استقلال - آزادی - عدالت اجتماعی (جمهوری ایرانی)
به سایت خبری جبهه ملی ایران ،پرببنده ترین سایت نیروهای ملی خوش آمدید
این سایت خبری مستقل است و به انعکاس اخبار تشکلهای جبهه ملی ایران و نیروهای ملی در سراسر جهان اختصاص دارد
از دیگر صفحات این تارنما در زیر این پیام با کلیک روی صفحه دیدن کنید
 
¤ اخبار دانشجویی
¤ صدور حکم زندان برای ۲۰ نفر از بازداشت شدگان زلزله آذربايجان
¤ دیدار اعضای جبهه ملی ایران با فرید طاهری
¤ روز دانشجو در مزار کیانوش آسا/ بیانیه دفتر تحکیم وحدت
¤ احضار مجدد پیمان عارف به دادگاه
¤ پیمان عارف بار دیگر از تحصیل محروم گردید.
¤ دفتر تحکیم وحدت و سازمان دانش آموختگان ایران در بیانیه ای مشترک: «صدای دانشجویان دربند باشیم»
¤ بیانیه‌ دانشجویان و دانش‌آموختگان لیبرال; «تشکیل جبهه‌ دموکراسی‌خواهان برای صیانت از منافع ملت ایران در مقابل استبداد داخلی»
¤ ممانعت از آزادی پیمان عارف، فعال سابق دانشجویی
¤ پیمان عارف، دانشجوی زندانی، پس از اعتصاب غذا به بیمارستان منتقل شد
¤ پیمان عارف برای سومین بار بازداشت شد
سایتهای دیگر
 
جبهه ملی اروپا
¤ صفحه اول  ¤ اخبار ايران  ¤ اخبار جبهه ملی  ¤ بیانیه های جبهه ملی  ¤ کورش زعيم  ¤ جبهه ملی اروپا  ¤  واشنگتن  ¤ اخبار دانشجویی  ¤ خارج از کشور  ¤ دکتر ورجاوند  ¤ زنان  ¤ نشریات  ¤ دیدگاه  ¤ دریادار مدنی  ¤ رضا آذرخش  ¤ اندیشگاه ملی/ آریان پور  ¤ کنگره ملی/ امیرانتظام  ¤ مقالات  ¤  عضويت  ¤ نهضت آزادی/حزب ملت ایران  ¤ کارگران  ¤  اسناد جبهه ملی  ¤ جوانان جبهه ملی  ¤ دکتر باوند  ¤ كانون انديشه و سخن.  ¤ بیژن مهر  ¤  سمينار جبهه ملی  ¤  فرهنگ  ¤ همبستگی برای دمکراسی و حقوق بشر در ایران  ¤ دفتر پژوهش های جبهه  ¤ اخبار زندانیان سیاسی  ¤ برنامه تلوزیون  ¤ اقتصاد  ¤ آلبوم عکسها  ¤ تماس با ما ¤ آرشیو خبرها
ادامه واکنش ها به کنگره اروپایی جبهه ملی
17 مهر 1386       بازگشت به صفحه قبل 
JMINews:پس از برگزاری موفقیت آمیز کنگره اروپایی جبهه ملی ایران ٬واکنش عناصر تمامیت خواه که تفکر ولایت فقیهی بزرگترین مشخصه آنان است٬همچنان ادامه دارد. تفکر ولایت فقیهی" اصل یک نفر یک رای "را نمی پذیردوبا هر گونه تغییر و تحولی ٬خارج از کنترلش مخالف است .احتمالا با پیشرفت در رسیدن به اهداف کنگره ٬این واکنش ها تندتر و غیر منطقی تر خواهند شد. باش تا صبح دولتت بدمد.
@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

جبههء ملی در جمعه گردی های نوری علا

دکتر علی راسخ افشار

از جبههء ملی ایران

نوشتهء پر تفـرعـن و پر طمطراق آقای اسماعیل نوری علا که اینجانب تاکنون افتخار آشنائی ایشان را نداشته ام بسیار رسا و فصیح! و بدون ابهام و اغتشاش و آموزنده! بود.

ایشان در نوشتهء خود از باب مثال بما آموختند که همانگونه که ایشان آورده اند: « در آستانهء تشکیل کنگره ای به نام اولین کنگرهء جبههء ملی ایران در اروپا که من از هویت برگزارکنندگانش اطلاعی ندارم » بدون آگاهی و اطلاع کافی از کم و کیف و هویت چیزی و کسی و کسانی، میتوان در صفحاتی چند در مورد آن لفاظی و قلمفرسائی کرد! هر چند که بزرگان گفته اند: «یا سخن دانسته گو ای مرد بخرد یا خموش» که البته باید دانست در مورد ایشان که علم غیب دارند و نخوانده ملا هستند این گفتهء بزرگان صادق نیست. و یا اینکه «ای مرد بخرد» در مورد ایشان سالبهء به انتفای موضوع است، یعنی خَر ما از کرگی دم نداشت.

اما آنچه در نوشتهء آقای نوری علا بسیار امیدوار کننده برای ما گمراهان وامانده و تنگ نظر و قفل شدهء سیاسی اپوزیسیون ایران بود! این خبر بسیار دلنشین می باشد که گرچه ایشان بارها نوشته بودند که علاقه ای بکار سیاسی ندارند، بیکباره خواب نما شده و قلمی فرموده اند که «اما، قبل از ورود به مطلب لازم مى دانم گفته باشم كه من اگر وظيفهء خود دانسته ام تا در اين مجادله شركت كنم فقط به آن دليل است كه از يكسو وجود تشكيلات ملى گرا و سكولار را مهمترين نياز كنونى جامعه مى دانم و، از سوى ديگر، مى بينم كه جبههء ملى ايران، كه مى تواند يكى از اينگونه نهادهاى سياسى باشد، در داخل كشور به دلايلى چند، و در خارج كشور به عللى گوناگون همچون وجود تنگ نظرى، قفل شدن در تصورات گذشته، عدم انتقاد از عملكرد اين جبهه در جريان انقلاب آخوند خوردهء ۱۳۵۷، و نرفتن به سوى يك ماهيت جدى سياسى، خود را از حضور مؤثر در چنين جنبش و خواست و جريانى محروم ساخته و، متأسفانه، تبديل به نمونه اى شده است كه در آن مى توان همهء بيمارى هاى دامنگير اپوزيسيون را يكجا مطالعه كرد. هدف من در اين مطلب بيرون كشيدن سيماى اين بيمارى زدگى و تشريح جنازه اى است كه بر تخت نوشتهء آقاى دكتر راسخ روى دست ما مانده است.»

اول ـ بایستی بسیار خوشحال بود که بالاخره ایشان در سنین کهولت هم که شده وظیفه شناس شدند و بعنوان طبیبی حاذق در مورد بیماریهای اپوزیسیون و علاج آن وارد کارزار سیاست گردیدند.

دوم ـ اینکه بقول شوخ طبعانی که در روزهای آغازین انقلاب ۱۳۵۷ خورشیدی برای تازه واردانی که خود را همه کارهء انقلاب معرفی می نمودند این ترجیع بند را ساخته بودند که « بسمه ای تعالی کجا بودی تا حالا؟»

سوم ـ اینکه بهرحال وجود شما و وظیفه شناسی شما مغتنم است و بقول حافظ:

رسیدن گل نسرین بخیر و خوبی باد / بنفشه شاد و کش آمد سمن صفا آورد

علاج ضعف دل ما کرشمه ساقی است / بر آر سر که طبیب آمد و دوا آورد

ما سیاسی ها و جبههء ملی های قدیمی سالخورده و تنگ نظر و قفل شده! بایستی از حضور شما در صحنهء سیاسی بسیار مفتخر باشیم که چون گل نسرین و سمن و یاسمن از راه رسیدید و صفا آوردید و با کرشمهء ساقی وش خود طبیبانه بر سر بالین این مریض سیاسی آمده اید که :

گر طبیبانه بیائی بسر بالینم / به دو عالم ندهم لذت بیماری را

بهرحال ما حالا دیگر نباید شرمسار باشیم و میتوانیم سر بر آوریم چرا که طبیب آمد و دوا آورد.

توصیهء ما به اپوزیسیون این است که حالا که رحمت ایزدی شامل ما شده و این آسیب شناس فداکار بیکباره پیدا شده است، جنازه های سازمانهای بیمارزدهء خود را بسالن تشریح این آقا بفرستند. چرا که آقای نوری علا فرموده اند:

«که در آن میتوان همهء بیماریهای دامنگیر اپوزیسیون را یکجا مطالعه کرد. هدف من در این مطلب بیرون کشیدن سیمای این بیماری زدگی و تشریح جنازه ایست که . . . » هر چند ایشان فقط عاشق سیما و چشم و ابروی بیماری هستند و نه خود بیماری. ولی میشود امیدوار بود که زیر دست چنین پزشک حاذقی، پس از تشریح و تشخیص بیماری، دوای این امراض دامنگیر عفونی اپوزیسیون را هم پیدا کنند و راه درمان را بما واماندگان تنگ نظر قفل شدهء مبتلا بمرض! نشان دهند. هر چند که از عمر جبههء ملی اروپا حدود چهل و پنج سال میگذرد و اولین کنگرهء آن در سال ۱۹۶۳ میلادی در شهر ویسبادن آلمان برگذار شد و پس از یکسال دومین کنگرهء آن در شهر ماینس آلمان و کنگره های بعدی در شهرهای کلاوستال و ساربروکن و . . .، و پا به پای آن از همان آغاز، کنگره های سالانهء جبههء ملی در امریکا هم برگذار میشد.

بعد از انقلاب هم چندین کنگره و زمینار با حضور شماری ازهمین هائی که حالا به دروغ میخواهند اولین کنگرهء جبههء ملی اروپا را برگزار کنند داشته ایم.

ولی گویا همانگونه که حزب الهی ها آغاز نهضت مردم ایران را از پانزدهم خرداد ۱۳۴۲ خورشیدی میدانند و اصولا" توجهی به مبارزات این ملت از نهضت مشروطیت و جنبش ملی شدن نفت ندارند و بخشی از مهمترین تاریخ این ملت را حذف می کنند! آقایان هم قائل به تاریخ نیستند. حالا بگوئید به بینیم تنگ نظر و انحصارچی کیست؟ و چه کسانی دروغ میگویند و گمان میکنند با دروغ و قلب تاریخ میتوانند برای خود اعتباری کسب کنند.

شایان ذکر است که تاریخ جبههء ملی اروپا و جبههء ملی آمریکا و مبارزات درخشان این سازمانها علیه رژیم شاه و دیکتاتوری و دفاع از منافع و مصالح ملت ایران چه بطور مستقل و چه در چهارچوب کنفدراسیون جهانی، موضوع تحقیق و پژوهش و رساله های چندین دکترا و دیپلم دانشگاه های گوناگون و معتبر اروپا و آمریکا قرار گرفته است و اسناد فعالیت ما در این سالیان دراز بحدی زیاد است که نمیتوان منکر آن شد.

برای آگاهی هم میهنان عزیز لازم به تذکر است که با کوششهای ارزندهء سالهای اخیر پاره ای از دوستان، نشستهای متعددی نخست تحت عنوان ملیون در شهر کلن برگزار شد که آخرین آن در تاریخ هجده و نوزده نوامبر 2006 برابر بیست و هفت و بیست و هشت آبان ماه 1385 بود که نظامت آن را هم همین آقای دکتر فرهنگ قاسمی بعهده داشت. در این نشست که شمار بسیاری از افراد جبههء ملی و از جمله انشعابچی های بعدی، شرکت داشتند، آقایان دکتر پرویز داورپناه، مهندس کامبیز قائم مقام و دکتر همایون مهمنش، بعنوان کمیته موقت هماهنگی ملیون ایران برای برگذاری کنگره جبههء ملی ایران در خارج از کشور به اتفاق آراء تاًیید و انتخاب شدند. در نشست پیش کنگره جبههء ملی ایران که در تاریخ بیست و شش تا بیست و هشت ماه مه 2007 میلادی برابر پنج تا هفت خرداد ماه 1386 خورشیدی در شهر لودویگز هافـن(Ludwigshafen) آلمان برگزار شد، انشعابچی ها هم دعوت شده بودند که شرکت نکردند. با علنی شدن اختلاف، آقای مهندس بهمن مبشری عضو شورای مشورتی، بنمایندگی از سوی هیاًت اجرائی موقت سازمانهای جبهه ملی ایران در خارج از کشور در تاریخ هجده آگوست 2007 برابر بیست و هفت مردادماه 1386 در شهر کلن با آقایان مذاکره کرد که توافقهائی هم حاصل شد ( اسناد همهء اینها موجود است) ولی چون آقایان از جای دیگر دستور می گرفتند، برخلاف قول و قرارهای داده شده، اقدام به برگذاری این کنگره جعلی نمودند که روشن بود که هیچیک از افراد باسابقه و علاقمند نمی توانستند در آن معجون کذائی که با افراد ناشناخته برگذار میشد شرکت کنند. افزون آنکه برگذارکنندگان چنین کنگره ای هیچگونه صلاحیت رسمی برای اقدام خود نداشتند.

چهارم ـ دکتر مصدق که اینان مدعی می باشند که راهشان راه مصدق است در نامه ای به تاریخ 26 اردیبهشت 1343 به فردی که نامش ذکر نشده است از جمله می نویسد: «. . . اکنون چون می بینم که نفاق بین دستجات بضرر ایران تمام می شود می خواهم سعی کنم که آنرا از بین ببرم و قوای ملی همه با هم کار کنند.» ( نامه های دکتر مصدق نشر هزاران محمد ترکمان ص 328)

ولی البته حالا پای آقای تیمرمن آمریکائی و یا نهاد هوور در دانشگاه برینستون که از قرار خزانه داران دست و دل بازی هستند و پیش از اینهم از اصل این خزانه و منبع، آقای دکتر مدنی و یارانشان هم تغذیه شده بودند و حالا هم که حدود ۷۰ میلیون دلار از دور چشمک میزند و بچه آخوندها، ببخشید، آقازاده ها که خون و گوشتشان از پول مفـت سهم امام تغذیه شده است و دست بگیر دارند، بدشان نمی آید که یک جبههء ملی برای سیا دست و پا کنند و طرفی در مقام اپوزیسیون فعال از این خوان بیکران بربندند.

پنجم ـ هر چند از شاگرد سابق آقای دکتر صدیقی در موًسسه علوم اجتماعی انتظار نمی رفت که ایشان نزاکت سیاسی و ادب کلام را رعایت نکنند ولی چه میشود کرد که گفته اند :

باران که در لطافت طبعش خلاف نیست / در باغ لاله روید و در شوره زار خس

ششم ـ بهر حال از نوشتهء آقای نوری علا چنین بر می آید که ایشان هم، صاحب عزا هستند چرا که نوشته اند «تشریح جنازه ایست که بر تخت نوشتهء آقای دکتر راسخ روی دست ما مانده است» شگفتا که چند سطر پیش از این مرده کِشی نوشته بودند «متاسفانه تبدیل به نمونه ای شده است که در آن میتوان همهء بیماریهای دامنگیر اپوزیسیون را یکجا مطالعه کرد» که بالاخره بر عکس روش ایشان که با ابهام و اشاره سخن نمی گویند، این گفتهء ایشان مبهم و حتی متناقض است که چرا روشن نمی کنند که بالاخره این جبههء ملی زنده ولی بیمار است یا به رحمت ایزدی پیوسته و جنازه اش روی دست ایشان مانده است؟ اما طی جملاتی مراتب فداکاری ایشان روشن میشود، چرا که می نویسند «هدف من در این مطلب بیرون کشیدن سیمای این بیماری زدگی و تشریح جنازه ایست که ...» بنابر این ایشان در مقام یک آسیب شناس سازمانهای سیاسی اپوزیسیون ایران (Patholog) در مقام تشریح این جنازه هستند. از نوشتهء ایشان اما این مطلب روشن نمی شود که بالاخره این نوشتهء من است که این جنازه را روی دست ایشان گذاشته است یا تشخیص خود ایشان این ارمغان را برایشان آورده است؟ ولی باید به ایشان متذکر شد که مسائل سیاسی و مشکلات جوامعی چون جامعهء ایران در کشاکش هجوم و درگیری منافع قدرتهای بزرگ جهانخوار و دسیسه های آنان و امکاناتی که در این مبارزهء نابرابر دارند، پیچیده تر از آن است که مغز شاعر پیشهء ایشان بتواند آنرا حل و فصل کند. مشکلات اجتماعی را نمی توان با لفاظی و جمله بندی های قشنگ ادبی، اما بدون محتوا حل کرد.

هفتم ـ البته ایشان توصیه کرده اند که ما جبهه ملی ها از گذشته خود توبه کنیم و از درگاه ایشان که نمایندهء ملت ایران هستند! استدعای بخشش گناهان خود را بنمائیم و در اولین کنگرهء جبههء ملی ایران در اروپا!! که جوانان برومند ایرانی برگزار خواهند کرد که «استراتژی و تاکتیک های جدیدی عرضه خواهند داشت» و مثل ما «تنگ نظر و قفل شده در تصورات واهی گذشته» نیستند و بسوی «یک ماهیت جدی سیاسی» میروند شرکت کنیم. تصورات واهی گذشتهء ما مبارزه با استبداد و استعمار و عقب ماندگی بود که گفتیم در شعار آزادی ـ استقلال ـ عدالت اجتماعی متبلور شده است. برای من و پاره ای از دوستانم دعوتنامه و برنامهء منشور این اولین کنگره !! این انشعاب چی های تفرقه اندازـ مورد ستایش حضرت استاد آسیب شناس!ـ فرستاده شده است. هرچه آن را زیر ورو کردم، چیز تازه ای در آن نیافتم.

هرچه هست از قامت ناساز بی اندام ماست / ور نه تشریف تو بر بالای کس کوتاه نیست.

هشتم ـ در سرتا پای نوشتهء ایشان که آمده بودند همهء بیماریهای دامنگیر اپوزیسیون را روی دایره بریزند، مثل بقیهء ادعایشان جز لفاظی و جمله بافی و اینکه نوشتهء من «آشفته و مغشوش و پراغتشاش و زبان من الکن است» که نمودار نزاکت سیاسی و ادب کلام ایشان است، چیزی تحویل نداده اند.

نهم ـ آقای نوری علا نام نبردن از اشخاص را ابهام آمیز و نشان الکن بودن زبان دانسته اند. بنابراین کلّ گلستان و بوستان استاد سخن، مصلح الدین سعدی شیرازی را بایستی بوسید و دور ریخت. چرا که سعدی بیشتر حکایتهای خود را در این دو اثر جهانگیرش با کلمهء (یکی) که از نظر دستوری با یاء نکره است آغاز میکند و قهرمان داستانش را نام نمی برد. افزون آنکه نام اشخاص یکی از نشانه های معرفی است و میتوان با تشابه های دیگر هم اشخاص را معرفی کرد. و بالاخره یکی از نکات عمدهء فصاحت و بلاغت در شعر و شاعری و سخنوری، سخن گفتن به کنایه است. علاوه آنکه حتی در دادگاه هم نه قاضی، نه دادستان و نه وکیل اجازه ندارند و نمی توانند متهم و یا شهود را مجبور کنند آنگونه سخن بگوید و پاسخ دهد که آنان میخواهند. او تنها با سوگند متعهد میشود که دروغ نگوید والا سکوت کردن و یا به دلخواه خود پاسخ گفتن، از حقوق مسلّم اوست. ایشان هم به بنده اجازه دهند که آنطور که خودم میخواهم حرف بزنم و سخن بگویم و بنویسم، و این حق بی چون و چرای من است.

دهم ـ گویا آقای نوری علا استاد زبان و ادبیات فارسی هستند. اما در خط آخر مقالهء خود دچار یک غلط فاحش شده اند. ایشان نوشته اند: «بجای هدایت نسل جوان به تلاش مضر برای بهم زدن تشکلات های نو پا گرفته...»

اما ایشان بایستی بدانند که ما در فارسی بر عکس عربی جمع منتهی الجموع نداریم. در عربی میگوئیم: حاجت (مفرد) حاجات (جمع مونث با الف و تا) و حوائج (جمع منتهی الجموع) و برهمین گونه: رساله، رسالات، رسائل و یا شرط، شروط، شرائط. و از این قبیل که به ترتیب، مفرد، جمع، و جمع منتهی الجموع می باشد. در فارسی جمع فقط با ها و ان وجود دارد و اگر بخواهیم کلیّت فراگیر را بیان کنیم، آنرا با واژه های همه، تمام، کلیه و مانند اینها میگوئیم، مانند همهء مردم یا کلیهء طبقات و . . . تنها در اسم جمع است که میتوان در این مورد علامتهای جمع فارسی را بکار برد مانند توده ـ توده ها، مردم ـ مردمان، شما ـ شماها. بنابراین تشکلات خود جمع تشکل است و ها نباید به آن اضافه شود.

یازدهم ـ آقای نوری علا به اصرار من بر صادقانه و صمیمانه بودن افرادی که در ایران میخواهند کار سیاسی کنند ایراد گرفته اند.

ایشان بطور حتم می دانند که در همان آمریکا کمیسیونی در مجلس سنا هست که هر کاندیدای مقامات کلیدی مملکتی برای احراز مسئولیت، نخست به آن کمیسیون احضار میشود و در طول نشستهائی چند تمام زوایای شخصیت و زندگی خصوصی و اداری و اجتماعی و اقتصادی او مورد پرسش و تحقیق قرار میگیرد و پس از اثبات صلاحیت، میتواند مشغول بکار شود.

در سیاست و ادارهء مملکت اصل برائت جاری نیست و بایستی صلاحیت شخصیتها به اثبات برسد. بعبارت دیگر کار سیاسی حساب و کتاب دارد.

آموزگار ما دکتر مصدق در نامه ای به تاریخ 28 فروردین 1343 خورشیدی در پاسخ به نامهء هیئت اجرائی سازمانهای جبهه ملی ایران در اروپا از جمله آورده است: «در خاتمه لازم است عرض کنم از هیئت موًسس یک یا دو نفر که مورد اعتماد عموم باشد دعوت کنند.این دعوت شدگان هر چند بیشتر مورد اعتماد جامعه باشند ملت ایران به جبهه بیشتر معتقد می شود و سبب خواهد شد که ملت ایران در تحصیل آزادی و استقلال دچار مشکلاتی نشود و آن را هر چه زودتر بدست آورد.» ( نامه های دکتر مصدق محمد ترکمان ص 320 )

و براین نسق است که ما بر صادقانه و صمیمانه بودن اعضای خود اصرار می ورزیم چرا که ما ملت از اعتماد کردن به افرادی که شناخت کافی در صحنهء سیاسی از آنها نداشته ایم صدمات زیادی خورده ایم که هم اکنون هم چوب آنرا می خوریم.

دوازدهم ـ اگر ما از مکتب مصدق و روش و شیوهء کار او صحبت میکنیم این تنها در مورد شخصیت و کلیّت شیوهء زندگی خصوصی و اجتماعی اوست وگرنه، نه محمد مصدق پیامبر و معصوم و مصون از خطا بود و نه هیچ نوه ای میخواهد و میتواند در همهء شئون زندگی روزمره مانند پدر بزرگش زندگی کند.

گذشته و تجربهء گذشته چراغ راه اینده است و آینده شیوهء عمل خود را می طلبد.

چون سخن به درازا می کشد، کلام را بهمین جا ختم می کنم و بنا ندارم از این پس دهان به دهان ایشان شوم.

به آقای نوری علا توصیه می کنم بروند ادبیات سیاسی دکتر مصدق و جبههءملی ایران را مطالعه کنند تا در مورد چیزی که نمی دانند دُرفشانی نکنند.

پاینده ایران ـ پیروز جبهه ملی ایران

دکتر علی راسخ افشار، مسئول سابق تشکیلات کل جبههء ملی ایران

۱۶ مهر ۱۳۸۶
@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@
واکنش ها به کنگره اروپایی جبهه ملی
@@@@@@@@@@@@@@@@
یادداشت هفته /هیاهو برای چیست ؟/بیژن مهر
از زمان اعلام برگزاری کنگره اروپایی جبهه ملی ایران در کلن آلمان , عده ای سخت نگران و پریشان شده اند . افزایش مقالات, نامه ها, تلفن ها و یی میل ها در این باره٬ حکایت از جوی غیر معمول برای یاران ما و نا متعادل و غیر منطقی برای برخی دارد .چرا و به چه علت برخی توهین میکنند ,ناسزا میگویند و تهمت میزنند؟ .ابتدا و قبل از پرداختن به این سئو الات اجازه میخواهم به عنوان یک عضو کوچک وخدمتگزار جبهه ملی ایران در خارج از کشور از تمام کسانی شاهد این مجادله غیر لازم هستند و به خصوص از کسانی که مورد عتاب بی مورد قرارگرفته اند, پوزش به طلبم و یادآور شوم که به هیچ عنوان ارائه چنین چهره خصمانه ای از جبهه ملی ایران ,منظور هیچ یک از نزدیک به ۳۰۰ نفر اعضا وهواداران جبهه ملی ایران در آمریکا و اروپا نبوده و تک تک ما خواهان یک جبهه ملی مهربان ٬فراگیر ٬ موثر و به دور از جنجال هستیم و تو هین به شخصیت های اپوزسیون را عملی غیر سیاسی و غیر اخلاقی میدانیم . هیچ یک از گروه ها و سازمانهای اپوزسیون به ویژه طرفداران حاکمیت ملی طرف دعوای ما نیستند .حتی اگر آنهاها با ما دعوا داشته باشند ما با کسی وارد دعوا نمی شویم. . دعوای ما با یک حکومت ستمکار و نابکار است که که هویت ملی ما را خدشه دار کرده است و به جز فقر و نکبت و سرافکندگی برای فرزندان کورش هیچ نداشته است.حکومتی بی عرضه و بی فرهنگ که سرزمین ما را عرصه تاز و تاخت بیگانگان کرده است و سرمایه های ملی ما را با عدم مدیریت ملی به باد میدهد .دعوای ما با حکومتی بی رحم و بی لیاقت است که گلوی آزادیخواهانی چون داریوش و پروانه فروهر را میدرد جوانانش را سلاخی میکند یابه بند میکشد و حق زندگی را از نیمی از شهروندانش یعنی زنان میگیرد و عدالت ستیز است .
ما به عنوان علاقه مندان به راه مصدق که از نعمت آزادی نسبی در خارج از ایران بهرمندیم میخواهیم بخشی از وقت و سرمایه خود را در راه آزادی و عدالت اجتماعی در ایران صرف کنیم و این نه از راه دعوا با آّن ۲/۳ نفر که بی جهت تخم کین و نفاق میپراکنند , بلکه مبارزه با سردمداران خیانت و جنایت در داخل کشور است. ما برای کار خود ارزش قائلیم و طرح و برنامه داریم و از اتلاف وقت و انرژی برای مقابله با بهانه جویان گریزانیم .
ما به وجود تک تک یاران خود که طالب یک جریان سالم و پویا هستند میبالیم و جبهه ملی را نه مال خود بلکه بستری برای رسیدن به آزادی که در قلب هر وطن پرست ریشه دارد ٬ متعلق به تمام آزادیخواهان ایران میدانیم و در راه فرا گیر شدنش سخت میکوشیم .چنانکه کنگره اروپایی در آلمان و کنگره آمریکا در مارس ۲۰۰۸ با مشارکت جمعی ٬نماینگر تمام این تلاش ها خواهد بود.
ما هیچگاه در کار کسی دخالت و ادعای ولایت بر کسی نکرده ایم .ما همچنان هر راه عقلانی ,محترمانه و آبرومندانه برای همکاری و همگامی را میپذیریم ,تنها شرط ما پذیرش اصل یک نفر یک رای است و اگر برخی این را به صلاح خود نمی دانند ٬این دیگر مشکل آنهاست .ما آماده ایم که برای جلوگیری از تشنج و حرکت در مسیر معقول و منطقی برای ایجاد یک تشکیلات منسجم٬جهت کمک به تامین منافع ملی, تمام سعی خود را به کار بریم .هدف ما تشکیل یک سکو برای ایستادن و رساندن صدای ملت ایران به جهانیان و خدمت صادقانه به زنان . کارگران , معلمين، جوانان و پاسداری از میراث فرهنگی و ملی است وحرکت در این مسیر را حق تمام ایرانیان میدانیم.
بیژن مهر
خبر گزاری جبهه ملی ایران- خارج از کشور
6 مهر 1386
@@@@@@@@@@@@@@@@@
@@@@@@@@@@@
پيامی به مردگان سياسی/اسماعيل نوری علا

7 مهر 1386

اسماعيل نوری علا


مسجد و خانقاه و حزب، در جامعهء گير کرده در قرون وسطای انديشه، کاری به کار زندگی، جوانی و فردا ندارند و حتی اگر در شعارهای خود، موذيانه و روباه صفت، به همهء اين مفاهيم اشاره کنند، در عمل، ماهيت مرگباز و فرتوت و کهنه گرای خويش را فاش می سازند.
[email protected]
تفاوت ذهن مدرن با ذهن قرون وسطائی در آن است که اولی از «پلکان تقدس» پائين می آيد تا به زمين «ارزش های بشری»، که خطا پذير و درس آموزند، برسد و دومی از «پلکان تقدس» بالا می رود تا به آسمان خوش خيالی های کودکانه ای که تا پيرانه سر نيز آدمی را رها نمی کنند تقرب يابد.
يعنی، آدم دو پا، تنها هنگامی از جنگل اوهام قرون وسطائی خويش بيرون می آيد و، بقول حافظ، «انسان» می شود که از ذهنيت خويش «تقدس زدائی» کند، گذشته را پاک سازی و آرمانی نسازد و بنای آينده را نيز تنها بر شالودهء واقعيت ها، آنچنان که هستند، بالا برد.
اعتقاد به قداست شخصيت های تاريخی، اعتقاد به پاکی بی انتهای آدميان گذشته، اعتقاد به سياه و سفيد بودن آنچه بر ما رفته، تقسيم مردمان به خوب و بد مطلق ، آنچه را «خودی» است «خوب» دانستن و آنچه را که «ناخودی» است شر مطلق شمردن، هيچ کدام کار آدم خردمدار امروز نيست، کار «آدم مذهبی» است، در هر لباس و خرقه که باشد.
و، چون از ديدگاه خرد بنگری، می بينی که برای مذهبی شدن و بودن، چندان سرمايه ای لازم نيست، تنها وجود «تشکيلات» و «مقدسات» و «استوره ها» ئی پيش پا افتاده حتی کافی است؛ يعنی سه عنصری که همواره بکار مرزبندی، جدائی، و نفاق افکنی ـ آن هم در جلوهء دعوت عموم به راه صلاح و فلاحی که «من» می شناسم ـ مشغولند.
همچنين خيال نکنيم که مذهب تنها در حوزهء مسجد و شيخ و استورهء قديسين وابسته به عالم غيب حضور و نفوذ و فعاليت دارد. نه؛ جامعهء پيشامدرن، جامعهء خرد گريز خرافاتی، جامعهء تقديری، زيستنی اينگونه مذهبی را در سراسر ارکان وجود خويش توليد و بازتوليد می کند. خانواده اش نيز معنا و شکل مذهب دارد؛ مدرسه اش هم؛ و تشکيلات صنفی و سياسی اش نيز. و، برای درک اين گستردگی کافی است تا به نوع تحولات تشکلات سياسی کشور خودمان نظری بيافکنيم تا دريابيم که در کجای تاريخ ايستاده ايم.
در اين نگاه از سر کنجکاوی خواهيم ديد که حزب برای همان حزبی نيست که در مغرب زمين و با انديشهء سياسی مدرن پا گرفته است. حزب ما دارای ماهيتی بومی است و تفاوت چندانی با مسجد و خانقاه ندارد، مأمنی است که آدم بی هويت و منتظر دستور از «مقامات بالا» سر بر آستانش می نهد، در دل خويش با نام مقدسين اش ذکر می گويد، و خيالش جمع است که در اين «کشتی نجات» امنيت و آسايش دارد. حزب ما رهبری هم ندارد، بلکه مرجع تقليد دارد؛ پير روشن دلی دارد که اسرار ازل و غيب را می داند، و حرفش هم چون و چرا نمی پذيرد.
و آنگاه که اين تشکيلات جا افتاد و بر ذهنيت ما مسلط شد تکليف مان هم روشن است. لوطی چگونه می تواند جای دوست و دشمن را به بوزينهء دست آموزش ياد دهد؟ البته که نه از راه تعاليم خردپذير، بلکه با استفاده از شيوهء «آنچه استاد ازل گفت بگو، می گويم». که حافظ از آن با تعبير «طوطی صفتی» ياد کرده است. اما اين شيوه مخصوص تربيت طوطی و بوزينه نيست و در مقياس آدمی هم قابل تکرار است. در مسجد بايد اسلام بياوری، يعنی که «تسليم» شوی، در خانقاه بايد که خود را جسد مرده ای بپنداری که مرده شويت می شويد و هر کار بخواهد به جنازه ات می کند (کل ميت فی اليد الغسال) و در حزب هم بايد بر آستانهء «رهبر همه دان» ات سر بسپاری و بازگوينده و مجری فرامينی باشی که نه در مشورت با تو و نمايندگان تو، که از سوی «اطاق های ذر بسته» به تو ابلاغ می شود.
اما، در اين ميانه براستی، آيا اين تحسين برانگيز و اعجاب آور و دلگرم کننده نبود که مردم ما، در جاخوردگی و سرشکستگی از انقلاب بی سامان خويش، کشف بزرگ خود از «معنای حزب سياسی» را فقط با آفرينش عبارت دو واژه ای «آيت الله کيانوری» نشان دادند؟ آيا اين «تعبير» جالب کل ساختار و روابط درونی احزاب ما را بطور اعم، و «حزب توده» را بطور اخص، در خود باز نمی تاباند تا به ما بگويد که ما همچنان، در احزاب سياسی خود نيز، سرگرم باز سازی تشکيلات مسجد و خانقاهيم؟ و آيا اين واقع بينی از سر آن نبود که مردم ما، پس از قرنی به حزب انديشيدن، معنای کارکردی حزب سياسی را در متن فرهنگ مذهبی جامعهء خويش در ظهور مجدد احزاب سياسی پيش از 28 مرداد، بصورتی تجربی دريافتند و ديدند که ما از نوع «آيت الله کيانوری ها» در تاريخ سياسی مان کم نداشته و نداريم. دريافتند که هر حزبی برای خود قديسينی دارد ـ مراجع تقليدی که فرض اصلی بر انتقاد ناپذير بودن آنهاست، آنگونه که، در اصطلاح آخوندها، «جسارت کردن به ساحت مقدس آقا جايز نيست»، نمی توان به او و اطرافيانش شک کرد، چون و چرا نمود و متقاضی پرسش و پاسخ شد. چرا که هميشه به ما گفته اند: ای مگس! عرصهء سيمرغ نه جولانگه توست / عرض خود می بری و زحمت ما می داری! ديدند که هر خانقاه به نام مرشدی و هر حزب به نام دبيرکلی می گردد که مادام العمر بودن رياست شان ـ حتی پس از مرگ ـ بخاطر آن است که حزب چيزی نبوده است جز تعين و نمود و نماد شخص آنها و بر اساس هيچ چيز جز کيش شخصيت تشکيل نشده است.
اينگونه است که، اندکی کم از سی سال پس از فاجعهء بقدرت رسيدن حکومت اسلامی، هنوز بجای اينکه بگوئيم ما خواستار محوريت منافع ملت ايران در همهء برنامه ريزی ها، موضع گيری ها و مذاکرات و پيوند بستن ها و گسستن ها هستيم، فقط تکرار می کنيم که ما رهروی «راه مصدق» يم و هر که در تعريف ما از اين راه نمی گنجد يا گمراه است و يا خيانت پيشه. و بجای اينکه بگوئيم ما خواستار وحدت ملی، مدرن شدن کشور و ايجاد زيربناهای اقتصادی پايداريم، فقط می گوئيم «سلطنت طلبيم» و توضيح می دهيم که بی وجود «شاه» در اين موارد هيچ کاری نمی شود کرد. از مصدق آيت الله مصدق می سازيم و از شاه حجه الحق شاه شاهان.
شاه و مصدق ما هم همانی نيستند که در جيات خود بودند. ذهن قرون وسطائی از آدم پوست و گوشت و استخوان دار استوره های فناناپذير مقدس می سازد و برايشان احاديث خارق عادت می بافد. شاه می تواند امام حسينی باشد که بدست شمری بنام خمينی نابود گشته است و، در همان حال، از ديد خانقاهی سر سپرده ای ديگر، همين امام حسين، خود، در صحنه ای ديگر، شمری بوده است که دست و پای مصدق را بريده و مشک آبش را به تير ناحق «سيا» سوراخ کرده است. و اين همه اصلاً نه برای آنکه آينده را به سود مردم بلا کشيدهء خود بسازيم بلکه فقط بدان هدف که امروز را پشت در قفل شدهء ديروز معطل نگاه داريم و از هرچه نوانديشی و نوسازی ـ که مسلماً بدون بازديد گذشته برای درس آموختن ميسر نيست ـ جلوگير شويم.
آنگاه، گذشت زمان فاجعه را عميق تر از اين هم می کند. زما نی می رسد که قديسان مرده اند و هفت کفن پوسانده؛ و بجايشان نوبت به «ما» می رسد تا خود چهره و نماد آنها شويم و بنام آنها بر تخت بلامنازع مرجعيت بنشينيم و با داشتن «نمايندگی انحصاری» از سوی قديسان لال گمشده در تاريخ، به کسی اجازهء بازی ندهيم.
اينگونه است که «تشکيلات» در جامعه ای که واجد ذهنيت مذهبی است هيچگاه نو نمی شود، تحول نمی پذيرد، و پوست نمی اندازد. در مسجد و خانقاه و حزب ما، چيزی از جنس زمان جاری نيست. نوعی جاودانگی موزه ای، نوعی سکون اهرام ثلاثه، و نوعی زندگی موميائی شده بر «تشکيلات» مان حکومت دارد و بوی کافور بر سراسر آن مستولی است. تشکيلاتمان همچون مقبره ای است که در ميانهء آن قديسی بخواب ابدی رفته و کار را بدست کاردان «متوليان» اندکی سپرده است که تا آخرين لحظهء جيات خويش را در قامت گاندی و ماندلا می بينند و مسخرگی ادعاهاشن را هم در نمی يابند.
می خواهم بگويم که مسجد و خانقاه و حزب، در جامعهء گير کرده در قرون وسطای انديشه، کاری به کار زندگی، جوانی و فردا ندارند و حتی اگر در شعارهای خود، موذيانه و روباه صفت، به همهء اين مفاهيم اشاره کنند، در عمل، ماهيت مرگباز و فرتوت و کهنه گرای خويش را فاش می سازند. اما توجه کنيم که آنچه می گويم به معنی نفی مردگان بزرگ ملت ها، احترام پيران جان در راه منافع مردم نهاده، و روزگاران «شوکت های ديرين» نيست. چرا که سخت به اين واقعيت معتقدم که مردمی که گذشتهء خويش را به دست فراموشی می سپارند و با بزرگان تاريخ خود بدرفتاری پيشه می سازند و منکر وجود گذشته های ارزشمند می شوند، مردمی بی هويت و خود گم کرده و راه بجائی نبرنده اند. اما مهم اين است که بدانيم ذهنيت پيشامدرن چگونه تاريخ را به استوره تبديل می کند، شخصيت ها را لباس قديسان دست نايافتنی می پوشاند، زمان را در گذشته ای مرموز و کدر محبوس می سازد، و بجای کوشش در يافتن معناهای واقع گرايانهء استوره ها و تبديلشان به تاريخ، تاريخ واقعی را استوره می کند و در ساحت رنگارنگ آن به خوش خيالی می چمد.
خانقاه و مسجد، و حزب خانقاه نما، با مکتب خانه های «دائی جان ناپلئوني» هم تفاوتی ندارند چرا که هر دو بی تغذيه از تصور وجود «غير»ی که «دشمن» است نمی توانند کارکردی مؤثر داشته باشند. و دشمن کيست؟ هر که چون ما نيانديشد و عمل نکند؛ هر که مقدساتش با مقدسات ما فرق داشته باشد؛ هر که مريد خانقاه ما نباشد. و اين «دشمن»، چه واقعی و چه خيالی، همواره مترصد است تا «ما» را انکار کند، مقدساتمان را به سئوال بکشاند، و عواملش را در تشکيلات ما نفوذ دهد تا آن را از درون بپوکانند و فرو ريزند. اما اغلب، به ملاحظهء بی سوادی و فقدان منطق روشنگر، که خود حاصل زيستن در بی نيازی ابلهانهء بر آمده از زيستن در ايمان های کورکورانه است، بهترين راه مبارزه با اين «بيگانهء دشمن خو» را در دشنام دادن و ايجاد ارعاب برای ساکت کردنش می يابيم، فريبکارانه ژست «افشا کردن» بخود می گيريم؛ او را با هر بهانه ای که بتوان فراهم کرد، به خيال خود، بی حيثيت می کنيم؛ به هر صفتی که در انظار زشت و نکوهيده باشد متصفش می سازيم؛ نقطهء مثبتی در کارنامه اش باقی نمی گذاريم؛ در پس پشت سخن و رفتارش بهر شکل محرکی می يابيم که يا ناشی از خود پرستی اوست و يا منشعب از نوکری و فرمان گيری اش از بيگانه. نه! هيچ نيازی به پاسخگوئی استدلالی به سخن «دشمن» نيست؛ و روشن است که هميشه «حق با ماست».
اينگونه است که در هر مسجد و خانقاه و حزب سياسی بايد مواظب آدميانی بود که با هيبت امروزی، با تبسم هائی مهربان، با صورت هائی ريش زدوده و ادکلن زده، و با کلماتی که در هر نفسش منم زدنی سرشار از مبارزهء خستگی ناپذير با بيگانهء دشمن خو جريان دارد، صورتکی مصنوعی بر چهره دارند که چون آن را از رخشان بر داری يکباره خود را با مشعشع عليشاهی کشکولدار و تبرزين بر دوش روبرو می بينی که هوحق زنان تو را به عالم پر رمز و رازی می خواند که در آن بوی پوسيدگی و اضمحلال همچون وردی مسموم می گردد و جوانی و فردائی بودن و آرزو داشتن را می پوساند.
نه! ظاهرشان را باور نکنيم. قيافه های عالمانه شان را صورتکی ببينيم که در پس آن آيت اللهی فرو رفته در جهل مرکب نشسته است. مگر دکتر مصدق همان آيت الله را در چهرهء «مهندس» بازرگان نديده بود که از فرستادن او به خوزستان خودداری کرد و گفت که اين آدم، در دمادم و کشاکش ملی شدن صنعت نفت، اول کارش بستن مشروب فروشی های آبادان خواهد بود؟ از اينگونه آلودگان به علم جهل صفت در خانقاه ها و احزاب سياسی بسيار داريم. و مگر به يادتان نياوردم که مردم ما چگونه، با يک تعبير ساده، صورتک «دکتر کيانوری» را برنداشتند تا بتوانند چهرهء «آيت الله کيانوری» را، که در پس پشت آن پنهان بود، برابر آفتاب بنشانند؟
باری، به گمان من نسل من، که کودکی خويش را در دوران دکتر مصدق و توده ای ها و کاشانی ها گذراند، جوانی را پابپای حکومت محمدرضا شاهی و احزاب پوشالی و رستاخيري اش طی کرد و، در آغاز دوران کهولت خويش، راهپيمائی دردناکش را در شوره زار حکومت اسلامی، يا گريز از آن و سرگردان در تبعيدی دقناک، ادامه داد، تنها زمانی از قرون وسطای انديشه اش بيرون می آيد و به رستگاری می رسد که بتواند از آن «پلکان تقدس» که گفتم فرودی آگاهانه را آغاز کند، لااقل آدميانی را که به چشم خود ديده است لباس قديسان نپوشاند، بدهکاری بزرگ خود به نسل های پس از خويش را که ناخواسته دستخوش اقدامات نابخردانهء او گشته اند فراموش نکند، و بکوشد اين چند صباح ديگری را که زنده است بجای متولی گری امامزاده های محترم و نامحترم، به جاده سازی برای فردا همت کند.
اما می دانم که فرود از آن پلکان کهنه تر از تاريخ بسيار سخت است؛ کاری است در حد لخت شدن در ملاء عام، خلع لباس نظامی، و کندن پاگون ها و واکسيل ها و عمامه ها و عباها؛ فرو نهادن هويتی که چون در آينه می نگريم فقط آن را بجای خود می بينيم نه چهرهء پير شدهء خويش را. اما، برای رسيدن به جهان مدرن، برای رسيدن به هوای تازهء بيرون از آرامگاه های بی معجزه، چاره ای جز اين «خود / بت» شکنی وجود ندارد. و اين کار هر کسی نيست ـ آن هم در جائی که ذره ذرهء رشد و تربيت گذشتهء ما در مکتب انديشه ای مذهب زده شکل گرفته باشد.
باری، اين نکته را تکرار و مطلب را تمام کنم: ما جز بدهی به آيندگان چيزی در جيب نداريم. و بهتر است که اگر خود نمی خواهيم يا نمی توانيم به خطاهای گذشته مان اعتراف کنيم لااقل بگذاريم ديگران از تعبد در معبد قديسان ما بيرون روند؛ درست و غلط کارهای آن قديسان را به بحث بگذارند، برای فعاليت و کار خويش ممنوعيتی نداشته باشند و، بجای حل شدن در گله های حزبی، به سوی عضويت در تشکيلاتی که بر مدار فردانيت خردمدار اعضاء خود بپا می شود تغيير مسير دهند.
آقايان! مبارزان! خستگی ناپذيران! باور کنيد که با مريد و مقلد و مطيع و تسليم و مردار نمی توان تشکيلات کارای سياسی بپا ساخت و از سر غفلت خوش خيالانه مرده شوئی را مهندسی اجتماعی برای ساختن فردا دانست!

برگرفته از سايت اسماعيل نوری علا:
http://www.puyeshgaraan.com/Esmail.htm
@@@@@@@@@@@@@@
@@@@@@@@@@@@@@@
نفاق افكنى بی دليل، كامبيز قائم مقام
مقاله آقاى نورى علا را بايد در زمره مقالاتى كه چند صباحى است عليه دكتر مصدق نوشته مى شود، به حساب شمرد...آدمى كه می خواهد از عملكرد افراد و رهبران يك سازمان بزرگ سياسى و با سابقه اى طولانى انتقاد نمايد، بخصوص وقتى بارها خود را كنار از "سياسى" بودن معرفى می كند، بايد به همه جهات آن سازمان آشنائى داشته باشد
مقاله " جدال بر سر مالكيت جبهه ملى ؟ " نوشته دكتر اسمعيل نورى علا در اينترنت بدستم رسيد . با تمام در گيرى هاى جنجالى و مع الفارغى كه در مقاله بود دچار تعجب نشدم . آقاى نورى علا هميشه عادت بنوشتن مقالات جنجالى دارد. مقالاتى كه بسيارى از مطالبش از واقعيات دور هستند . افرادى كه با نوشته هاى ايشان آشنائى ندارند دجار حيرت ميشوند . يادتان هست كه ايشان براى آقاى اكبر گنجى تومار امضا جمع كردند و شعر سرودند ، " گلى كه سنگ را تركانده است " را نوشتند ولى گنجى كه بامريكا آمد ايشان يكدفعه نوشتند " اكبر گنجى آمده جه بگويد؟" و ضمن هزار عرض ميپرسد كه " گنجى بيايد بگويد كه چگونه اجازه از دولت براى خروج گرفت و هزينه سفرهايش از كجا تأمين ميشود؟ " . نظر ايشان از نوشتن اين مقاله طرح سؤال نيست بلكه مثل هميشه مسإله " مطرح شدن " آقاى نورى علا مورد نظر است . حتى بقيمت نوعى برچسب زدن بشكل سؤال به گنجى . بايد پرسيد آيا زمان طرح اين سؤال درست وقتى بود كه گنجى نفس زنان از ايران رسيده و موضوع اعتصاب غذا براى آزادى زندانيان سياسى مطرح است و فعالين خارج از كشور هم از گنجى و ايده اش استقبال كرده اند؟ خرج هواپيماى گنجى و همراهش بامريكا در امريكا جمع شد، اينجا هم كه مهمان بود . ايشان زحمت سؤال ساده از ميزبانان گنجى در اروپا و امريكا را هم بخودشان ندادند و بر چسب زنانه چنان مقاله اى در آن زمان حساس نوشتند . ايشان دنبال روشن شدن موضوع نبودند بلكه موضوع انجام يك كار جنجال برانگيز و در نتيجه مطرح شدن ايشان در ميان بود، كه انجام گرفت . تازه مگر در اين حكومت پليسى جمهورى اسلامى كسى در ايران حاضر است كه بگويد به گنجى كمك مالى كرده است كه شما آنرا در مقابل سؤال بى جواب قرار ميدهيد؟ و اينكه چرا به گنجى اجازه خروج داده شده است؟ گنجى تا وقتى زندان است و در ايران مبارزه ميكند و چندين رئيس جمهور بزرگ جهان تقاضاى آزاديش را ميكنند و شما هم برايش تومار امضا جمع ميكنيد و شعر ميگوئيد براى حكومت ميتواند وحشتناك باشد، ولى وقتى كه او بيرون آمد ديگر كار تمام شده است و شما فقط گاه و گدارى از ايشان خبرى در اينترنت ميگيريد . و لذا جمهورى اسلامى نيز مانند هرحكومت پليسى ديگر وقتى نتوانند مخالف مؤثرى را از ميان ببرند او را بخارج تبعيد ميكند و اگر خودش قصد رفتن بخارج را داشته باشد جلويش را نميگيرد . آيا درست بودن اين فاكت احتياج به شمردن مثال دارد كه بزنم ؟ تروتسكى، خمينى ....، از آنها كوچكتر ها..! و حالا كه ديديد كه آقاى گنجى طرف مردم ايستاد و مثل خيلى ها تسليم نئو كانسرواتيوها نشد . آقاى نورى علا با اين نوع برچسب زدن به اكبر گنجى فقط دنبال شيوه هميشگى يعنى جنجال درست كردن و " مطرح شدن " بودند و وقتى مردم با سكوت ايشان را در اين برچسب زنى تنها گذاردند ايشان هم دنبال قضيه را ول كردند!
راستش من دنبال جواب دادن به اين مقاله نبودم همانطور كه به مقاله " چرا همه به ۲۸ مرداد محتاجند " پاسخى ننوشتم . هر چه بيشتر جواب بدهى ايشان بزعم خود " مطرح " تر مى شوند . ولى حالا كه ناگهان سياسى تند و تشكيلاتى شده اند، درست برعكس ادعائى كه مكرر در ميان جمع و در مقالات خود ميگويند و مينويسند كه ايشان " سياسى " نيستند!، و درد ملى گرائى و اهميت سكولاريسم چنان گريبان ايشان را گرفته كه بدون آنكه بقول خودشان از " برگزار كنندگان " كنگره جبهه ملى ايران در اروپا " اطلاعى داشته باشند به نقد مقاله اقاى دكتر راسخ افشار آنهم با لحنى " طلبكار " و عصبانى پرداخته اند. آدمى كه ميخواهد از عملكرد افراد و رهبران يك سازمان بزرگ سياسى و با سابقه اى طولانى انتقاد نمايد، بخصوص وقتى بارها خود را كنار از " سياسى " بودن معرفى ميكند، بايد بهمه جهات آن سازمان آشنائى داشته باشد . حد اقل بايد آدمهائى را كه در باره ايشان مينويسد بشناسد . ايشان به دكتر راسخ با لحن سخيفى اعتراض دارند كه چرا "جوانان " را ميخواهند كنار بگذارند و اول كار ميگويند من اينها را نميشناسم ! بايد بگويم كه ايشان براى مطرح شدن در اينجا نقش "شر خر سياسى" را بازى ميكنند .
" شر خر " كسى است كه بدون آنكه بداند دعوا سر چيست يا احيانآ طرفين دعوا را بشناسد وارد دعوا مى شود . ايشان هم خودشان ميگويند " من از بر گزار كنندگان اطلاعى ندارم " ولى وارد دعوا شده اند!

تيتر مقاله ايشان " جدال بر سر مالكيت جبهه ملى " در حالى است كه آقاى راسخ در مقاله شان قيد كرده است " جبهه ملى سر قباله هيچ كس نيست و متعلق به ملت ايران است " ، ولى براى ايشان كافى نيست . ايشان دنبال مطرح شدن بهر قيمتى هستند .
آقاى دكتر راسخ در مقاله خود بمطالبى اصولى اشاره ميكنند كه جبهه ملى بايد با افرادى كه به آن اعتقاد كامل دارند تشكيل شود . چه حضور معدود عناصرى در " رهبرى " خارج از كشور كه هر زمان بنام " رهبرى " جبهه ملى پشتيبانى خود را به سلطنت طلبان اعلام كرده اند، آينده نا مطمئنى را براى نام جبهه ملى خواهد ساخت . صحبت آقاى راسخ دركل دفاع از حيثيت و نام جبهه ملى ايران است .

مقاله آقاى نورى علا را بايد در زمره مقالاتى كه چند صباحى است عليه دكتر مصدق نوشته مى شود، بحساب شمرد. ايشان در حالى با حرارت بحمله پرداخته اند كه خود سازمانهاى در گير، در اين چند ساله اختلاف، وارد جدال علنى با يكديگر نشده اند . با وجود چنين آرامشى در ميان اين سازمانها ايشان ناگهان در نقش "شر خر سياسى" بدينگونه صحبت را آعاز كرده اند كه اين مقاله براى اين نوشته شده است كه رهبرى جبهه ملى به گروه مخالف ايشان پيامى ندهد . بى پايه بودن اين شايعه، كه بصورت خاله زنكى سياسى و تفرقه افكنى انجام گرفته، در اين است كه رهبرى جبهه ملى ايران بار ها براى گردهمائى هاى هر دو گروه جبهه ملى بيكسان پيام فرستاده است . و حتى رهبرى جبهه ملى بار ها از ما خواسته است كه چندتن از ما در يك شوراى جبهه ملى كه از سوى ايشان تشكيل شود شركت نمائيم و ما چنين عملى را بصلاح جبهه ملى ندانسته ايم و ايشانهم قبول كرده اند . "شر خرى سياسى" دنبال فاكت نميرود بلكه بدون شناسائى افراد از ايشان تحليل سياسى ميكند .

مقاله " چرا همه به ۲۸ مرداد محتاجند " شاهد بسيار خوبى براى شناسائى آقاى نورى علا است . آقاى نورى علا بطور خجالتى در عمل در بسيارى موارد خط سلطنت طلبان را دنبال مبكنند .وحاصل بسيارى از موضع گيرى هاى سياسى ايشان نظير ۲۸ مرداد به نوعى پشتيبانى از سلطنت طلبان بحساب مى آيد . و اين مقاله هم نشانگر همين واقعيت است . مقاله سؤال برانگيز و جنجالى ايشان در برچسب زدن به اكبر گنجى نيز درست در همين راستا بود. چه تمامآ پا به پاى سلطنت طلبان به حمله بدون دليل بآقاى گنجى پرداختند . آقاى نورى علا در ادامه پشتيبانى از سلطنت طلبان در هم آوازى با آقاى داريوش همايون در مقاله " چرا همه به ۲۸ مرداد محتاجند " ميگويد " تنها زمانى كه ما، بجاى جستن «سرچشمهء استوره اى حقانيت ادعاى خود براى حكومت كردن»، به ارائهء برنامه، ايجاد تشكلات حزبى در راستاى اجراى آن برنامه ها، و رقابت با ديگران براى جلب نظر رأى دهندگان به برنامه هاى خود بپردازيم است كه، در آستانهء ورود به جهان مدرن، فرصت آن را هم مى يابيم تا «واقعهء ۲۸ مرداد» را استوره زدائى كرده و آن را به جايگاه تاريخى اش برگردانيم .
و در جاى ديگرى در همان مقاله درست نقطه نظر آقاى داريوش همايون را تأئيد ميكند كه " اين «واقعه»، براستى كه، از لحاظ جامعه شناسى سياسى، درست نقش همان «واقعهء كربلا» در نزد شيعيان را بازى مى كند، با اين تفاوت كه اگر شيعيان تنها طرف صاحب نفع در زنده نگاهداشتن خاطرهء «واقعهء كربلا» محسوب مى شوند،..."
ايشان صحبت از اين نميكنند كه چرا ۲۸ مرداد را كنار بگذاريم ولى براى جلو گيرى از خراب كردن قبر ابو لوءلوء، بمبارزه مى پردازند. آيا موضوع امامزاده ابو لو لو مربوط به گذشته نيست كه امروز ايشان برايش اينهمه يقه درانى ميكند؟ و چطور از نظر ايشان ايشان ۲۸ مرداد كه آثارش همين حكومت شوم " جمهورى اسلامى " است مربوط به گذشته ميشود و بايد آنرا بسكوت برگزار نمود و "استوره زدائى" بايد صورت گيرد . براى آقاى نورى علا تنها " مطرح " شدن ايشان با مقالات جنجالى مهم است . يكبار با يقه درانى براى جلوگيرى از تخريب قبر ابو لوء لوء و يكبار با " فراموش كردن " ۲۸ مرداد! بعنوان اسطوره زدائى گذشته . براى ايشان گذشته هاى خيلى دور مهم اند تا گذشته هاى نزديكى كه ديكتاتورى امروز ما ناشى از آنست!

ايشان در مقاله مورد بحث " جدال بر سر ..." مينويسند "...و اگر ضد سلطنت نبودن «جبههء ملى اصلى» و «راه مصدق» قطعى باشد در آن صورت چرا برخى از اعضاء جبههء ملى حق ندارند خود را پيرو راه مصدق بدانند و، در عين حال، به آلترناتيو شاهى كه سلطنت كند و نه حكومت، كه گفتهء خود دكتر مصدق است، بيانديشند؟ " . اين منطق نادرست سلطنت طلبان است . در حاليكه مصدق " مشروطه خواه " بود، نه " سلطنت طلب " . در آن دوران دنبال " جمهوريخواهى " رفتن به شكست سريع و قطعى " نهضت ملى " مى انحاميد . مردم " جمهوريخواهى " را كار توده ايها بحساب ميآوردند ، همانطور كه كودتا چيان در روز هاى قبل از كودتا با پول شعار هائى باين شكل را عنوان كردند و مردم را از اين جهت هابسيار ترساندند . براى مصدق " محتوى " حكومت ، يعنى " حكومت مشروطه " مهم بود تا " فرم " آن . مگر حكومت فعلى ايران " جمهورى " است؟ لذا مصدق بر خلاف نظر ايشان كه نظر " سلطنت طلبان " است ، " سلطنت طلب " نبود و " مشروطه خواه " بود . سلطنت طلبان امروزى و حتى گروهى از ايشان كه بعنوان " مشروطه خواه " فعاليت مى نمايند ، اعتراضى به بستن مشروطه و تجاوزات به حقوق بشر در دوران محمد رضا شاه را ندارند . باين دليل ما با اين سلطنت طلبان و " مشروطه خواهان " تا وقتى باينگونه مى انديشند همداستان نميشويم . حرف ما با هم فرق دارد . ولى آقاى نورى علا دنبال " مطرح شدن " هستند تا آموختن حقايق وگرنه اين كاسه داغتر از آش در برابر صحبت هاى نارواى مير فطرس، جلال متينى و حميد شوكت بدفاع بر ميخواست و اين يقه درانى ها را آنجا ميكرد .
آدمى بدفاع از دكتر مصدق در برابر نارواگويان، بدليل پشتيبانى ايشان از سلطنت طلبان، خاموش مانده است در حاليكه در مقاله " بزرگداشت مصدق چه فايده‌اى دارد؟ " مى نويسد: " به كلام ديگر، اگر هر كدام از ما كاغذ سپيدى را در پيش روى خود بنهيم و بكوشيم، همچون تست‌هاى روانكاوانه، آنچه‌هائى را كه نام مصدق به ذهنمان مى‌آورد يادداشت كنيم، خواهيم توانست گستره‌ى شگرف ذهنى، روانى، ساختارى و وجدانى اين نام را در ذهنيت خويشتن بچشم ببينيم. و، شگفتا، كه هرچه يادداشت‌هاى ما بلندتر و تفصيلى‌تر شود نشانه‌ى آن است كه ما با هويت سياسى عصر خود آشناتر و درگير‌تر بوده‌ايم.
و، برعكس، اگر نام مصدق نتواند چيزى يا چيزهاى را در ذهن ما زنده كند، آنگاه مى‌توانيم حكم كنيم كه ما از تاريخ معاصر خويش بريده‌ايم، يا جدا شده‌ايم، و ـ در نتيجه ـ هم ارزش‌ها و هم برنامه‌هامان براى جامعه‌اى كه خود را متعلق بدان مى‌دانيم امورى بى پايه، يا بى ريشه، و يا بيگانه‌اند. "
بشرح پائين توجه كنيد چه من اين اشك تمساح ريختن اقاى نورى علا را نميفهمم كه ايشان در مقاله " جدال بر سر مالكيت جبهه ملى " اينطور مينويسند "تشكيلات ملى گرا و سكولار را مهمترين نياز كنونى جامعه مى دانم و، از سوى ديگر، مى بينم كه جبههء ملى ايران، كه مى تواند يكى از اينگونه نهادهاى سياسى باشد، در داخل كشور به دلايلى چند، و در خارج كشور به عللى گوناگون همچون وجود تنگ نظرى، قفل شدن در تصورات گذشته، عدم انتقاد از عملكرد اين جبهه در جريان انقلاب آخوند خوردهء ۱۳۵۷، و نرفتن به سوى يك ماهيت جدى سياسى، خود را از حضور مؤثر در چنين جنبش و خواست و جريانى محروم ساخته و، متأسفانه، تبديل به نمونه اى شده است كه در آن مى توان همهء بيمارى هاى دامنگير اپوزيسيون را يكجا مطالعه كرد." اين سازماتيكه رهبرش سلطنت طلب وغير سكولار بوده در دوران "انقلاب اخوند خورده هم بايد مورد شماتت قرار گيرد و بسوى يك ماهيت جدى هم كه نرفته است و امروز هم تمام بيماريهاى اپوزسيون دامنگير آنست، اساسآ چرا بايد بآن توجهى داشت؟ مگر كاسه اى زير نيم كاسه باشد كه انهم فقط بخاطر مطرح شدن آقاى نورى علا صورت ميگيرد و نه چيز ديگرى . تعجب من از آنهايست كه به مقالات ايشان باور دادند و آنرا در دفاع از مصدق و جبهه ملى ميدانند و از ان براى تزئين سايتهاى "جبهه ملى " استفاده ميكنند.

در مقاله "چرا همه به ۲۸ مرداد محتاجند" چنين امده است "در عين حال، كوششى كه چندى پيش از جانب بخشى از مليون و بخشى از سلطنت طلبان براى نزديك شدن بهم صورت گرفت و در كنفرانسى در واشنگتن تجلى يافت، نيز درست به اين دليل غوغاى بسيارانى از هر دو اردوگاه را برانگيخت چرا كه اين نزديكى «واقعهء مركزى ۲۸ مرداد» را بلاتكليف مى گذاشت و اين بلاتكليفى، در غياب هرگونه سرچشمهء ديگرى براى اثبات حقانيت، موجب ناكامى آن شبه ائتلاف شد. " اشكال كار در اين است كه ايشان ادعا ميكنند كه هيچ كدام از طرف دعوا را نميشناسند و آنگاه صحبت از كنفرانس واشنگتن ميكنند كه جبهه ملى ها و سلطنت طلبان نتوانستند با هم به ائتلاف برسند . جالب است اقاى نورى علا خودشان در اين "كنفرانس مشترك ولى بيفرجام" شركت نداشته اند و ادعا دارند با كسى هم در تماس نيستند، معلوم نيست كه چگونه اين وحى الهى بايشان در رابطه با آن كنفرانس نازل شده است؟ و آن از تفكر من خارج است. واقعيت آنستكه آنچه بشما در اين رابطه گفته اند و ميگويند كذب محض است ، چه تنها يكنفر از "جبهه ملى هاى شاه پسند" با سلطنت طلبان در حال مذاكره بود كه شايد پس از ائتلاف جبهه ملى ها كه بزعم ايشان و سلطنت طلبان قرار بود در واشنگنتن انجام شود . در ضمن رضا پهلوى و دارو دسته ايشان در هتلى جلسه براى اين منظور داشتند تا بدون اطلاع جبهه اى ها انها را در مقابل عمل انجا شده اى قرار دهند كه مجبور به مذاكره شوند بعد اختمالا دست در گردن هم بسوى مبارزه نهائى پيشروند. دوست عزيز، جناب نورى علا اشتباه بعرضتان رسانده اند هرگز در واشنگتون جلسه مشتركى با سلطنت طلبان صورت نگرفت و توطئه آن " جبهه اى شاه پسند " بر ملا شد نتيجتآ جلسه مشتركى با سلطنت طلبان نبود كه مسئله ۲۸ مرداد سد راه آن شود . براى اطلاع شما ان " جبهه اى شاه پسند" باتفاق يكى دو نفر ديگر در كنگره مشروطه طلبان شركت نمودند تا باتفاق داريوش همايون پلى بروى ۲۸ مرداد بزنند كه من در مقاله "پلى بر روى ۲۸ مرداد" بان بخورد كردم . ويديو كنگره مشروطه طلبان را در منزل يكى از دوستان ديدم . حالا متوجه ميشويد كه چقدر بى مطالعه و تنها با قول يكنفر، آنهم يك جبهه ملى " شاه پسند " نوشتن جقدر دور از واقعيت و خلاف واقع ميشود؟

يه نوشته پائين از مقاله " بزرگداشت مصدق جه فايده دارد؟ " در پاسخ به آقاى دكتر نقره كار كه ابراز نگرانى به تشكيل گردهمائى براى بزرگداشت دكتر مصدق در شهر كلن را داشته اند نموده كه " بيم آن دارد كه از اين مجلس نوعى بهره بردارى گروهى بعمل آيد و كسانى بر كسانى ديگر افضليت و اولويت و ارجحيت داده شوند." توجه باين قسمت كه عينآ از مقاله ايشان نقل مى شود توجه نمائيد و آنرا با " اسطوره زدائى " كه ايشان در متن بالا گفته اند مقايسه نمائيد . و معنى " مطرح " شدن در برابر " از واقعيات سخن گفتن و دفاع از حقيقت " و به نرخ روز نان خوردن برايتان روشن مى شود : " ... يا اين روزها گروهى گروه ديگر را سرزنش مى‌كند كه چرا دعواى كهنه‌ى شاه و مصدق را به امروز (كه نه از مصدق نشانى دارد و نه از شاه) مى‌كشانند و، در نتيجه، سد راه ائتلاف‌هاى سياسى مى‌شود. اين حرف، حتى اگر درست هم باشد، يك سخن غير مشروطيتى ست؛ چرا كه از منظر تاريخ تحول مشروطيت، بيست و هشت مرداد سى و دو آوردگاهى بود كه در آن نه مصدق كه خود انقلاب مشروطه به پايان عمر سياسى خود رسيد و راه را براى انقلاب مشروعه‌ى اسلامى باز كرد. يعنى نمى‌توان ادعاى مشروطه خواهى داشت و داستان بيست و هشت مرداد را امرى تمام شده دانست. در اينجا من از ورود به اين بحث امتناع مى‌كنم كه چرا اصلا بايد امرى از تاريخ معاصر را بدست فراموشى سپرد ـ آن هم وقتى كه بسيارى از همين مدعيان هنوز از حمله‌ى اعراب به ايران و نتايج اسف انگيز آن حمله چنان سخن مى‌گويند كه انگار همين ديرور اتفاق افتاده است " جلّ الخالق!

و با خواندن اين بريده از مقاله " بزرگداشت مصدق جه فايده دارد؟ " و بسيارى از بخش هاى ديگر همان مقاله و مقايسه با " اسطوره زدائى از ۲۸ مرداد " در كنار " روضه خوانى ۲۸ مرداد " چرخش ايشان در جهت باد را بخوبى مى بينيد و موقعيت اين مقاله در كنار ساير حملاتى كه امروزه به مصدق و جبهه ملى ايران هر روزه در جريان است برايتان آشكار ميشود . و عملكرد آقاى نورى علا تنها در " مطرح " ساختن خود و نه اعتقاد بآنچه ميگويند روشن ميشود .

قبل از آنكه بحث را به پايان برسانم ميخواستم به آقاى نورى علا توصيه يا لغت بهترى براى اين اگر باشد بنمايم كه ايشان نويسنده اى چيره دست و شاعر و اهل فضل و ادب هستند و مردم هميشه ايشان را در اين مقام شناخته اند . چرا دنبال همين رشته اى كه بآن تسلط و تبحر داريد را نمى گيريد و افتاده ايد بكار هائى كه در آن تجربه اى نداريد. دقاع از آزادى و دمكراسى و حقوق بشر حرفى است و بمعنى اى وظيفه همه روشنفكران است ولى خود را قاطى با دعوا هاى سازمانهائيكه افرادش و مسائلش را نميشناسيد كردن در شأن ادبى شما نيست .

من صحبت هاى خودم را نمودم و از اين پس وقت و حوصله دنبال كردن اين موضوع را با ايشان و فرصت قلم فرسائى براى بيشتر مطرح شدن ايشان را ندارم و برايم مهم نيست كه تعبير ايشان از دنبال نكردن موضوع از جانب من چه باشد .

كامبيز قائم مقام - لس آنجلس
۲۳ سپتامبر ۲۰۰۷
@@@@@@@@@@@@@

جبهه ملی در بزنگاه کنگره/ دکتر رضا عزیزی

4 مهر 1386 بازگشت به صفحه قبل

جبهه ملی در بزنگاه کنگره


جبهه ملی ایران-اروپا بزودی نخستین کنگره خود را با شرکت اعضا از کشورهای اروپایی و نمایندگانی از آمریکا برگذار خواهد کرد. امید زیادی میرود که این کنگره تبدیل به نقطه عطفی در مبارزات جنبش ملی پس از انقلاب اسلامی بگردد. نمایندگان جبهه ملی در کشورهای اروپایی میروند تا با تصویب اساسنامه ای مشترک راه را برهمیاری وهمکاری هموار کنند و بدینگونه به مبارزه خود در راه آزادی ونیل به حکومتی در خور ایرانیان انسجام ببخشند.
در کنار کارهای تشکیلاتی که در دستور کار هر کنگره ای قرار دارد، در پایان قطع نامه ای به تصویب اعضا میرسد که در آن به موضع گیری در مورد مسایل جاری پرداخته میشود و همچنین به اختصار چشم اندازی از چند و چون راه و روشی که برای رسیدن به اهداف و آرمان مورد نظربرگزیده شده اند ارایه میگردد.
یکی از مواردی که به گمان من نبض تپنده ی این قطع نامه را تشکیل میدهد موضع گیری قاطع در برابر جمهوری اسلامی و تمامی نمادهای آن است. جمهوری اسلامی مشروعیت خود را از ولایت مطلقه ی فقیهش میگیرد که اصل آن هم دربطن قانون اساسیش (اصل پنجم) جا خوش کرده است. بنابراین نفی جمهوری اسلامی چاره ای جز نفی قانون اساسیش را باقی نمی گذارد، که اصل ولایت مطلقه فقیه آن که به مراتب استبدادی تر و خودکامه پرورتر از هر سلطنت مطلقه ای است ،زیر پا گذاشتن آزادیهای فردی و کرامت انسانی و برابر نبودن زن و مرد در آن نهادینه شده اند.
ولایت مطلقه فقیه و در پیرو آن قانون اساسی جمهوری اسلامی چشم اسفندیار استبداد سیاه هستند.
خط قرمزی که رژیم با همه ی داغ و درفشش از آن حفاظت میکند و اگر لازم بداند روز به روز در سر کوی و برزن به اعدامهای خیابانی و درس دهنده خواهد پرداخت.
همانگونه که بسیاری از نسل پس از انقلاب که خود را در تصمیم گیریهای شتاب زده و نا پخته ی دوران پر تب و تاب انقلاب اسلامی سهیم نمی بینند و سهم خواهی خود را در مورد وضع قوانینی بروز و بر آمده از نیاز ها و خواسته های خود بار ها و بار ها به گوش نا شنوای حکومت گران اسلامی رسانده اند، جبهه ملی بایستی با نفی قانون اساسی سرا پا تبعیض و ضد ملی جمهوری اسلامی
خواستار برگذاری تشکیل مجلس موسسان برای وضع قانون اساسی که با الهام از نخستین قانون اساسی
مشروطیت بجز مواردی که نیاز به تصحیح دارند از جمله جدایی دین از حکومت خود را گسترده تر به جنبش آزادی خواهی مردم پیوند زند.
حکومت ولایت فقیه با قانون اساسیش مجلس را به زائده ای فرمايشی فرو کاسته و انتخابات را از محتوای خود تهی کرده است. حکومت ولایت فقیه مبتلا به فقدان مبانی مردمی و ملی درساختار خود است. بنابر این برای همراه بودن با نیروی مردمی و جنبش آزادی خواهی ، جبهه ملی باید با کشیدن صریح ترخط قرمز های خود که همان منافع ملی و مردمی و حفظ یکپارچگی کشور است در این مورد موضع چالشگرانه ای را اتخاذ کند.
باور به این اصل که سرچشمه حاکمیت اراده و گزینش آزاد ملت ایران است ودر این میان برای هیچ فرد، گروه یا صنفی امتیاز ویژه ای شناختنه نمی شود ، پی آمد منطقی نفی قانون اساسی جمهوری اسلامی را به همراه دارد.
با آرزوی پیروزی جنبش ملی مردم ایران
رضا عزیزی
@@@@@@@@@@@@@@@@@@@
@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@
جبهه ملی ایران در خارج از کشور و چشم انداز آینده

با گذشت بیش از ۲۸ سال از انقلاب به نظر میرسد که اپوزسیون خارج از کشور هنوز به مرحله شکوفایی نرسیده است و از تعیین راه وروشی برای مقابله با جمهوری اسلامی عاجز است.حتی این اپوزسیون قادر به ارزیابی نقش خودش نیز نمی باشد و هیچ ایده ای هم راجع به اندازه وقامت خود ندارد و اصولا نمی داند در کجای کار ایستاده است و صدایش به چه اندازه بلند است و به گوش چه کسی می رسد.به همین دلیل است که ده ها شورای رهبری در خارج تشکیل شده و چندین قانون اساسی بدون آگاهی از شرایط عینی داخل کشور, در برون مرز نوشته شده ,نه تنها راه به جایی نبرده بلکه گاه مورد تمسخر هم قرار گرفته است .برخورد و رفتار اين گروه ها چنان است که گويي هيچ اطلاعی از قدرت های ناشی از روزانه 200 ميليون دلار درآمد نفت جمهوری اسلامی، حمايت های نفع طلبانه برخی از دولت های اروپايي، و تشکیلات نومحافظه کاران آمريکايي که تاريخ آمريکا نظيرش را در عدم مديریت نديده ندارند.

جبهه ملی ایران نیز از این قاعده ضعف اپوزسیون در خارج از کشور مثتثنی نیست .نگاهی گذرا به فعالیتهای جبهه ملی در خارج از کشور , نشان از آن دارد که در سال های ۸۰ میلادی جلسات این سازمان در شمال و جنوب کالیفرنیا با حضور ۳۰۰ \۴۰۰ نفر برگزار می شد ولی در اواخر سالهای ۹۰ این تعداد به ۴\۵ نفر تقلیل یافت. علت این کاهش و سیر نزولی را باید درخود محوری و قدرت طلبی معدودی و متانت و بردباری عده ای که نمی خواستند تن به بازیهای بچه گانه بدهند جستجو کرد.
در اوایل سالهای ۲۰۰۰ جبهه ملی در خارج به همت دکتر مدنی و در داخل کشور به همت شورای رهبری(بدون هیچگونه رابطه تشکیلاتی) مجددا فعال شدند و چندین نشست و کنگره برای سازماندهی در خارج برگزار شد .سیاست و شعار دریادارمدنی در این دوره "برداشتن مرز خودی و غیر خودی" بود او میگفت اگر طالب نگه داشتن مرز بین خودی و غیر هستید جمهوری اسلامی به بهترین وجهی این کار را انجام میدهد و نیازی به مبارزه با آن نیست. او مبارزه برای دمکراسی را حق هر کس میدانست ولی اعتقاد داشت که در راه دمکراسی با بعضی تا آخر راه با برخی تا نیمه راه و با عده ای چند قدم می شود رفت .

این تفکرات دکتر مدنی مورد توجه بسیاری قرار گرفت و باز شاهد نشست های ۲۰۰\۳۰۰ نفری در استکهلم , ُلندن و شمال وجنوب کالیفرنیا و واشنگتن تا اواسط سالهای ۲۰۰۰بودیم.

با در گذشت دکتر مدنی یاران او انسجام سازمانی خود را حفظ و با جذب و همکاری با نیرو های ملی در آمدیکا و اروپا سعی کردند تا نقشی مثبت و در خور نام جبهه ملی ایفا کنند از آن جمله کمک به آزادی زندانیان سیاسی و کمک خانواده زندانیان سیاسی در بند و مهمتر از همه حفظ همبستگی سازمانی و جوانگرایی بود افزایش تعداد اعضا و هواداران جوان در اروپا و آمریکا گواه این مدعاست که بزودی در کنگره اروپایی جبهه ملی در کلن(در سپتامبر ۲۰۰۷) و در ماه مارس ۲۰۰۸ در کنگره جهانی جبهه ملی ایران در آمریکا شاهدش خواهیم بود.

اما هدف کدام است؟ و منظور از این همه فعالیت و رفت و آمد چیست؟ و چرا عده ای شدیدا پریشان شده اند؟
آيا ما باز هم بايد همان روشی را داشته باشيم که تا کنون اپوزيسيون ناموفق داشته يا راهی تازه برای مبارزه پيدا کنيم. البته اين به اين معنا نيست که تلاش های گروهی و فردی را نديده بگيريم نمونه روشن اين نوع تلاش ها را در سازمان غير سياسی «کميته بين المللی نجات پاسارگاد» می توانيم ببينيم که با تلاش شبانه روزی عده ای علاوه بر اين که هجوم طالبانی به آثار فرهنگی و باستانی ما بر همگان روشن شد، جنبش نوينی را نيز در اين راه بنيان نهادند.

جمع بندی یاران جبهه ملی ایران در آمریکا و اروپا این است که مبارزه اصلی در داخل ایران در جریان است و نقش خارج از کشور نه رهبری مبارزات درون مرز بلکه حمایت از آزادیخواهان و انعکاس تالمات و صدای حق طلبانه آنان و جهانی کردن مساله نقض حقوق بشر و نبود آزادی در ایران است . تشکیل یک پلتفرم با حضور تمام نیروهای ملی که سابقه ای روشن در تلاش برای استقرار دمکراسی و ارتباطات گسترده با نهادهای بین الملی و حقوق بشری دارند وتلاش سیستماتیک در این مورد میتواند کمک بزرگی به مردم ایران باشد .ایجاد یک بلند گوی قوی و معقول و منطقی که حرفش خریدار داشته باشد. چیزی که از عهده ی اپوزسیون ملی بر میآید و هدفی دور از دسترس نیست.جبهه ملی ایران در آمریکا و اروپا سعی دارد بدون بزرگ نمایی و جنجال و با اعتقاد به اصل" دفاع از دگر اندیش" سهم کوچکی در روند آزادی و عدالت اجتماعی در ایران را به عهده گیرد. اين سهم چيزی نيست جز انعکاس دادن صدای جنبش های فعال در ايران در فضای خارج از کشور. جنبش هايي که صدايشان در داخل ايران به دلايل سانسور و خفقان بازتابی به حق نداشته است. ما می خواهيم بلندگوی نسل جوان ايران در خارج باشيم. بلندگوی جنبش های زنان، کارگران، معلمين، و جنبش حفظ و نگاهبانی از ميراث های فرهنگی و تاريخی ايران.

جبهه ملی ایران - (آمریکا)
www.jebhe.info
جبهه ملی ایران - (اروپا)
www.jebhemelli.info
2 مهر 1386
@@@@@@@@@@@@@@@@@
@@@@@@@@@@@@@@@@@@@
جدال بر سر مالکيت جبههء ملی؟ / دکتر اسماعیل نوری علا

31 شهریور 1386 http://www.puyeshgaraan.com

در پی انتشار «منشور جبهه ملي ايران» که دارای نکات ارزنده ای بود و خبر از شروع حرکت تازه ای در درون جبههء ملی ايران در داخل کشور می داد، و در آستانهء تشکيل کنگره ای به نام «اولين کنگرهء جبههء ملی ايران در اروپا» که من از هويت برگزارکنندگانش اطلاعی ندارم، هفتهء گذشته آقای دکتر علی راسخ افشار، طی نامه سرگشاده ای با نام «سوء استفاده از نام پر آوازهء جبههء ملی و مصدق» خطاب به برگزار کنندگان اين کنگره، حقانيت آن را مورد ترديد قرار داده و اعلام داشتند که: «مطمئن باشيد قادر نيستيد جريانی ايجاد کنيد که از سوی توده های ايرانی خارج کشور جدی تلقی شود، همانگونه که کسی جبههء ملی آقای دکتر مدنی را، با اينکه ايشان شخصيتی شناخته شده و با سوابق مبارزاتی چشمگير چه در ايران با رژيم شاه و چه در خارج کشور با رژيم ولايت فقيه بود، جدی نگرفت».

ايشان که مطالب خود را با پسوند «مسئول سابق تشکيلات کل جبههء ملی ايران» امضاء می کنند، با ادعای اين اهليت که کوشش ها و تشبثات ديگران نتوانسته «من و همگامان اصيلی که با شناخت کامل از نهضت ملی و جبههء ملی ايران و دکتر مصدق و روش و شيوه کار و اخلاق سياسی و مکتب او همچنان استوار بر راه خود بوديم و هستيم متزلزل کند و دچار انحراف نمايد»، در مطلب خود نکاتی را در مورد «جبههء ملی ايران» مطرح کرده اند که، بنظر من، بجای روشن کردن افق سياسی فعالان اپوزيسيون حکومت اسلامی، به اغتشاش بيشتری در اين منظره دامن زده و، پيش از آنکه نکته ای را در مورد اين «تشکل سياسی» روشن کند، چيستی و چگونگی آن را در مه ابهام غليظ تری فرو برده است.

اما، قبل از ورود به مطلب لازم می دانم گفته باشم که من اگر وظيفهء خود دانسته ام تا در اين مجادله شرکت کنم فقط به آن دليل است که از يکسو وجود تشکلات ملی گرا و سکولار را مهمترين نياز کنونی جامعه می دانم و، از سوی ديگر، می بينم که جبههء ملی ايران، که می تواند يکی از اينگونه نهادهای سياسی باشد، در داخل کشور به دلايلی چند، و در خارج کشور به عللی گوناگون همچون وجود تنگ نظری، قفل شدن در تصورات گذشته، عدم انتقاد از عملکرد اين جبهه در جريان انقلاب آخوند خوردهء 1357، و نرفتن به سوی يک ماهيت جدی سياسی، خود را از حضور مؤثر در چنين جنبش و خواست و جريانی محروم ساخته و، متأسفانه، تبديل به نمونه ای شده است که در آن می توان همهء بيماری های دامنگير اپوزيسيون را یکجا مطالعه کرد. هدف من در اين مطلب بيرون کشيدن سيمای اين بيماری زدگی و تشريح جنازه ای است که بر تخت نوشتهء آقای دکتر راسخ روی دست ما مانده است.

نخست به چرائی نگارش اين «مطلب / نامه/ سرمقاله» از جانب آقای دکتر راسخ بپردازم. انگيزهء نوشتن مطلب هفتهء گذشته ايشان، آنگونه که از خود نوشته بر می آيد، گويا اقدام شخص مرموزی است که آقای دکتر راسخ نام او را مطرح نمی کند اما درباره اش چنين نشانی می دهد: «آن عضو رنجبران سابق که اکنون وارد جبهه ملی و تشکيلات مرکزی تهران شده است و سعی مي کند برای خود شخصيتی ملی بسازد و پايگاهی در خارج کشور دست و پا کند و به دروغ مدعی شده است که از بنيانگذاران کنفدراسيون در آمريکا و جبههء ملی خارج کشور ميباشد، در حاليکه هيچيک از ما قديمی ها در اروپا و آمريکا حتی برای يکبار هم که شده او را در تجمع های بيشمار کنفدراسيون و جبههء ملی از کنگره ها و سمينارهائی که داشته ايم نديده ايم و نام او را هم تا اين سالهای اخير نشنيده بوديم». (اغتشاش در جملات از من نيست).

اگر چنين باشد، من نمی دانم که مطلبی با اين زبان الکن و خطاب به آدميانی نامعين و مربوط به دعوائی در داخل گروه هائی که هر يک خود را ميراث خوار منحصر بفرد «جبههء ملی» و «دکتر مصدق» می دانند چرا بايد در نشريات سراسری اينترنتی انتشار يابد و يا اگر انتشار آن بدين صورت ضروری است چرا مطلب بايد اينگونه دست و پا شکسته و مبهم نوشته شود. با اين همه، همين نوشته هم از آنجا مغتنم است که ما را با ادبيات شخصيتی که خود را «مسئول سابق تشکيلات کل جبههء ملی ايران» (بی آنکه روشن شود منظور جبههء ملی داخل کشور است يا خارج) روبرو کرده و با نوع تفکر و نگاه کسی آشنا می سازد که در مورد خود می نويسد: «من در عمر طولانی سياسی ام ... هميشه ملی گرا و پيرو راه مصدق بوده ام و، از تشکيل جبههء ملی ايران تا به امروز، همواره همهء فعاليت سياسی خود را زير پرچم جبههء ملی و مصدق بزرگ انجام داده ام که معروف همگان است» (که من البته، و لااقل، در زمرهء اين «همگان» قرار نمی گيرم). به کلامی ديگر، همين مطلب آشفته نيز به روی ما دری تازه را برای آشنائی با آنچه که ايشان «راه مصدق» می نامند و در اينجا سرنوشت و بخصوص مسئلهء حقوقی مالکيت آن مورد بحث قرار گرفته است، می گشايد.

حال بپردازم به اينکه از نظر «مسئول سابق تشکيلات کل جبههء ملی ايران» اين «راه مصدق» چيست که، بقول ايشان، «پس از سلطهء جانفرسای ساواک آريامهری و حاکميت خانمان برانداز ولايت فقيه، درستی و کارآئی آن بر همگان آشکار گرديده است».

ايشان می نويسد: «جز آزادی و دموکراسی و استقلال و حاکميت ملی و قانون و جدائی دين از سياست و مبارزهء مسالمت آميز و بی امان عليه استبداد و استعمار و عقب ماندگی و استيفای منافع و مصالح ملی که همان برنامه و دکترين مصدق و شيوه کار و عمل او بود، ما مردم هيچ راه ديگری برای گذار از نظام کهن به نظام جديد، که در حاکميت ملی و حکومت قانون و تساوی حقوق يکايک شهروندان، از زن و مرد، در سراسر کشور دارای هر گونه اعتقاد دينی يا زبان و فرهنگ محلی که باشند و پيشرفت علمی و صنعتی و اجتماعی و اقتصادی خلاصه مي شود، نداريم».

و همين گفتآورد فهرست واره، بلافاصله، چندين پرسش را به ذهن می آورد:

1. آيا آنچه هائی که در بالا آمده مختص «راه مصدق» است و يا اينکه می توان بدون «مصدقی» بودن هم در پی تحقق اين آرمان ها بود؟

2. آيا همهء اينها را بايد در انحصار «جبههء ملی» ديد و کسی اجازه ندارد اين آرمان ها را بدون استفاده، يا از نظر ايشان سوء استفاده، از نام «جبههء ملی» خواستار باشد؟

3. يا آيا هر آن کسی که اين آرمان ها را داشت، خود بخود، عضو جبههء ملی محسوب می شود؟ بويژه که خود آقای راسخ معتقد است: «جبههء ملی اصولا" نيازی به تشکل وسيع ندارد. جبههء ملی و دکتر مصدق بنيانگذار آن، يک مکتب است؛ يک ايدهء روشن و صريح است که از نظر محتوا همان هائی است که در طول يک صد سال مبارزات نهضت ملی از مشروطيت تاکنون شکل گرفته و در شعار استقلال ـ آزادی ـ عدالت اجتماعی تبلور يافته است».

4. آيا نه اينکه ايشان حتی مراتب اهليت خويش در مصدقی بودن را تا آنجا گسترش می دهند که بخود حق می دهند تا برخی موارد جديد را به اصول «راه مصدق» اضافه کنند؟ اين نکته را از آنجا استنتاج می کنم که خود نوشته اند: «حالا، با تجربه اي که ملت ايران، بويژه پس از سلطنت پهلوي ها و حاکميت ولايت فقيه بدست آورده است، جمهوريخواهی و جدائی دين از سياست هم به آن (بخوان: اصول راه مصدق) اضافه شده است».

5. در عين حال، آيا همين اشاره نشان نمی دهد که جبههء ملی، از زمان دکتر مصدق تا پيدايش حکومت ولايت فقيه، تشکلی سکولاريستی و جمهوریخواه نبوده است و اين دو اصل پس از تجربهء انقلاب به اصول راه مصدق افزوده شده است؟ اين نکته از آن جهت اهميت دارد که نه تنها دلايل همکاری جبههء ملی با آيت اله خمينی و حکومت اسلامی او را تشريح می کند بلکه، در عين حال، نشان می دهد که خصومت بسيارانی از اعضاء جبههء ملی نسبت به محمد رضا شاه پهلوی ربط چندانی به ضديت آنان با «اصل سلطنت» نداشته و به عملکرد اين پادشاه در برابر مصدق می شود و، لذا، نمی توان جبههء ملی اصيل را تشکلی ضد سلطنت دانست.

6. و اگر ضد سلطنت نبودن «جبههء ملی اصلی» و «راه مصدق» قطعی باشد در آن صورت چرا برخی از اعضاء جبههء ملی حق ندارند خود را پيرو راه مصدق بدانند و، در عين حال، به آلترناتيو شاهی که سلطنت کند و نه حکومت، که گفتهء خود دکتر مصدق است، بيانديشند؟

7. و نيز اگر، به گفتهء ايشان، «جبههء ملی يک مکتب و يک ايدهء روشن است و نياز به تشکل وسيع ندارد» چرا ايشان از اينکه کسانی جز خود آقای دکتر راسخ و يارانشان (که نمی دانيم چند نفرند) بخواهند تحت نام اين «مکتب و ايده» فعاليت کنند به خشم می آيند؟ مگر نه اينکه در همه جای دنيا احزاب گوناگون سياسی، که در استراتژی و تاکتيک با هم اختلاف دارند، می توانند در درون يک «مکتب و ايده» بوجود آمده و فعاليت کنند؟

8. و بالاخره آيا عصارهء سخن ايشان نه آن است که می گويند جبههء ملی در خارج کشور فقط مال من و دوستانم است و هرکس بخواهد به نام جبههء ملی اقدام کند بايد فقط به ما بپيوندد؟ ايشان در توضيح اين خواست می نويسند که از پس انقلاب تا کنون «هيچ کس و هيچ جمعيت سياسی بخود اجازه نداده با عنوان "جبههء ملی" تشکيلاتی علم کند، و همه حريم آن را رعايت کردند و محترم داشتند (و) هيچکس و هيچ جمعيتی در مقابل شخصيت های سياسی ای که افتخار همکاری با دکتر مصدق را داشتند و بعنوان رهبران جبههء ملی مشهور بودند، بخود اجازه نداد که از عنوان جبههء ملی سوء استفاده کند و تشکلی با نام جبههء ملی بوجود آورد».

9. و آيا به همين دليل نيست که ايشان، پس از ذکر اينکه «اوّلين کسی که پرده دری کرد و حرمت اين نام را نگه نداشت و علم انشعاب و دوگانگی را بر افراشت دکتر احمد مدنی بود»، می نويسند: «در ملاقات های بيشماری که من و چند نفر ديگر از جبههء ملی ها بهنگام اقامت ايشان در اروپا، چه در منزل روانشاد دکتر شفتی و چه در ملاقات های فرانکفورت و يا دوسلدرف با هم داشتيم و دوستانی که حالا ساکن پاريس هستند هم کم و بيش در اين ملاقات ها حضور داشتند ... بارهای بار ايشان را دعوت کرديم که در تشکيلات جبههء ملی متشکل شوند و با ما فعاليت مشترک داشته باشند».

10. بدينسان، آيا سخن تلويحی آقای دکتر راسخ افشار آن نيست که جبههء ملی دکتر مصدق فقط در وجود آقای دکتر راسخ و يارانشان متجسم است و هرکس بخواهد زير پرچم جبههء ملی فعاليت کند بايد با ايشان بيعت نمايد و الا، مثل دکتر احمد مدنی، متهم به «پرده دری» و بلند کردن «علم انشعاب و دوگانگی» خواهد شد؟

11. حتی اگر بپذيريم که حرف های آقای راسخ دربارهء حضور «توده اي ها و اکثريتی ها و رنجبری ها و ساواکي ها و آنارشيست ها» در درون جبههء ملی توهم و اتهام زدن نيست (چرا که هر اتهامی بايد روشن و با نام و نشان باشد) باز اين سئوال پيش می آيد که آيا بنظر ايشان هيچ کسی با هيچ گذشتهء «غير جبهه ای» نمی تواند از کنار جبهه ملی رد شود چه برسد که در آن فعاليت کند و اگر کسانی چنين کنند خطاب به آنها بايد گفت : «مطمئن باشيد قادر نيستيد جريانی ايجاد کنيد که از سوی توده های ايرانی خارج کشور جدی تلقی شود». و براستی آيا هيچ معلوم است که چه کسی آقای دکتر راسخ را سخنگوی «توده های ايرانی خارج کشور» کرده است؟

12. و وقتی آقای دکتر راسخ می نويسد که: «جبههء ملی سرقبالهء هيچکس نيست و متعلق به ملت ايران است و تجربهء سال های سی تا سی و دو شاهدی است که بر تارک ايران زمين می درخشد. هر ايرانی از زن و مرد، شهری و روستائی، از پير و جوان، مذهبی و لامذهب، از چپ و ملی و دارای هر گونه زبان و فرهنگ محلی، اگر صميمانه و صادقانه معتقد به اصول و اخلاق سياسی و روش و شيوهء کاری که دکتر مصدق مطرح کرده است باشد، جايش در جبههء ملی ايران است»، چرا توضيح نمی دهند که جز خود ايشان و يارانشان چه کس ديگری قادر است تشخيص دهد که گروندگان کنونی و آينده به جبههء ملی «صميمانه و صادقانه معتقد به اصول و اخلاق سياسی و روش و شيوهء کاری که دکتر مصدق مطرح کرده» هستند؟ و ضابطه های تشخيص اين صميميت و صداقت چيست؟

13. و اگر خدای ناکرده روزی آقای دکتر راسخ، که ماشاءالله (!) از زمان دکتر مصدق و تشکيل جبههء ملی تاکنون در زير اين پرچم مبارزه کرده اند، در ميان ما نبودند چه کسی را تعيين کرده اند که جلوی «تجاوزات» به «راه مصدق» و «جبههء راستين ملی» را بگيرد؟

14. و آيا نه اينکه از نظر ايشان، و جبههء ملی ويژهء ايشان، گروندگان به «راه مصدق» بايد همگی نوعی «سند عدم سوء پيشينه» به ايشان ارائه دهند تا مفتخر به همنيشينی ايشان در راه مصدق باشند؟

باری از اينگونه پرسش ها می توان به وفور از دل اين نوشتهء مغشوش بيرون کشيد. اما نکتهء مهم آن است که نوشتهء آقای دکتر راسخ تنها به جبههء ملی در خارج از کشور مربوط نشده و در مورد تشکيلات داخل نيز مطالب مهمی را طرح می کند.

از جمله اينکه يک «عضو رنجبران سابق» اکنون «وارد جبههء ملی و تشکيلات مرکزی تهران شده است و سعی مي کند برای خود شخصيتی ملی بسازد و پايگاهی در خارج کشور دست و پا کند و به دروغ مدعی شده است که از بنيانگذاران کنفدراسيون در آمريکا و جبههء ملی خارج کشور ميباشد». ايشان سپس، به صورتی تلويحی، «پايگاه خارج کشور» اين «شخص نفوذی» را همين تشکيل دهندگان «کنگرهء اروپائی جبههء ملی» می شناسانند که «بخاطر اختلافات شخصی و لج و لجبازی با آنچه بنام هستهء اصلی جبههء ملی در اروپا و آمريکا شناخته شده است از آن کناره گيری کرده اند». و خطاب به آنهاست که می نويسد: «مطمئن باشيد قادر نيستيد جريانی ايجاد کنيد که از سوی توده های ايرانی خارج کشور جدی تلقی شود».

آيا نه اينکه اين سخنان آقای دکتر راسخ به معنی آن است که که تشکيلات داخل کشور، لابد بدليل فقدان اعضاء تيزبينی همچون آقای دکتر راسخ، آنقدر انسجام ندارد که يک «عضو رنجبران سابق» می تواند «وارد جبهه ملی و تشکيلات مرکزی تهران» شود! وگرنه چگونه ممکن است که رهبران اين جبهه در تهران از وجود اين «عامل نفوذی» بی خبر باشند اما جبههء ملی چی های قديمی در اين سوی مرزها او را با تيزبينی مخصوص خود شناسائی کنند؟

اين تعريض شايد به آن خاطر باشد که جبههء ملی در داخل کشور هنوز نتوانسته است تکليف خود را با گروه های مختلف، و گاه متضاد، که در خارج کشور به نام جبههء ملی فعاليت می کنند روشن کرده و ـ لابد در توقع آقای دکتر راسخ ـ گروه ايشان را بعنوان ادامه و جانشين خود در خارج کشور معرفی نمايد.

و من البته يک احتمال ديگر را هم همين جا اضافه کنم. و آن اينکه فکر می کنم کوششی در کار است که اگر «تشکيلات تهران» تصميم به ارسال پيام به «کنگره» ی در آستانهء تشکيل جبههء ملی در اروپا داشته و بصورتی تلويحی وجود آن را برسميت بشناسد، از قبل ـ با تراشيدن يک «عنصر نفوذی» که همهء خرابکاری ها و انحراف ها زير سر اوست ـ اقدام مزبور خنثی شده و از اعتبار بيافتد.

اما براستی هم اگر آقای دکتر راسخ و دوستانشان تنها بازماندهء مشروع و بی بديل جبههء ملی در خارج کشور محسوب می شوند چرا آنچه که ايشان «تشکيلات مرکزی تهران» می خواند اين امر را بصراحت اعلام نمی کند؟ و براستی بر چه کسی روشن است که پيوند تشکيلاتی جبههء ملی در خارج کشور و تشکيلات مرکزی تهران چيست؟

باری، بنظر من، آنچه آقای دکتر راسخ می گويند تنها و تنها «قرائت مشروطی» از تاريخ راه مصدق و جبههء ملی است که، نه بر بنياد احتجاجات نظری، که بر اساس يکه خواهی و انحصارطلبی بخشی از فعالين قديمی خارج کشور که آدم تازه نفس نمی خواهند و دوست دارند جبههء ملی شان تبديل به موزهء عتيقه های سياسی شود، شکل گرفته و، مثل هر قرائت و مذهب و شريعت و فرقهء ديگری، تنها برداشت خود را اصيل و درست می داند و بر هرکس ديگر که بخواهد با قرائتی متفاوت به اين تاريخ نزديک شود راه می بندد و با پرخاشگری می کوشد خلع سلاحش کند.

در پايان اين پرسه و جستجو در نوشتهء آقای دکتر راسخ، هنوز حيران آنم که چرا ايشان، در ميان اين همه گرد و خاک، به ما نمی گويند که هدف آن شخص نفوذی و اين کنگرهء قريب الوقوع چيست و اين ها قرار است چه بلائی به سر جبههء ملی بياورند که اينگونه ايشان را پريشان ساخته اند. نيز آرزو می کنم که کاش آقای راسخ هنوز اين اراده و قدرت را با خود داشت که دست از پرخاشگری دورادور شسته و، بعنوان يکی از چهره های شاخص اما کهنسال جبههء ملی ايران در خارج کشور، در همين کنگره که قرار است برپا شود شرکت می کرد و اگر از وجود کاسه ای در زير نيم کاسهء آن خبر داشت آن را در همانجا ـ که مسلماً بسياری از علاقمندان راستين جبههء ملی نيز در آن جمع خواهند بود ـ افشا می ساخت.

اما نوع کار و حرکت کنونی ايشان، بنظر من، نتيجه ای جز ايجاد اختلاف بيشتر و مبهم شدن امور و سنگ اندازی در کار ديگران نداشته و جبههء ملی را بجای آنکه تبديل به زايشگاه نسل جديدی از مبارزان راه آزادی ايران کند تنها به آسايشگاه اهل کهولتی مبدل خواهد ساخت که ايام بازنشستگی خويش را، بجای هدايت نسل جوان، به تلاش مضر برای بهم زدن تشکلات نوپاگرفتهء سياسی صرف می کنند. و البته که، در اين ميان، ضرر کنندهء اصلی مردم مصيبت زدهء ايرانند.
@@@@@@@@@@@@@@@

@@@@@@@@@@@
واکنش ها به کنگره اروپایی جبهه ملی
@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

نامه سرگشاده هيئت اجرائی سازمان سوسياليست های ايران به - شورای عالی موقت جبهه ملی ايران ـ اروپا


دوستان و هموطنان محترم ،


چنانکه می دانيد آقای دکتر علی راسخ افشار، نوشته ای در رابطه با کنگره ای که سازمان شما در پيش دارد، انتشار داده است که آن نوشته در برخی از سايت های اينترنتی انتشار پيدا کرده است.

از فحوای آن نوشته می توان چنين برداشت کرد که گويا مابين بعضی از فعالين تشکيلات شما (جبهه ملی ايران ـ اروپا) و جلسه ی همبستگی در شهر پاريس که آقای تيمرمن ـ آمريکائی طرفدار پرزيدنت بوش ، يکی از گردانندگان اصلی آن بوده است ، روابطی وجود دارد. امری که موجب تعجب شديد ما شد!

البته آقای دکتر علی راسخ افشار در اين مورد نيز هيچگونه سند و مدرکی ارائه نداده است و حتی نام افرادی که گويا بنمايندگی از سوی تشکيلات شما در آن جلسه شرکت داشته اند، ذکر ننموده است!

بعلت حساس بودن اين موضوع ، خواهشمند است در اين زمينه توضيحات لازم بخاطر روشن شدن اذهان طرفداران , راه مصدق , و همچنين افکار عمومی ايران، ارائه دهيد.

زنده باد , راه مصدق , ؛

با تقديم احترام

از سوی هيئت اجرائی سازمان سوسياليست های ايران

دکتر منصور بيات زاده

چهارشنبه ۲۱ شهريور ۱٣٨۶ - ۱۲ سپتامبر ۲۰۰۷

[email protected]
www.ois-iran.com
@@@@@@@@@@@@@@@@@
تکذيب شرکت در نشست های برلين/ شورای عالی موقت جبهه ملی ايران - اروپا

25 شهریور 1386 روشنگری

تکذيب شرکت در نشست های برلين شورای عالی موقت جبهه ملی ايران - اروپا


جناب آقای دکتر منصور بيات زاده

بدينوسبله به اطلاع جنابعالی و عموم ميرسانيم که جبهه ملی ايران ـ اروپا در هيچ يک از نشست های برلين، پاريس، لندن و واشنگتن عضو ونماينده ای نداشته است.

پيروز باد مبارزات ملی و دمکراتيک مردم ايران
از سوی شورای عالی موقت جبهه ملی ايران - اروپا

محمود جعفری
لاهه - هلند 13.09.07
---------------------------------


@@@@@@@@@@@@@@@@
دوچیز طیره ی عقل است
دم فروبستن به وقت گفتن و گفتن به وقت خاموشی

جبهه ی ملی ایران- اروپا چندی است که شماری از جوانان و نو پیوستگان زن و مرد را با اندیشه ها و آرمانهای ملی در میان خود جای داده است. این افراد چه بر اساس پشتوانه خانوادگیشان در جبهه ی ملی و چه به علت سن و سال و دوران رشدشان پس از انقلاب اسلامی ، نه میتوانستند به چپ سنتی تعلق داشته باشند نه آنارشیست بوده باشند و نه ساواکی!
اینان با حس ژرف میهن دوستی در پی یافتن سازمانی ملی ، برای کوشش در راه تحقق بخشیدن به آرمان های نهضت مشروطه و استقرار دمکراسی و حفظ یکپارچگی کشور به جبهه ی ملی به عنوان خاستگاه آرمانی خود روی آورده اند ، اما تاسف بار اینکه به جای یافتن چارچوبی تشکیلاتی و منسجم در جهت فعالیت ثمر بخش سیاسی با کشمکش های فرسایشی و پایان ناپذیر گروهی از پیش کسوتان و قدیمی های قدرت طلب و خود محور بر سر صلاحیت و مر جعیت داشتن رو برو شده اند .
اگر این آقایان خودمحوربین کا ر و مبارزه ی سیاسی را در به دادگاه بردن و به افترا بستن یکدیگر خلاصه میکنند چه بهتراست که راه اندرونی را در پیش گرفته و فضای سیاسی را برای نسل جدیدی که به دور از کینه توزی های شخصی و آشنا به اصول مدرن تشکیلاتی و خواهان دمکراسی می باشد باز کنند.
آیا بهتر نیست راه و آرمان دکتر مصدق و نام جبهه ی ملی را از کشمکشهای شخصی افرادی قدرت طلب به بهانه ی روشنگری تاریخی زدود. پر واضح است که این نوع نمایش قدرت به هیچ وجه نه مورد اعتنای جوانان و نو پیوستگان به جبهه ی ملی قرارمیگیرد و نه راه گشایی برای ایران و ایرانیان در بند میباشد.
با زدودن نام و رسم جبهه ی ملی از اختلافات خصوصی آقایان که به مرز و مرحله ای بیمارگونه
کشیده شده راه برای نسلی جدید و نوپا بازمی گردد. این نسل خواهد توانست با توجه به پتانسیلی که جبهه ی ملی از بدو بنیان گذاری خود تا کنون در خود پرورانده در بستر جبهه ی ملی متحد شود و رشد یابد و برای استقرار آرمان های خود در صحنه ی سیاست کوشا باشد.
این نوشته به هیچ وجه در نظر ندارد توهم خواستن اجازه برای فعالیت زیر نام جبهه ی ملی را در این دوستان بیانگیزد. دلنگرانی ما تنها حیثیت سیاسی به خطر افتاده ی این بزرگان است که هر کدام روزگاری به گونه ای به خدمت مشغول بوده اند و شوربختانه زمان ترک آبرومندانه و به هنگام صحنه را از دست داده اند واکنون صحنه ی تراژیکی را بوجود آورده اند و بعضن آب به آسیاب دشمنان نهضت ملی می ریزند .
درست در زمانی که نسل جدید جبهه ی ملی در حال گذشت از خاکریزهای ایدئولوژیک نسل پیشین می باشد و بر لزوم همگرایی و همکاری همه ی نیروهای ملی که تعریف و تا ییدشان را در انحصار هیچ کس نمی داند تا کید می کند ، برخی از آقایان با چوب گذشته به جان هم افتاده و یکدیگر را حتا به خیانت تاریخی و ملی متهم میکنند و با قایل بودن حق ویژه برای خود وخود را سرامد دانستن به
تا یید وتکذیب این و آن می پردازند ، بدون آنکه مشکل ارایه راه حلی برای التیام دردهای مردم و برون رفت از کابوس ولایت فقیه را بر خود هموار سازند.
جبهه ی ملی با داشتن منشور و اساسنامه ای که برنامه های کلان سیاسی ، اقتصادی ، فرهنگی ، حقوقی و اجتماعی را برای فردای ایرانی آزاد ترسیم کرده است دیگر یک مکتب نیست بلکه سازمانی است به تمام معنا سیاسی با برنامه ای روشن. پوشیده ماندن این روند از دیدگان این آقایان را اگر خیلی خوشبین باشیم باید به حساب خطای باصره بگذاریم!
ما به عنوان نسل جوان جبهه ملی با پا فشاری برای ایجاد تشکیلاتی منسجم و تا ثیر گذار به منظور منظم کردن و جهت بخشی به مبارزه بر علیه استبداد مذهبی که مشکل اصلی کشورمان است ، بر برپایی کنگره ی جبهه ی ملی ایران – اروپا ، طبق زمانبندی تعیین شده تا کید شدید داریم.
پاینده باد ایران
سازمان جوانان جبهه ملی ایران-اروپا
@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@
جبهه ملی ایران و اخلاق
یک درس بزرگ از دریادار مدنی این بود که هیچگاه در مقام پاسخگویی به درشتی ها و ناسزا ها بر نیائیم.او هرگز بر مخالفان شخص خودش بر نتاخت و بر هیچ تهمت و ناروایی نیز دم نزد.البته تاريخ گو آه است که مخالفان منافع ملی و دشمنان ملت ,داستان های دیگری بودند.هیچ اعلامیه ای ،هیچ سخنرانی یا مصاحبه ای از دریادار مدنی در جوابگویی با هیچ مخالفی موجود نیست.او همیشه صادق ،مثبت و خوشبین میاندیشید . این چنین است که امروز موافق و مخالف در نبودش غمگین و متاثر هستند , هرچند که در یک مو رد, باید بیاموزیم که با صداقت و از خود گذشتگی یک مرد ،که همه به آن معترفیم ، به گونه ای مثبت کنار آئیم . او بر سر اعتبار سیاسی خود و نجات آوارگان ایرانی , بزرگوارانه تصمیم گرفت.زبان او زبان جبهه ملی ایران بود ،همانند بیانیه های جبهه ملی از پیدایش تا کنون، که در آن هیچ نشانی از تهمت و ناروا و بداندیشی نیست و سر شار از مهر به ایران و آزادی است .
پیشکسوتان ما چه در داخل و در خارج , چه زنده یا رفته , ،چه با اشتباه و چه بی اشتباه ,جملگی گنجینه های ما هستند .ماندگاری نامشان و تاثیر تفکرشان در روند آزادی و دمکراسی ، معیار قضاوت تاریخ خواهد بود. ما تو هین به شخصیت های اپوزسیون، هر چند که با آنان مخالف ویا از آنها بد شنیده ا یم را عملی غیر سیاسی و غیر اخلاقی میدانیم و یقین داریم که تمام معتقدان به راه مصدق و جبهه ملی ایران در هر تشکلی ، مقامی و سنی که هستند ،با الفبای جبهه ملی ایران میگویند و مینویسند. ما توهین به هر شخصیت ملی را، تو هین به خود و تمام اپوزسیون تلقی میکنیم و آرزو داریم که از پیشکسوتانمان درس های بزرگ بیاموزیم.
بیژن مهر
خبر گزاری جبهه ملی ایران- خارج از کشور

24 شهریور 1386

@@@@@@@@@@

@@@@@@@@@@@@@@@
نامه آقای راسخ افشار در سایت آقای قائممقام
http://www.jebhemelli.net/htdocs/Views/2007/09_September/Raskh_Misuse_INFname.htm


سوء استفاده از نام پر آوازهء جبههء ملی و مصدق

دکتر علی راسخ افشار از جبهه ملی ایران



" تا ملتی دانا و رجالی توانا نباشند کار مملکت بهمین منوال خواهد گذشت "

دکتر محمد مصدق ( خاطرات و تاًملات مصدق، بقلم دکتر محمد مصدق، ص 273 / انتشارات علمی، تهران )



دکتر محمّد مصدّق که دشمنان دیروزیش هم امروز اقرار به شخصیت برجسته و خدمات سیاسی او دارند، سالها تجربه سیاسی و علم و دانش خود را محتوای جنبشی قرار داد که زیر نام جبههء ملی توانست با تحقق حاکمیت ملّی، هر چند زودگذر، مکتبی را بوجود آورد که پس از سلطهء جانفرسای ساواک آریامهری و حاکمیت خانمان برانداز ولایت فقیه،درستی و کارآئی آن بر همگان آشکار گردیده است.

امروز که توده های ایرانی دوران حکومت کودتای آمریکائی ـ انگلیسی محمد رضا شاه را پشت سر گذاشته اند و تماشاگر از دست رفتن توان ملی و ثروت و فرهنگ و اخلاق جامعهء خود هستند، بزرگترین آرزویشان تجدید آن دوران کوتاه حکومت ملی میباشد.

نام مصدق افق امید بخش جوانان دانشگاهی و توده های عظیم مردم آزادیخواه و زیر ستم ما شده است.

اسطوره مصدق و روش و شیوه کار و اخلاق سیاسی او، با همهء فشارهای امنیتی ها و بسیجی ها و پاسداران و ملایان، امروز بیش از هر زمان دیگر، برای ایرانیان، چه در داخل و چه در خارج کشور، مطرح است.

تجربهء حزب توده و حرکتهای مسلحانهء چریکهای فدائی و مجاهد و آنچه طرفداران پر و پا قرص شاه مخلوع که بر ثروتهای باد آورده و دزدی شده از ملت در خارج کشور تکیه زده اند و در این مدت میخواستند و میخواهند بخورد ملت بدهند این واقعیت را آشکار ساخت که جز آزادی و دموکراسی و استقلال و حاکمیت ملی و قانون و جدائی دین از سیاست و مبارزهء مسالمت آمیز و بی امان علیه استبداد و استعمار و عقب ماندگی و استیفای منافع و مصالح ملی که همان برنامه و دکترین مصدق و شیوه کار و عمل او بود، ما مردم هیچ راه دیگری برای گذار از نظام کهن به نظام جدید که در حاکمیت ملی و حکومت قانون و تساوی حقوق یکایک شهروندان، از زن و مرد در سراسر کشور دارای هر گونه اعتقاد دینی یا زبان و فرهنگ محلی که باشند و پیشرفت علمی و صنعتی و اجتماعی و اقتصادی خلاصه میشود، نداریم.



و چنین است که برای راه اندازی کنگره ای بنام کنگره « جبههء ملی خارج کشور» نام مصدق و عنوان جبههء ملی اکنون دستخوش سوء استفاده ها و بهره برداریهای ناروا شده است و حالا در عین حال که از نیروهائی که سابقه فعالیت سیاسی دارند، انتظار میرود که با احساس مسئولیت در جهت اتحاد و ائتلاف هر چه بیشتر نیروهای سیاسی با یکدیگر کوشا باشند، تعدادی از توده ایها و اکثریتی ها و رنجبران سابق و حتی ساواکیها و آنارشیستها و تجزیه طلبان که در این سازمان و آن سازمان پرسه زده اند و اخیرا" در نشست " همبستگی" پاریس هم با حضور آقای تیرمن شرکت داشته اندو کارشان بجائی نرسیده است میخواهند با تنی چند از جبههء ملی های ساکن اروپا و آمریکا که بخاطر اختلافات شخصی و لج و لجبازی با آنچه بنام هستهء اصلی جبههء ملی در اروپا و آمریکا شناخته شده است و از آن کناره گیری کرده اند، دورهم جمع شوند.

من در عمر طولانی سیاسی ام که همیشه ملی گرا و پیرو راه مصدق بوده ام و از تشکیل جبههء ملی ایران تا به امروز همواره همهء فعالیت سیاسی خود را زیر پرچم جبههء ملی و مصدق بزرگ انجام داده ام که معروف همگان است، در این مدت شاهد ماجراها و ماجراجوئی هائی در رابطه با این دو واژه " جبهه و ملی " بوده ام. دوران پر افتخار حکومت ملی دکتر مصدق که با نام جبههء ملی عجین است چنان افتخار و جذابیتی به این نام داده است که در دوره های پس از آن بسیاری از تشکلهای سیاسی بنوعی از انواع برای موجّه نشان دادن خود یکی از این دو واژهء جبهه و ملی و یا هر دوی آنها را بخدمت گرفته اند.

حزب توده، جبههء متحد خلق را علم کرد. در آستانهء انقلاب بهمن پنجاه و هفت با جبههء دموکراتیک ملی روبرو شدیم. آقای حسن نزیه کوشش کرد تا چیزی بنام جبههء متحد ملی بوجود آورد.

با اینهمه این واقعیت قابل تحسین است که هیچ کس و هیچ جمعیت سیاسی بخود اجازه نداد با عنوان « جبهه ملی » تشکیلاتی را علم کند، و همه حریم آنرا رعایت کردند و محترم داشتند.

هیچکس و هیچ جمعیتی در مقابل شخصیتهای سیاسی ای که افتخار همکاری با دکتر مصدق را داشتند و بعنوان رهبران جبههء ملی مشهور بودند، بخود اجازه نداد که از عنوان جبههء ملی سوء استفاده کند و تشکلی با نام جبههء ملی بوجود آورد.

نه آقای دکتر متین دفتری با همه خویشاوندی نزدیکش با دکتر مصدق، نه دکتر بختیار با آن سابقه ای که در جبههء ملی داشت و نه تشکلهای مسلحانه، هیچیک از این نام سوء استفاده نکردند.

اوّلین کسی که پرده دری کرد و حرمت این نام را نگه نداشت و علم انشعاب و دوگانگی را بر افراشت دکتر احمد مدنی بود که با درگیری با بخش پر سابقه و اصیل جبههء ملی در آمریکا، با عده ای که دور او جمع شده بودند بر تشکل خود، نام جبههء ملی گذاشت و کنگره و شورا و این جور چیزها راه انداخت و پیروان قلیل خود را واداشت که او را بعنوان دبیر کل جبههء ملی ایران انتخاب کنند. و این همه در حالی بود که در ملاقاتهای بیشماری که من و چند نفر دیگر از جبههء ملی ها بهنگام اقامت ایشان در اروپا، چه در منزل روانشاد دکتر شفتی و چه در ملاقاتهای فرانکفورت و یا دوسلدرف با هم داشتیم و دوستانی که حالا ساکن پاریس هستندهم کم و بیش در این ملاقاتها حضور داشتند، در پاسخ ما که بارهای بار ایشان را دعوت کردیم که در تشکیلات جبههء ملی متشکل شوند و با ما فعالیت مشترک داشته باشند، ایشان هر بار با این جمله که " اگر فعالیتهای من بنظر شما مفید بود آنرا بحساب خود و جبههء ملی بگذارید و اگر بد و غیر مفید بودپای من باشد و دودش بچشم من برود." از شرکت در جبههء ملی خارج و همکاری تشکیلاتی با ما امتناع می ورزیدند، تا این که داستان پول گرفتن ایشان از آمریکائیها علنی شد و من که با هر گونه پول گرفتن از هر قدرت خارجی مخالف بوده و هستم، دیگر نمی توانستم در هیچ سطحی با ایشان همکاری کنم و با ایشان قطع رابطه کردم.

و بالاخره نه جبههء ملی مدنی و نه وسوسه های دیگر چپ و راست تا سلطنت طلب، هیچیک نتوانست من و همگامان اصیلی که با شناخت کامل از نهضت ملی و جبههء ملی ایران و دکتر مصدق و روش و شیوه کار و اخلاق سیاسی و مکتب او همچنان استوار بر راه خود بودیم و هستیم متزلزل کند و دچار انحراف نماید.

و حالا شما با تحریک و فشار آن عضو رنجبران سابق که اکنون وارد جبهه ملی و تشکیلات مرکزی تهران شده است و سعی میکند برای خود شخصیتی ملی بسازد و پایگاهی در خارج کشور دست و پا کند و به دروغ مدعی شده است که از بنیانگذاران کنفدراسیون در آمریکا و جبههء ملی خارج کشور میباشد، در حالیکه هیچیک از ما قدیمی ها در اروپا و آمریکا حتی برای یکبار هم که شده او را در تجمعهای بیشمار کنفدراسیون و جبههء ملی از کنگره ها و زمینارها ئی که داشته ایم ندیده ایم و نام او را هم تا این سالهای اخیر نشنیده بودیم، آلت دست شده اید و از روی لج و لجبازی و درگیریهای شخصی در پی انشعاب و ایجاد تشکلی جعلی با نام جبههء ملی افتاده اید، باشد، این جبههء ملی ارزانی خودتان باد!!! مطمئن باشید قادر نیستید جریانی ایجاد کنید که از سوی توده های ایرانی خارج کشور جدی تلقی شود، همانگونه که کسی جبههء ملی آقای دکتر مدنی را با اینکه ایشان شخصیتی شناخته شده و با سوابق مبارزاتی چشمگیر چه در ایران با رژیم شاه و چه در خارج کشور با رژیم ولایت فقیه بود، جدی نگرفت.

جبههء ملی اصولا" نیازی به تشکل وسیع ندارد. جبههء ملی و دکتر مصدق بنیانگذار آن، یک مکتب است. یک ایدهء روشن و صریح است که از نظر محتوا همانهائی است که در طول یک صد سال مبارزات نهضت ملی از مشروطیت تاکنون شکل گرفته و در شعار استقلال ـ آزادی ـ عدالت اجتماعی تبلور یافته است که شعار توده های عظیم مردم در قیام ضد سلطنتی سالهای پنجاه و شش و پنجاه و هفت بود که بوسیلهء ملایان منحرف گردید. و حالا با تجربه ایکه ملت ایران بویژه پس از سلطنت پهلویها و حاکمیت ولایت فقیه بدست آورده است، جمهوریخواهی و جدائی دین از سیاست هم به آن اضافه شده است.

جبههء ملی دکتر مصدق جنبشی است وسیع و ملی و فراگیر که بیان آرمانها و خواستها و آمال و آرزوهای ملت ایران است که هر گاه شرائط آن فراهم آید، و هدف مبارزان میهن پرست که پیشاهنگ این جنبش هستند هم همان ایجاد شرائط لازم می باشد، به استقرار حاکمیت ملی و قانون منجر خواهد شد که با همت قاطبهء ملت ایران تحقق خواهد یافت چونانکه در جنبش ملی شدن نفت، جهان شاهد آن بود.

جبههء ملی سرقبالهء هیچکس نیست و متعلق به ملت ایران است که تجربهء سالهای سی تا سی و دو شاهدی است که بر تارک ایران زمین می درخشد.

هر ایرانی از زن و مرد، شهری و روستائی ، از پیر و جوان، مذهبی و لامذهب، از چپ و ملی و دارای هر گونه زبان و فرهنگ محلی، اگر صمیمانه و صادقانه معتقد به اصول و اخلاق سیاسی و روش و شیوهء کاری که دکتر مصدق مطرح کرده است باشد، جایش در جبههء ملی ایران است.

چه خوب بود که شما هم این را می فهمیدید و مصداق " عرض خود میبری و زحمت ما میداری" نمی شدید.

پاینده ایران، پیروز جبههء ملی ایران



دکتر علی راسخ افشار، مسئول سابق تشکیلات کل جبههء ملی ایران، بیست شهریور ۱۳۸۶

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

بازگشت به صفحه قبل   نسخه قابل چاپ   لینک دائمی به این خبر 
 
 
¤ اخبار جبهه ملی
¤ درگذشت مهندس اسماعیل حاج قاسمعلی
¤ بازداشت پیمان عارف عضو جبهه ملی ایران
¤ ادیب برومند: انحلال مجلس استیضاح مصدق را منتفی کرد
¤ نامه سخنگوی جبهه ملی ایران به بی بی سی
¤ پیام های نوروزی
¤ خورشیدی که هر روز فروزان تر از روز پیش میدرخشد/بیانیه جبـــهه ملــــی ایــــران
¤ سنگر نشین بی مدعای آزادی هوشنگ کشاورز صدر رفت
¤ تجزیه طلبی محکوم است/رئیس هیئت رهبری جبهه ملی ایران
¤ متن پیام های رهبران جبهه ملی به مناسبت پنجاهمین سال تاسیس کنفدراسیون
¤ تحلیل جبهه ملی ایران ازرویدادهای مصر
¤ دکتر علی رشیدی عضو هیئت رهبری جبهه ملی ایران به دو سال زندان و 5 سال محرومیت از حقوق اجتماعی محکوم شد
¤ بازداشت اعضاي جبهه ملي ايران در اسفراين خراسان شمالي
¤ بزرگداشت دکتر مصدق در واشنگتن/2 گزارش
¤ بزرگداشت دکتر محمد مصدق در باشگاه ملی خبرنگاران در واشنگتن دی سی شنبه 10 نوامبر 2012
¤ مشروح سومین گزارش احمد شهید در رابطه با حقوق بشر در ایران
¤ جبهه ملي ايران , نيروي هوايي و خلبانان قهرمان دفاع مقدس را گراميداشت
¤ تکدیب امضا
¤ جبهه ملی ایران: به یاری زلزله زدگان بشتابیم
¤ درگذشت رادمرد میهن دوست آقای دکترخسروسعیدی عضو حزب ایران و جبهه ملی ایران
¤ ننگ ونفرین بربیست وهشتم مرداد
¤ اسطوره مقاومت مهندس عباس اميرانتظام در بيمارستان بستري شد
¤ بیانیه ادیب برومند و جبهه ملی ایران- اروپا و آمریکا در اظهار تاثر و همدردی با هموطنان داغدیده آذربایجانی
¤ احضار كورش زعيم
¤ درود بر چهاردهم مرداد / ادیب بـرومـند- رهبر جبهه ملی ایــران
¤ جبهه ملی ایران نسل کشی مسلمانان در میانمار را محکوم میکند
¤ بیانیه ادیب بـــرومند رئیس شورای مرکزی جبهه ملی ایران به مناسبت بزرگداشت ۳۰ تیر 1331
¤ نامه سرگشاده جبهه ملی ایران به رئیس جمهور آمریکا درمورد ادعای واهی مالکیت امارات بر جزایر ایرانی
¤ عمل جراحی قلب دکتر حسین موسویان، رییس هیئت اجرایی جبهه ملی ایران
¤ گرامیداشت یکصدوسی امین زادروز دکتر محمد مصدق در پاریس و کلن
¤ یادداشت اعتراض جبهه ملی ایران به موسسه گوگل
¤ تکذیب مذاکرات جبهه ملی ایران با آقای رضا پهلوی و نزدیکان ایشان
¤ جبهه ملی ایران مهیای ستیزه گری در باره حفظ تمامیت کشور است/ادیـب بـرومـند رئیس شورای مرکزی جبهه ملی ایران
¤ پیام های نوروزی استاد ادیـب بـرومـنـد , دکتر حسین موسویان ,اقاي حسن لباسچی و مهندس كورش زعيم
¤ پیام نوروزی ادیـب بـرومـنـد
¤ دیدارسخنگو و اعضای جبهه ملی ایران با دکتر علی رشیدی
¤ بیانیه ادیـب بـــــرومــند رئیس شورای مرکزی جبهه ملی ایران درباره انتخابات اسفند ۱۳۹۰
¤ جبهه ملی ايران در انتخابات شرکت نمی کند
¤ آخرین وضعیت جبهه ملی ایران
¤ وضعیت نا مساعد جسمی حمید رضا خادم، زندانی سیاسی در بند ۳۵۰ اوین
¤ آیا جبهه ملی ایران منحل میشود؟
¤ بازجویی و بازداشت فعالان و اعضای جبهه ملی ایران
¤ ادامه بازداشتها و احضار اعضای جبهه ملی ایران به وزارت اطلاعات
¤ برگزاری جلسات شورای جبهه ملی ایران ممنوع شد
¤ احضارعیسی خان حاتمی عضو شورای مرکزی جبهه ملی ایران/ بازداشت مهندس محمد توسلی
¤ بازداشت دکتر علی رشیدی
¤ احضار ملیون به وزارت اطلاعات
¤ نشست مهرماه شوراي مركزي جبهه ملي ايران
¤ جلسه شورای مرکزی جبهه ملی ایران پنج شنبه در تهران برگزار شد
¤ جبهه ملی ایران در خارج از کشور نماینده ندارد
¤ @نامه پیمان عارف به احمدی نژاد@دیدار از پیمان عارف
© 2004 - 2011 - خبرگزاری جبهه ملی ایران - J M I N e w s . c o m - تماس با ما