گفت و گو با پرستو فروهر و سیمین بهبهانی:بزرگداشت فروهرها نمادی از مبارزه است
3 آذر 1388 روز آنلاین
سارا سماواتی
در یازدهمین سالروز قتل داریوش فروهر و پروانه اسکندری، نیروهای امنیتی راههای منتهی به منزل فروهرها را با نرده های آهنین و گماشتن نیروهای مسلح بسته و مانع از حضور مردم در این مراسم شدند. در مورد اتفاقات این روز با پرستو فروهر و سیمین بهبهانی گفت و گو کرده ایم.
پرستو فروهر می گوید:
به روال این سال ها به من گفتند که برگزاری مراسم یادبود ممنوع است. من مثل سالهای قبل اعتراض کردم و گفتم ما برای اینکه در خانه خودمان مراسم برگزار کنیم احتیاجی به مجوز نداریم و این کمترین حق ماست که در سال دوساعت بتوانیم در خانه و قتلگاه پدر و مادرم یاد آنها را گرامی بداریم و دوستان شان و مردمی که آنان را می شناسند بیایند تا به آنها ادای احترام کنند. متأسفانه همچنان گوش شنوایی برای شنیدن اعتراض قانونی وجود نداشت. امسال حتا روزنامه ها اجازه نیافتند که دعوت کوتاهی را که از جانب من و برادرم برای اجرای این مراسم نوشته شده بود به صورت آگهی چاپ کنند. روزنامه ها ی اطلاعات و اعتماد و دیگران گفتند که مجاز نیستند هیچ آگهی ای را چاپ کنند وقتی که این نام در آن باشد!
اطراف منزل محاصره بود؟
بله! از صبح خیلی زود حضور سنگین نیروی انتظامی در این خیابان باریک که منزل و قتلگاه پدر و مادر من است کاملاً محسوس بود. اول نرده گذاری کردند. بعد نرده ها را برداشتند و ما هم خوشحال شدیم به گمان اینکه لابد دیگر ممنوعیتی نیست. ولی پس از مدتی دوباره شروع کردند به نرده کشی و من از طریق تلفن هایی که به ما می شد و نگران حال ما بودند، از سیل عظیمی از ماموران نیروی انتظامی که در تمام خیابان های اطراف مسقر می شدند، خبردار می شدم.
به این ترتیب کسی نتوانست وارد خانه شود؟
جز تعدادی که همان اول صبح توانستند وارد خانه شوند و تعدادشان از انگشتان دست تجاوز نمی کرد. اما ساعات اولیه صبح که گذشت دیگر به هیچکس اجازه ندادند که به منزل نزدیک بشود. به من هم به روال سالهای گذشته تأکید کردند که نباید از خانه خارج شوم و هر کس از خانه خارج شود، دیگر حق بازگشت نخواهد داشت. به هر صورت ممنوعیت ها امسال شکل سخت تری به خودش گرفته و حضور نیروی انتظامی هم آنطور که دیگران تلفنی به ما گفتند سنگین تر از هر سال است؛ به نوعی که می گویند در خیابانهای اطراف ماموران نیروی انتظامی دوش به دوش ایستاده اند. ماشین ها و نفربرهای شان تا میدان بهارستان ایستاده بودند و فرصت هیچ تحرکی به افراد نمی دادند و جلوی توقف ماشین ها را نیز می گرفتند.
گویا دانشگاه خواجه نصیر هم که در همین محل هست در محاصره پلیس بوده است؟
بله! بله! این خبر را هم به من تلفنی داده اند. گویا نگذاشته اند آنها از دانشگاه خار ج شوند و من خوشحالم که تا آنجایی که خبر به من رسیده است، علیرغم اینهمه خشونت سیاسی اتفاق بدی نیفتاده و تعرضی نسبت به کسی صورت نگرفته است. گرچه خیلی متأسف شدم وقتی که شنیدم راه خانم سیمین بهبانی را که توانسته بود تا سر کوچه خودش را برساند، سد کرده و مانع ورود او به منزل شده اند.
و مطلبی که مایلم بگویم این است که، با وجودی که بسیار متأسفم که از برگزاری ساده ترین مراسمی که در کشور ما به طبق آداب و سنن و شریعت محرومیم، و علیرغم اینکه برای من بسیار تلخ است که در چنین روزی تنها در این خانه باشم، اما مسئله این است که همین مراسم هرساله با اینهمه فشار و ممنوعیتی که بر آن تحمیل شده است، با اینهمه حضور غیر قابل قبول و سنگین نظامی، در واقع نمادی است از زندگی و مرگ دو انسانی که در این خانه زندگی کردند، تمام عمر و زندگی شان را وقف مبارزه و اعتراض به ظلم و حق کشی نسبت به مردم این سرزمین گذراندند و جان شان را بر سر همین آرمان گذاشتند. این حضور اعتراض گونه هر ساله را من ارج می گذارم ومراسم بزرگداشتی می دانم که شمایی از زندگانی مبارزه جویانه و حق طلبانه پدر و مادرم است که در اعتراض مداوم به زیر پاگذاشتن عدالت و آزادی طی شد و در همین راه فنا شد. امروز هم روز اعتراض است. اعتراض در کسوت مردمی که در کوچه ها و خیابانها ی اطراف می چرخند و سعی می کنند حضور داشته باشند و نیروی سنگین انتظامی که مانع و رادع آنان است. بنا براین علیرغم همه این خشونت ها، بزرگداشت آنان در واقع انجام گرفته است به شکل و شیوه ای که امروز ممکن هست و اتفاقاً در شباهت معنی داری با زندگی آنها. در شباهت با زندگی و مرگ آنها ودر راستای مقاومت و ایستادگی آنها در برابر زور، در برابر حق کشی و در برابر اعمال خشونت سیاسی.
با سیمین بهبهانی تماس می گیرم که جان خسته و آزاده خود را تا پای دیوارها کشانده و موفق به ورود و ابراز تسلیت به پرستو و آرش نشد. می گوید:
بله! بله! از مراسم فروهرها برگشتم. از مراسم که نه، نگذاشتند بروم توی منزل اقلاً پرستو و آرش را ببینم.
سر کوچه را بسته بودند. می گفتند مراسم نیست! گفتم میخواهم بروم خانم فروهر، پرستو فروهر، دخترشان را ببیننم؛ گفتند خانم فروهر خانه نیست! چکار می توانستم بکنم؟ می دانستم که هست ولی کاری از دستم ساخته نبود. برگشتم. خودشان برایم تاکسی گرفتند که برگردم. حالاهم خیلی متأثرم. خیلی خیلی متأثرم. مردمی که آرام و مسالمت آمیز برای شرکت در مراسم ختم می روند، باید اینطور با نیروی پلیس و امنیت مواجه بشوند؟
اندوهی که در صدای شاعر است پرسشی را پیش می آورد که : آیا شعری مناسب این حال و هوا یا در رابطه با قتل فروهرها...
می گوید: همین به خانه که رسیدم شعری برای این حال و هوا نوشتم. توی تاکسی در ذهنم شکل گرفت و توی خانه خمین حالا تمامش کردم. اسمش "پسرانم، برادرانم!" است و می خواند:
پسرانم! برادرانم! آه...در لباس غضب هیولائید
حکم بالاتر است می دانم،چیست فرمان او بفرمایید
با دو چشمی که شرم و بادام است به رخانم نگاه میسائید
من همانم! بلی همان شاعر، بیش از اینم چه می پایید
دور بین های تان فزون تر باد تا مثال مرا بیافزایید
پس پرستو کجاست؟ آرش کو؟ راه من سوی دوست بگشایید
مردمان را چرا پراکندید؟ از چه رو محکوم حکم بیجایید؟
خلق را بی سبب دژم کردید؛ ای خوشا روی خوش که بنمایید