عبدالعلی ادیب برومند: بعد از کودتا نام بردن از «مصدق» ممنوع شد
http://etedaal.ir/
بازخوانی تاریخی ٢٨ مرداد
اشتباه مصدق این بود که به تودهایها اجازه برگزاری مراسم بزرگداشت برای استالین را داد
علی ورامینی/ میگوید: «درست قبل از مصدق در رابطه با نفت شعر و مقاله مینوشتم و آن را در میان مردم پخش میکردم. هفتهای حداقل یکبار سخنی در تایید ملی کردن نفت و مباحث مربوط به آن مثل خلع ید، مبارزه ملی و… میگفتم و در رادیو میخواندم. البته در آن زمان رادیو از احترام و محبوبیت خاصی در میان مردم برخوردار بود. بعد از خبرها به عنوان شاعر ملی ایران در رادیو اشعارم را میخواندم. بسیار محکم در مقابل انگلیسیها ایستادگی کرده بودم و هر روز علیه آنها میخواندم که کار را بر انگلیسیها هم سخت کرده بود.» ادیب برومند در ادامه با ذوقی که در وجودش نمایان میشود، بیان میکند که در مقطع انتخابات، مصدق خواندن هر چیزی را در رادیو قدغن کرده بود. اما زمانی که من به رادیو رفتم رییس رادیو با خوشحالی گفت: «پیشوا (دکتر مصدق را پیشوا مینامیدند) اجازه دادهاند شعرت را امروز از طریق رادیو بخوانی.» در ادامه شعر را با چنان حرارتی میخواند که انگار به همان ۶٢ سال قبل رفته است. اینها همه حرفهای مردی است که در زمان کودتای مرداد ٣٢ یک جوان ٢٩ ساله بوده است. شاید امروزه مثل او از تعداد انگشتهای یک دست هم کمتر باشد. کسی که هم در آن زمان به یک بینش و پختگی رسیده باشد و بتواند حوادث را درک کند و هم اینکه امروز یارای سخن گفتن داشته باشد. این دو ویژگی به اضافه حافظه شگفتانگیز عبدالعلی ادیب برومند در ٩١ سالگی وقایع روز کودتا و قبل و بعد از آن را از زبان او شنیدنی میکند. ادیب برومند دوران زمامداری مصدق را بهترین سالهای زندگیاش میداند و
در این باره میگوید: «وقتی از منزل بیرون میآمدیم، شور و ذوق زیادی داشتیم. چون میدانستیم کشورمان مستقل است و خارجیها را بعد از ١۵٠ سال خفتی که به ایرانیها روا داشته بودند، از کشور بیرون راندهایم و مصدق توانسته بود این خفت و خواری را به خودشان تحویل دهد. خوشحال بودیم و با تفخر در خیابان راه میرفتیم و صحبت میکردیم. این را دکتر مصدق به ما هدیه داده بود. آن روزهای خوب را هرگز از خاطر نخواهیم برد و تصور نمیکنم آن حس و حال دیگر تکرار شود.»
حال و هوای روزهای قبل از کودتا چگونه بود؟ از چه روزی این احساس به شما دست داد که فضا در حال عوض شدن است؟
ما اصلا چنین تصوری نداشتیم. چون وضعیت دکتر مصدق به گونهای مستحکم بود که حتی زمانی هم که آیتالله کاشانی علیه دکتر مصدق مطلبی نوشت و خواستار تعطیل شدن بازار شد، مردم توجهی نکردند. این نامه پیش از مرداد ١٣٣٢ چاپ شده بود. تا آخرین لحظه که مصدق به آن سرنوشت دچار شد، ما ضعفی در کار خود نمیدیدیم. این اتفاق که افتاد سبب حیرت و سرگشتگی ما شد. هر کسی کار خود را انجام میداد و در مردم هم چیزی مشهود نبود. اگر سرخورده بودند یا مشکل خاص دیگری داشتند، حتما علایمی را نشان میدادند. چون مردم ما به گونهای هستند که هر حسی داشته باشند آن را سریع بروز میدهند. اما در این موضوع به ویژه چیزی نگرانکننده در میان آنها به نظر نمیآمد و شواهد نشان میداد که از عملکرد مصدق هم رضایت دارند.
رابطهاش با شاه از ٣٠ تیر ١٣٣١ تا زمان کودتای ١٣٣٢ چگونه بود؟
رابطه خوبی نبود.
نمود بیرونی هم داشت؟
نمود بیرونیاش زیاد حس نمیشد. اما همه میدانستند که دربار شاه مرکز توطئه علیه مصدق است. چه افسرانی که به دربار رفتوآمد داشتند و چه کسانی که شخصی بودند و به آنجا میرفتند. شاه به ظاهر علیه مصدق نامهربانی نمیکرد اما در عمل
این گونه بود.
در روز ٢۵ مرداد که شاه حکم عزل مصدق را داد آیا این حکم به اطلاع عموم رسید؟ شما از چه طریق متوجه شدید؟
شاه کودتا را انجام داده بود و ساعت یک شب سرهنگ نصیری فرمان عزل ایشان را به در خانهاش میبرد. نصیری با عده زیادی میآیند و سرتیپ ممتاز محاصرهشان میکند و میگویند که از طرف شاه ماموریت دارند. نصیری گفته بود از طرف شاه نامهای برای مصدق دارد و از اطرافیان میخواهد که بروند. اما تعدادی از اطرافیان به سراغ دکتر فاطمی میروند و مهندس حقشناس و زیرکزاده هم. دکتر مصدق از نحوه ابلاغ عزل و نصب متعجب میشود. چون سابقه نداشته است این گونه شبانه چنین اتفاقی بیفتد و اصول و ترتیبات عزل نادیده گرفته شود. در هر صورت این کار باید از طریق رییس دفتر مخصوص صورت میگرفت. مصدق مشکوک میشود و میگوید که این نوع عزل مشکوک است و بلافاصله دستور بازداشت سرهنگ نصیری را صادر میکند. شاه متوجه میشود که کودتا انجام نشده و به هدف خود نرسیده است. آن موقع شاه در شمال کشور حضور داشت و از همانجا به طرف عراق میرود. مظفر علم سفیر ایران در عراق بود. علم به استقبال شاه نمیرود. البته وی هیچ نسبتی با اسدالله علم نداشت. مظفر علم تصور میکرد شاه از کشور فرار کرده و دیگر خلع ید شده، به همین دلیل از او استقبال نمیکند. شاه ناراحت میشود و از آنجا به اتفاق همسر خود به رم میرود. شاه در سفر به ایتالیا پول کافی به همراه نداشت.
«اریه» که فرد متمولی بود با اطلاع از اینکه در تهران کودتا و شاه هم فراری شده به او میگوید هرگونه کمکی نیاز داشتند در اختیار آنها قرار میدهد. چیزی که مشخص بود این نکته است که شاه با سراسیمگی از کشور خارج شده بود و فرصتی برای برداشتن پول به دست نیاورده بود. در تهران مردم و ملیون و تودهایها به مناسبت رفتن شاه و ناموفق بودن کودتا اجتماع میکنند و علیه وی شعار میدهند. تودهایها میگویند سلطنت را قبول ندارند و خواهان برپایی جمهوری میشوند. حتی میخواستند مجسمههای شاه را پایین بکشند که دکتر مصدق به حزب ایران دستور میدهد قبل از تودهایها، شما این کار را انجام دهید. مصدق نمیخواست این کار به نام تودهایها تمام شود. حزب ایرانیان مجسمه شاه را پایین آوردند اما سر و صداها از طرف تودهایها اینقدر زیاد بوده که مصدق عصبانی میشود و از اتفاقاتی که ممکن بود در صورت ادامهدار شدن این اعتراضها گریبانگیر کشور شود، نگران بود. مصدق به پلیس دستور میدهد که از روز بعد کسی حق ندارد در خیابانها تجمع کند تا خیابانها خلوت شود. همین خلوتی خیابانها موجب غافلگیری دولت مصدق میشود و کسانی که منتظر فرصتی بودند از این خلوتی نهایت استفاده را بردند.
منظور شما این است که حکومت نظامی دکتر مصدق، بیشتر به خاطر تودهایها بود و تصور نمیکرد کودتاچیان دوباره دست به اقدامی کودتایی علیه او بزنند؟
بله. در آن زمان اینقدر تودهایها سروصدا و شلوغکاری راه میاندازند که مصدق دستور میدهد در آن مقطع در ابتدا جلوی این افراد گرفته شود و برای سروسامان دادن به آزادی عملی که از قبل فرار شاه به دست آمده بود، به پلیس دستور داده بود هیچ تودهای نباید در خیابانها حضور یابد و هر کس آمد باید دستگیر شود. اینها هم نمیآمدند. همان زمان هم شایعه شده بود که سفیر شوروی در ایران سنکوپ کرده و بنابراین نمیتوانست از کسی بخواهد در خیابانها حضور یابد. البته این شایعه بود و تودهایها هم با همین بهانه به منازل خود میروند.
یعنی اینقدر حمایت شوروی از حزب توده در ایران علنی بود؟
بله. کاملا علنی بود و تمام کارها به صلاحدید سفیر شوروی در ایران صورت میگرفت.
در آن موقع زمان زیادی از مرگ استالین هم نمیگذشت.
بله استالین هم تازه مرده بود. البته تودهایها مراسم ترحیم مفصلی هم در دوشانتپه برای استالین در نظر گرفتند. من معتقدم دکتر مصدق با این اقدام مخالف بودند چون استالین ایرانی نبود و در شوروی مرده بود و ضرورتی نداشت در ایران توسط حزب توده برایش مراسم تدارک دیده شود اما چون دموکرات بود و در نظر داشت دموکراسی را در کشور نهادینه کند، به تودهایها اجازه این کار را داد. به نظر من این کار اشتباه بود زیرا ما باید تمایل امریکا را نسبت به دکتر مصدق حفظ یا برانگیخته میکردیم.
نباید کاری میکردیم که آنها رنجیدهخاطر شوند. دکتر مصدق هم باید با هدف برانگیختن توجه امریکاییها نسبت به کمکهایی که وعده داده بودند به ایران کنند، در مواجهه با تودهایها و قدرت گرفتنشان و خطر ناشی از آنها مبالغه میکرد. مصدق میخواست توجه امریکاییها بیشتر به ایران معطوف شود. البته فرسنگها فاصله میان به دست گرفتن قدرت توسط تودهایها و آنچه دکتر مصدق میگفت بود. شاید اگر دولت مصدق منفور بود، امکان این کار وجود داشت و تودهایها میتوانستند او را از قدرت به زیر بکشند اما دولت مصدق بسیار محبوبتر و قدرتمندتر از این حرفها بود.
مصدق از حزب توده به عنوان یک کارت برای امتیاز گرفتن از امریکا استفاده میکرد؟
بله. همینطور بود. اما مساله این است که کشور در شرایط عادی نبود. نفت کشور به فروش نمیرفت و انگلیسیها تحریم کرده بودند. حتی یکبار هم در حالی که سوار بر یکی از کشتیها برای سروسامان دادن به این مساله اقدام کرده بودند، کشتی توقیف شد و مورد توهین و ناسزا قرار گرفت. مصدق در آن زمان قدرت زیادی داشت. اهمیت مصدق هم همین بود که توانسته بود یک امپراتوری قدرتمند جهانی را محزون و منکوب کند و زمانی که حکومت او سرنگون شد، گفتند که نفس راحتی کشیدیم و از دست این پیرمرد خلاص شدیم. وزیر خارجه وقت بریتانیا آن زمان در کشتی مسافرتی خود بود و چنین حرفهایی زد. حتی در جاهای دیگر هم گفته بود که از این به بعد نفس راحتی میکشیم.
با این توصیفات، بخشی از تقصیر کودتا هم گردن خود مصدق بود که در ٢۶ و ٢٧ مرداد، خیابانها را خلوت کرد.
همین وضعیت حاکم بود. خیابانها خلوت بود و از مردم هم خواسته بود از خانههایشان بیرون نیایند. بههرحال سیاست همین است و وقتی سیاستمداران با یک وضعیت خاص مواجه میشوند، ممکن است نتوانند تمام جوانب مساله را تحت کنترل داشته باشند. البته استدلال دکتر مصدق درست بود که اگر تودهایها هر روز بخواهند به خیابانها بریزند و شعار دهند ممکن است مردم اغتشاشزده شوند. اما اینکه کاملا خلوت باشد امکان سوءاستفاده گروهها و جریانات فرصتطلب را افزایش میداد.
همین اتفاق هم افتاد و اوباش و بیسروپاها توسط عدهای معلومالحال و بیلیاقت که از امریکا پول گرفته بودند، با وعدههای مختلف تحریک شدند و با حمایتهای این کشور و زاهدی که در آن موقع در زیرزمینی پنهان شده بود (وضعیتی که زاهدی در آن بود دقیقا مثل وضعیت صدام هنگام دستگیری بود)، در ابتدا رادیو را اشغال کردند و در رادیو مصدق و یارانش را مورد فحش و ناسزا قرار دادند و حتی اعلام کردند دکتر فاطمی کشته شده است.
پسر یکی از شخصیتها هم از جمله کسانی بود که در رادیو قیام ملی مردم را تبریک گفت. این در شرایطی بود که هنوز قیامی صورت نگرفته بود و مردم هنوز از قسمتهای پایین شهر خودشان را به آنجا نرسانده بودند و زاهدی هم به طور کامل از محل اختفای خود بیرون نیامده بود. گروهی هم که افسران ملی بودند، از وضعیت باخبر شدند اما زمانی که برای کنترل اوضاع وارد معرکه شدند، شورشیان کار خود را انجام داده بودند و فرصتی برای سروسامان دادن به اوضاع در خیابانها باقی نمانده بود. ساعت در این زمان دو، سه بعدازظهر بود.
در آن روزها، شاه همچنان در رم اقامت داشت؟
بله. شاه در رم بود و هرگز هم تصور نمیکرد روزی دوباره بتواند به ایران برگردد. کمک مالی امریکاییان به کودتاچیان باعث این کار شد.
افسران در آن روز تانک و دیگر ادوات نظامی را برداشتند و جلوی خانه دکتر مصدق جمع شدند و به خانه دکتر مصدق حمله کردند و گلولهها هم به در و دیوار خانه دکتر مصدق برخورد میکرد. دکتر مصدق هم با وزرایش در محل خانه خود جلسه داشت و از اتفاقی که در انتظارشان بود، خبر نداشتند. گلولهها به اتاقی که مصدق و یارانش در آن بودند اصابت میکرد. وضعیت به گونهای بود که یکی از وزرای کابینه پیشنهاد داد که خودکشی دستهجمعی کنند. دکتر مصدق از وزرایش خواست که از خانه بیرون بروند تا آسیبی به آنها نرسد. میگفت خودش در خانه بماند و خونش ریخته شود تا نهضت ایران بارور شود. به اصرار توانگر و عدهای از طرفداران و کسانی که در خانه دکتر مصدق کار میکردند، از اتاق که تبدیل به ویرانهای شده بود، بیرون آمدند. افراد کابینه را تک تک از طریق نردبانی به خانه مجاور که از طرفداران دکتر مصدق بود، منتقل کردند و حتی پای مهندس زیرکزاده هم در این رفت و آمد از نردبان شکست. اینها دو شبانهروز در خانههای مجاور ماندند و در نهایت تصمیم گرفتند که خود را به کسی که نخستوزیر کودتا شده است معرفی کنند.
زمانی که در باشگاه افسران زاهدی را میبینند، زاهدی رو به مصدق سلام غرایی میکند و از او میخواهد که منتظر بماند تا تکلیفش روشن شود. بدینترتیب زاهدی بر مسند دکتر مصدق مینشیند و شاه هم چند روز بعد به کشور برمیگردد. شاه دستور میدهد مصدق را زندانی و محاکمه کنند.
بعد از مدتها زندانی کشیدن، در نهایت به احمدآباد تبعید میشود و ١۵-١۴ سال در آنجا میماند و در آنجا کشاورزی میکند تا سال ١٣۴۵ که از دنیا میرود.
دادگاههای دکتر مصدق علنی بود یا غیرعلنی؟ چه جرایمی به وی نسبت میدادند؟
تعدادی از دادگاهها علنی بود و اتهام اصلیاش هم اقدام علیه مقام سلطنت بود. این در حالی بود که مقام سلطنت علیه نخستوزیر اقدام کرده بود. مصدق هم در دادگاههای نظامی محاکمه و تبعید شد.
مشکل اشرف پهلوی با مصدق چه بود؟
اشرف دشمن خونی مصدق بود. بیشتر قدرت شاه در اختیار اشرف بود. اشرف بود که وزرا و نخستوزیر را انتخاب میکرد و در مورد آنها نظر میداد. وی در امور مملکت کاملا دخالت میکرد و مصدق هم نمیپذیرفت که زنی مثل اشرف که معلومالحال است در امور مملکت دخالت کند. از همان اوایلی که آمد به شاه گفت که اشرف را به خارج از کشور بفرستد.
خیلی از برنامههای کودتا در همان انگلیس که اشرف در آنجا حضور داشت برنامهریزی شد.
اشرف از خارج تمام توطئهها را مدیریت میکرد. با رییس کل ژاندارمری که در آن موقع شوارتزکو بود و بسیاری دیگر صحبت کرده بود. اشرف زمینههای اولیه کودتا را در خارج از کشور چیده بود. با موفق شدن کودتا و برکناری دکتر مصدق هم به کشور بازگشت. اشرف زن بسیار فحاش و بددهنی بود. حرفهای رکیکی که وی بیان میکرد حتی یک مرد بددهن هم کمتر آنها را در گفتار خود به کار میبرد.
شعبان جعفری چه نقشی داشت در روز کودتا؟
شعبان جعفری گویا در روز کودتا زندانی بود. یک روایت هم وجود دارد که وی زندانی نبوده و زمانی که جماعت اوباش به خیابانها میریزند، به آنها میپیوندد. به هر حال آزاد نبوده و فقط در ادامه حرکت شورشیان به هر ترتیبی وارد معرکه میشود.
رمضان یخی و بقیه لمپنها هم تحت سازماندهی شعبانجعفری بودند؟
بعضی از این افراد تحت سیطره و دستور شعبانجعفری بودند و کسانی مانند طیب و رمضان یخی هر کدام مستقل بودند و برای خودشان دار و دستهای داشتند.
دکتر مصدق زمانی که در تبعید بود، امکان ملاقات با دوستان و اطرافیان خود را داشتند؟ شما توانستید به دیدن ایشان بروید؟
خیر کسی نمیتوانست برود. اما
یکی، دو بار «کشاورز صدر» به عنوان وکیل وی به دیدنشان رفته بود. امینی هم توانسته بود برود و دکتر مصدق را ببیند. خانم وی هم دیر به دیر به ملاقات وی میرفت. راه منتهی به اقامتگاه دکتر مصدق ناهموار بود و همسر دکتر مصدق هم ناتوان و پیر بود و نمیتوانست سختی راه را تحمل کند. حتی قبل از دکتر مصدق هم فوت کرد. من نامهای از دکتر مصدق در اختیار دارم که از مرگ همسرش بسیار ناراحت است و آرزو میکند که خودش هم زودتر بمیرد. این نامه را از همان احمدآباد برای من فرستادند.
کمی از فضای بعد از کودتا برایمان بگویید. نزدیکان دکتر مصدق مثل کریمپور و دکتر فاطمی را دستگیر کردند؟
امیرمختار کریمپور شیرازی را سوزاندند. فاطمی را هم با حالت تب روی برانکار گذاشتند و در حالتی که تب شدیدی داشت، او را اعدام کردند. بدیهای زیادی در حق اینها انجام دادند.
کریمپور شیرازی را به دستور اشرف پهلوی کشتند. اشرف چه عنادی با او داشت؟
کریمپور در روزنامهاش با ادبیات تندی مطالبش را مینوشت. کریمپور به هر نوع زبانی که به اشرف یا دیگر درباریان صحبت میکرد، نباید در آتش سوزانده میشد. اینها کارهای خیلی بدتری را هم انجام دادهاند.
فعالیتهای حزب توده پس از کودتای ٢٨ مرداد چه شکلی به خود گرفت؟ شاه حزب توده را هم قلع و قمع کرد؟
بعد از کودتا، تعدادی از اعضای حزب توده را دستگیر و زندانی کردند. بسیاری از افسران تودهای را هم کشتند. این افسران، بیشتر میرزابنویس بودند که مسائل مربوط به سازماندهی اعضا و امورات اینچنینی را پیگیری میکردند. در میان آنها افسران میدان جنگ وجود نداشتند. تعداد زیادی از تودهایها را کشتند و هر آنچه میخواستند انجام دادند.
در روزهای بعد از کودتا چگونه فضایی بر کشور حاکم بود؟
فقط خفقان بود. هیچکس نمیتوانست حرفی بزند. شاه مشی دیکتاتوری در پیش گرفته بود. چیزی که از اول در فکر آن بود این بود که پهلوی دوم شود. یکسری کارها و فعالیتهایی انجام داد تا در نهایت همان روش را در پیش گرفت.
اسم بردن از مصدق و جبهه ملی هم ممنوع بود؟
بله ممنوع بود. کسی در زمان او نمیتوانست درباره دکتر مصدق صحبت کند. اما ما به عنوان اعضای جبهه ملی از مصدق حرف میزدیم. شخص شاه هم میدانست که ما مخالف او هستیم. کسانی که مخالف بودند و انتقاداتی مطرح میکردند از نخبگان مردم این کشور بودند. دکتر آذر، صدیقی، امیر علوی، دکتر کاظمی، سنجابی و… از جمله انسانهای طراز اول کشور بودند. اینها با شاه مخالف بودند و از این مخالفت هم بسیار ناراحت بودند. چندین بار اسدالله علم را فرستاد تا دلیل مخالفت ما را جویا شود. ما با شخص او مشکل نداشتیم. با دخالتش در اداره امور اجرایی کشور مخالف بودیم. میگفتیم به عنوان شاه مشروطه حق دخالت در اداره مملکت را ندارد بلکه به شاهی خودش برسد که در این صورت قدر و منزلتش هم بیشتر حفظ میشد. در این صورت از وزرا هم سلب مسوولیت میشد. شرایطی پیش آمده بود که وزرا هم باید منویات اعلیحضرت را در نظر میگرفتند و باعث میشد که اوضاع کشور هم نابسامان میشد. درد ما این بود. میگفتیم شما شاه بمانید تا با شما همکاری کنیم و از دل و جان برای کشور مایه بگذاریم. شاه هم در پاسخ میگفت: شما مردم پاریس یا ژنو را به اینجا بیاورید تا من هم شاه مشروطه شوم. شاه قائل به این بود که مردم هنوز قابلیت داشتن پادشاه مشروطه را ندارند. در عین حال به مردم هم توهین میکرد.
مضمون نامههایی که دکتر مصدق برایتان میفرستاد، چه بود؟
درست مثل نامههایی بود که فردی برای اقوام خود نامه مینویسد. در یکی از این نامهها، دکتر مصدق از مرگ همسرش اظهار دلتنگی کرده بود.
اجازه نامه نوشتن داشت؟
نامه مینوشت اما فقط زمانی که پسرش به دیدارش میرفت، نامههای
نوشته شدهاش را تحویل میگرفت و به دست مخاطبان نامهها میرساند. پسر دکتر مصدق طبیب خانوادگی ما بود.
نامه-١
دستخط دکتر مصدق خطاب به برومند
« فدایت شوم مرقومه محترمه و تسلیتآمیز جنابعالی عزوصول ارزانی بخشید و موجب نهایت امتنان گردید، قبول بفرمایید ازاین مصیبت بسیار رنج میکشم چونکه مدت ۶۴ سال با همسر عزیزم زندگی کردم و شریکی برای غم و غصه خود داشتم و هیچوقت نمیخواستم او برود و من بمانم، اکنون از خدای خواهم که مرا هم هرچه زودتر ببردو ازاین زندگی ناگوار خلاص شوم. در خاتمه تشکرات خود را از الطاف جنابعالی تقدیم میکنم صحت و سلامت جنابعالی را خواهانم.»
نامه-٢
دستخط دکتر مصدق در پاسخ پیام تسلیت برومند
« قربانت گردم مرقومه محترمه مورخ
۵ دیماه عزوصول ارزانی بخشید، لازم است عرض کنم بعد از یک مدت مدید بیخبری چقدر موجب خوشحالی و مسرت گردید.
حال بنده همانطوری است که بوده و اکنون با برق معالجه میکنند. در خاتمه تشکرات خود را مرحمتی تقدیم میکنم و سلامت وجود محترم را خواهانم.
محمد مصدق / ۶ / دی ماه ١٣۴۵»
با طایفه دانشمندان در جامع دمشق بحثی همیکردم که جوانی در آمد و گفت درین میان کسی هست که زبان پارسی بداند؟ غالب اشارت به من کردند. گفتمش خیرست گفت پیری صد و پنجاه ساله در حالت نزعست و به زبان عجم چیزی همیگوید و مفهوم ما نمیگردد گر به کرم رنجه شوی مزد یابی، باشد که وصیتی همیکند. چون به بالینش فراز شدم این میگفت
دریغا که بر خوان الوان عمر
دمی خورده بودیم و گفتند بس
معانی این سخن را به عربی با شامیان همیگفتم و تعجب همیکردند از عمر دراز و تاسف او همچنان بر حیات دنیا. گفتم چگونهای درین حالت؟ گفت: چه گویم؟
ندیدهای که چه سختی همیرسد به کسی …. که از دهانش به در میکنند دندانی
قیاس کن که چه حالت بود در آن ساعت …. که از وجود عزیزش بدر رود جانى
گفتم تصور مرگ از خیال خود بدر کن وهم را بر طبیعت مستولی مگردان که فیلسوفان یونان گفتهاند مزاج ارچه مستقیم بود اعتماد بقا را نشاید و مرض گرچه هایل دلالت کلی بر هلاک نکند. اگر فرمایی طبیبی را بخوانم تا معالجت کند. دیده بر کرد و بخندید و گفت
دست بر هم زند طبیب ظریف …. چون حرف بیند اوفتاد حریف
خانه از پاى بند ویران است ….. خواجه در بند نقش ایوان است
پیرمردی ز نزع مینالید …. ……… پیر زن صندلش همیمالید
چون مخبط شد اعتدال مزاج ……..نه عزیمت اثر کند نه علاج