ، ريه هايم ريزم
رضا قاسميان
|
|
بازگشت به صفحه قبل نسخه قابل چاپ لینک دائمی به این خبر |