مراسم بیستمین سالگرد ترور دکتر شاپور بختیار ساعت 4 بعد از ظهر روز شنبه 6 ماه اوت برابر با 15 امردادماه در آرامگاه مون پاقنس پاریس برگزار می گردد
CIMETIERE DU MONTPARNASSE
BD EDGAR QUINET
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
آخرین پرواز مرغ توفان
به بهانه بیستمین سال کشته شدن شاپور بختیار
فرامرز دادرس
دو سال پیش هنگامی که جوانان ایران زیر لوای جنبش سبز، علیه حکومت ارتجاع مذهبی به پا خاستند، بسیاری از آنان، تنها تبلیغات منفی حکومت اسلامی را درباره سی و هفت روز دولت شاپور بختیار، آخرین نخست وزیر حکومت پادشاهی شنیده بودند.
امروز کمتر کسی سخنان شاپور بختیار را در باره دیکتاتوری های چکمه و نعلین به یاد می آورد، اندیشه های بنیادین بختیار، درباره جدایی دین از حکومت، میهن دوستی، آزادی و سوسیالیسم که هم اکنون زیر بنای، حکومت های مردم سالاری در کشور های پیشرفته جهان می باشد، از خاطرات مردم کم حافظه، پاک شده و جای آن را هیاهوی مدعیان مصلحت طلبی اسلامی، پر کرده است.
بختیار، با همه توش و توان خود به دنبال برپایی نهاد های قانون گذاری، اجرائی و دادگستری، با راًی مستقیم مردم، به هدف برقراری حکومت مردم بر مردم بود، بختیار، حرمت انسانی، نیک بختی انسان، مبارزه با فساد و بسیاری برنامه های دیگر را در دستور کار دولت مستعجل خود قرار داده بود.
شاپوربختیار، را بسیاری از یاد برده اند، ولی با همه این ها ، اندیشه های وی در شعار های مردم و نوشته های تحلیلگران سیاسی به روشنی دیده می شود، بی آن که نامی از این بزرگمرد در کار باشد.
بختیار، هنگامی که درمجلس شورای ملی برنامه دولتش را اعلام می کرد سخن جالبی گفت: « من همان بختیار سی سال پیش هستم » نه این که سی سال گذشته در او دگرگونی ایجاد نکرده بود، بلکه بختیار می خواست با طنز ویژه خود، پاسخ چند ماه پیش جعفر شریف امامی، سیاست باز دوران پهلوی را بدهد. شریف امامی که ریشه در خانواده های مذهبی ایران داشت، هنگام انتصاب به نخست وزیری در مجلس شورای ملی گفته بود: « من شریف امامی دیروز نیستم ». در حقیقت شریف امامی از گذشته خود ننگ داشت و از آن تبری می جست، ولی شاپور بختیار به گذشته سیاسی خود و مبارزاتش افتخار می کرد و به آن باور داشت. از اینروی بود که درسخت ترین شرایط، مسئولیت بزرگ تاریخی را پذیرفت.
بختیار طنز را دوست می داشت، یکبار هنگامی که ساواک، برای آیت الله اشراقی، داماد خمینی در خواست اجازه خروج از کشور را کرده بود، پرسیده بود این آقا کی باشند؟ در پاسخ به وی گفته شد؛ داماد آقای خمینی هستند، بختیار هم با طنز گفته بود؛ این شغل شب های ایشان است، روز ها چه کار می کند.
بختیار،هنگامی که سکان کشتی شکسته کشور را به دست گرفت، ثابت کرد که یک سیاستمدار آینده نگر است، او به درستی پیش بینی می کرد ، آینده نگری، فروزه ای که در میان سیاستمداران ایرانی کمتر دیده شده است. بختیار به روشنی هشدار می داد که از زیر دیکتاتوری چکمه میروید زیر دیکتاتوری نعلین! بسیاری می پنداشتند که نعلین از چکمه سبک تر است و تحملش آسان تر خواهد بود و آخوند را جدی نمی گرفتند، هنگامی که جوی های خون به راه افتاد ، دریافتند که درد نعلین کمتراز چکمه نیست!
بختیار، می گفت :« در برخی از مسائل و اصول ، نه با شاه سازش می کنم، نه با خمینی» این سخن بختیار چند سال پس از انقلاب اسلامی به شعار محوری برخی از سازمان های اپوزیسیون تبدیل شد، آن ها می گویند: « نه شاه و نه شیخ ».
بختیار، یک آزادیخواه بود، اندیشه و هدف داشت، او می دانست برای رسیدن به هدفش که یک حکومت مردم سالاری بود، چگونه باید برنامه ریزی کند. بختیار بیشترین ضربه را از یاران ملی گرای خود دریافت کرد، چشم تنگی های مردانی حقیر و کوچک که تنها درغروب آفتاب سایه های بلند دارند. نمونه های بارزی چون آن دو تن، که همراه بختیار در خرداد ماه 1356، به شاه نامه نوشتند و از شاه خواستند که برای نجات کشور به حکومت استبدادی پایان داده، به اصول مشروطیت تمکین کند. همان کسانی که بختیار را در بزنگاه تاریخ تنها گذاشتند و در پشت خمینی به سجده رفتند. به زودی غروب آنان فرا رسید ، یکی از آنان در غربت و بد نامی درگذشت و دیگری نیز به همراه همسرش، به دست سربازان گمنام امام ، تکه و پاره شد، هر دو آنان و بسیاری دیگر از صحنه تاریخ پاک شدند، ولی بختیار جاودانه شد.
بختیار می دانست که شاه دیگر باز نمی گردد و از اینرو در این اندیشه بود که بتواند مدتی بازگشت خمینی به ایران را به تاًخیربیاندازد تا فرصت داشته باشد که اوضاع کشور را آرام نموده و یک همه پرسی در باره نوع حکومت آینده ایران انجام دهد، بی شک در فضایی که بختیار در نظر داشت فراهم کند، هیچگاه بخت با جمهوری اسلامی آقای خمینی، یار نمی شد.
بختیار، از سویی نگران کودتای ارتش بود، خاطره بیست و هشتم امرداد از ذهن بسیاری از مخالفین حکومت شاه، پاک نشده بود، با اینکه شاه ظاهراً به ارتش سفارش کرده بود که گوش به فرمان نخست وزیر قانونی! باشد، ولی بختیار بخوبی می دانست که هر لحظه که شاه از تصمیم خود باز گردد، دیگر نخست وزیر قانونی جایگاهی ندارد.
بختیار، رایزنی هایی را با چند تن از افسران مورد اعتمادش در ارتش آغاز کرد، او در نظر داشت در زمانی کوتاه همه امیران ارتش را از درجه سرتیپی به بالا بازنشسته نماید و تنها چند سرتیپ جوان را برای فرماندهی ستاد ارتش و نیرو های مسلح نگهدارد و سپس به افسران جوان میدان دهد تا بتوانند هدایت ارتش را به دست گیرند، بختیار می دانست که افسران جوان کمتر به فساد آلوده اند و احساسات میهن پرستانه آنان بر باور های مذهبی شان می چربد، ولی سران ارتش در هنگامی که می بایستی از دولت قانونی وی پشتیبانی می کردند با یک چرخش باور نکردنی، راه بیطرفی! را در پیش گرفتند.
مشکل اصلی بختیار، کمبود زمان بود، او فرصت کافی در اختیار نداشت تا برنامه هایش را به انجام برساند، با این حال کار های بزرگی را در مدت کوتاه نخست وزیری خود به انجام رساند. شاه چند بار وقت را به هدر داده بود، چند دولت شخصی و نظامی به ترتیب محلل امور شده بودند، هنگامی که نوبت به بختیار رسید بسیار دیر بود، شاه خود در اندیشه ترک ایران بود و می خواست هر چه زودتر با احترام بیرون رود.
پیش از کشته شدن دکتر شاپور بختیار در خانه اش در منطقه سورن، در حومه پاریس، به دیدارش رفتم، تابستان فرا رسیده و هوا گرم شده بود و فرانسه در تعطیلات بسر می برد، در خانه وی همواره سه پلیس فرانسوی از او محافظت می کردند، یکی از آنان با یک کارابین، (گونه ای تفنگ با لوله کوتاه) پشت در خانه نگهبانی می داد و دو تن دیگر در زیر زمین خانه جایگاه داشتند، احساس کردم که تعطیلات تابستانی در کار پلیس ها اثر گذاشته و آنان درکار خود جدی نیستند ،بازرسی بدنی انجام نشد و کیف دستی را نیز بازدید نکردند، از زیر زمینی که به آشپزخانه راه داشت بالا رفتم و در طبقه دوم در دفتر کوچکی که در آنجا بود با دکتر ملاقات کردم، وی در خانه تنها بود، از کار گروه حفاظت اظهار نگرانی کردم ، وی درپاسخ گفت که شما را می شناسند و جای نگرانی نیست و با لبخندی افزود:« اگر بخواهند مرا بکشند، می آیند در همین خانه، سرم را می برند.» متاًسفانه چندی بعد این پیش بینی وی نیز مانند همیشه درست از آب درآمد.
دکتربختیار را از کودکی می شناختم، برخی از روز های جمعه، پدر بزرگم، امیر خان، را به خانه اش دعوت می کرد و من هم عصای دوم پدر بزرگ بودم و به همراه وی می رفتم ، بیش از یک سده از عمر پدر بزرگ گذشته بود. بختیار، که هشت سال پس از انقلاب مشروطه پا به جهان گذاشته بود، به تاریخ آن دوران علاقه نشان می داد، و امیر خان، که بختیاری تبار و از مبارزان مشروطه بود، منبع معتبری برای پاسخگویی به کنجکاوی های شاپور بختیار بشمار می رفت.