بس خلق به لحن شکوه می نالد
کز هستی خود بریده پیوندم
از بهر چه شد « دلار آمریکا »
حاکم به ری و کن و دماوندم
با شیوه اقتصاد ناسالم
تلخست به کام آرزو قندم
هرگونه متاع را بها افزون
هر روز کنند و غم فزایندم
افزایش این هزینه هایم کشت
معذورم اگر دل از جهان کندم
در پاسخ خواست های روزینه
گویم چه به کودکان دلبندم؟
وه وه زهزینه های تحصیلی
وانگاه به درس ، عشق فرزندم
کمبود حقوق و خرج روز افزون
ترسم که کنند دزد و رهبندم
عید است عزای من که هرساله
در جوش و جلای ماه اسفندم
هرچند که تنگ شد مرا روزی
در گوش شکم ، فزود ترفندم
اینست زبان حال بسیاری
از هموطنان که زارنالندم
بی برگی هموطن نیارم دید
راضی به نوای خویش اگر چندم
تدبیر و وفاق و جهد و همداری
این است « ادیب » را بهین پندم.
------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
کلیه فروش
روزی گذشتم از در درمانسرای شهر
دیدم نشسته مردی و گردش سه کودکند
مردی نژند و غمزده در نیمه راه عمر
آشفته زان که گرسنه اینها یکایکند
کردم سلام و گفتمش ای مرد پاکدل
بهر چه حاجتی ست که اینجا نشسته ای ؟
این سان مریض گونه تویی یا که کودکت
آیا بدین صفت ز چه رو دل شکسته ای ؟
گفت ای عزیز پرسش احوال من مکن
کز غم شود کلاف درون تو ریش ریش
از قلت معاش بود خاطرم نژند !
وز خجلت عیال بود حالتم پریش !
چون هر چه داشتم همه یکجا فروختم
چیزی دگر جز آه مرا در بساط نیست !
یکره نیند سیر زن و کودکان من
در آشیان ما اثری از نشاط نیست!
امروز آمدم که اگر کلیه خواستند
من با فروش کلیه کنم چاره معاش
با این امید آمده ام تا برای خویش
جویم فراغتی ز پی آب و نان خویش
بیخود شدم ز خویش از این ماجرای سخت
افسرده دل ز وضع کسانی چنین فقیر
کز بهر نان و آب فروشند کلیه را
عضوی عزیز از تن سالم ولی حقیر
یارب کجاست عدل و مروت در این دیار
کز غیبتش نداری و فقر است خانه روب
تعدیل اقتصادی اگر نیست چاره ، چیست ؟
جز بینوایی از ستم آشیانه کوب
تا ثروت عموم چپاول شود به زور
تا قدرت و غرور تعدی کند به خلق
فحشا و فقر و کلیه فروشی و اعتیاد
همچون نهنگ جامعه را بردرد به حلق
تا دستبرد عده ای از صاحبان زر
یا حرص و آز نحله ای از صاحبان زور
حاکم بود به کشور و فقر آورد پدید
باور مکن که سور پدید آید و سرور