من در فرصتی دیگر توضیح خواهم داد نام آنچه قرار است و باید بتواند مخاطب معتمد مردم و جهان قرار گیرد و مضمون آن همبستگی نیروهای دمکرات ایران در مقابله با جمهوری اسلامی و گشودن راه برای تحقق دمکراسی، حقوق بشر و عدالت اجتماعی در ایران است، مطلقا مهم نیست. مهم این است که بتوان اعتماد برباد رفته مردم را به این هدف جلب نمود. برای هیچ کس هم پشیزی اهمیت ندارد من و شما از جمهوری دفاع می کنیم یا از مشروطه پادشاهی! لیکن تا آن فرصت تنها به این نکته اشاره کنم که ائتلاف سیاسی به قول غربی ها مانند «ازدواج بدون عشق» است. تقلیل نیروهای دمکرات ایران به جمهوری خواه و مشروطه طلب که یک صف بندی جعلی است، خطاست.
*****
الاهه بقراط
www.alefbe.com
ازدواج بدون عشق
سبزهای آلمان پیش از همه پیشنهاد کردند تیم ملی فوتبال ایران از جام جهانی 2006 حذف شود. آنها گفتند چنین کشوری جایی در جام جهانی نمی تواند داشته باشد. دخترانم از این موضوع به شدت خشمگین اند. یکی از آنها بلافاصله مقررات فیفا را از اینترنت پیاده می کند و می گوید: «نگاه کن، در اینجا نوشته فیفا حق ندارد تیمی را به دلایل سیاسی از بازی محروم کند» و دیگری در حالیکه به یکی از کانال های تلویزیونی آلمان چشم دوخته که احمدی نژاد را در حال سخنرانی نشان می دهد و سخنان سیاستمداران و دولتمردان آلمان و جهان را پخش می کند که با اهانت و تمسخر درباره «رییس جمهوری ایران» سخن می گویند، غمگین می پرسد: « چرا می گویند «ایران»؟ چرا نمی گویند جمهوری اسلامی؟ من خجالت می کشم!» من هم از اینکه پاسخی ندارم به آنها بدهم خجالت می کشم و مانند همیشه نقش بیست سالگی خود را در دوردستها می بینم و مسئولیت ناچیزی که به شرکت در تظاهرات آن دوران محدود می شود، چون کوهی بر دوشم سنگینی می کند. من خود را در آنچه بر سر آن کشور و زنان و جوانان آن می رود مسئول می دانم. خیلی دلم می خواهد بدانم رهبران سازمان های سیاسی در داخل و خارج کشور و زمامداران ریز و درشت جمهوری اسلامی چه احساسی نسبت به وضعیت کنونی ایران و فلاکت های موجود دارند.
گفتگوی دخترانم مرا از «خیال خام» به خود می آورد. آنها تابعیت آلمانی دارند، بسیار کوچک بودند که از ایران دور شدند، ولی آن خاک را وطن خود می دانند و من مطمئن هستم آنچه آنها احساس می کنند و بر زبان می آورند، احساس و نظر مشترک میلیونها ایرانی در داخل و خارج کشور است. تلاش می کنم آنان را آرام کنم و دلداری دهم. ولی اتفاقا جام جهانی 2006 در آلمان برگذار می شود که به دلیل پیشینه سیاه نژاد پرستی و کشتار انکار ناپذیر شش میلیون یهودی، در آن حساسیت ویژه بر سر مسائل مربوط به یهودیان و اسراییل وجود دارد. فیفا چنین حذفی را تا به امروز «به طور کلی» رد کرده است ولی بعید نیست احزاب و شخصیت های سیاسی آلمان اعم از چپ و راست اصرار کنند این کشور به عنوان میزبان دست به اقدامات ویژه بزند. با این همه می گویم: «هیچ کس نمی تواند آینده و حوادث حتی یک روز و یک هفته دیگر را پیش بینی کند. شاید تا تابستان نه تنها تیم ملی ایران با افتخار در جام جهانی شرکت کند، بلکه آن علامت عنکبوت و جعلی نیز از وسط پرچم ایران برداشته شده باشد!» دخترانم می خندند و می گویند: «Ja مامان، با همین خیال خوش باش!» چرا که نه؟! این خیال نیست، امید است! و مگر امید اصلی ترین انگیزه آدمی برای زندگی نیست؟ آن هم در شرایطی که خواست دمکراسی و عدالت اجتماعی بر زمینه اعتراضات دانشجویی، کارگری و کارمندی فراگیر می شود و قلم دهها روزنامه نگار ارزنده مانند مسیح علی نژاد (از نسل زنان جوان که خاطراتش را از مجلس هفتم در کیهان و به نقل از کتابش می خوانید) و محمد قائد (از مردان نسل انقلابساز که تحلیل موشکافانه اش را در مقاله «ایرونی بازی در تاریخ محاوره ای و نوستالژی دهه چهل» به نقل از مجله «فیلم» در کیهان می خوانید) نمایشگر تغییرات ژرف در مناسبات فرهنگی و سیاسی است. چرا امیدوار نباشم؟!
حکومت مرگ
هنگامی که همزمان با سخنان یهودستیزانه احمدی نژاد سازمان دیده بان حقوق بشر در نیویورک روز 15 دسامبر خواستار برکناری دو وزیر کشور و اطلاعات رژیم به اتهام «جنایت علیه بشریت» شد، با خود فکر کردم این یک نقطه عطف در برخورد بین المللی با جمهوری اسلامی است. گزارش تکان دهنده این سازمان نقش مصطفی پورمحمدی وزیر کشور کنونی در کشتار سال 67 و غلامحسین محسنی اژه ای وزیر اطلاعات فعلی را در پیگرد و قتل روزنامه نگاران با تحقیقات گسترده مستند ساخته است.
جو استورک معاون بخش خاورمیانه سازمان دیده بان حقوق بشر در یک گفتگو گفت: «آنها باید بلافاصله از پست وزارت کنار گذاشته شوند و تحقیقات قانونی در زمینه این جنایات هولناک انجام شود.» اهمیت این گزارش در این نیست که جمهوری اسلامی به آن اعتنایی خواهد نمود، بلکه در این است که چشم انداز نوینی را در قاطعیت سیاست بین المللی با این رژیم به نمایش می گذارد. اگر زمامداران دیگر حکومت های خودکامه پس از برکناری و فروپاشی مورد پیگرد قرار گرفتند تا به دادگاه بین المللی تحویل داده شوند، زمامداران جمهوری اسلامی سرمست از باده قدرت به «جنایت علیه بشریت» محکوم و به محاکمه تهدید می شوند!
یکی از منابع مهم گزارش دیده بان حقوق بشر خاطرات آیت الله منتظری است. در این گزارش بر اساس همین خاطرات آمده است: «دولت در هر زندان یک هیأت سه نفری را تشکیل داد تا برای اعدام زندانیان تصمیم گیری کنند. وظیفه این هیأت این بود که با زندانیان سیاسی مصاحبه کنند و کسانی را که از رفتار خود پشیمان نیستند را اعدام کنند. این هیأت که به «هیأت مرگ» شهرت یافت شامل یک دادستان، یک قاضی و یک نماینده وزارت اطلاعات بود.» وزیر کشور کنونی آن زمان نماینده وزارت اطلاعات در این هیأت بود. گزارش خاطرات آیت الله منتظری را چنین ادامه می دهد: «اول محرم شد، من آقای نیری که قاضی شرع اوین و آقای اشراقی که دادستان بود و آقای رییسی معاون دادستان و آقای پورمحمدی که نماینده وزارت اطلاعات بود را خواستم و گفتم الان محرم است حداقل در محرم از اعدامها دست نگه دارید، آقای نیری گفت ما تا الان هفتصد و پنجاه نفر را در تهران اعدام کرده ایم، دویست نفر را هم به عنوان سر موضع از بقیه جدا کرده ایم کلک اینها را هم بکنیم...» با همین جنون ایران به کشوری تبدیل شد که در آن به گفته احمد شاملو «مزد گورکن» از «آزادی آدمی» بیشتر است.
مخاطب معتمد
جمهوری اسلامی همواره از منطق «حمله بهترین دفاع است» پیروی کرده که در ماههای اخیر نمود بیشتری یافته است. شاید بتوان با کمی چشم پوشی، کسب قدرت سیاسی را به ورزش وزنه برداری تشبیه کرد. می توان با یک یا چند ضرب وزنه سنگین قدرت را بالای سر برد. ولی از یک سو باید آن را مدتی نگاه داشت و از سوی دیگر باید بتوان آن را به آرامی زمین گذاشت تا کس دیگری، با وزنه ای سنگین تر یا سبک تر، زورآزمایی کند. جمهوری اسلامی اما وزنه قدرت را با یک ضرب بلند کرده و با اینکه عرقریزان و لرزان آن را بالای سر خود نگاه داشته است، لیکن حاضر به زمین گذاشتن آن هم نیست! مجسم کنید این رژیم در چنین حالت اسفباری از ترس آنکه مبادا این وزنه را از دستش به در آورند و یا سرانجام مجبور شود آن را زمین بگذارد، مرتب به دیگران در داخل و خارج پارس می کند. از یک سو دانشجویان و روزنامه نگاران و سندیکاهای کارگری را زیر ضرب می گیرد و از سوی دیگر به غرب و اسراییل می تازد. از حق نگذریم که یک دلیل ادامه این وضعیت کمدی تراژیک، همانا این واقعیت تلخ است که کس دیگری برای برداشتن وزنه قدرت وجود ندارد! در ایران خلاء جایگزینی قدرت وجود دارد و این در شرایطی است که همه ما در داخل و خارج با سرعت تمام به سوی زمان تعیین کننده و چه بسا فاجعه بار دوانیم.
نیروهای دمکرات ایران اگر امروز را دریابند می توانند آن خلاء جایگزینی را پر کنند. ما از تجارب کشورهای متنوع برخورداریم. خود، تجربه ای سنگین پشت سر داریم. کافیست چشم خود را بیشتر بگشاییم، کمی از دماغ خود فراتر بنگریم، فکر خود را از گرد و غبار ایدئولوژیک بتکانیم، از جهان انتزاعی و حقیقت صد در صدی خود بیرون آییم، تا آنچه را در حال روی دادن است دریابیم و گمان نکنیم هر آنچه ما نمی بینیم یا درک نمی کنیم یا نمی خواهیم باورش کنیم، اصلا وجود ندارد!
ظاهرا فروپاشی رژیم کنونی ایران در دست کسانی قرار گرفته که با تمام وجود خواستار حفظ آن هستند! در چنین شرایطی اتفاقا مردم بیشتر به احزاب فراگیر و ائتلاف های بزرگ روی می آورند زیرا بازتاب مجموعه کلی مطالبات خود را در آنها می بینند و آنها را امکانی برای مقابله با سرکوب که تنوع احزاب و تمایلات را به شدت محدود می کند، می شمارند.
من در فرصتی دیگر توضیح خواهم داد نام آنچه قرار است و باید بتواند مخاطب معتمد مردم و جهان قرار گیرد و مضمون آن همبستگی نیروهای دمکرات ایران در مقابله با جمهوری اسلامی و گشودن راه برای تحقق دمکراسی، حقوق بشر و عدالت اجتماعی در ایران است، مطلقا مهم نیست. مهم این است که بتوان اعتماد برباد رفته مردم را به این هدف جلب نمود. برای هیچ کس هم پشیزی اهمیت ندارد من و شما از جمهوری دفاع می کنیم یا از مشروطه پادشاهی! لیکن تا آن فرصت تنها به این نکته اشاره کنم که ائتلاف سیاسی به قول غربی ها مانند «ازدواج بدون عشق» است. تقلیل نیروهای دمکرات ایران به جمهوری خواه و مشروطه طلب که یک صف بندی جعلی است، خطاست. دمکرات های ایران چه جمهوری بخواهند چه پادشاهی، چه چپ باشند و چه راست، چه خود را ملی بشمارند و یا مذهبی، یا هر دو، لازم نیست عاشق چشم و ابروی یکدیگر باشند تا بتوانند یک ائتلاف سیاسی را پیش ببرند. این ائتلاف (یا هر نامی که بر آن نهاده شود) چه برای دوستداران فوتبال و تیم ملی فوتبال ایران که فقط برای سومین بار به جام جهانی راه می یابد، چه برای کارکنان و سندیکای شرکت واحد اتوبوسرانی که اعتصاب جانانه آنها حکومت را به عقب نشینی وا داشت، و چه برای پیشگیری از جنگ و فاجعه ای که در کمین است و چه برای هدایت حرکات خودانگیخته مردم بیش از پیش به یک ضرورت و مهم تر از آن، به یک وظیفه ملی تبدیل می شود.
20 دسامبر 2005