JMINews:"سازمان های جبهه ملی" یعنی همان دسته ۶ نفره که حتی سازمان هم نیست چه برسد به سازمانها٬ بیانیه ای مایوسانه انتشار داد که بازهم تمامیت خواهی و یک بعدی بودن این گروه را ثابت کرد.آنها بار دیگر نشان دادند که جبهه ملی از دید آنان یک جریان بسته است نه بستری برای تمام آزادیخواهان . ایراد این افراد به تمام نیروهای سیاسی ٬ اعتراف آنان به بودن در صحنه سیاسی خارج از کشور برای بیش از ۵۰ سال و شکست های مستمر آنان برای ایجاد حتی یک تشکل سالم ٬حکایت از تفکر پوسیده و مجبور به زوال افرادی دارد که امروز همسو با وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی ٬ آزادیخواهان و فعالان سیاسی در ایران را با حملات گستاخانه و ناجوانمردانه نشانه گرفته اند. هدف این افراد تنها یک نفر نیست بلکه تمام جریانات مخالف آنان است که کل اپوزسیون را شامل میشود. .امروز سانسور خبری ملیون در ایران تو سط "سازمان ها "به حملات تمام عیار به ملیون تبدیل شده است .زعیم نفر اول است٬شیرین عبادی و محمدعلی دادخواه وکلای او٬شورای رهبری جبهه ملی ٬سازمان مهندسان جبهه ملی ٬د انشجویان مبارز در داخل کشور و ........ هدف حملات این گروه خرد و کوچک هستند.آرمان های دکتر مصدق تنها استقلال و آزادی برای کشور نیست بلکه فضایل زیبا و کرامات والای انسانی را نیز شامل میشود که جهان پهلوان تختی شاخص ترین نماد آن در جبهه ملی است.پاکدامنی ٬حقیقت گویی ٬تهمت نزدن و توطئه نکردن از جمله خصوصیات مصدقی بودن است که در آنان نیست . جبهه ملی یک جریان بسته و مخفی نیست بلکه بستری برای آزادیخواهان است.
____________________________________________________________
http://www.jebhemelli.net/htdocs/statements/2008/July/INFAB_Critics_Enemies.htm
سازمانهای جبهه ملی ایران درخارج از کشور
و منتقدین، مخالفان و دشمنان آن
سازمانهای جبهه ملی ایران در خارج از کشور، با این فکر که احزاب، سندیکاها و سایر نهادهای دموکراتیک همه جا پیش شرط استقرار و استمرار دمکراسی بوده اند و جبهه ملی ایران مهمترین و شناخته ترین سازمان سیاسی مدافع آزادی و دموکراسی تاریخ معاصر ایران بوده است، در پی کوشش های مداوم و با همت رهروان نهضت ملی ایران در خارج از کشور، با برگزاری پیشکنگره و سپس کنگره رسمی و تصویب برنامه سیاسی، اساسنامه و چندین قطعنامه و پیام در خارج از کشور، پا به عرصه مبارزات سیاسی گذاشت. توجه به سازماندهی لازم و مناسب در ادامه خدمت در راه استقرار آزادی و دمکراسی در ایران و پشتیبانی از مردم ایران و کسب حمایت هرچه بیشتر از مردم جهان در جهت پیروزی این مبارزه ملی، نقطه مرکزی حرکت این سازمان گردید. بدین منوال دوستان وفادار نهضت ملی و کسانیکه تا بحال در گروهها و سازمانهای مختلف مصدقی فعالیت داشتند گرد هم آمدند و با تمام سعی خود کوشیدند که سازمانی را بسازند که راه پیوستن سایر گروههای جبهه ای و مصدقی را باز نگاهدارد.
با اینهمه هیچیک از شرکت کنندگان در کنگره که برخی از آنها بیش از پنجاه سال از عمر خود را در این جنبش سپری کرده اند، در این خوش خیالی بسر نمی بردند که با برگزاری یک کنگره همه مشکلاتی که تاکنون مانع یک همکاری نزدیک در یک تشکیلات واحد شده، یکشبه بر طرف خواهد شد. همچنین میدانستیم که اعضا قدیمی و علاقمندان به جبهه ملی ایران در خارج از کشور خیلی بیشتر از اعضا کنونی آن هستند و به عبارت دیگر از دید ما روند اتحاد جبهه ملی ها با تشکیل این سازمان به پایان نرسیده است. غرولندها و «انتقادات» مدعیان و حتی بعضی از طرفداران نهضت ملی (ملیون) نشان داده است که ایحاد تشکیلات جبهه ملی فقط موافق ندارد و گروه های پراکنده و کوچک جبهه ملی در خارج از کشور با میل و سلیقه بعضی بیشتر مطابقت دارد. افرادی که تا بحال بصورت فردی فعالیت میکرده اند و به کار تشکیلاتی عادت ندارند یا آنهائی که هر روز نظرشان را به مد روز عوض میکرده اند، چون تاب و تحمل پاسخگو بودن در مقابل جمع و هماهنگ نمودن اقدامات خود با دیگران را ندارند، به بهانه های گوناگون با هرگونه فعالیت متشکل مخالفت میورزند.
در حالی که بعضی دوستان، حتی از طیف های دیگر سیاسی با تشویق، ارائه پیشنهادات و انتقادات سازنده، ما را در تحقق اهداف خود یاری دادند، منتقدین کم تجربه تری هم پیدا شدند که تصور میکردند به خاطر حسن نیتی که دارند نظراتشان باید فورا به مورد اجرا در آید. این دوستان توجه نداشتند که بعضی کمبودها مانند پائین بودن درجه شرکت بانوان و جوانان، پراکندگی گروه های طرفدار نهضت ملی، فقدان اتحاد با سایر طیف های دموکرات برای استقرار دموکراسی، یا اهمیت بحث های تاریخی و غیره فقط به ذهن آنان نرسیده و رجوع به اسناد انتشار یافته از طرف نشست های این سازمان در شهرهای مختلف اروپا و آمریکا نشان میدهد که اعضا جبهه ملی این کمبودها را شناخته و در صدد برطرف نمودن آنها هستند. همچنین توجه نمیکنند که برطرف کردن تقریبا تمام این مشکلات یکشبه ممکن نیست و بعضی از آنها مانند اتحاد جبهه ملی ها، به خواست و عملکرد دیگر گروه های ملی نیز وابسته است و به دیالوگ، حوصله، جلب اعتماد و بالاخره زمان نیاز دارد.
در میان منتقدین ما افرادی هم بوده اند که همکاری یا اتحاد عمل جبهه ملی با طیف سلطنت طلبان را توصیه میکنند. صرفنظر از اینکه هیچ سازمان دموکراتی نمیتواند برای استقرار آزادی و دموکراسی با همان طیف هائی همکاری کند که در گذشته آزمایش خود را داده و هنگامی که در قدرت بوده اند، خشن ترین دیکتاتوری ها و قانون شکنی ها را در کشور بر پا کرده و در واقع مسببین وضع امروز کشور ما هستند، تجربیات مردم خود ایران و اکثر کشورهای جهان نیز نشان میدهد که وقتی فردی بطور موروثی و یا تحت عناوین دیگر مانند ولی فقیه بدون انتخابات دوره ای در راس حکومت قرار گیرد، مانع بزرگی در راه دموکراسی میشود.
متاسفانه بیش از پنجاه سال نبودن امکان فعالیت آزاد احزاب و تشکل ها در کشورمان، فرهنگ تحزب آنچنان تنزل یافته که نشانه های آن را میتوان در رفتار بعضی افراد که خود را طرفدار جبهه ملی نیز میدانند ولی متاسفانه تربیت و سابقه فعالیت تشکیلاتی در آن را ندارند، مشاهده نمود. برای مثال بعضی افراد با موضعگیری های در هم و مخدوش به نام جبهه ملی بدترین صدمات را به حیثیت آن میزنند. بهترین مثال فردی در آمریکا است که خود را طرفدار جبهه ملی معرفی میکند و تارنمائی به این نام را نیز اداره میکند. او در تارنمای خود اصول عقاید و خط سیاسی جبهه ملی را مخدوش و به دلخواه شخص خود جلوه میدهد. برای مثال وی حضور خود در جلسه مشروطه خواهان را به معنی اتحاد جبهه ملی و گروه مزبور قلمداد کرد و همصدا با سلطنت طلبان از جبهه ملی ها به عنوان "سینه زنان 28 مرداد" یاد میکند. فرد دیگری که هم نظر و مشاور عالی ایشان است چندی پیش در تلویزیون آمریکا ادعا هائی نمود که هیچگونه قرابتی با اصول عقاید، نظرات و خط سیاسی جبهه ملی ندارد. این فرد برای مثال ادعا کرد که فعلا جبهه ملی ایران رهبر ندارد و در آینده رهبر خود را معرفی خواهد کرد، یا آنکه جبهه ملی فقط خواستار انتخابات آزاد است و به جمهوری اسلامی کاری ندارد، یا ادعا کرد که ایشان 8 تا 9 سال قبل از انقلاب اسلامی رابط بین اپوزیسیون و محمد رضا شاه بوده و بالاخره ادعا کرد که جبهه ملی خواهان همکاری با طیف مشروطه خواهان است. این اظهارات که یا به سبب بی اطلاعی کامل و یا مغرضانه بود، همانطور که انتظار میرفت با موضع گیری به موقع و درست جبهه ملی ایران و عکس العمل های طرفداران جبهه ملی در داخل و خارج کشور روبرو شد.
ضعف فرهنگ حزبی، تشکیلاتی در جامعه ما فقط در برخورد افرادی که خود را طرفدار تشکل های سیاسی میدانند مشاهده نمیشود. رفتار مخالفین، بویژه مخالفین غیر متشکل نیز نشانه هائی از این ضعف را با خود به همراه دارد. بعضی افراد که اصولا با جبهه ملی و نهضت مصدقی مخالف هستند و فقط دنبال بهانه می گردند که مخالفت های قلبی خود را برای دیگران توجیه کنند، در عوض آنکه افکار خود را به روشنی ابراز کنند، این روزها راه جدیدی برای ابراز مخالفت با نهضت ملی پیدا کرده اند. برخوردهای آنها با جبهه ملی اول دوستانه و ناصحانه است بعد تبدیل به "انتقاد" میشود و در آخر به تخطئه جبهه ملی و رهبران آن می انجامد. آنها مقاله و یا سخنرانی شان را با ابراز ارادت به دکتر مصدق شروع می کنند اما در آخر همان مقاله یا سخنرانی رهبران جبهه ملی ایران را به "ورشکستگی اخلاقی" و عناوینی شبیه آن محکوم می کنند. در میان این نوع مخالفین غلط مشهوری هم هست که روزی یک برنامه تلویزنی را به تجلیل از سپهبد زاهدی، عامل کودتای 28 مرداد علیه حکومت دکتر مصدق اختصاص میدهد و روز دیگر لباس خیرخواهی جبهه ملی را پوشیده شروع به راهنمائی و نصیحت آن میکند. این فرد که در دوران انقلاب اسلامی شدیدترین طرفداری ها را از خمینی کرده و خود هیچ نیازی به برخورد به گذشته هایش نمی بیند، با علم به اینکه بحث های تاریخی در مورد دوران انقلاب به ویژه با توجه به شرایط داخل کشور در جبهه ملی مشکل است و در این شرائط کمکی هم به ادامه کار ما نمیکند، دائما به کوشش عبث خود برای اینکه آن را به بحث اصلی جبهه ملی تبدیل کند ادامه میدهد. این فرد باید بداند که اعضا و هواداران جبهه ملی زیرک تر از آنند که اجازه دهند بحثی از خارج به ایشان تحمیل شود و آنان را از مبارزه دشواری که در پیش دارند منحرف نماید.
بالاخره تکلیف ما با گروه دیگری که دشمنان قسم خورده جبهه ملی هستند برای مثال سخنگوی وزارت خارجه جمهوری اسلامی خیلی روشن است. آقای سخنگو بلافاصله پس از پیشکنگره ما در خرداد ماه 1386 ادعا کرد که دختر دیک چنی در آن پیشکنگره شرکت داشته است. ادعائی دروغ که با تکذیب بلافاصله سازمان ما روبرو شد.
___________________________________________________________
http://iranvich.org/
جبهه ملی و «اسب ترویا» !
منوچهر صالحی
در این روزها در رابطه با «جبهه ملی» با رخدادهای سیاسی تازهای روبهروئیم. چنین بهنظر میرسد که نیروئی پنهانی در پی بازسازی«جبهه ملی ایران» به ویژه در خارج از کشور است تا بتواند آن را به ابزار سیاسی مطلوب خویش بدل سازد. بیدلیل نیست که یکی از رهبران قدیمی جبهه ملی ایران مجبور شد در رابطه با رخدادهای اخیر بگوید که گویا در جبهه ملی «اسب ترویائی» نفوذ کرده که «یک پایش در ایران است و پاهای دیگرش در اروپا و آمریکا» (1). پس پرسش مهم آن است که بدانیم این نیروی پنهانی کیست و در پی دستیابی به چه اهداف سیاسی است؟ بهعبارت دیگر باید دید که در درون پیکر چوبی این «اسب ترویا» چه کسانی و با چه مقاصدی پنهان شدهاند؟
پیش از پاسخ دادن به این پرسشها خوب است که خواننده این نوشتار بداند که من خود در دوران سلطنت پهلوی عضو «جبهه ملی» برون مرزی و دو دوره نیز (نزدیک به سه سال- بین 1968 تا 1971) عضو هیئت اجرائیه «جبهه ملی خارج از کشور» بودم. ما رهبران «جبهه ملی» خارج از کشور در آن زمان کورش زعیم را که مدعی است در آمریکا عضو «جبهه ملی آمریکا» و کنفدراسیون بوده است، نمیشناختیم. در هر حال بهخاطر همین گذشته سیاسی بود و نبود «جبهه ملی» برای من بیاهمیت نیست، هر چند که خود سالها است شکل سازمانی «جبهه ملی» را ظرف مناسبی برای فعالیت سیاسی خویش نمیدانم.
اهمیت «جبهه ملی» در آن است که این سازمان از همان دورانی که پایهگذاری شد، کم و بیش در همان راهی گام برداشته است که دکتر محمد مصدق در تمامی دوران زندگی سیاسی خود کوشید از آن منحرف نگردد، یعنی مبارزه برای تحقق استقلال، دفاع از تمامیت ارضی و منافع ملی ایران؛ پیروی از سیاست خارجی مبتنی بر موازنه منفی که به معنای باج و امتیاز ندادن به کشورهای خارجی است؛ تحقق حکومت متکی بر قوانین دمکراتیک مصوبه مجلسی که نمایندگان آن توسط مردم برگزیده شدهاند؛ تحقق دستگاه قضائی مستقل و ...
البته کفش دکتر مصدق برای پای همه کسانی که پس از دستگیری، زندان، تبعید و مرگ او کوشیدند پرچم «جبهه ملی» را برافراشته نگهدارند، بزرگ بود و با این حال میتوان گفت که رهبران سنتی «جبهه ملی» تا انقلاب 1357 از این راه بهبیراهه نیافتادند. اما رخدادهای انقلاب تصمیمهای انقلابی میطلبید و در این میان شاپور بختیار پنداشت با گرفتن فرمان نخستوزیری از دست شاهی که با کودتای 28 مرداد به سلطنت بازگشته و دیکتاتوری منحوس 25 ساله خود را در ایران مستقر ساخته بود و با گرفتن رأی اعتماد از مجلسی که نمایندگانش توسط ساواک دستچین شده و فاقد هر گونه وجاهت و مشروعیت دمکراتیک بودند، میتواند ایران را از چنبره دیکتاتوری سلطنتی و حکومت اسلامی نجات دهد. او میپنداشت ارتشی که سالهای سال از شاه دیکتاتور پیروی کورکورانه کرده بود، ار یکسو همچنان به سلطنت وفادار خواهد ماند و در نتیجه از او که به فرمان شاه به حکومت رسیده بود، پشتیبانی خواهد کرد و از سوی دیگر به مبانی قانون اساسی مشروطه پایبند خواهد بود و در مبارزه با دینگرایان بنیادگرا حکومت او را تنها نخواهد گذاشت. اما دیدیم که چنین نشد. با رفتن شاه گریز سربازان از سربازخانهها شتابان شد. در چنین شرائطی که ارتش در حقیقت از هم پاشیده بود، فرماندهان ارتش دریافتند که هرگاه بخواهند همچنان از حکومت بختیار پشتیبانی کنند، یا باید به جنگ داخلی تن در دهند و یا آن که در برابر جنبش تودهای «همچون برف آب خواهند شد» (2). بنابراین آنها خود را مجبور دیدند در این جدال سرنوشتساز «بیطرف» بمانند و در نتیجه بختیار که از پشتیبانی مردم محروم بود، پس از اعلان «بیطرفی» ارتش به فرار از ایران مجبور شد.
برعکس بختیار که کوشید بدون پشتوانه مردمی و با دستهای خالی در برابر جنبش انقلابی بایستد و آن را «مهار» کند، دیگر رهبران «جبهه ملی» با پذیرفتن «رهبری» آیتالله خمینی با انقلاب همگام شدند و بههمین دلیل نیز بهمثابه هواداران «جامعه مدنی» در نخستین «دولت موقت» و «شورای انقلاب» شرکت کردند. آنها هر چند در همه پرسی «قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران» به طرحی رأی مثبت دادند که حقوق مدنی مردم را قربانی باورهای دینی میساخت و زیرساختهای مناسبی را برای سلطه ولایت فقیه بر جامعه هموار مینمود، اما در برابر «قانون قصاص» و تحمیل «حجاب اجباری» بر زنان ایران ایستادند و با افتخار «حکومت موقت» و «شورای انقلاب» را ترک کردند. آیتالله خمینی برای آن که بتواند «جبهه ملی» را از مردم دور سازد، مجبور شد به مصدق بتازد و این سازمان را «مرتد» بنامد.
از آن زمان بهبعد بیشتر رهبران، اعضاء و هواداران «جبهه ملی» همچون «نهضت آزادی» در وضعیتی برزخی بهسر میبرند.، یعنی نه میتوانند آزادانه در جامعه فعالیت کنند و نه کاملأ ممنوع و تعطیل شدهاند. اگر منافع رژیم ایجاب کند، آدمکشان حرفهای خود را بهسراغ مخالفین سیاسی خویش میفرستد تا آنها را همچون بختیار، فروهرها و ... در ایران و انیران سربهنیست کنند و یا آنها را همچون مهندس امیرانتظام به زندانهای بیبازگشت میافکند. خلاصه آن که این سازمانها مجبورند مواضع سیاسی و فعالیت اجتماعی خود در ایران را به گونهای بیآرایند که سبب آسیب و تهدید ویرانگر اعضاء و هوادارانشان نشود.
اما از همان فردای انقلاب اسلامی و بهویژه پس از آن که «جبهه ملی» مرتد اعلان شد، در انیران در رابطه با بازسازی سازمانهای اپوزیسیون رژیم اسلامی و از آن جمله بازسازی «جبهه ملی ایران» با سه تلاش روبهرو هستیم.
نخستین تلاش از سوی برخی از رهبران، اعضاء و هواداران این جریان که بهخارج از کشور گریخته بودند، انجام گرفت. آنها کوشیدند «جبهه ملی» را که پیش از انقلاب در خارج از کشور دارای تشکیلات بود، دوبارهسازی کنند. در این میان تیمسار مدنی که در کوران انقلاب به «جبهه ملی» ایران پیوسته و در نخستین انتخابات ریاست جمهوری بیش از سه میلیون رأی کسب کرده بود، با تکیه بر آن آرأ میخواست در کنار ابوالحسن بنیصدر که از سوی مردم ایران بهریاست جمهوری برگزیده شده و با تمایل خمینی و رای عدم کفایت «مجلس شورای اسلامی» از مقام خود «عزل» گشته و مجبور به فرار به فرانسه شده بود، شاپور بختیار که در مقام «نخستوزیری»!! از ایران گریخته بود، مسعود رجوی که رهبر فراری بزرگترین سازمان سیاسی ایران آن روز بود و از سوی بنیصدر به«نخستوزیری دولت موقت جمهوری اسلامی دمکراتیک» منصوب گشته بود، به مثابه رهبر بلامنازع «جبهه ملی» از مشروعیت برخوردار گردد.
در آغاز نیز بسیاری از اعضاء «جبهه ملی» به او گرویدند و پنداشتند میتوان به رهبری مدنی سازمانهای «جبهه ملی» را «احیاء» کرد. اما در دورانی که «تب انقلاب» همه را فراگرفته بود، گوش شنوائی برای تحقق «حکومت قانون» و «جامعه مدنی» وجود نداشت. چندی بعد هم معلوم شد که مدنی نیز همچون بختیار چندین میلیون دلار از «سیا» دریافت کرده است و در نتیجه این تلاش نافرجام ماند، زیرا مردمی که علیه سلطنت پهلوی، یعنی رژیمی که گوش بهفرمان آمریکا بود، انقلاب کرده بودند، به رهبرانی که اینک با دلارهای آمریکائی میخواستند آنها را به ساحل «استقلال و آزادی» برسانند، باوری نداشتند. به همین دلیل نیز پروژه بازسازی «جبهه ملی» سالها بینتیجه ماند. اما هر اندازه از عمر رژیم اسلامی گذشت و ناهنجاریهای این رژیم عقبمانده با دنیای مدرن و معیارهای «جامعه مدنی» آشکارتر گشت و بهویژه هنگامی که زنان و جوانان ایران دریافتند برای تحقق جامعهای آزاد و زندگی شرافتمندانه به آزادیهای مدنی و حکومت قانون نیازمندند، به استقبال اندیشههای مصدق شتافتند. در این زمینه جنبش دانشجوئی ایران نقشی تعیین کننده بر دوش گرفت و درست از این هنگام «جبهه ملی» به مثابه سازمانی که در جهت تحقق اندیشهها و میراث سیاسی مصدق مبارزه میکند، دوباره ارج و احترام واقعی خود را در ایران و انیران بهدست آورد.
تلاش دوم از سوی سازمانهای جاسوسی «سیا» و «موساد» آغاز شد. آنها از دوران جنگ ایران و عراق در پی متحد ساختن نیروهای اپوزیسیون ولایت فقیه در سازمانی واحد بودند و هنوز نیز در این زمینه فعال هستند. به همین دلیل با کمکهای مالی این سازمانهای امنیتی یک سلسله «سازمانهای سیاسی» ایرانی در خارج از کشور بهوجود آمدند که برخی از آنها خود را «کمونیست» مینامیدند و هنوز هم مینامند، برخی «مشروطهطلب» بودند و هنوز نیز هوادار نظام شاهنشاهیاند، برخی بر طبل جمهوری میکوفتند و هنوز هم بر آن میکوبند و ... . هدف «سیا» و «موساد» آن بود و هست که با متحد ساختن سازمانهای سیاسی وابسته بهخود در یک «جبهه واحد» بتوانند در بزنگاه مناسب از این آلترناتیو سیاسی بهسود خود بهره گیرند.
تلاش سوم از سوی سازمانهای امنیتی «جمهوری اسلامی» صورت گرفته است. این رژیم برای آن که سازمانهای اپوزیسیون را «اخته» کند، در بسیاری از این سازمانها نفوذ کرده است و میکوشد با دستیابی به ارگانهای رهبری این سازمانها سیاست و کارکرد آنها را در جهت منافع خود سوق دهد. در عین حال با «فرار» برخی از روزنامهنگاران و کسانی که در گذشته خود عضو نهادهای امنیتی این رژیم بودهاند و امروزه در برابر این رژیم قد برافراشته و بهخاطر «دمکراسی» و «آزادی» مبارزه میکنند، عملأ فضای سیاسی خارج از کشور در اختیار کسانی قرار گرفته است که در گذشته با رژیم اسلامی بودند و اینک از هویت سیاسی شفافی برخوردار نیستند.
وقتی رژیم اسلامی «بهار آزادی» را پشت سر گذاشت، برای تحکیم پایههای حکومت خود کشتار دهشتناک نیروهای مخالف خویش را آغاز کرد. همین امر سبب مهاجرت اجباری چند میلیون ایرانی به اروپا و آمریکا شد. در همان روزگار برخی از کسانی که روزگاری عضو «جبهه ملی» بودند، اما تب انقلابیگری سبب شد تا به سراغ حکومتهای الجزایر، لیبی، عراق، برخی از شیخنشینها، جنبش ظفار و جنبش آزادیبخش فلسطین بروند و پس از انقلاب، چون سهمی از قدرت سیاسی به آنها نرسید، با پذیرش تبعید اجباری، این بار به سراغ آمریکا و اسرائیل رفتند تا با بهرهگیری از امکانات این دو کشور «جبهه ملی» را بازسازی کنند. به ابتکار آنها چندین نشست و «کنفرانس ملی» در کشورهای مختلف اروپا و حتی آمریکا تشکیل شد تا «نیروهای ملی» - از هواداران دکتر مصدق گرفته تا شاپور بختیار و چپهای وطنی- بتوانند در «جبهه ملی» ایران متحد شوند. اما آن تلاشها بهخاطر هوشیاری رهبران «جبهه ملی» در ایران و شخصیتهای وابسته به طیف ملیون مصدقی در خارج از کشور با شکست روبهرو شد و نافرجام ماند.
با توجه بهاین تجربه، پس باید از چند سویه در جهت بازسازی «جبهه ملی» و وابستهسازی این نهاد سیاسی گام برداشته میشد.
یک راه نفوذ کردن در درون «جبهه ملی» ایران بود (3). همه علائم نشان میدهند که کورش زعیم یک پای آن «اسب ترویائی» است که در «جبهه ملی» ایران نفود کرده است. او تنها «رهبر جبهه ملی ایران» است که با برخی از شخصیتهای وابسته بهمحافل سیاسی ایرانیان خارج از کشور که با دولتهای غربی دارای روابط پنهان و آشکار هستند، ارتباط دارد. او با برخی از آقایانی «مقالات مشترک» نوشته است که رسانههای فارسیزبان غرب هر از چندی با آنها بهمثابه «رهبران اپوزیسیون ایران» مصاحبه و گفتگو میکنند و یا آن که احزاب سیاسی کشورهای امپریالیستی و کنگره آمریکا از این «آقایان» دعوت میکنند تا بهمثابه «متخصصان سیاسی» در بحثهای «میز ایران» آنها شرکت جویند. حتی حزب سبزهای آلمان که بی قید و شرط از اسرائیل پشتیبانی میکند، کوشید با کمک همین عناصر تظاهراتی از ایرانیان ساکن آلمان در دفاع از «حق موجودیت اسرائیل» در برلین را سازماندهی کند. جالب آن که برخی از این «آقایان» که از بنیانگذاران «جمهوریخواهان ملی ایران» بودند و میخواستند آن پدیده را جانشین «جبهه ملی» سازند، چون دیدند کارشان نگرفت، در کنار آن «اتحاد جمهوریخواهان ایران» را تشکیل دادند تا جای خالی یک «جبهه» واقعی را پر کرده باشند، اما چون این پروژه نیز با آن که آغازی خوب داشت، پایانی غمانگیز یافت، آنها مجبور شدند با توجه به این دو تجربه شکست خورده، اینک در بازسازی «جبهه ملی اروپا» نقشی فعال بازی کنند و عضو این سازمان نیز شوند تا بتوانند با بهرهگیری از نام نیک «جبهه ملی» ظرف مناسبی برای تحقق مقاصد سیاسی خویش در اختیار داشته باشند. بهعبارت دیگر، این «آقایان» همزمان در سه سازمان با خصلت جبههای عضو و در هر سه این سازمانها عضو ارگانهای رهبری هستند. پس بهروشنی میتوان پاهای دیگر آن «اسب ترویا» در خارج از کشور را یافت که با عضویت در سه سازمان سیاسی، با داشتن ارتباط بسیار نزدیک با احزاب سیاسی کشورهای متروپل سرمایهداری اروپا که از اسرائیل هواداری میکنند، با ارتباطهائی که با برخی از محافل «پارلمان اروپا» و «کنگره آمریکا» دارند، ... به کارچاقکنان سیاسی آمریکا و اسرائیل بدل شدهاند.
کوشش دیگر «اسطورهزدائی» از دکتر مصدق بود. در این راستا نخست مجله «تلاش» (دوره دوم انتشار) پیشقدم شد که در هامبورگ-آلمان انتشار مییابد و ناشرین آن با هزاران رشته مرئی و نامرئی به داریوش همایون، «صدای آمریکا» و ... وابستهاند. این نشریه با ترتیب دادن یک سلسله مصاحبه با «کارشناسان سیاست» کوشید به افکار عمومی ایرانیان تبعیدی القاء کند که «رهبران شایسته» کسانی هستند که آرزوها و ایدهآلها را جانشین واقعییات نمیسازند و بلکه با توجه به اصل پراگماتیستی win-win به بهترین سازش تن در میدهند. بهاین ترتیب این «کارشناسان» مصدق را سیاستمداری لجباز و یکدنده نامیدند که «منافع ملی» مردم ایران را قربانی «وجیهالمله» سازی شخصیت سیاسی خود نمود. دیری نپائید که مرحله دوم «اسطورهزدائی» آغاز شد و کسانی چون جلال متینی، علی میرفطروس، حمید شوکت و ... (4) با بودجههائی که از «سیا» و «موساد» و ... دریافت کردند، کتابهائی در همین راستا نوشتند و کوشیدند کسانی همچون رضاشاه، محمدرضا شاه، هویدا و قوامالسطنه را به مثابه سیاستمداران «وطنپرست» و «واقعگرا» در برابر مصدقی که جز به «وجیهالمله» بودن خویش نمیاندیشید، علم کنند. البته این تلاشها هنوز پایان نیافته است و در آینده نزدیکی خواهیم دید که چگونه برخی از این «تاریخپژوهان» نوخاسته شاپور بختیار را در برابر مصدق علم خواهند کرد و نشان خواهند داد که مصدق در مقایسه با بختیار از شهامت و درایت سیاسی برخوردار نبوده است!!.
همچنین دعوت «جبهه ملی آمریکا» از چهرههائی به «کنفرانس» خود که همچون پرویز دستمالچی تا دیروز از «رادیو اسرائیل» به مردم ایران درس دمکراسی میدادند، اما درباره پایمال شدن حقوق دمکراتیک مردم فلسطین توسط رژیم اشغالگر اسرائیل سکوت کرده بودند و هنوز نیز در این باره سخنی نمیگویند (5)، کسانی همچون دکتر علیرضا نوریزاده که کارشان توجیه سیاستهای ضد انسانی و جنگافروزانه دیوانسالاری بوش در کشورهای همسایه ایران است، کسانی که همچون فاحشهگان سیاسی لب هر حوضی نشستهاند و ... اینک به مثابه «رجل سیاسی» به «کنفرانس جبهه ملی آمریکا» دعوت شدهاند، آشکار میسازد که کاسهای زیر این نیمکاسه پنهان است.
دوستی و نزدیکی و ارتباطهای آشکار و پنهان کورش زعیم با این افراد و محافل نشان میدهد که دستهائی در کارند تا اگر بتوانند «جبهه ملی» را در زیر سیطره خود گیرند و آن را به ابزار سیاست مطلوب خویش بدل سازند و هرگاه در این راه موفق نشدند، با گرفتار ساختن «جبهه ملی» به رویکردها و کشمکشهای داخلی، این تشکیلات خوشنام را بدنام سازند تا بتوانند آلترناتیوهای فرمایشی خود را به مردم ایران «حقنه» کنند.
اما با توجه به تاریخ ایران، نه تنها ایمان، بلکه یقین دارم که این تلاشها بهجائی نخواهند رسید و این توطئه توأمان علیه یکی از کهنترین و خوشنامترین سازمانهای سیاسی ایران که دستاوردهای انقلاب مشروطه را زنده نگاه داشته است، شکست خواهد خورد و زمستان خواهد رفت و روسیاهی به زغال خواهد ماند.
پانوشتها:
1- رجوع شود به مصاحبه آقای دکتر حسین موسویان، رئیس هیات اجرائیه جبهه ملی ایران در مصاحبه با سایت ملیون.
2- رجوع شود به کتاب «اعترافات ژنرال»، نوشته ارتشبد عباس قرهباقی و «همچون برف آب خواهیم شد»، مذاکرات «شورای فرماندهان ارتش دی- بهمن 1357»
3- رجوع شود به مقاله آقای علی شاکری (زند) با عنوان «رخنه و تخریب از درون، یک شیوهی تاریخی شناخته شده» که در سایتهای اینترنتی متعددی انتشار یافته است.
4- در این زمینه رجوع شود به «کارنامه سیاسی دکتر محمد مصدق»، نوشته جلال متینی، لوسآنجلس، شرکت کتاب، پاييز 1384-2005؛ علی میرفطروس، «دکتر محمّد مصدّق؛ آسیب شناسی یک شکست»، چاپ اینترنتی و حمید شوکت، «در تیررس حادثه»، انتشارات اختران، 1387، تهران
5- در این باره رجوع شود به مقاله من با عنوان «موساد و جوجه روشنفکران ایرانی» که در شماره 46 ماهنامه «طرحی نو»، آذر 1379 چاپ شده است.