در دو هفته گذشته رخداد های قابل توجهی درايالات متحده امريکا رخ داده که شايسته است درسی از آن بياموزيم شايد بتوان کج روی های خويش را اصلاح کرد.
من بدان نمی انديشم که آن رخداد درست بوده است يا نادرست. و يا خواهد توانست اثری بر قوانين مهاجرت امريکا داشته باشد. آنچه برای من مهم است اين می باشد که شايد اين حرکت بتواند درسی به من بياموزد و وسيله ای باشد برای خود شناسی .
شايد بيش از نيمی از مردم جهان که اينترنت ، راديو ، تلويزيون و روزنامه ها يکی از ابزار زندگی روزمره آنها می باشد ، شاهد راه پيمائی و تظاهرات صد ها هزار نفری و به گفته پاره ای از تلويزيون ها و نشريات ميليونی مهاجرين اسپانيائی زبان کشورهای لاتين که درامريکا زندگی می کنند ، در شهرهای مختلف امريکا بوده اند.
آنها انسان های هستند که با هزاران سختی و مواجه شدن با خطرات بزرگی برای ادامه زندگی و احتمالا فرستادن مقدار ناچيزی پول برای فاميل و وابستگان خود ، به امريکا می آيند. درحالی که کار آنها يکی از نياز های اصلی جامعه امريکا می باشد به علت نداشتن اجازه اقامت، بيشتر آنها همواره نگران گرفتار شدن و اخراج از امريکا هستند. عده ای از آنها که تخصص هايی در کارهای خدماتی دارند راحت تر می توانند کار پيدا کنند ، ولی بيشتر نه تخصصی دارند و نه زبان انگليسی می دانند از اينرو با مشکلات زيادی مواجه هستند.
کارهای سخت و گاه توان فرسايی انجام ميدهند تا شايد به تدريج تجربه و تخصصی بياموزند. کسانی که تخصصی دارند صادقانه آنچه می دانند به هم زبانان خويش می آموزند و واهمه ندارند که کار آموخته گان روزی رقيب آنها شوند.
اينان از کشور واحدی نيستند ، وجه مشترک آنها فقط سخن گفتن به زبان اسپانيولی لاتينی می باشد ، همين وجه اشتراک آنها را به دور يکديگر جمع می کند و هر وقت يکی از آنان نيازی داشته باشد ديگران با علاقه و بدون چشم داشت به کمک او می شتابند .
در روزهای راه پيمايی عليرغم تهديد هايی که کارفرمايان کرده بودند در صورت حاضر نشدن از کار اخراج خواهند شد ، چه آنها که دارای اجازه کار بودند و چه کسانی که فاقد اجازه کار بودند ، تقريبا همه از رفتن به کار خودداری کردند. معنی اين کار يعنی از دست دادن شغل ، گرسنگی و بی خانمانی بود .
در برابر اين انسان های با اعتماد و مصمم ، گروه مهاجر ديگری در سراسر جهان پراکنده شده اند که بيش از 90 در صد آنها از تحصيلات عالی برخوردار می باشند ، دارای مشاغل خوب و درآمد کافی هستند ، غالبا زندگی مرفهی دارند و بدون نگرانی از اخراج شدن در کشورهايی غير از زادگاه اصلی خود زندگی می کنند. آنها خود را ميهن پرست و وارث فرهنگ و سنت های متمدنانه ای ميدانند که قابل مقايسه با فرهنگ ملت های ديگر نمی باشد! خويش را وارثين امپراتوری بزرگی می پندارند که روزگاری بر قسمت بزرگی از کره خاک فرمانروايی می کردند.
اين مهاجران سياستمداران ، نظريه پردازان و سازمان دهنده گان بسيار خوبی نيزهستند ! اما 27 سال است که نه سياست مداری آنها کار آيی داشته است ، نه نظريه پردازی و سازمان
دهی آنها توانسته است موجوديت نمادينی را به خود آنها و جهانيان عرضه کند.
اکثر آنها جز خود به هيچ کس نمی انديشند ، افکار خويش را بالاتر از همه و راه کارهایی را که ارائه ميدهند ، تنها راه درستی می دانند که بايد به کار گرفته شوند.
انگ خيانت و مزدوری به اندازه کافی در انبان دارند که بر چهره هرکس که با آنها همآهنگ و هم سليقه نباشد ، بچسبانند.
در طول 27 سال به تعداد کل سازمان ها و گروه های سياسی فعال در جهان ، سازمان و گروه سياسی مختلف تشکيل داده اند ! اما چه سود بعد ازگذشت زمانی نه چندان زياد اختلاف سليقه وسيله ای برای جدايی و تنفر و پاشيدن بذر دشمنی می شود تا درختی رشد کند که ميوه آن بدبينی و کينه توزی خواهد بود و آنچه فراموش می شود گسستن زنجيری است که ساليان دراز جان و روان انسان های درون ميهن آنها را آزار می دهد.
درميان اين مهاجران ، شايد گروه هايی نيز باشند که به دنبال مسيح نجات بخشی می گردند تا با ابزار و معجزاتی که از دهانه سلاح های مرگ آفرين آنها بيرون می آيند به ياری آن ها بشتابد تا معمار خانه ويران شده آنان گردد .
من هرگز در انديشه انگ زدن نبوده و نيستم زيرا باور ندارم که بذر جدايی بتواند چاره کار باشد و ننگ برده بودن را از دامان بزدايد ، اما به سختی می توان تاريخ را فراموش کرد و زير بنای عواملی که بند گران زنجيراسارت را تحميل کرده نا ديده گرفت ، هر چند ممکن است اين تفکر نقطه ضعفی باشد .
هر روز خبری از جدايی در گروهی و تشکيل گروه نوی از جدا شده گان را زير نام ديگری می خوانم ، زنگ کاروان جدايی هايی که از اواخر سال 1331 در ميهن من به راه افتاد در گوشم طنين می اندازد و آزارم می دهد ، به ياد می آورم چگونه در آخرين پله های پيروزی ، خود خواهی ها و تنگ نظری ها موجد اختلاف چنان ژرفی شد که به دشمن شکست خورده و ورشکسته فرصت داد با حمله متقابل چنان کند که نه فقط ساليان دراز با تحقير کردن و چپاول گری از مردم ميهن ، به جرم تحقير شدن بريتانيای کبير انتقام بگيرد ، بلکه ثمره آن جدايی ها ميوه ناخواسته ای شد به نام جمهوری اسلامی .
چرا هيچ گاه نشد حتی يک بار از حرکت زنده و پويای مردمی همچون مهاجرين امريکای لاتين بياموزيم چگونه بايد خواسته های برحق را به گوش جهانيان رسانيد؟
اگر به درستی وراستی به آنچه گفته می شود باور باشد ، چرا نبايد خود خواهی وخود محور بينی ها فراموش شوند تا بتوان بعد از 27 سال دشمن بينی و بدنام کردن يکديگر ، دريک گرد همآيی نمادين بدون اينکه تصوير و نشانه ای که ابراز کننده جدايی باشد همبستگی خود را در برابر ديده گان جهانيان و مردم کشور به نمايش گذاشت ؟
گاهی در اطلاعيه های سازمان های نوپا در سايت ها نام افرادی ديده می شود که همزمان در چند سازمان با ديدگاه ها و اهداف مختلف اعلام عضويت می کنند . هر چند درک و هضم اين اطلاعيه ها چندان مشکل نيست زيرا با توجه به عملکرد فرصت طلبانه چنين افراد که متأسفانه شمار آنها در خارج از کشور کم نمی باشند نبايد تعجب آور باشد ولی سؤال اين است ماشينی با چرح های نامتجانس و ناهمآهنگ به کدامين ناکجا آباد می تواند ره بپيمايد و تا چه زمان ميشود بر طبل تو حالی کوبيد؟
کارنامه ای که اکثر گروه های اوپوزيسيون! در ساليان بس دراز ارائه داده اند در داخل کشور خريداری ندارد و به نظر نمی رسد مسيحای نجات دهنده نيز بدانها توجهی داشته باشد.
ايرانيان درون مرز به خوبی به منافع ملی خويش آگاهی دارند و نشان داده اند که درباره رخداد ها و رفتار افراد و گروه ها به درستی قضاوت می کنند . آنها بخوبی کارنامه عمل کرد گروه های مخالف رژيم را زير ذره بين می گذارند و درباره آنها تصميم می گيرند.
کسانی که ساليان دراز ستم حکام رژيم اسلامی را تحمل کرده اند به زير و بم بازی های سياست بازان بدون صداقت آگاه هستند و به گروه هايی که حتی در نداشتن قدرت تحمل شنيدن حرف غير از خود را ندارند هرگز اعتماد نخواهند کرد .
آنها نيز از ماهواره ها و تلويزيون های خود اجتماعات مهاجرين لاتينی را ديده اند و آن را با روش و حرکات مهاجرين هموطن! مقايسه کرده و قضاوت می نمايند.
گروه های اوپوزيسيون اگر واقعاً انسان های دموکرات و سياست مداران شايسته ، آگاه و بی غرض هستند ، بايد توان آن را داشته باشند که ديدگاه های ديگران را تحمل کنند وخواسته های هموطنان خويش را نيز از روند حرکات اجتماعی آن ها درک و همگام با آنها راهکار هايی طرح نمايند که منطبق با منافع ملی و واقعيات حاکم بر جامعه امروز کشور باشد. هرچند رؤيای های گذشته ممکن است هنوز برای کسانی دلفريب باشد، اما آنها به تاريخ پيوسته اند ، زمان با واقعيات نوی مواجه است ، ناچار بايد با شرايط حاکم برجهان همراه شد.
در اينصورت ممکن خواهد شد در مسير خواسته های ملی گام برداشت. تعجب در اين است که سياست مداران مدبر و آگاه هنوز توجه نکرده اند که نخستين گام برای رسيدن به آزادی و نگهبانی از منافع ملی ، گذشت و همگامی با گروه هايی است که چنين ادعايی دارند؟
اگر نتوان از زمان و روند کار تجربه آموخت ، شايد نمايشات اعتراضی مهاجرين کشورهای لاتين بتواند درسی باشد شايسته برای آموختن.
منتظر آينده نبايد بود ، آينده همين امروز است که 27 سال از آن گذشته است.