خبرگزاری جبهه ملی ایران
  • خانه
  • تماس با ما
  • عضویت
  • سایت های ملی
  • آرشیو سایت پیشین

از زن‌خدایی تا زن‌ستیزی/مژگان فانی

۰۹ اردیبهشت ۱۳۹۵ بخش ویژه, زنان دیدگاه

از زن‌خدایی تا زن‌ستیزی

مژگان فانی مسول سازمان زنان جبهه ملی ایران(آمریکا)

mojgan

روایت تاریخی سرنوشت زنان، روایتی تلخ و اندوهگین است. هر چه از عمر ثبت شده تاریخ بیشتر گذشته، وضعیت زنان بدتر گشته است، هر چه قدرت دین‌ها و دولت‌ها بیش‌تر شده، بر زنان ستم بیشتری رفته است.

اگر نخستین داده‌های ثبت شده در باره سرنوشت و وضعیت اجتماعی زنان را در نظر بگیریم، نه تنها تفاوتی میان آنها با مردان نیست، که گاه نشانه‌ها و نمادهای برتری وضعیت زنان بر مردان آشکارا دیده می‌شود. اگر وضعیت عمومی زنان جهان نادیده گرفته شود و تنها چند و چون وضعیت زنان ایران کاویده شود، افول سرنوشت متعالی آنها سرعتی تصورناکردنی را ترسیم می‌کند.

زن ایرانی، از مرتبه زن‌خدایی و الهه باروری و نمادهای دیگر زندگی سربلندانه انسانی، در گذر چند هزاره به سوی زن‌بردگی و تجسم جنسیتی سوق می‌یابد و در این مسیر شتاب‌ناک، نه تنها تمامی استقلال خود را از دست می‌دهد که از همه حقوق انسانی – اجتماعی خود هم محروم می‌شود.

اگر از میان ده‌ها نماد زنانه، تنها اَناهیتا، الهه آب و باروری را در استوره‌های ایرانی در نظر بگیریم، از وجود ده‌ها صفت نیکو و زیبای او، که هم برتری توانایی‌های زن بر مرد را آشکار می‌کنند و هم احترام فوق‌العاده‌ی عموم‌ را به توانایی‌های زن نشان می‌دهند، درمی‌یابیم مردمان روزگار گذشته، یعنی نیاکان باستانی ما، از توازن و تعادلی به مراتب طبیعی‌تر و انساتی‌تر از مردمان در روزگاران ظهور دین‌های توحیدی و دولت‌های مرکزی داشته‌اند. در پیش از روزگار سپیتمان زرتشت که مُبَلغ تک‌خدایی و تک‌دینی است، مردم، به ویژه شمن‌ها یا باورمندان به عنصرهای ماوراء در طبیعت، نه تنها زن را موجود منفعل و پست‌تر از مرد نمی‌دانسته‌اند، که به دلیل توانایی‌های جنسیتی او، مثل بارور شدن، زایمان و پرورش نوزاد، جایگاه ویژه‌ای به او می‌داده‌اند.

این شأن و توانایی ویژه زن را می‌توان در تمام پیکره‌ها و نقش‌های بازمانده‌ی سفالی، آهنی و مفرغی به عینه دید.

هم چنان که جایگاه زن‌خدایی و زن‌باروری ایرانیان را می‌توان از درون بستر سنگواره‌ها، لوح‌ها، پیکره‌ها، استوره‌ها، افسانه‌ها و باورهای قوم‌ها شناسایی کرد و علت‌ها و چگونگی آن را دریافت، نشانه‌های حرکت نزولی جایگاه زن را هم می‌توان در تاریخ دین‌ها و دولت‌ها دید.

در واقع زنان هم‌زمان با نهادینه شدن دین در جامعه و در کنار قدرت مرکزی قرار گرفتن آن، موقعیت‌های اجتماعی‌شان را به سرعت از دست می‌دهند. هر چه قدرت دین‌ها و دولت‌ها متمرکزتر می‌شود و نفوذ آن‌ها گسترده‌تر، وضعیت زنان سست‌تر و پست‌تر می‌گردد. قدرت‌های مرکزی برای حفظ و تداوم سلطه‌شان نیازمند نیروهای مزدور و سربازان جنگ‌جو هستند. پس برای دست یابی به چنین دست‌آوردی، نخست جامعه را به دو پاره تقسیم می‌کنند: پاره‌ی زنان و پاره‌ی مردان. زنان را موجودهایی ضعیف، پست، منفعل و ساکن معرفی می‌کنند و مردان را موجود‌هایی قوی، برتر، فعال، جنگجو، مهاجر و مهاجم.

دین و دولت توأمان با بر هم زدن تعادل طبیعی میان زن و مرد، مرد را تندخو، خشن و بی‌قید و بند می‌سازد و آماده مزدوری و جنگیدن و تجاوز می‌گرداند و زن را نرم‌خو، مهربان و محصور در قید و بندهای زیستی- قبیله‌ای نگه می‌دارد.
دین و دولت در تحمیل برتری جنسیت مرد به زن، از یک سو حس و شعور مرد را نسبت به زن، تشکیل خانواده و هم‌زیستی با دیگران محو و نابود می‌کند و از سوی دیگر حس و شعور تحقیر شده مرد از سوی روحانیان، فرماندهان و قدرتمندان را، در تقابل و برتری بر زن، مرحم می‌گذارد. در واقع دین و دولت توأمان با بر هم زدن تعادل طبیعی میان زن و مرد، مرد را تندخو، خشن و بی‌قید و بند می‌سازد و آماده مزدوری و جنگیدن و تجاوز می‌گرداند و زن را نرم‌خو، مهربان و محصور در قید و بندهای زیستی- قبیله‌ای نگه می‌دارد. چرا که از مهم‌ترین اهرم پیروزی دین و دولت وجود مؤمنان و سربازانی است که هیچ گونه دلبستگی به گذشته، به ویژه به خانه و خانواده نداشته باشند. به بیان دیگر، دین و دولت، هر دو بر زن و مرد ستم می‌کنند و به دلیل روند ضد انسانی شیوه‌شان‌، ستم بر زن، هم از سوی قدرتمندان (دولت و دین) شکل می‌گیرد و هم از سوی مزدوران (پدر و شوهر).

بدیهی است در این کارزار همه جانبه که از سوی دولت‌ها و دین‌ها برای تثبیت برتری‌شان صورت می‌گیرد، زنان، محروم از تمام داده‌های طبیعی، بسیاری از توانایی‌های ذاتی‌ و مهارت‌های اجتماعی خود را از دست می‌دهند و با نفوذ و تحمیل اهرم قدرتمندان در تمام جنبه‌های زندگی، دوره به دوره منفعل‌تر می‌گردند و تا آن جایی پیش برده می‌شوند که اختیار بر کودکان خود، انتخاب سرنوشت خود و حتی اختیار بر تن خویش را از دست می‌دهند، امکان مبارزه و بازگرداندن حقوق طبیعی و اجتماعی خود را تا سده‌های بسیاری فراموش می‌کنند و در چند هزاره موجودهایی می‌گردند محروم از تمام حقوق انسانی.

دوره‌های گوناگونی را می‌توان شاخص وضعیت زنان ایران در نظر گرفت و به یک برایند جمعی رسید. از این رو، به دلیل فرصت محدودی که وجود دارد، کل تاریخ ایران را، به صورت فرضی، از حضور آریایی‌ها در فلات ایران تا امروز، به هفت دوره بسیار گسترده و کلی تقسیم می‌کنم تا با نگاهی گذرا به پیشینه‌ی وضعیت زن ایرانی، بهتر بتوان وضعیت امروز او را شناخت.

آگاهی ما از هزاره‌های نخستین، یعنی از دوره‌های پیشدادیان و کیانیان، بر اساس سنگواره‌ها، اثرهای باستانی و روایت‌های استوره‌ای است. در این دوره، که روزگار کوچ، گله‌داری و آغاز یکجانشینی و کشاورزی را هم دربرمی‌گیرد، هنوز حقوق اجتماعی زن بر مبنای توانایی‌های ذاتی و کسبی‌اش رعایت می‌شود. در همین دوره (یکم)، بر اساس نقش‌های گلی، سنگی، فلزی و متن‌های بازمانده، زنان و مردان، در همه امور اجتماعی همراه و همساز یکدیگرند. در یادگارهای بازمانده حتا حضور زنان در حرکت‌های اجتماعی مثل میدان‌های جنگ و تالارهای سیاست آشکارا دیده می‌شود. چنان که به روایت شاه‌نامه ابوالقاسم فردوسی، فرانک، خردمند و گنجور و مبارز است، سیندخت، ملکه‌ای است سیاستمدار، گردآفرید، جنگ‌جویی است که دوشادوش مردان لشکری را فرماندهی می‌کند، فرنگیس، مدبری است راهنمای سیاستمداران، همای، پادشاهی است با دانش و عادل و دوستدار ملت‌ها.

در این دوره، هم چنین دختران و زنانی وجود دارند که استقلال زنان را نمایندگی می‌کنند. سودابه، تهمینه، رودابه و منیژه نشان می‌دهند که آزادگی در عشق، اراده انتخاب همسر و تعیین وضعیت خود را در اختیار دارند و حاکم بر سرنوشت خویشند.

مجسمه گلی که در کاوش‌های هفت‌تپه در جنوب غرب ایران به دست آمده است. کارشناسان احتمال می‌دهند که این مجسمه نماد یکی از خدایان باروری در حدود ۱۳ تا ۱۴ قرن قبل از میلاد مسیح باشد.

در دوره‌ی دوم که همزمان است با رشد و پیشرفت کشاورزی و گسترش کشورگشایی قدرت‌های بزرگ و ظهور و آغاز حاکمیت دین و دولت، هنوز هم قدرت توأمان دین (زرتشتی) و دولت مرکزی نتوانسته تمامی حقوق زنان را نادیده بگیرد. هنوز هم زنانی به ویژه در میان طبقه‌های بالای اجتماع و در میان درباریان وجود دارند که اجازه نمی‌دهند با آنان چونان برده و حیوان رفتار شود. در این دوره هم چنین زنانی از طبقه‌های فرودست هستند که برای حفظ حقوق و توانایی‌های خود تلاش می‌کنند و موفق می‌شوند سنت و قدرت نوپای دولت و دین را ناگزیر به پذیرش کارایی‌های اجتماعی زنان گردانند. کوشندگان این دوره اجازه نمی‌دهند نقش زن در امور اجتماعی به کلی محو و نابود شود.

با توجه به سندها و متن‌های بازمانده‌ از این دوره‌ تاریخی که پادشاهی مادها، هخامنشیان، پارت‌‌ها و ساسانیان را در برمی‌گیرد، می‌توان دریافت چه گونه سده به سده زنان بیشتر به حاشیه را‌نده می‌شوند، بیش‌تر به صورت موجودهای “زینتی” جلوه می‌یابند، کم‌تر در بیرون از کاخ‌ها و تالارها دیده می‌شوند و اگر هنوز، زنانی چون دخت‌مهرک، آزاده، کُردیه، پوراندخت و آذردخت، حضوری فعال در پادشاهی ساسانیان دارند و تاج پادشاهی بر سر می‌گذارند، باز محصور تار و پودهای قدرت دین، کار چندانی نمی‌توانند انجام بدهند.

در همین دوره، به خاطر فشارهای گوناگونی که بر زن و به رسمیت شناختن ضعف و ناتوانی او وارد می‌شود، راه‌های دیگری برای دفاع از زن و نمایش توانایی‌های او به چالش گرفته می‌شود. چنان که یکی از ماندگارترین راه‌ها، دست‌یابی به ادبیات و شگرد روایت است. پس تخیل جایگزین واقعیت‌گرایی می‌گردد تا بتواند هم جایگاه زن را حفظ کند و هم مرهمی باشد بر زخم‌های عمیق او. از این رو چندی نمی‌گذرد که شخصیت‌های تاریخی- افسانه‌ای بسیاری آفریده می‌شوند. ویس و شهرزاد زبانزد خاص و عام می‌شوند تا بتوانند به صورت نمادین اراده و استقلال زنان را در انتخاب سرنوشت خویش و هدایت مردان به سوی مهربانی، عشق و خانواده نشان بدهند. به بیان دیگر روایت سرنوشت ویس و رامین، روایت دیگرگونه‌ای از هزاران زن در پادشاهی پارت‌ها و ساسانیان است و حفظ زیربنای خواست‌های از دست‌رفته آنها.

ویس در منظومه عاشقانه “ویس و رامین”، ملکه و بانوی اول سرزمین پهناور بودن را رها می‌کند، سختی‌های بسیاری را پشت سر می‌گذارد و با شکستن تمام قانون‌های ظالمانه‌ای که او یا هر زنی را محدود و محکوم می‌کند، احساس و شعور خود را دنبال می‌کند. او دل به عشقی می‌بندد که برآمده جان و روانش است و دور از داد و ستدهای قدرت دین و دولت.

شهرزاد، در داستان هندی- ایرانی “هزار افسان”، نماد آشکار زنانی است که برای تحقق و حفظ حقوق انسانی و اجتماعی خود تلاش می‌کنند. شهربازشاه، به نمایندگی قدرت دین و دولت تصمیم می‌گیرد به تلافی خیانت همسر خود و همسر برادرش، شاه‌زمان، هر شب دختری را به هم‌خوابی خود وادار کند و صبح او را بکشد. این روند مدت‌ها ادامه می‌یابد تا سرانجام نوبت به دنیازاد، خواهر شهرزاد، دختر وزیر می‌رسد. شهرزاد پیشگام همبستر شدن با شهربازشاه و مردن به فرمان او می‌شود. اما همین که به خوابگاه شاه وارد می‌شود به جادوی روایت متوسل می‌گردد و از او می‌خواهد اجازه بدهد پیش از هماغوشی قصه‌ای را تعریف کند. پس شهرزاد با ناتمام گذاشتن پایان هر قصه در هر شب، نه تنها سد استواری در برابر ستم افسارگسیخته شهربازشاه می‌شود و دختران را از ازدواج اجباری و مرگ نابه‌هنگام نجات می‌دهد، که نمونه‌ای می‌گردد از تدبیر، کارایی و عشق زنان به زندگی و باروری و نقش روایت در تربیت و اصلاح جامعه.

پس از این دوره‌ که هنوز بارقه امیدی برای بازگرداندن حقوق از دست رفته زنان وجود دارد، دوره سوم یا اسلامی آغاز می‌شود. مؤمنان و مزدوران خلیفه‌های اسلامی پس از تجاوز به ایران، هم با فرهنگ صحرانشینی‌شان، هم با قانون‌های دینی‌شان و هم با ضربه‌های مهلک شمشیرهایشان همه چیز را دگرگون می‌کنند. پس از ورود آنها و تثبیت حاکمیت اسلام بر ایران، نه تنها زن ایرانی به قهقرای ذلت و خواری کشانده می‌شود که به طور کلی هر گونه حقوق شهروندی ایرانیان محو و نابود می‌گردد. به بیان دیگر، مسلمانان، همان گونه که توانستند متن “هزار افسان” را تحریف و تعریب کنند و نقش زنان درون قصه‌های “هزار افسان” را با نام “هزار و یک شب” تا حد ممکن تقلیل بدهند و به صورت حاشیه‌نشین و طفیلی درآورند، به همان گونه هم موفق شدند حقوق بازمانده زنان از دوره‌ی ساسانیان را به کلی نابود کنند و به زن به عنوان موجودی زنده برای ارضاء جنسی، تولید مثل و سامانه امور پیش‌پا‌افتاده خانه‌ بنگرند.

در دوره‌ای از تاریخ ایران، زن ارزشی کمتر از حیوان می‌یابد و موجودی معرفی می‌شود که هیچ گونه حقی بر فرزند یا تن و جان خود ندارد. فاجعه‌ای که نزدیک به دوازده سده در ایران پابرجا می‌ماند.
مسلمانان نوظهور و خودباخته‌گان به آنها نیز، این دیدگاه اسلامی را چنان تبلیغ و تحمیل می‌کنند که پس از چند سده‌ ستم و کشتار، ایرانی‌های بسیار دیگری نیز توانایی‌های زن را انکار می‌کنند و او را از هر گونه حقوق اجتماعی و حتا گاه انسانی محروم می‌سازند.

این روند نامبارک چنان به زور شمشیر مسلمانان، تحمیل نادانی و بنده‌ بودن مردم از جانب خلیفه‌های اسلام تداوم می‌یابد که پس از چند سده حتا زن ارزشی کمتر از حیوان می‌یابد و موجودی معرفی می‌شود که هیچ گونه حقی بر فرزند یا تن و جان خود ندارد. فاجعه‌ای که نزدیک به دوازده سده در ایران پابرجا می‌ماند.

به بیان دیگر از روزگار ظهور اسلام و تجاوز مؤمنان و مزدوران آن به ایران تا عصر صنعتی شدن جهان و آغاز تجدد، تمامی قدرت‌های موجود در ایران – که همگی با سیطره‌شان به کمک قانون‌های اسلامی مردمان را به خفت و خواری خو داده‌اند، – اجازه نمی‌دهند زن از حصارهای آشکار و پنهانی که به دور احساس، شعور و جان و روانش کشیده شده است، رهایی یابد.

در این دوره حتا بسیاری از قلمروهای فرهنگی نیز زیر سلطه قدرت دین و دولت، حضور زن و حقوق او را نادیده می‌گیرند و شدت ضجه و فریاد خاموش زنان و نشانه‌های اعتراض آنها، به جای این که در متن‌های شاعران و نویسندگان دیده شود، تنها در درون لالایی‌ها و ترانه‌ها تبت می‌شود و سینه به سینه می‌چرخد. این فاجعه قدرتمندان مسلمان به قدری عمیق و گسترده است که ذهن و زبان شاعران مشهوری چون جلال‌الدین مولوی بلخی (رمی) هم به آن آلوده است. مولوی رمی، شاعر- فقیه مسلمانی که این روزها به ویژه غربی‌ها زیاد به آن توجه می‌کنند، ارزش و مقام زن را برابر با ماچه الاغ (خر ماده) می‌نامد و به مرد بودن خود و برتری‌اش بر زن افتخار می‌کند.

به غیر از لالایی‌ها و ترانه‌ها، که محتوای بسیاری از آنها نشان می‌دهند سرایندگانشان زن بوده‌اند، و هراس از قدرت دولت و دین اجازه نداده است نشانی از نام خود در آنها بگذارند، زنان دیگری هم مثل رابعه بلخی (۹۱۴ ۰ ۹۴۳ میلادی) یا زرین‌تاج مشهور به طاهره قرت‌العین (۱۱۹۳ – ۱۲۳۱ خورشیدی) (۱۸۱۴ – ۱۸۵۲ میلادی) بوده‌اند که با شعرشان آزادگی و توانایی‌های زنان را ثبت کرده‌اند. در واقع به خوبی می‌توان دریافت که در گذر این سده‌‌ها، بوده‌اند زنانی که به رغم همه محدودیت‌ها و سدهای بسیار، توانایی‌های خود را نشان داده‌اند و خواسته‌اند نقش مؤثری در زندگی اجتماعی خود و دیگران داشته باشند، اما قدرت‌های دینی و دولتی، به دست خود یا مردانی که خواسته و ناخواسته اهرم سرکوب‌ها شده‌اند، نشانه‌های وجود‌ چنین زن‌هایی را حذف و پاک ‌کرده‌اند تا راهنمایی برای دیگران نباشند.

طرحی از چهره “زرین‌تاج”، از زنان پیشرو ایران که اشعارش نقش مهمی در ثبت آزادگی و توانایی‌های زنان ایران داشت.

بر اساس این تقسیم‌بندی فرضی، دوره چهارم تاریخ وضعیت اجتماعی زنان ایران را می‌توان از کشف حجاب زرین‌تاج در سال ۱۲۶۶ خورشیدی (۱۸۴۶ میلادی) در نظر گرفت؛ به دنبال حرکت‌های دهقانی علیه ستم حاکمان دین و دولت و جنبش‌های کوچک و بزرگ عقیدتی که تاریخی دیرپای در ایران دارد، در درون جنبش بابیان و ازلیان – که سرانجام به سوی بهاییت سوق می‌یابد – زرین‌تاج که زنی است زیبا و با دانش و شاعر و جسور، با حرکت خود نخستین گام جنبش زنان ایران را برمی‌دارد. به بیان دیگر، زرین‌تاج نخستین زنی است که هم در میان مردان حجاب از صورتش برمی‌دارد، هم برای آنها سخنرانی می‌کند و هم با استقلال همراه و هم‌رأی مردانی می‌شود که عقیده‌ای را دنبال می‌کنند. پس از این گام استوار زرین‌تاج که به اعدام او (۱۲۶۸) انجامید، زنان آمادگی شرکت در جنبش تنباکو را می‌یابند.

در واقع جنبش تنباکو در سال ۱۲۷۵ خورشیدی را می‌توان آغاز رشد نطفه جنبش زنان ایران در نظر گرفت. این نخستین جنبش سیاسی، اجتماعی مردم ایران که به انقلاب مشروطه انجامید، همزمان است با نخستین حضور زنان در یک اجتماع عمومی پس از سلطه اسلام در همه وجه‌های زندگی.

به بیان دیگر اگر چه بیداری هوشیارانه زنان غربی، هنوز نتوانسته تأثیر مستقیم خود را بر زنان کشورهایی چون ایران بگذارد، اما نشانه‌هایی از آن، خواب ناخواسته گروهی از زنان ایرانی را آشفته می‌کند و آنها را به خود می‌آورد. به طوری که نشانه‌های این تأثیر نامستقیم را می‌توان در کردار و خواست‌های مستقل انیس‌الدوله یکی از صدها زن حرمسرای ناصرالدین شاه مشاهده کرد.

تداوم جنبش‌های این دوره، به همراه خود پیشاهنگانی را به وجود می‌آورد که می‌توانند معرفت جنبش زنان را در جامعه گسترش بدهند و امکان انکار توانایی‌های اجتماعی خود را از جانب قدرت‌مداران دین و دولت بگیرند و اجازه ندهند که باز سرکوب و پنهان شوند. به بیان دیگر، جنبش زنان در این دوره، اگر چه نوپا است و نتوانسته در قشرهای جامعه گسترده شود، اما جنبشی است همراه با آگاهی. بیداری هوشیارانه زنان را به خوبی می‌توان در کردار و گفتار و اندیشه بسیاری شاهد بود.

از زمانی که به روزگار بیداری ایرانیان شهرت یافته است و زنان نیز در آن سهم دارند، یعنی از زمان پیروزی انقلاب مشروطه (۱۲۸۵ خورشیدی یا ۱۹۰۶ میلادی) تا پایان جنگ جهانی دوم (۱۹۴۵) را می‌توان دوره پنجم وضعیت زنان ایران در نظر گرفت. در این دوره است که زنان، آشکار و پنهان، همراه با همکاری و همراهی مردان روشنفکری، از محدوده‌ی خلوت‌ها و تالارها بیرون می‌آیند، حضور توانمند و مؤثر خود را در عرصه‌های اجتماعی نشان می‌دهند. چنان که به رغم سخت‌گیری‌های بسیار در فاصله چند سال (۱۹۰۶ تا ۱۹۰۱۲ میلادی)، ده‌ها انجمن و اتحادیه زنان در تهران و اصفهان، تبریز، عشق‌آباد و شهرهای دیگر تشکیل می‌شود و جنبش زنان چنان رشد می‌کند که در تداوم آن زنانی چون صدیقه‌ دولت‌آبادی (۱۲۸۵ – ۱۳۴۰) نشریه “زبان زنان” را منتشر می‌کند، محترم اسکندری (۱۲۷۴ – ۱۳۰۴)، هما محمودی و شمس‌الملوک جواهر کلام با شعرها و نوشته‌های خود هم از حقوق زنان دفاع می‌کنند و هم بر آگاهی جامعه می‌افزایند و ده‌ها زن دیگر چون بی‌بی وزیراوف، صفیه یزدی و طوبا آزموده پیشگام تأسیس نهادهای ویژه دختران و زنان، مانند دبستان‌های دخترانه می‌شوند.

رضاشاه در بین زنان عشایری که کشف حجاب کرده‌اند (عکس از روزنامه کیهان).

در تداوم دوره گذشته، دوره ششم، آغاز می‌شود که هم‌زمان است با رشد تجدد در ایران. در آغاز این دوره جنبش زنان، در جست و جوی راه‌های تحقق بخشیدن به تمام خواست‌های خود گسترده می‌گردد. در واقع با استقلال و پیشرفت ایران در پادشاهی رضاشاه پهلوی، رشد زنان و تحقق خواست‌های آنها هم همراه با ایجاد پیشرفت‌‌های سیاسی، اجتماعی، اقتصادی ممکن‌تر می‌گردد و بسیاری از قشرهای جامعه از خواست‌های جنبش زنان جهان آگاه می‌شوند و زمزمه‌های شکل‌گیری یک بیداری هوشیارانه عمومی در زنان شکل می‌گیرد، نمود عینی می‌یابد و کل جامعه با آنها آشنا می‌گردد. چنان که پروین اعتصامی (۱۲۸۵- ۱۳۲۰) و قمرالملوک وزیری (۱۲۸۴ خورشیدی – ۱۴ مرداد ۱۳۳۸ خورشیدی)، موفق می‌شوند در کشوری که شاعری و شعر و موسیقی عرصه مطلق مردان گشته است و زنان اجازه کوچک‌ترین بیان اجتماعی را ندارند، خود را به عنوان شاعری اجتماعی و خواننده‌ای مردمی تثبیت کنند و راه را برای زنان آینده ایران هموار گردانند.

در اوج این دوره که همزمان است با رشد درونی جنبش زنان، دین و دولت که هم چون گذشته از رشد و شکل‌گیری هر گونه جنبشی هراسان است و آن را در نطفه خفه می‌کند، در جست و جوی سیاستی است تا بتواند جنبش نوپای زنان را نیز پیش از شکل‌گیری و قدرت گرفتن خنثی کند و در برابر آن بایستد. از این رو، رضا شاه، به دنبال یک سری اصلاح‌ها در روز ۱۷ دی ۱۳۱۴ خورشیدی، برداشتن حجاب زنان را اجباری می‌کند.

این حرکت اصلاحی، که از بالا صورت می‌گیرد، اگر چه در تداوم حق رأی و مشارکت زنان را در بسیاری از شغل‌های اجتماعی به رسمیت می‌شناسد، اما در عین حال اجازه نمی‌دهد زنان ایران به آگاهی‌های لازم دست یابند. در واقع جنبش زنان در این زمان “رستمین- سزارین” می‌شود و از آن نوزادی ناتوان و ناکامل متولد می‌شود که در دست‌های دولت‌مردان دوره محمدرضا شاه باقی می‌ماند.

به بیان دیگر بسیاری از اصلاح‌های رضاشاه، که به ظاهر گام‌هایی‌ هستند در راستای خواست‌های زنان یا به رسمیت شناختن حقوق از دست رفته آنها، به صورت پنهان جلوی رشد طبیعی جنبش زنان را می‌گیرد و شناخت ژرف چگونگی راه‌های رهایی زن از استعمار و ستم مضاعف را ناممکن می‌گرداند.

در واقع به دلیل اصلاح‌های ناکاملی که از سوی دولت صورت می‌گیرد، زنان بدون دریافت دقیق و آگاهی ژرف از خواست‌هایشان، هم‌چنان در چنبره جامعه مردسالار زیر سلطه قدرت دولت و دین باقی می‌مانند و بیش از آن که نقش بنیادی در سرنوشت خود و جامعه و نهایت ملت و کشور داشته باشند، تبدیل به نمادهای مشعشع ویترین‌های به ظاهر متجدد نظام خودکامه پهلوی‌دوم می‌گردند.

خودکامگی حکومت محمدرضا شاه پهلوی، بیگانگی‌ او و اطرافیانش نسبت به فرهنگ خود، به ویژه عدم شناخت غرب، به ویژه آمریکا از هویت اسلام و قدرت سیاسی آن، انقلاب سال ۱۳۵۷ را به وجود آورد و سرنوشت زنان ایران را در راستایی قرار می‌دهد که می‌توان دوره هفتم در تقسیم فرضی من نامید. در این دوره زنان ناگزیر به چالشی همه جانبه برای کسب حقوق و خواست‌های خود می‌شوند.

خودکامگی حکومت محمدرضا شاه پهلوی، بیگانگی‌ او و اطرافیانش نسبت به فرهنگ خود، به ویژه عدم شناخت غرب، به ویژه آمریکا از هویت اسلام و قدرت سیاسی آن، انقلاب سال ۱۳۵۷ را به وجود آورد و زنان ایران را وارد دوره‌ای می کند که در آن، ناگزیر به چالشی همه جانبه برای کسب حقوق و خواست‌های خود می‌شوند.
هم‌زمان با استقرار حکومت اسلامی در ایران، مردم این کشور، به ویژه زنان در چرخ‌دنده‌های ماشین حکومت اسلامی گرفتار می‌شوند. ماشینی که طی سی سال کوشیده است جان و روان انسانیت را خرد و نابود کند و در کنار آن آدمک‌هایی پرورش دهد به نام انسان مؤمن یا حزب‌اللهی.

با روی کار آمدن حکومت اسلامی در ایران و انکار حتی تمام آن ظاهرهای فریبنده حکومت پهلوی‌ها، زنان ایران باز به چنان ستم مضاعفی گرفتار می‌شوند که چاره‌ای جز بیداری هوشیارانه برای آنها وجود ندارد. از این رو، به رغم ستم‌های مضاعفی که حکومت اسلامی به شکل‌های گوناگونی بر انسان، به ویژه بر زنان ایران روا می‌دارد، دستاوردهای زنان در راستای شناخت تمام وجه‌های حقوق خود، بسیار پیش‌رفته‌تر و ژرف‌تر از دوره‌‌های گذشته است.

به بیان دیگر، در دوره پیش از انقلاب ۱۳۵۷، اگر چه زنان در بسیاری از امور ظاهری، مثل انتخاب پوشش، دادن رأی، گزینش شغل و مانند اینها مشارکت داشتند یا قانون حمایت از خانواده به سود آن‌ها تصویب شده بود، اما کمتر در گزینش‌ها نقش آگاهانه داشتند. در واقع، تمامی راه‌ها، آن چنان که شاه و دولت به ظاهر سکولار و در نهان مذهبی می‌خواستند، به گونه‌ای طراحی شده بود که جلوی هر گونه جنبشی گرفته شود. چرا که جنبش زنان می‌توانست کل جامعه را بر علیه دیکتاتوری برانگیزد.

به همین دلیل هم بود که به رغم گذشت بیش از ۴ دهه از روز لغو اجباری حجاب یا روز آزادی زن، در کشاکش انقلاب ۱۳۵۷ و انکار تداوم سلطنت در ایران، بیش از ۹۵ در صد زنان، حتا آنها که تا پیش از آن بی‌حجاب بودند، برای دستیابی به آزادی و استقلال چادر به سر کردند و در کنار مردان با مشت‌های گره کرده فریاد زدند: الله اکبر.

در واقع حکومت محمدرضا شاه و دولت‌های به ظاهر متجدد او، چنان جامعه، به ویژه زنان را در ناآگاهی‌های فرهنگی، سیاسی، اجتماعی و اقتصادی نگه داشته بودند، که همه نادانسته بر علیه خود به پا خاستند و چند سال بسیار سخت گذشت تا بر اثر ستم‌های سنگین و زخم‌های عمیق، ناگزیر به خود آمدند و هوشیارانه به جنبشی پیوستند که در آن حاصل مبارزه‌های تاریخی زنان جهان دیده می‌شود.

سخن آخر این که اگر چه حکومت اسلامی در ایران، با تصویب ده‌ها قانون اجتماعی و شرعی بر علیه زنان، حتی آنها را از نخستین حقوق طبیعی‌شان محروم می‌کند و اجازه نمی‌دهد پس از طلاق پرورش‌دهنده‌ فرزندان خردسالشان باشند، اما به دلیل حضور رسانه‌های شنیداری و دیداری بسیار، زنان ایران در بستری گام گذاشته‌اند که در آینده نه چندان دور، هم به آزادی و استقلال در برابر دین و دولت می‌رسند و هم به برابری انسانی، فرهنگی، سیاسی، اجتماعی و اقتصادی در همه وجه‌های زندگی شخصی و اجتماعی. به طوری که می‌توان ستم‌های بی‌شمار حکومت اسلامی را سکوی دریافت‌ها و شناخت‌ها و خواست‌های دقیق امروز زنان و جنبش بنیادی آنها دانست

← چگونه احمدی‌نژاد ٢ميليارد دلار از كشور خارج کرد
روز معلمان ایران زمین گرامی باد/ →

دیدگاهتان را بنویسید لغو پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

This site uses Akismet to reduce spam. Learn how your comment data is processed.

تبدیل شادی قهرمانی پرسپولیس به اعتراض علیه نظام

صفحات دیگر

  • اخبار ایران
  • اسناد جبهه ملی
  • اقتصاد
  • بخش ویژه
  • برنامه تلوزیونی
  • بیانیه ها
  • دانش‌آموختگان
  • زنان
  • زندانیان سیاسی
  • فرهنگ و هنر
  • کارگران
  • کلاب هاوس
  • کوروش زعیم
  • گفتگو
  • مقالات
  • نشریات
  • هرمیداس باوند
  • ورزش

نوشته‌های تازه

  • مذاکره برای بقا یا صلح پایدار؟
  • سیرک مذاکره غیرمستقیم خامنه ای
  • اولویت: حمله به تاسیسات اتمی ایران
  • اولویت: نوروز پیروز ،همبستگی بی نظیر نوروزی ایرانیان در سال سرنوشت
  • افزایش وحشتناک اعدام‌ها در سال ۱۴۰۳

آخرین دیدگاه‌ها

  • پارسا در درگذشت آرش رحمانی عضو برجسته جبهه ملی ایران
  • احمد فرامرزی در اولویت/برنامه تلوزیونی خبرگزاری جبهه ملی ایران
  • سیاوش رستگار در بیانیه خبرگزاری جبهه ملی ایران
  • آیدین بهگام در رضا پهلوی … مردهزارچهره …” جمال درودی
  • حسین عصییانی در جمهوری در چنبره تجزیه؟/بیژن مهر

گفتگو با استاد ادیب برومند

این گفتگو در تاریخ 18 فوریه 2011 با رییس شورای مرکزی جبهه ملی ایران در تهران انجام گرفته است. جبهه ملی ایران در آمریکا و اروپا که از سال 2004 تمام نظرات و بیانیه های جبهه ملی ایران را در تارنماهای زیر منتشر کرده اند بار دیگر به آگاهی میرسانند که هیچگونه ارتباطی با تشکیلات تهران نداشته و تنها در انعکاس سیاست های جبهه ملی ایران ونظرات شخصیت های ملی در ایران تلاش دارند.

,www.jebhe.info, ,www.jebhemelli.info
خبرگزاری جبهه ملی ایران