« در نظام های استبدادی، انسان های اسير و نا اميد در گرداب
« اسارت، ساکت و لب فرو بسته به فردا های نا پيدای خويش
« می انديشند، اما آن روز که « ندای» مرگ بر ديکتاتور
« جوانان ميهن در گستره گيتی گسترده شود سپيده فرا ميرسد.
ای ديکتاتور...
ای ديکتاتور !...
ای مظهر دنائت و بی رحمی
به مزدوران ددمنشت بگو :
با گلوله های مرگبارت ، سينه ام را بشکافند
سينه مرا ، خواهر و همسايه ام ...
کارگر و کشاورز وطنم
همرزم و همکلاسی ام را...
خون های گرم ما را به بين
که بر خاک ميريزند
بر شهر و روستا های وطنم
بر کوير های تفتيده ميهنم،
آن گه، گل های رنگ پريده از بيداد تو
به سرخی خواهند گرائيد
ولاله های زرد گلگون می شوند
به مزدورانت بگو
سينه مرا بدرند...
سينه همرزم، دوست و هم کلاسی مرا
قلب پر آذرم را بيرون آورند
قلب من ...
هديه ايست از همه مادران وطنم
از مادر همرزم ، و مادر هم کلاسيم
برای آن ها که در زندان های تو
در راه آزادی و رهائی ميهن
از چنگال تو و ددمنشان درگاهت
در سپيده دم های فراموش شده
در سکوت سحرگاهی به خاموشی، گرائيدند
به مزدورانت بگو ...
به مادرم بگويند...
هرگز در برابر تو
در برابر قدرت اهريمنيت
به زانو درنيامدم و تسليم نشدم
و به چهره ات که نشان از دنات دارد نگريستم
به مادرم به مادر هم کلاسی ، و مادر همرزمم
به دژخيمانت بگو....
که شاهين های زندانت را
آزار ندهند...
تو ! هرگز نخواهی توانست
بال های ستبر آنها را بچينی
وتوان پرواز را از آنها بگيری...
آنها را به زانو درآوری
هرگز فرياد استغاثه ای نخواهی شنيد
خروش رعد آسای آن ها
ديوارهای زندان
و کاخ رفيع! تحميق ترا
فرو خواهند ريخت
خون من ، خون هم کلاسيم
خون کارگر و کشاورز ميهنم
در جای جای زندان بزرگ ميهن
در شهر و روستا
در مزارع و کارخانه...
شقايق های بی رنگ وطن را رنگ ميدهند
و لاله ها را بارور ميسازند
لاله ها و شقايق های سرخ...
دست خون آلوده تو را
و مزدوران پليدت را
از گهواره فرزندان ميهن
آرامگاه شهيد وطن
و مزار نياکان من دور خواهند کرد