انگیزه این نوشتار سخنرانی آقای مهرداد مشایخی تحت عنوان « چرا ایرانیان گرایش به همکاری ندارند؟ » در گردهمایی نوروزی « انجمن دانشجویان ایرانی دانشگاه جورج میسون» در ایالت ویرجینیا است که در سایت ایران امروز منعکس شده است. http://www.iran-emrooz.net/index.php?/politic/more/7563
سالی دیگر را همچون سالهای گذشته پشت سر نهادیم بدون آنکه مخالفان (1) ولایت مطلق فقیه جمهوری اسلامی موفقیتی ، بخصوص در زمینه اتحاد عمل، کسب کنند. باز مثل همیشه انگشت اتهام و مسئولیت را به سوی جلو نشانه گرفتیم و می گیریم غافل از اینکه کسانی هم هستند که در پشت سر ما قرار دارند که انگشت آنها به سوی ما نشانه رفته است. مسئولیت نپذیرفتن ، و دیگران را مقصر دانستند چنان در جان و اندیشه ما ریشه دوانیده است که نه تنها سالهای سال بلکه قرنها باید سپری شود تا این آفت کشنده را ریشه کن کنیم. آقای مشایخی هم از این قاعده مستثنی نبوده و مسئولیت این عدم همکاری را متوجه دیگران می کنند که در زیر به آن می پردازم. عدم گرایش به همکاری با یکدیگر علاوه بر عدم اعتماد نسبت به یکدیگر، به باور من وجه دوم بسیار مهم دیگری هم دارد بنام عدم پرداخت هزینه که به آن نیز هم می پردازم.
در مورد عدم همکاری ایرانیان با یکدیگر مطالب و مقالات بسیاری نوشته است. از جمله نویسنده در مقاله ای تحت عنوان « عدم اعتماد سیاسی» (2) دو سال قبل در همین ایام نوروز دلایل خود را بر شمردم. مطمئناً گفتار و نوشته آقای مهرداد مشایخی و همچنین این نوشتار آخرین آنها نخواهد بود و سروران و اندیشمندان دیگر در طول زمان باز هم خواهند نوشت. اما آنچه باعث نگرانی بنده است اینکه به قول دوست و اندیشمند ارجمند و گرامی بنده ، آقای غفور میرزائی، « می شنویم و گوش نمی کنیم، نگاه می کنیم و نمی بینیم، مطالعه می کنیم و یاد نمی گیریم.» (3)
شکست و یا پیروزی یک جنبش, حزب, سازمان و گروه سیاسی متکی به اراده و نظرات مخالفان و موافقان آن نیست, بلکه مهم ترین عامل, علاوه بر عوامل دیگر, حمایت و یا عدم حمایت انبوه توده مردم از آن است. و این حمایت , و یا عدم حمایت,در صورتی انجام می پذیرد که در وهله اول اعتماد سیاسی, و یا عدم اعتماد سیاسی,ایجاد شده باشد. آقای مشایخی در این مورد ضمن پرداختن به عوامل تاریخی می نویسند: « فرهنگ حاکم بر ایرانیان، که خود محصول شرایط تاریخی چند هزار ساله آنان است، انگیزه ها و امکانات عملی برای همکاری ( به ویژه خارج از گروه های «اولیه» نظیر خانواده، قوم، ایل، مذهب و غیره) را تشویق نمی کند. بدین ترتیب، ایرانی ابتدا فرا می گیرد که برای حفظ خود نباید به «دیگران» اعتماد کرد. بی اعتمادی و بدگمانی ارزش های موثرتری محسوب می شوند تا اعتماد داشتن و «خوش باوری».» (4) و در جای دیگر می نویسند : « پدر و مادرها و خانوادههاى ايرانى، در مجموع، خود يكى از نهادهاى غيردولتى انتقالدهندهی ضدارزشهاى بىاعتمادى، بدگمانى، تكروى و عدم كار گروهى به فرزندانشان هستند. آنها، به خيال خود، با تكرار اينگونه نصايح، تلاش مىكنند به ايمنى و آسيبناپذيرى فرزندانشان كمك نمايند! » (5) آقای مشایخی بیشتر به معلول ها پرداخته اند، که بسیار هم درست است ، و مسئولیت را متوجه خانواده می کنند ولی صحبتی از علت ها که باعث چنین تفکراتی در جامعه ای کوچک، مانند خانواده، شده است اشاره ای نمی کنند. ایشان به منشاء جملاتی که در جامعه کوچک خانواده بطور اخص و در جامعه اجتماعی بطور اعم رواج دارد ، اشاره ای نمی کنند. جملاتی همانند « اینها فقط حرف می زنند » ,« اینها که برای منو تو دل نمی سوزونند » ,« اینها همشون بدنبال قدرت هستند»,«رای من و نظر من چه اهمیتی داره , اینها کاره خودشون را می کنند» ,« اینها همشون سرو ته یک کرباسند », « سیاست پدر و مادر نداره » و غیره. این جملات و کلمات رایج بطور اتفاقی وارد تفکرات خانواده و اجتماع نشده است. این طرز تفکر محصول عملکرد افرادی است که در پی کسب گرفتن رای و اعتماد مردم بوده و پس از کسب آن به قول ها و وعده و وعید های خود پشت پا زدند.
احتیاجی نیست به تاریخ «چند هزار ساله» خود برگردیم و اگر به همین تاریخ 100 ساله خود نگاه کنیم، و اگر از استثنا ها بگذریم، همیشه همین گونه بوده است. نمونه های فراوانی را می توان نام برد، نمونه هایی که خود ما هم متاسفانه شخصاً آن را تجربه کرده ایم. تجربه آقای خمینی در سال 1357، تجربه آقای محمد خاتمی در دوران 8 ساله اصلاحات دو نمونه بارز اینگونه دامن زدن به عدم اعتماد مردم و روی گردانی از همکاری مشترک در جامعه ماست. عملکرد مخالفان جمهوری اسلامی که سالیان درازی است در کشورهای دمکراتیک غرب زندگی می کنند از این قاعده مستثنی نبودند و نیستند. علت شکل نگرفتن اتحادی فرا گیر بین مخالفان ولایت مطلقه فقیه همین عملکرد های متناقض آنها است. زمانی که نخبگان سیاسی جامعه از « مشارکت عمومی » و « خرد جمعی» صحبت می کنند ولی در عمل « من تصمیم می گیرم و تو فقط عمل کن » را به نمایش می گذارند. زمانی که از « آزادی بیان » و « آزادی مطبوعات » صحبت می کنند ولی در عمل « من صحبت می کنم و تو فقط گوش کن» و « من می نویسم و تو فقط بخوان » را به اجرا در می آورند. زمانی که دوستان و جامعه مطبوعاتی ما از « آزادی قلم و آزادی اندیشه » صحبت می کنند ولی در عمل نویسنده های دگر اندیش را « ممنوع القلم » می نمایند. چرا که مخالف اندیشه های سیاسی سردبیر و مدیر مسئول این و یا آن سایت می نویسند. زمانی که فعالان سیاسی از تحمل و تساهل سخن می رانند ولی در عمل با برچسب و تهمت های ناروا پاسخ مخالفان خود را می دهند. تمام افراد و گروه ها، سازمانها و احزاب سیاسی ما در گفتار طرفدار دو آتشه آزادی بیان، آزادی اندیشه، آزادی قلم و مطبوعات، مشارکت عمومی، خرد جمعی و ....هستند ، ولی در عمل اکثریت نخبگان سیاسی، احزاب، گروه ها و سازمانهای سیاسی ما « آزادی بیان اندیشه و قلم » فقط تا « من » وجود داشته و هنوز هم دارد و پائین تر از من وجود ندارد. «مشارکت عمومی» و «خرد جمعی» فقط در جمع « ما » وجود دارد و خارج از جمع « ما » وجود نداشته و ندارد. خرده بر من نگیرید، در همین جمهوری اسلامی هم آزادی بیان ، آزادی مطبوعات ، آزادی اندیشه ، هم مشارکت عمومی، خرد جمعی وجود دارد. منتهی همانطور که اشاره شد فقط در جمع خودشان و خارج از جمع خودشان کفر است و توطئه بر علیه انقلاب و نظام. حال چه فرقی است بین ما و حاکمیت جمهوری اسلامی ؟ هیچ. هر دو گفتارمان و عمل مان یکی است. نمونه اینگونه عملکردها را هم در اتحاد جمهوری خواهان ایران ، که خود آقای مشایخی یکی از اعضای شورای رهبری آن می باشند، دیدیم و هم در اتحادهای دیگر که قبل از تولد چنین اتحاد ها و همکاری های مشترک با عمکردهای نادرست آنها در جنین خفه می شود و یا طفل اتحاد ناقص بدنیا می آمد. به دور و بر خود و از همه مهمتر به خودمان نگاه کنیم. در چند سال اخیر چند اتحاد شکل گرفته و یا سعی در شکل و سازمان دادن اتحاد ها کرده اند؟ همه ادعا دارند که آنها درست می گویند و حقیقت مطلق نزد آنها است و سعی دارند حرفها و ایده های خود را به اجرا در آورند. و به همین دلیل است هر فرد و یا گروه خاصی دست به اقدام اتحاد می زند. آنچه که شاهد آن هستیم ( هستم) اتحاد و همکاری «با هم» نیست، بلکه اتحاد با «من» و همکاری با «من» است. چیزی که وجود ندارد «ما» است. حال بیاییم مسئولیت این عدم اعتماد و این عدم همکاری با یکدیگر را بر گردن دیگران بخصوص بر گردن خانواده کوچک ( پدر، مادر، خواهر برادر و غیره) بیاندازیم بی انصافی محض است و کاری از پیش نخواهیم برد. فرضیات نادرست و صورت مسئله را نادرست دیدن راه حلهای نادرست را در پی خواهد داشت. به همین دلیل بسیار ساده است که قرنهاست عاجز از حل مشکل خودمان هستیم. مثال دیگری در همین مورد مسئولیت نپذیرفتن بگویم و آن اینکه بیانیه ای در موردی صادر می شود. امضایی زیر آن وجود ندارد فقط عنوان می شود شورای رهبری، شورای هماهنگی. و وقتی از افراد شورای رهبری و شورای هماهنگی در مورد آن بیانیه صادر شده سئوال می شود همگی بدون استثنا مخالف آن بیانیه بوده و نظر متفاوت دیگری داشته اند و معلوم نیست چه کسی و یا چه کسانی به آن رای مثبت و یا منفی داده اند. چرا؟ برای اینکه نمی خواهیم مسئولیت بپذیریم.
مسئله دوم بسیار مهم دیگری هم وجود دارد که آگاهانه تاکید میکنم آگاهانه از آن گریزان هستیم و آن پرداخت هزینه است. ما حاضر نیستیم هزینه آنچه را که میخواهیم بپردازیم و مایل هستیم دیگران هزینه آن را برای ما پرداخت کنند. و به قول معروف کنار گود نشسته ایم و می گویم لنگش کن.! انتظار داریم کارگران، معلمان، دانشجویان و لاغیر اعتصاب کنند، به خیابان بریزند، اعتراض کنند، نافرمانی مدنی انجام دهند، و.... ولی ما در خانه بنشینیم و نظاره گر باشیم. و وقتی همه چیز آماده شد آماده حکومت کردن بر مردمی باشیم که هزینه آن را پرداخت کرده اند. ما مخالفان خارج از کشوری همانند سخن مرحوم محمد بهشتی که گفت در انقلاب 1357 موجی آمد و ما بر آن سوار شدیم، منتظر بوجود آوردن موج هستیم تا بتوانیم بر آن سوار شویم. ما در زندگی روزمره خود بجز هزینه آزادی و دمکراسی، هزینه های بسیاری پرداخت می کنیم. مثلاً برای بنزین اتومبیل خود و یا تهیه خوراکی خود از سوپر مارکت هزینه ای بنام پول پرداخت می کنیم. ولی حاضر نیستیم برای تغییر و دگرگونی در ایران هزینه پرداخت کنیم. در بالا گفتم استثنا وجود دارد ولی استثنا یک قاعده کلی نیست. آقای اکبر گنجی بطور نمونه یک استثنا است که برای باورهای خود حاضر به هزینه دادن است و هزینه آن را هم دیروز پرداخته است و هم امروز می پردازد. اما ما خارج نشینان چه هزینه ای پرداخته و می پردازیم؟ عده بسیار زیادی خود را تبعیدی می نامند و آن را هزینه ای عنوان می کنند که می پردازند. و این بیشتر به یک طنز شباهت دارد چرا که ما کلمات را هم به بازی گرفته ایم و در جهت توجیح خود معانی آن را به دلخواه تغییر می دهیم. هیچیک از ما که در خارج زندگی می کنیم حاکمیت ما را تبعید نکرده است بلکه بخاطر نپرداختن هزینه برای رسیدن به آزادی و دمکراسی و یک جامعه مدنی در ایران خود به دلخواه روانه خارج شدیم. برای اثبات این موضوع همین امر که محل زندگی و اقامت خود را خود انتخاب کردیم و مثلاً عده ای بسیاری اروپا را دوست نداشته و امریکا و یا کانادا را انتخاب کرده اند. هیچکس نگفته و نخواسته که هر کشوری که پذیرای آنها است همانجا بماند بلکه این انتخاب خود ما بوده است که دوست داریم و داشتیم محل اقامت خود را خود انتخاب کنیم. ( منجمله بنده)
به باور من اگر این دو مقوله یعنی رفع عدم اعتماد مردم ، مسئولیت پذیری خود و پرداختن هزینه برای آنچه که خواهان آن هستیم را حل نکنیم، مشکل همکاری مشترک با هم را نخواهیم توانست حل کنیم و اولین شرط تحقق این مقوله مطابقت دادن گفتار خود با عمل خویش است.
نوروزتان پیروز ، هر روزتان نوروز
حسن علیزاده [email protected]
شنبه 5 فروردین 1385 لوس آنجلس
1- از استفاده کلمه اپوزیسیون خودداری می کنم چرا که اپوزیسیون تعریف مشخص خود را دارد و هر مخالفی را نمی توان اپوزیسیون نامید. و به باور من هیچ یک از گروه ها، سازمان ها و احزاب خارج از کشور اپوزیسیون به حساب نمی آیند.
2- رجوع کنید به http://MAG.GOOYA.COM/POLITICS/ARCHIVES/008334.PHP
3- غفور میرزائی ، فردا در اسارت دیروز، صص 470
4- چرا ایرانیان گرایش به همکاری ندارند؟ سایت ایران امروز
http://www.iran-emrooz.net/index.php?/politic/more/7563