بهار عربی در لیبی بالاخره زائید و نوزاد وحشت به دنیا هدیه کرد!
دکتر محمد علی مهرآسا
روزی که انقلاب مردم عوام لیبی به کمک قدرتهای اروپائی به پیروزی اش رسید و عوام کالانعام قذافی را در بیغوله ای یافتند و دستگیر کردند و در کوچه های شهر جلو چشم خاص و عام و در برابر دوربینهای تلویزیون با آن شقاوت و توحش کارد آجین کرده و او را کشتند، من مقاله ای نوشتم زیر عنوان: «من از مرگ قذافی و هر کس دیگر به این طریق بیزارم»
در آن مقاله من از قول زنده یاد احمد شاملو نوشتم:«انقلاب مردم عوام، مانند خالی کردن تیر در یک گاودانی است؛ که گاوها می رمند و هرآنچه در مسیر است پایمال و نابود می کنند...» همچنان که در ایران اتفاق افتاد، نابسامانی و بلبشوی حاصل انقلاب و چنین روزها و چنین اوضاعی در کشور لیبی را پیشبینی کرده و شرح داده بودم که آینده لیبی بسیار تاریک است. من نوشتم که اسلحه هائی که توسط کشورهای غربی به ملتی عادت کرده به دیکتاتوری تحویل شده است، سرانجام علیه خودی و بیگانه و بویژه غرب به کار گرفته خواهد شد. اشاره کردم که مردم این کشور از چندین قوم و قبیله تشکیل شده که هیچ یک خط دیگری را نه می خواند، و نه می تواند بخواند.هنوز یک سال از تاریخ آن نوشتار نگذشته و قتل قذافی سالگردش نرسیده است که بهار لیبی به زمهریر توحش و نکبت تبدیل شده است.
در کشور ایالات متحده امریکا و در ایالت فلوریدا، کشیشی که خود گرفتار تعصب نوعی دیگر از آئینهای ابراهیمی بوده و آخوند دین مسیح است، نوعی اسلام ستیزی را پیشه کرده و گویا دستور داده است فیلمی علیه پیامبر مسلمانان ساخته شود که مؤمنان مسلمان متعصب، نادیده آن را توهین به پیامبرشان توصیف و تبیین کرده و برضد کشور ایالات متحده قیام فرموده اند. نخست در روز 11 سپتامبر در قاهره به سفارت امریکا هجوم بردند و پرچم سفارت را پاره کرده و پارچه ای با شعارهای اسلامی به جایش آویزان کردند؛ و سپس در تاریخ 12 سپتامبر و یک روز پس از انجام فرائض توسط مسلمانان مصری، گروهی از مسلمانان کورذهن و متعصب لیبیائی، با حمله ی مسلحانه به یکی از کُنسولگریهای امریکا در لیبی برای تکمیل بهار عربی شان، میزان توحش دینی خود را به جهانیان نشان دادند. اتفاق چنان بوده است که سفیر کبیر کشور ایالات متحده در همان کُنسولگری اقامت داشته که همراه سه نفر دیپلومات دیگر امریکا کشته می شود...
آیا بهاری از این خرمتر می توان سراغ گرفت؟!
هرگونه نشان و توصیف که مایلید، می توانید در حق من بیان کنید و حتا مرا دیکتاتور پسند و ضد آزادی معرفی فرمائید. اما من از باوری که به آن رسیده ام دست نخواهم کشید...
تعدادی از کشورهای جهان سوم و تمام کشورهای خاورمیانه اسلامی خصوصاً، هیچ از آزادی و دموکراسی استقبال نمی کنند؛ و می توان گفت نه هوادار دموکراسی اند و نه تحمل پذیرش دموکراسی را دارند. زیرا فرهنگش را یاد نگرفته اند و نمی توانند خود را با آن تطبیق دهند.
ممکن است بعضی از چپگرایان ضد امپریالیسم چنین تعبیرکنند که این ملتها از امریکا به دلیل حمایتش از حکومتهای قبلی دل پری دارند و به این ترتیب می خواهند دق دلی خالی کنند و حق از دست رفته را باز ستانند. اما اگر چنین توصیفی را هم بپذیریم، همچنان توحش جایش را محکم نگه خواهد داشت و نشان می دهد این مردمان هنوز در قبیله می زیند و به تمدن دست نیافته و فرهنگ شهرنشینی را نیاموخته اند. زیرا چنین وضع و حالتی، در کشور هندوستان بسیار بیشتر از دیگر کشورها، حدود چند قرن ادامه داشت و بریتانیای استعمارگر چند سد سال هم منابع هندوستان را غارت می کرد و هم به آن مردم بدترین توهینها را روا می داشت. ولی این مردم متمدن و با فرهنگ، پس از رسیدن به آزادی، هیچگاه درصدد انتقام نبودند و از بریتانیائی که یال و کوپالش هم ریخته و به ضعف رسیده بود، تقاص گذشته را نطلبیدند. بیش از شش دهه از آن استعمار و استثمار و بی حرمتی می گذرد؛ ولی تاریخ هند و جهان نشانی از توحشی که مسلمانان نسبت به مخالفان توهمی از خود نشان می دهند، به یاد ندارد. همچنین در جنگ جهانی دوم دو شهر پر جمعیّت ژاپن با بمب هسته ای توسط ارتش امریکا با خاک یکسان شد و چند سد هزار نفر کشته و معلول و مبتلا به سرطان شدند، اما ملت نجیب و هوشمند و متمدن ژاپن علت واقعه را پذیرفته به جای کینه و دشمنی از دوستان متحد امریکا شده است.
مسلمانان به دلیل دستورهای دینشان که دنیای لذتزای زندگان را قبول ندارد و دنیای پس از مرگ را ارج می نهد و توهمات بهشت و جهنم را بر زندگی کردن در رفاه و آسایش و خوشی ترجیح می دهد، علیرغم پیشرفت دو سه قرن نخستین اسلام، به چنان حقارت و عقبماندگی رسیده است که چندین قرن از دنیای متجدد پس افتاده است. اما به جای تفحص و تجسس درچگونگی اندیشه و کردار و رفتار خود؛ و به جای یافتن دلیل و علت اصلی عقبماندگی، نوک سنان و شمشیر حمله اش را به طرف امریکا گرفته است؛ و موریانه خوردگی تنه ی درخت حیات خود را که ناشی از آلودگی و تحمیق تفکرات وهمی است، به گردن امریکا که هیچگاه استعمارگر نبوده است، بسته است. به جای تلاش در زندگی و به جای دانش اندوزی و فن آوری، حماقت شریعتمداران را با حمله به منافع ایالات متحده می خواهد جبران کند.
در جنگ شش ماهه ی لیبی برای به اصطلاح طرد استبداد و سقوط حکومت مستبد قذافی، کشور ایالات متحده شرکت نداشت و تمام کارها توسط اروپائیان تمشیّت یافت؛ و هیچ سرباز امریکائی دستش به خون لیبیائی از هر طبقه اش آلوده نیست. در ضمن فیلمی که در ظاهر سبب این توحش شده است نیز اگر درست دقت کنیم، از سوی وابستگان به قدرت کلیسا و واتیکان درست شده و انتشار یافته است و کارگردانش نیز نامی مستعار دارد؛ و دولت امریکا هیچ دخالتی در آن نداشته است. اما سفیر و دیگر دیپلوماتهای ایالات متحده باید تقاص این حماقت را که از سوی دینی دیگر در همین ردیف به انجام رسیده است، بپردازند.
به گمان من بهار عربی نیز همانند «بهار آزادی»ئی بود که پس از 22 بهمن 1357 خورشیدی در ایران تنها حدود چهار - پنج ماه رایحه اش مشام آزادیخواهان ایران را نواخت؛ و پس از آن نه زمستان، بل به جهنمی تبدیل شد که فزون بر نیم ملیون کشته ی جنگ بین ایران و عراق، سی هزار اعدامی و یک و نیم میلیون تبعیدی را در کارنامه اش حفظ کرده است.
هنوز نسیم خنک بهار آزادی را مردم عرب زبان این کشورها بر سیما و تن خویش به درستی حس نکرده بودند که سرمای زمهریر زمستان استبداد دین بر محیط و اجتماع حکفرما شد. نخست در قاهره به مشروب فروشیها حمله کردند؛ بعد در انتخابات مجلس نمایندگان مصر دینداران قشری و گروه سلفی برنده شدند؛ سپس خانم گوینده تلویزیون قاهره به زیر حجاب اسلامی و برقع رفت؛ و سرانجام الله اکبر گویان به سفارت امریکا حمله کرده و پرچم الله اکبر و محمد رسول الله برافراشته شد. به این ترتیب، تاریخ طلوع و غروب بهار آزادی ایران به همان روال در این کشورهای عرب زبان نیز تکرار گشت.
انقلاب هیچ گاه مولد آزادی و مردمسالاری نبوده است. از بطن انقلابات همواره بساط دیکتاتوری می زاید. زیرا دموکراسی فرهنگ است و دانش و آگاهی لازم دارد و می بایست آن را یاد گرفت و درپی تحصیلش بود...تا محیط و مردم و اجتماع آماده پذیرش دموکراسی نباشند، هرگونه تلاشی در این راه عبث است. ممکن است روشنفکران جامعه طلایه دار انقلابها باشند، اما سرانجام اکثریّت عوام است که پیروزی را در آغوش می گیرد؛ و سران عوامفریب مستبد برنده ی میدان کارزار می شوند. اتفاقاً کسب آزادی در این میادین و کشورها، همواره به نفع استبدادیان تندرو است. زیرا مستبدان در سایه آزادی هائی که بنا به خواسته ی فرهیختگان جامعه به دست آمده است، از مردم عوام نا آگاه کسب رأی و یاری می کنند و با حکم آزادی، در مسابقه نیز برنده می شوند. آنگاه با پشتیبانی رأی عوام، قدرت را به دست گرفته و استبداد تلخ و تیره دینی را بر جامعه حکمفرما خواهند کرد.
سرنوشت بهار عربی نیز همین است که دیده و حس می شود. گروه های تند رو دینی و طالبانی و سلفی، چنان محیط وحشتی به وجود می آورند که هر حکومت دموکرات را مجبور به اتخاذ تصمیمهای شدید و حاد کرده و سرانجام وادارشان می کنند که فضا را تنگ و تنگتر سازند و به عنوان تأمین امنیّت جامعه، دریچه های آزادی را مسدود کنند و بساط دیکتاتوری را بگسترانند. یعنی همان آزادی طلبان انقلابی، با ایجاد وحشت، دولتهای دموکرات را نیز مجبور به اتخاذ تصمیمهائی می کنند که انتخابی جز بسط استبداد و دیکتاتوری باقی نمی ماند.
پس تا تعصب دینی و خشکه مقدسی اسلامی در این جوامع حکمفرماست؛ تا تقدس در مرام و مسلک و زندگی آدمیان نهفته است؛ تا حرمت و اهمیّت زندگی بسته به مقولات مابعد الطبیعة است، آزادی و دموکراسی نوعی کیمیا خواهد بود و بهار عربی طنزی تلخ است؛ و در نهایت به سرنوشت همان بهار آزادی ایران دچار میشود که تظاهراتش را می بینیم.