در مسلخ عشق، فيروز قرشی
نشريه اينترنتی روز مطلبی بچاپ رسانده که در آن با سر هم کردن مطالبی از زبان ابراهيم يزدی، عباس عبدی، حبيب الله پيمان، يوسفی اشکوری و فريبرز رئيس دانا با ايماء واشاره و يا به صراحت اتهامات سنگينی به گنجی نسبت داده شده که سراپا کذب و مغاير با رفتار و کردار گنجی در داخل و خارج ايران است
برای اکبر گنجی و معصومه شفيعی
آنان که مسايل ايران را در حوزه سياست و انديشه دنبال می کنند از دو دهه پيش با نام اکبر گنجی آشنا هستند. روزنامه نويس پويائی که همپا با تحولات سياسی اجتماعی ايران متحول شد. در کيان ، جامعه ونشريات ديگر کارهای با ارزشی ارائه داد و پرسشهای مهمی را پيش کشيد.نويسنده ای پر تلاش که در صفحات پر شمار نشريات وآثار وی سير مستمر تحول فکريش منعکس است. افشا گريهای دليرانه و به چالش کشيدن حاکمين قدر قدرت بطور فزاينده ای در ميان گروهای وسيغ تری نام گنجی را مطرح ساخت، اما با دستگيری و زندانی شدن و استقامت و پايمرديش در زندان بود که شهرت گنجی از حلقه روشنفکران و مخاطبين سنتی روزنامه ها بسيار فراتر رفت. در جمع زندانيان سياسی کم نيستند آنهائی که عليرغم تمامی فشارهای اهريمنی تا به لحظه آخراستوار و تزلزل ناپذير استقامت کرده اند. در اين جمع گنجی نه اولين است و نه آخرين و نه شاخص ترين. بسياری پيش از او، فشارهای بس افزونتری را پايمردانه تاب آوردند و هرگز تسليم نشدند. هم اکنون نيز در اعماق زندانهای هولناک ولی فقيه؛ بسياری با تن رنجور، بی پناه و بی نام و نشان حماسه مقاومت می آفرينند.
آنچه که مورد گنجی را از موارد ديگر متمايز ميسازد و به لحاظ مبارزه سياسی اهميت بسيار دارد اين است که مجموعه ای از شرايط گوناگون به گنجی امکان داد تا از درون ديوارهای زندان بطور مستقيم خودکامگی شخص ولی فقيه را به چالش کشد. درست به دليل اين شرايط خاص، مبارزۀ وی در دايره ای بسيار وسيع تر از حوزه مخاطبين معمول روزنامه ها طنين افکند و گروه های بسيار وسيع تری را به هم دلی و همدردی با گنجی جلب کرد. نه تنها آنان که داغ بيدادگری رژيم ولايت فقيه را بر دل و جان داشتند و برای مخالفتشان با خودکامگی ولی فقيه هزار و يک دليل در دست داشتند، اينک باهمدردی، دل نگران سرنوشت گنجی بودند؛ بلکه با بيدادی که بر گنجی ميرفت؛ گروهای جديدی آخرين برگهای باور لرزانشان به ولايت را از هم ميدريدند. آوای انسان رنجکشيده ای که از اعماق حصارهای زندان به همت صدها زن و مرد آزاديخواه به بيرون از زندان نقب زده بود؛ در ميان جمع وسيعتری پژواک ميافت: « خامنه ای بايد برود! ». شايد برای اولين بار در دهه های اخير فردی هزاران نفر را، بيرون از جمع هم عقيده و هم گروهش، به همدردی و هم نوائی با خود جلب ميکرد. و بيش از هر کس مسألۀ زندانی سياسی ايران را در مرکز توجه جهانيان قرار ميداد.
همانطور که اشاره شد عوامل بسياری در فرآيند تبديل شدن وی به چالشگر نظام دخيل بود که سه عامل زير شايد مهم ترين آنها باشد. نخست، شجاعت اخلاقی و پايمردی وی، امری که فقدان آن هر گونه استقامت در تنهائی مطلق وپايان ناپذير سلول انفرادی، را تصور ناپذيز ميسازد. دوم، صدها زن و مرد از طيف های سياسی و عقيدتی گوناگون که در سخت ترين لحظات با به جان خريدن مخاطرات گوناگون، با وی همنوائی و همدردی کردند. ديوار سکوت را شکستند وجوانه اميد را در دل سرمای جانسوز لحظه های سياه، شاداب نگهداشتند. در ميان اين جمع سرفراز معصومه شفيعی همسر گنجی، خود جلوه ای بود از صلابت اخلاقی ٌنيمه پنهانٌ جامعه ايران.
در ميان اين جمع همچنين کسانی بودند که با هزاران رشته با محافل قدرتمند حاکميت پيوند داشتند، هر چند که بسياری از اين قدرتمندان اکنون سودای دگر در سر دا شتندو در طلب عافيت هر روز بيش ازروز پيش از گنجی و امثال وی تبری ميجستند. اما نفس وجوداين گروه متنفذ باعث ميشد که جلادان، بيمناک عواقب بلاواسطه اعمال اشان باشند ودر مورد گنجی دست به عصا حرکت کنند. گروه های حامی گنجی همچنين از پژواک چالش وی در خارج کشور نيز غافل نبودند و به بهترين وجهی در جلب همبستگی آنان کوشا بودند.
عامل سوم، همزمانی اعتصاب غذای گنجی با انتخابات و اوج گيری بيش از پيش جنگ جناح های حاکميت بود. هر يک از اين جناح ها در آنزمان مشغوليت های بسيار مهم تری داشتند و لذا در برهه ای مورد وی به سادگی از دستشان در رفت و چالش گنجی در ميان توده وسيع تری به سرعت انغکاس يافت. تا اينان ازگيجی جنگ انتخابات به خود بيايند، مساله ديگر ابعادی ملی و بين المللی گرفته بود و گنجی و مسألۀ زندانيان سياسی ايران را در مرکز توجه جهانيان قرار داده بود.
مروری به موارد گفته شده نشان ميدهد که چه ترکيب بديعی از عوامل گوناگون دست به دست هم دادند تا گنجی به نمادی از حق طلبی و مقاومت در برابر ولی فقيه بدل شود، که پژواک نيرومند اين چالش ديوار ضخيم و سياه زندان را بشکافد و در دل توده وسيع طنين افکند،که با تمامی ترفندهای اهريمنی حاکميت از پا نيفتد و به لطف استواری خويش و حمايت خستگی ناپذير آزاد زنان و آزاد مردان بسياری که بيدريغ برای رهائی وی تلاش کردند، سربلند از زندان بيرون آيد. نتيجه اينست که نمی توان چالش گنجی را به شخص گنجی فرو کاست و به طريق اولی نمی توان به بهانه های واهی اينهمه را، آشکار يا در لفافه، زير سؤال برد.عليرغم اين کم نيستند آنانی که کباده مبارزه بدوش می کشند ودر عين حال با توسل به تهمت زنی و يا ايجاد شبهه در صدد تخريب گنجی هستند. يعنی همان کاری را می کنند که ولی فقيه و ايادی او تا کننون هرچه کوشيده اند از عهدۀ آن بر نيامده اند. انگيزه يا بهانه برخی از اين مخالفان اينست که گويا کسانی تلاش دارند وی را بعنوان رهبر يا تئوريسين جا بيندازند. تا آنجا که من ميدانم خود گنجی نه فقط چنين ادعائی ندارد، بلکه بار ها در پاسخ به پرسش هائی که در اين زمينه مطرح شده گفته است که من فقط يک روزنامه نگار مخالف سانسور و يک مدافع حقوق بشر هستم و نه يک رهبر سياسی. بگذريم از اين که گنجی بيش از بسياری از مدعيان ظرفيت رهبری سياسی جنبش دموکراسی خواهی را دارد.
گنجی جستجوگری است که در مناسبتهای مختلف حرف های درستی را طرح کرده است اما اشتباه خواهد بود اگر فکر کنيم اهميتی که گنجی امروزه برای مبارزه آزديخواهانه ما دارد حاصل بلاواسطه حرف ها و نوشته های اوست. بسياری از اين حرف ها را ديگران پيش تر و حتی منسجم تر طرح کرده اند. اگر امروزه گروه وسيعی به گنجی اعتماد می کنند،برای اينست که بيش ازيک دهه شجاعت نظری و عملی وی را در کوران سخت ترين آزمون ها شاهد بوده اند. گنجی مثل همه کسان ديگری که نظراتی ارائه کرده اند، ممکن است اينجا و آنجا دچار لغزش شده باشد وبرخی نظرات وی نا درست و يا به عقيدۀ ديگران نادرست باشد. اما پالايش نظرات جز از طريق کوشش برای طرح سيستماتيک آن و نقد نظرات ارائه شده ميسرنيست. اما بين ما، در موارد بسياری نقد بهانه ايست برای چسباندن نسبت های دلبخواه و غير مستند به کسی و کوبيدن وی. دريغا که گنجی پس از سر فراز بيرون آمدن از آزمونی که درآن خودکامگی ولی فقيه را به چالش کشيد، بيش از همه قربانی نقدهائی از اين دست است.
در اوايل بقدرت رسيدن رژيم اسلامی، احمد شاملو در پاسخ خبرنگاری که پرسيده بود حال که تب فعاليت سياسی همه گير شده چرا شما که از گذشته دور با فعاليت سياسی عجين بوديد ديگر در اين عرصه حضور نداريد، گفته بود ملتی که عکس امام اش را در ماه می بيند و صبح با درود بر بازرگان به خيابان می آيد و عصر با مرگ بر بازرگان، پيش از هر چيز به فعاليت فرهنگی نياز دارد. دو دهه پس از اين سخن سنجيده احمد شاملو با روزمرگی خشونت و قساوتی که رژيم اسلامی به ارمغان آورده ؛ با طاعون اعتياد، فقر، فحشا ،بيکاری و کودکان خيابانی که هر روز از مرزهای فاجعه بالاتر ميروند؛ با آدم های مفلوک و بی فرهنگی که در هر کوی و برزن بر مصدر کارهای اين مرز و بوم نصب شده اند و شبانه روز حقارتشان را داد ميزنند؛ با رياکاری، چاپلوسی و بی تفاوتی که همچون زخم های دهن بازکرده ای پيکر جامعه را شيار زده اند؛فرهنگ جامعه آسيب های جدی تری ديده و سخن شاملو با قوت بيش از پيش همچنان پا بر جاست.
کافی است که رد پای اين مساله را در بين روشنفکران پيگيری کنيم ، روشنفکرانی که علی الظاهر اهل فرهنگ اند و بنا به ضرورتهای مبارزه با رژيمی که فرهنگ اين ديار را به خاک سياه نشانده؛ بايد بيشتر غم فرهنگ داشته ودر حرف وکرداربيشتر پايبند به اصول اخلاقی و سنت های اصيل باشند و در حوزه خود و به سهم خود در التيام آسيب های اجتماعی که در اين دوره عسرت از هر طرف چون گودال دهن باز کرده اند، کوشا باشند.دريغا ودردا که اينجا نيز رد پای آسيب های اجتماعی همه جا پيداست.دربسياری از بحث های رايج رنگين کمانی از احکام جزمی و ادعا های گوناگون طزح ميشود بدون انکه گويندگان بخود زحمت دهند که دليلی بر مدعای خود ارائه دهند. مگر نه اينکه مدلل کردن هر مدعائی، برخورداری از سطح فرهنگی معينی را طلب می کند.اما در جامعه روشنفکری ما کم نيستند آنانی که بنام نقد ،به چرخش قلمی سنگين ترين اتهام ها را حواله ميکنند بدون آنکه کم ترين تلاشی برای ارائه شواهد مستدل وصحيح بکنند.
در تازه ترين نقدها و برخوردها از اين دست نشريه اينترنتی روزمطلبی بچاپ رسانده که در آن با سر هم کردن مطالبی از زبان آدم هايی چون ابراهيم يزدی، عباس عبدی، حبيب الله پيمان، يوسفی اشکوری و فريبرز رديس دانا، با ايماء واشاره اتهامات سنگينی به گنجی نسبت داده شده. اتهاماتی که سراپا خلاف رفتار و کردار گنجی است. اينکه تاکنون اين افراد مطالب مندرج را تکذيب نکرده اند، بايد بحساب اين گذاشت که اين مطالب حرف های خود آنان است و نويسنده يادداشت روز آگاهانه يا نا آگاهانه، با مهارتهای رايج در ژورناليسم از ايندست، حد اکثردر مونتاژ سخنان آنها اينجا يا آنجا را پر رنگ کرده است. اينکه نيت نشريه روز و تنظيم کننده آن يادداشت کذا چيست خارج از حوصله اين مطلب است. نيم نگاهی به برخی خطوط حرف هائی که از قول اين افراد ؛ که بدرجات گوناگون خود، قربانی ايندست برچسب زنی ها بوده اند، ما را به دردی که احمد شاملو در بيش از دو دهه پيش از آن سخن گفته بر ميگرداند: درد فقر فرهنگی.پاره ای از اين گفته ها را با هم مرور می کنيم:
« چنين حرکاتی بی فايده است ، باعث ايجاد خشونت می شوند؛ مردم ايران هم به هيچ وجه خشونت را نمی پسندند و آن را تاب نمی آورند؛ با جمع های ۱۵۰ تا ۲۰۰ نفری ... حداکثر می شود يک کوچه بن بست در تهران را تصرف کرد » (عباس عبدی). چه کسی گفته که اين جمع های کوچک که برای جلب حمايت مجامع بين المللی و همبستگی با زندانيان ايران که تحت فشار فزاينده ای هستند، شکل گرفت، قصد تسخير چيزی را در جائی داشتند؛ لابد با افکاری درخشان از اين دست بود که آقای عبدی و دوستانش که قصد تسخير چيزی و جائی داشتند همه چيز را به بن بست کشاندند؛ معلوم نيست در معادلات اينان اگر گنجی و حاميان وی از هنری که در انحصار عبدی و دوستانش است بهره ای دا شتند و ميتوانستند هزار برابر بيشتر بسيج کنند آنوقت می توانستند چيزی در جائی تسخير کنند. باز می ماند ارتباط چنين حرکاتی با ايجاد خشونت؛ زندانيان سياسی را با خشونت بی سابقه در منگنه انواغ فشارهای غير انسانی ميفشارند، آنوقت کسانی توصيه ميکنند چيزی نگوئيد ايجاد خشونت ميکند!]
« هرجريانی درخارج از کشور که پيوند ارگانيک با درون جامعه نداشته باشد و ارتباطش با درون قطع شود اثرش در درون جامعه کم کم کاهش می يابد و به صفر می رسد » (حبيب الله پيمان).
« نهضت آزادی ايران برنامه هايش را در داخل کشور پی می گيرد و متناسب با شرايط داخلی سخن می گويد و هرنوع فعاليت بيرون از اين شرايط را تاييد نمی کند » (ابراهيم يزدی). [اين هم يک نمونه ديگر از آن ديالوگ کرهاست. واژه های گنگی که هيچ معنای مشخصی ندارد؛ کارخانه ای که اين متاع را عرضه ميکرد مدتهاست ورشکست شده، ا ما ما همچنان از تکرار کردن آن خسته نمی شويم ؛ معلوم نيست اين پيوند ارگانيک،اين درون جامعه، برون جامعه ، اين قطع و وصل ارتباط،و متناسب با شرايط داخلی سخن گفتن...را چگونه بايد فهميد.چندين مليون ايرانی ، خواسته يا نا خواسته، در خارج ايران زندگی ميکنند. اغلب اينان، در عصری که برخی بدان عصرانقلاب ارتباطات لقب داده اند، با دهها نفری که در ايران زندگی ميکنند ارتباط کم و بيش منظمی را حفظ کرده اند ؛ اغلب اينان که آدم های فرهيخته در بين اشان کم شمار نيستند از طريق اينتر نت ارتباط مجازی کم و بيش منظمی با جمع کثيری از ايران تعامل فکری دارند؛ جمع کثيری از ايرانيان خود ازاين طريق حوادثی که در کشورشان رخ ميدهد را دنبال ميکنند؛ بياد آريم که پيام مشهور گنجی از درون زندان "خامنه ای بايد برود" از اين طريق به توده وسيع انتقال يافت؛ راستی بايد پرسيد که اين پيام متناسب با شرايط داخلی بوده يا نه ؟ وبه راستی اين نسبت را چه کسی و چه چيزی تعين می کند؟]
« هر استراتژی برای رسيدن به آزادی و دمکراسی نمی تواند خارج از شرايط زمان و مکان و ظرفيت جامعه و حکومت باشد و محکوم به شکست است » (يوسفی اشکوری). [جدا از ناروشن بودن منظورگوينده از مفاهيمی از قبيل آزادی و دمکراسی، ظرفيت جامعه که در بالا اشاره شد، رسيدن به آزادی و دمکراسی را، با هر مفهومی که از آن مراد کنيم، با صد من سريش به قبای حکومت خامنه ای و احمدی نژاد نمی توان چسباند.]
« علت فقر و نکبتی که بر سرما آمده از همان سال ۵۷ به بعد، مداخله های ايالات متحده است ».
[ از اين عبارت آن چنان مکرر در مکرر توسط ولی فقيه و اعوان و انصاروی برای خاکپاشی به چشم توده های نا آگاه استفاده شده، که بسيار مشکل خواهد بود به کسی قبولاند که گوينده آن فريبرز رئيس دانا است که تحصيل کرده اقتصاد نيز هست؛ جدا از اينکه هيچ پديده ای را با حرکت از عامل خارج نميتوان توضيح داد؛ فضاحت يغمای دارائی های عظيم نسل ما و چندين نسل آينده کشور توسط ولی فقيه و اعوان و انصاروی و تغفن کيک زرد و باقی قضايا، بذل و بخشش بخشی ازثروت های توده محروم ايران بين تروريست های عا لم و ، روشنتر از آنست که نياز به نقالی داشته باشد.....] و از اين آقای رئيس دانا بايد پرسيد که پس به اين ترتيب هيچ گناهی متوجۀ ولی فقيه و دستگاه ظلم و فساد وی نيست؟ و چرا ايشان به جای انتقاد از ولی فقيه به « راديکاليسم بی هزينه» روی آورده است؟
پرسش اينست که در اين چند هفته ای که از آمدن گنجی به خارج ميگذرد چه اتفاقی رخ داده که اين گروه اجازه چنين برخوردهايی بخود ميدهند.اتفاق اول اعتصاب غذای سه روزه ای اسث که به ابتکار گنجی در کشورهای مختلف برگزار شد. با اين حرکت می توان موافق بود يا مخالف ، اما نمی توان هم سودای آزادی خواهی داشت وهم اين حرکت را تخطئه کرد. و به طريق اولی درمخالفت با اين حرکت نميتوان تهمت و نسبت های نا روا به کسی بست. دردناک است که از هزاران هزار ايرانی مهاجر تنها چند صد تا بطور فعال با اين حرکت همراهی کردند؛بهمين سان دردناک است که در اوج اعتصاب غذای گنجی در زندان؛ هنگاميکه بيش از صد نفر از چهره های شناخته شده برای گرد هم آئی مقابل بيمارستان مردم را فراخواندند؛ تنها چند صد نفر برای همراهی با اين حرکت خطر کردند.اما آنکس که درد ايران دارد در هر دو اين موارد رد پای فاجعه ای می بيند که دوستان آقای عبدی طی هشت سال ببار آوردند.صمد بهرنگی که درد وطن داشت، دردل شب تاريک اختناق زمان شاه در قصه اش از زبان کرم شبتاب می گويد: هر نوری هر قدر هم ضعيف باشد بلاخره روشنائی است.
در آنچه که به سفرهای گنجی و گفتگوهايش با روشنفکران غربی بر ميگردد؛ آنان که قصد نقد دارند؛ نخست بايد با روشنی و صراحت صورت مساله را درست طرح کنند؛ با چه چيزی به چه دليل مخالف هستند و کدام شواهد استنباطات آنان را مدلل می کند؛ گنجی در سفر اخيرش بارها و بارها مخالفين خود را دعوت کرده تا بيرحمانه نظرات وی را نقد کنند؛ من اما بر اين باورم که بيرحمی صفت مناسبی برای نقد نيست؛ زيرا که بيرحمی از توليدات انبوه جامعه استبداد زده ما است و نزد ما به وفور يافت ميشود؛ بر عکس نقد مستدل، روشن و شفاف چون نياز به فرهنگ دارد، لاجرم ما در اين عرصه مشگل داريم. حرف هائی از اين دست که: "گنجی هم دارد خلاف همين مسير حرکت و با حکومت لج می کند.... اما آقای گنجی و حاميانش رفته رفته دارند آن طرفی سر می خورند" )فريبرز رئيس دانا). حتی به درد شريعتمداری و مرتضوی هم نميخورد. آنان درس خود را بهتر از اينها بلدند؛ داستان" شاه کليد" و باقی قضايا را همه به ياد دارند؛ اينکه آنان حکايتی ساختند که حتی با عقل اله کرم هم جور در نميامد،فقط ناشی از حما قت سازندگان آن نيست؛ بلکه آنها ميخواهند بگويند که برای به زندان انداختن وکيل سرشناسی چون عبدافتاح سلطانی، حتی نياز به پاپوش درست کردن هم ندارند.
گنجی اما تا آنجا که مقدورش است برصراحت و شفافيت در نظر و پايبندی بدان در عمل تاکيد می کنند؛بر همين مبناء است که بارها با روشنی و صراحت اعلام کرد که خود را رهبر چيزی يا کسی نمی داند؛ بر همين مبناء است که با صراحت دعوت کاخ سفيد برای ملاقات با جورج بوش و دعوت وزارت خارجه ايتاليا وفرانسه را، برای ديدار و گفتگو را رد کرد؛و با صراحت اعلام کرد روزنامه نويس است ونه دولتمرد و نمايندگی از کسی ندارد و مناسبتی بين موقعيت خويش و گفتگو با دولتمردان نمی بيند، بر عکس طالب ديدار و گفتگو با روشنفکران و نهادهای مدنی طرفدار حقوق بشر است و جلب حمايت آنان از جنبش آزاديخواهاهه مردم ايران را سودمند ميداند. او بر خلاف اتهامات آقايان و با صراحت در آمريکا سياست نظامی گری جورج بوش را مورد نقد و تجاوزات اسرائيل به لبنان را «جنايت عليه بشريت» خواند.
به نام مردم يا توده های ستم کشيده سخن گفتن ادعای ارزانی است ومدعيان بيشماری دارد؛ هيچ ملاک و معياری هم برای سنجيدن ادعای مدعيان گوناگون وجود ندارد. حاصل اينکه اگر من نظری طرح ميکنم؛ ادعای اينکه من فرزند خلف مردم ام و محل اقامت دائمی ام سنگر توده های ستمکش ، حقانيت بيشتری برای نظر من بوجود نمی آورد. مشق دموکراسی ايجاب می کند که اين آقايان نيز بدون حاشيه روی و بدون ايراد تهمت آنچه را که خود می انديشند و آنچه را که در باب گفته ها و عمل گنجی در دل دارند با همين صراحت و روشنی بيان کنند.