به گزارش سازمان جوانان حزب پان ایرانیست، ماموران امنیتی شامگاه چهارشنبه ۲۷ آذرماه با مراجعه به منزل
مهدی ملکی، وی را بازداشت کردند.همچنین ماموران وسائل شخصی وی مانند کامپیوتر و … را نیز همراه خود برده اند.
از محل نگهداری این فعال سیاسی اطلاعاتی در دست نمی باشد.
×××××××××××××××××××××××××××××××
همسر و مادر پیمان (امیر رضا) عارفی زندانی تبعید شده به مسجد سلیمان، در راه بازگشت از ملاقات این زندانی سیاسی در یک تصادف رانندگی درگذشتند.
به گزارش ندای سبز آزادی این حادثه تصادف در جاده اهواز به تهران رخ داده است.
پیمان عارفی که دو ماه پیش از انتخابات ریاست جمهوری سال ۱۳۸۸ در سن ۲۱ سالگی و به همراه همسر خود به اتهام هواداری از انجمن پادشاهی بازداشت شد، در شعبه ۱۵ دادگاه انقلاب تهران به ریاست قاضی صلواتی به اعدام محکوم شد و حکم وی در دادگاه تجدید نظر به ۱۵ سال در تبعید تقلیل یافت.
درحالی که وی دو ماه قبل از انتخابات بازداشت شده بود، اما در دادگاههای پس از انتخابات به عنوان یکی از بازداشت شدگان حوادث انتخابات محاکمه قرار گرفت و تحت فشار به دروغ اعتراف کرد که در زمان انتخابات در روند برگزاری انتخابات اخلال کرده است در حالی که او دو ماه پیش از انتخابات بازداشت شده بود، بازجوها پرونده او را با اعترافات ساختگی به ماجراهای انتخابات پیوند زدند.
گفتنی است حکم تبعید پیمان عارفی به مسجدسلیمان را قاضی پیرعباسی صادر کرده بود. البته حکم عارفی تبعید به ایذه بود که به جهت نبودن زندان در ایذه وی به مسجدسلیمان منتقل شده بود.
زیبا صادقزاده، همسر پیمان عارفی در آخرین یادداشتهای فیسبوکی خود نوشته بود:
«هوای ابری، چشمانی بارونی، خاطرات فراموش نشدنی سال ۸۸… بعد از ملاقات با پیمان، من و مادر پیمان از سالن ملاقات اوین برمیگشتیم، بدلیل استرس و نگرانیهایی که داشتیم، نه تنها حال و روز خوبی نداشتیم، بلکه نفس کشیدن هم برایمان مشکل بود، هر روز فضا متشنجتر از روز قبل، ذهن ما هم درگیرتر از روز قبل.
به هنگام برگشت بقدری دلمون گرفته بود که از روی پل عابر پیاده که نزدیک به زندان اوین بود میتونستیم لحظهای اوین رو تماشا کنیم تا کمی آروم بگیریم حداقل نگاه کردن به اوین باعث میشد که احساس نزدیکتری به پیمان داشته باشیم…با دیدن این صحنه به اندازه سرعت ماشینهایی که از زیر پل رد میشدن فکرها هم همینطور از ذهنم رد میشد، توان ایستادن نداشتم و روی همان پل نشستم.
متوجه زمان نشدم هنگام بلند شدن و تکاندن خاک از روی لباسم باعث شد حلقه از دستم بیرون بیاد و صدای ضربه حلقه به پل رو شنیدم و حلقه افتاد به همون جادهای که ماشینها به سرعت افکارم رد میشدن و ناگفته نماند که بدلیل ناتوانیام خیلی خرافاتی شده بودم. (بعد از سه ماهی که بازداشت بودم، چهارده کیلو وزن کم کرده بودم، همین باعث شد حلقه ازدواجمون براحتی از دستم بیرون بیاد، ولی حاضر نبودم حلقه رو از خودم جدا کنم)
در آن لحظه به هیچچیز جز حلقه توجه نکردم و تمام فکرم این بود که اون حلقه رو هر جور شده پیدا کنم، به سمت پایین دویدم و همینطور ناخودآگاه اشک میریختم و چشمانم تار شده بود حتی نمیگذاشت بتونم رد حلقه رو پیدا کنم، ساعتها میگذشت و هوا هم تاریک میشد…. و من فقط میتونستم با کف دستام و انگشتانم زمین را لمس کنم تا… بالاخره به کمک چند نفر تونستم اون حلقه رو پیدا کنم. بالاخره حلقه پیدا شد، حلقهای که شبیه حلقه نبود، چرخ ماشین از روی حلقه رد شده و از وسط نصف و له شده بود.»
آخرین دیدگاهها