علي رهبري، از موسيقيدانان مهم ايراني است. او تحصيلات خود را در وين به پايان رسانده و از محضر اساتيد بزرگ موسيقي جهان، بهره برده است. وي در بازگشت به ايران، نقش مهمي در معرفي موسيقي کلاسيک به جامعه ايراني ايفا کرد و مدت ها رئيس هنرستان موسيقي و کنسرواتوار تهران بود. رهبري حدود سي سال پيش جلاي وطن کرد، و درست چند ماه پيش به دعوت شوراي سياستگزاري موسيقي؛آن طور که خود مي گويد "با عشق به ايران" برگشت، و به اميد اينکه "يک کار اساسي بشود". اما... با او درباره اين رفت و آمد سخن گفته ايم.
چه شد که به ايران برگشتيد؟
من در سي سال گذشته در نقاط مختلف دنيا به عنوان رهبر ارکستر کار کرده ام، اما وقتي به ايران دعوت شدم، هدف اين نبود که براي دادن يک کنسرت بروم و برگردم. در واقع کساني که مرا دعوت کردند هدف شان اين بود که من براي اينده موسيقي در کشور، کاري بکنم. من هم با شوق زياد رفتم و با جان و دل، و به اميد اينکه يک کار اساسي بشود. ولي کار اساسي، بايد شکل حرفه اي داشته باشد، در حاليکه اولين چيزي که با آن برخورد کردم اين بود که وضع زندگي موسيقيدان ها خيلي بد است. يعني وضع مالي نوازندگان ارکستر سمفونيک و اعضاي کر، اينقدر بد است که من حتي خجالت مي کشيدم درباره اش حرف بزنم. مثلا خانمي که در گروه کر مي خواند حقوقش هشتاد هزارتومان بود، آن هم در تهران. بعضي ها که اصلا چهل پنجاه هزار تومان حقوق مي گرفتند. حالا اگر کسي در مملکت مي گفت اصلا بايد موسيقي کلاسيک را کنار گذاشت، مردم هم دنبال اين شغل نمي رفتند، ولي در مملکت ما، در ايران، فوق ليسانس موسيقي مي دهند، دکتراي موسيقي مي دهند، دانشگاه هست؛... و جالب تر اينکه در تمام سرودهايي که براي انقلاب اسلامي ساخته شده، در تبليغات سياسي، براي هر نوع مراسمي که به سياستمداران يا افرادي که در کارهاي مذهبي هستند، مربوط مي شود، از کر و موسيقي کلاسيک استفاده کرده اند. اما به حقوق اينها که مي رسد، کسي کاري نمي کند. من ديدم که يک نوازنده عالي، براي اداره زندگي و خانواده اش بايد چهار جا کار کند. البته خيلي از ايراني ها هستند که به حقوق کم شان اعتراض دارند و من هم به آنها حق مي دهم، ولي خب، من فقط رهبر ارکستر هستم و بايد با صد و بيست نفر کار کنم. اينها سمفوني نهم بتهوون را آنقدر عالي زدند که واقعا باعث تعجب همه شده بود، ولي براي اين عالي زدند که تمام مدت کار کردند. يعني کارهاي ديگري را که داشتند، تعطيل کردند براي اينکه سطح کار خود را به من نشان دهند. من هم دو ماه اين کار را ادامه دادم، ولي اگر دو سال ادامه مي دادم خيلي بد مي شد. يعني آنها ديگر نمي توانستند تمام وقت کار کنند و اين کار با زندگي آنها ممکن نبود.
فقط شخص وزير
شما مسائل مربوط به هنرمندان را با کساني هم مطرح کرديد؟
والا هيچ کس نيست. يعني هيچ کس که قدرت داشته باشد وجود ندارد، براي همين من فقط به شخص وزير نامه نوشتم. چون شخص وزير با رئيس جمهوارتباط دارد، و بايد بتوانند مشکل به اين بزرگي را حل کنند. کسي که سرود اي ايران را مي نوازد بايد حقوقش درست باشد. با کسي که سرود جمهوري اسلامي را مي زند بايد همان طور رفتار کرد که با يک نظامي عاليرتبه.
شما موقع ورود اين چيزها را نمي دانستيد؟
چرا پرسيدم، ولي اميد داشتم در مدتي که آنجا هستم شوراي سياستگزاري يا مسئولين تالار کاري کنند که اين وضع درست شود. اول هم به من قول داده بودند که درست مي کنند، ولي راستش را بخواهيد احساس کردم اين حرف ها را مي زنند چون مرا دوست دارند، ولي نمي توانند کاري انجام دهند. قدرتش را ندارند.
جواب نامه وزير آمد؟
نه. هنوز جواب نداده اند، ولي غير مستقيم شنيده ام که گفته اند اقدام مي کنيم. اما تا امروز که اقدامي نکرده اند، و تا وقتي اين وضع از اساس درست نشود،هيچ کار اساسي نمي شود کرد.
شما از موضع مسئولين نسبت به موسيقي با خبريد؟ با اين موضع، مي توانند اقدام جدي انجام دهند؟*
ببينيد اغلب سياستمداران دنياـ حالا ايران که جاي خودش را دارد ـ از موسيقي کلاسيک خيلي کم اطلاع دارند. اصلا از هنر بالا خيلي کم اطلاع دارند. در ايران هم نمي شود توقع داشت که وزير و رئيس جمهور، هنري در اين مرتبت را بشناسند. البته هيچ عيبي هم ندارد و هيچ اجباري هم نيست، ولي در خيلي از کشورها حمايت از اين کارها اصلا در قانون اساسي ذکر شده. يعني تا وقتي شما براي کساني که به اين کار اشتغال دارند، درجه عالي در نظر نگيريد، اصلا نمي توان کاري کرد. به طور مثال آقاي احمدي نژاد، هيچ گناهي ندارد که موسيقي را نمي شناسد، ولي يک چيز را که بايد بداند و آن اينکه سرود اي ايران و سرود جمهوري اسلامي را با سازهاي غربي مي زنند، و هيچ کدامشان را با سنتور و تنبک و تار نمي زنند. اين را بايد بداند و من هم هيچ توقعي ندارم که بيشتر از اين بداند. وقتي اين را بداند، بايد اين را هم بداند که اين کار را بايد در يک هنرستان ياد گرفت، و پول اين هنرستان را دولت بايد بدهد. اصلا مسخره بازي در همين جاست. خود دولت پول هنرستان موسيقي را مي دهد، ساختمان کنسرواتوار مي سازد، ولي به حقوق آدم هايي که در اينجا ها درس مي خوانند يا کار مي کنند، توجه ندارد. و اين برخورد همه سياستمداران است، در همه جاي دنيا. من در زاگرب، پراگ، اسپانيا... بوده ام، مشکلات را مي دانم. سياستمداران همه جا همين طور هستند. مي دانند موسيقي کارخانه نيست که اگر تعطيلش کردند، هزاران نفر اعتراض کنند. بحث هاي مذهبي هم بهانه است. من خودم در خانواده مذهبي بزرگ شدم، آدمي که نخواهد رسيدگي بکند، هزار بهانه مي آورد.
چي شد که فکر کرديد اين حرف ها را سرصحنه بزنيد؟
پس کجا بگويم؟ شغل من روي صحنه است. زندگي من روي صحنه است، افرادي هم که من با آنها حرف مي زنم، کساني هستند که مي آيند تا کار مرا گوش کنند. مثل يک امام جمعه که بايد براي مردمي حرف بزند که مي آيند نماز بخوانند. من بايد جلوي ارکستر و در برابر مردم حرف بزنم. خيلي از مردم نمي دانند اين نوازنده اي که با اين لباس شيک و در اين محل مجلل نشسته و ساز مي زند، حقوقش از يک کارگر افغاني کمتر است.
و چرا دوست داريد در ايران کار کنيد؟
چون ايراني هر جا باشد ايراني است. من به کار احتياج ندارم، دلم مي خواست يک حرکت اساسي انجام دهيم، و هنوز هم آماده ام که به اين حرکت بپيوندم، ولي به شرط اينکه بتوان براي آينده کاري انجام داد. يک کار اساسي. راستش تهران که بودم مي ترسيدم اگر شش ماه ديگر بمانم به من جايزه اي بدهند و تجليلي بکنند و زندگي مرتبي برايم فراهم کنند. آن وقت من چطور مي توانستم در چشم اعضاي ارکستر، که آنقدر بد زندگي مي کنند، نگاه کنم؟