۱۵ خرداد ۴۲، شیرینیخورانِ آخوندیسم و جاهلیسم، مسعود نقرهکار – بخش دوم
در شورش 15 خرداد دارو دستهی حاج مهدی عراقی، جاهلها و لاتهائی که رهبران و یا پیروان جریانهائی مثل جمعیت فدائیان اسلام، هیئتهای مؤتلفه و جریانهای مشابه بودند، و دارو دسته ی طیب حاج رضائی، جاهلها و لاتهای اطراف میدان میوه وتره بار واطراف بازار، تجار و اصناف و کسبه در منطقه جنوب تهران به ویژه جنوب شرقی، حضوری فعال داشتند.
حاج مهدی عراقی درباره نقش طیب و رمضون یخی و ناصر جگرکی در بلوای خرداد ۴۲ میگوید:
“منزل آقا (خمینی) بودیم. آن جا اسم طیبخان وسط آمد. آقا گفت که اینها علاقمند به اسلام هستند. نوکر امام حسین هستند. خلاصه رفتیم خانه طیبخان. طیب صد تومان داد به پسرش اصغر گفت میدوئی عکس آقا خمینی را میخری میبری تو تکیه…. هنوز ما از ساعت حرکتمان قدری مانده بود که خبر آوردند ناصر جگرکی با تعدادی نزدیک به ۲۰۰ الی 300 تن از الوات آن جا که سرهایشان را همتراشیده و به قول خودشان از این تیغ کشها، دارند میآیند. حداقل این که اجتماع ما را بهم بزنند.اینها در برابر یک امپاس اخلاقی گیر کردند و رفتند”
محمدمهدی اسلامی روزنامه نگار در تاریخ 4 شهریور سال 1389 در وبلاگ خود به نقل از خاطرات سید محمود محتشمی پور درباره حاج مهدی عراقی چنین مینویسد:
محتشمی پور در خاطرات خود درباره نقش حاج مهدی عراقی در بلوای 15 خرداد توضیح میدهد: “من و شهید عراقی و مرحوم تقی افراشته به میدان رفتیم تا مردم را از خبر دستگیری امام مطلع کنیم. بعد از این که چند نفر از بزرگان میدان را مطلع کردیم، به وسط میدان آمدیم. آن جا آقای افراشته روی سقف یکی از ماشینهایی که بار وارد میدان میکرد رفت و دستهایش را بلند کرد و توی سرش زد. آنقدر وااسلاما گفت تا مردم دورش جمع شدند. وقتی خبر دستگیری امام را به مردم داد، هیاهویی راه افتاد. به اینترتیب، جمعیت از میدان به حرکت درآمد. از میدان انبار غلّه به میدان باغ جنّت، و از آنجا تا میدان قیام و از میدان قیام به سمت میدان ارک و…”
حاج مهدی عراقیُ سر دشت ؛ جاهل ها و لات های متدین؛ – سازمانده ؛ جاهل ها و لات ها.png
“….وقتی مهدی عراقی به شهادت رسید حضرت امام فرمودند عراقى یک نفر نبود، او به تنهایى بیست نفر بود. یعنی تا این حد فعال بود. زمانی که امام در تهران در حصر بودند، ابتدا در منزل آقای نجاتی بودند. منزل آقای نجاتی حوالی خیابان شریعتی و اطراف سیدخندان بود. شهید عراقی به نمایندگی از طرف امام با عصار، رئیس امنیت شمیرانات وارد بحث شد تا محل جدیدی برای اقامت امام بعد از منزل آقای نجاتی مشخص کرد. شهید عراقی با عصار که افسر ساواک بود محلهایی را میدیدند. بعضی جاها را آقای عراقی و بعضی محلها را هم آقای عصار قبول نمیکرد. بالاخره هر دو به توافق رسیدند که منزل آقای روغنی باشد…از آغاز نهضت امام هم شهید عراقی در خدمت ایشان بود و به دستور ایشان به همراه تعدادی دیگر از برادران هیاتهای موتلفه اسلامی را تشکیل دادند.”
رژیم شاه روحانیون را آمر، و جاهلها و لاتها را عامل بلوای سال 42 معرفی کرد و دلائل دستگیری تعدادی از جاهلها و لاتها را فرماندار نظامی تهران چنین توضیح داد: “عاملین بلوای 15 خرداد طیب حاج رضائی و اسماعیل حاج رضائی با پول گرفتن از منابع مختلف و پرداخت بخشی از آن به عوامل خود بلوا را سبب شدند. از حسن صالحی (خالدآبادی)، حاج سردار، عبدالله صادق تهرانی (عبدالله نقاش)، امیر استادولی، رضا گچکار، ایزد سلحشور (داشی گزنی)، باقر کچل، سید بروجردی، شیخ جباری، طاهر برادر طیب، حسین رمضون یخی، حسین برادر مهدی قصاب، مرتضی سرپولکی، ناصر فرهاد لحاف دوز، ناصر کربلا عبدالله، رضا شیریان، اصغر اصفهانی قهوهچی که از محلهای مختلف جنوب شهر در هدایت آشوب و تخریب و درگیری نقش داشتند” نام برده میشود.
گفته شده است “طیب در بازجوئی از عباس حسینی، حاجی شمشاد بارفروش، حاج علی توسلی بارفروش، محمود ورقی، محمد قمی، سیدعلی کاشی بارفروش که ساکنان دولاب بودند، نام میبرد. و در مورد تماس با شعبان جعفری نیز میگوید: “6 ماه قبل که در عروسی دخترم دعوت داشت دیگر او را ندیدم و حتی به عزاداری من نیامد” او درباره این که از کدام مرجع پول گرفته است، میگوید: من آدمی مشروب خور هستم، روزی دو هزار تومان در آمد دارم، روزی پانصد تومان اجاره ملک میگیرم هرکه هرچه میگوید دروغ است.”
طیب در دادگاه خالکوبی رضا شاه را نشان می دهد. .png
طیب حاج رضائی در کودتای 28 مرداد حامی محمد رضا شاه بود و در تظاهرات جاهل ها و لات ها علیه دولت محمد مصدق نقش رهبری به عهده داشت. برخی از گزارشگران و صاحب نظران نقش طیب و دارو دستۀ وی را در کودتا بیش از نقش شعبان جعفری دانسته اند. طیب به خاطر این خوش خدمتی “جوایزی ” نیز از سوی دربار دریافت کرد. طیب در عین ِ حال به روحانیون و آخوندها، چه درباری وچه مخالف دربار، ارادت نشان میداد، او بیش از هرچیز به لباس آنها که لباس پیغمبرش میپنداشت احترام میگذاشت. میگویند وی “در اواخر سال 1341 و اوائل سال 1342 دچار تحول شد و بارها دوستان و آشنایاناش شنیده بودند که گفته بود: “خدایا پاکم کن، خاکم کن”.
بیژن، فرزند طیب یکی از عوا مل “تحول” پدرش و نزدیکیِ وی را به آخوندیسم و خمینیسم چنین عنوان میکند:
” اختلاف پدرم با حکومت شاه از حدود سال 1339 شروع شده بود . یعنی بعد از به دنیا آمدن رضا پهلوی و مراسمیکه به پیشنهاد پسر پهلوان اکبر خراسانی گرفته شده بود. ظاهرا در یکی از سلامهایی که پسر پهلوان اکبر خدمت شاه بوده و آن زمان فرح باردار بوده، او پیشنهاد میکند که شایسته است ولیعهد در بین مردم اصیل تهران و در جنوب تهران به دنیا بیاید. حالا یا به خاطر مسائل سیاسی حاشیهای یا به خاطر گول زدن مردم و افکار عمومی، شاه با این نظر موافقت کرد و تماسی گرفتند و گفتند که ایشان میآید در بیمارستان “مادر” در میدان مولوی و آنجا فارغ خواهد شد و از پدر من هم خواستند که تدارک مراسم این کار را ببیند. پولها را مرحوم پدرم داد و تعهد هم این بود که هیچ نوع دخالت حکومتی در این کار نشود و حتی حفاظت از ایشان را خود بچههای پائین شهر انجام بدهند. …برخوردی بین پدرم و سرهنگ نعمت الله نصیری که آن زمان رئیس گارد سلطنتی بود بوجود آمد که آقای اسدالله علم- نخست وزیر- آمد وساطت و عذرخواهی کرد. در حضور شاه، طیبخان سینی اسپند را از دست اسپند گردانها گرفت و داد دست نصیری و گفت دنبال شاه برو و برایش اسپند دود کن… این تاریخ نقطه عطف برگشتن از تشکیلات نظام شاه بود. البته باید در نظر داشت که بودن با حکومت شاه ، نه بخاطر انتفاع از شاه بود، بلکه بخاطر این بود که آقایون اعلام میکردند که شاه هر چه باشد مسلمان است و با شاه ساختن بهتر است تا سپردن مملکت دست کمونیستها و حزب توده که آن زمان شدیدا فعال بودند و دنبال این که شوروی را بر ایران مسلط کنند.”
در مورد دادگاه و اعدام طیب افسانه سرائیها شده است، اما روایتهای نزدیک به واقعیت این است:
“وقتی در دادگاه به ایجاد ناامنی و خیانت متهم شد گفت: لفظ خیانت به من نمیچسبد. هدف من تغییر در وضعیت زندگی مردم بود. بعد پیراهناش را بالا زد و با نشان دادن تصویری که روی شکمش خالکوبی شده بود، گفت: زمانی که بعضیها عکس لنین و استالین را میزدند، من عکس رضاشاه را روی تنم خالکوبی کردم. کسی که این همه سوزن را تحمل میکند تا عکس شاه مملکت را روی بدنش خالکوبی کند، خائن نیست. من فقط به دنبال تغییر شرایط زندگی مردم بودم و نیتم خلاصی یکی از اساتید و علمای کشور از گرفتاری بود.” خانواده طیب نیز از “پیشگاه مبارک اعلیحضرت همایون شاهنشاهی” آزادی او را درخواست کردند و “حتی خمینی نیز تلاش کرد از طریق پاکروان، رئیس ساواک در آن زمان، برای طیب عفو بگیرد که عملی نشد”
نَقل است که طیب هیچ اتهامی را برعهده نگرفت و حتی هنگامیکه از وابستگی سیاسیاش پرسیدند، پاسخش این بود که “من طرفدار شاه هستم و به هیچ یک از جمعیتها بستگی ندارم”.
در باره نقش جاهل ها و لات ها در شورش 15 خرداد حاج رضا حداد عادل نقل کرده است : “دستهی طیب، شب عاشورا ـ دوازده خرداد ـ طبق معمول همه ساله از تكیه بیرون آمد. آن شب بر خلاف سالهای قبل، عكسهای حضرت امام به سینهی علامت نصب بود. اتومبیل دربار كنار خیابان ایستاد. رسول پرویزی معاون اسدالله علم پیاده شد. گفت طیبخان این كاری كه كردهای كار درستی نیست. آن عكسها را بردار. طیب گفت من عكسها را بر نمیدارم. پرویزی گفت طیبخان بدجوری میشود. طیب گفت: بشود. پرویزی گفت: طیبخان دارم به تو میگویم بد میشودها. طیب گفت میخواهم بد شود، عكسها را بر نمیدارم.”
“در روز 15 خرداد طیب با تعطیل كردن میدان بارفروشها موجب شد كه تظاهرات با شور بیشتری صورت گیرد و تأثیر بیشتری داشته باشد. به گفتهی مهدی عراقی: “رژیم از طیب توقع داشت كه حداقل مثلا جلوی این تظاهرات را در داخل میدان بگیرد. ولی خوب طیب این كار را نمیكند. وقتی او را میگیرند و میبرند. از او میخواهند یك فرم را امضا كند و آزاد شود. تقریبا مسئله این بوده كه یك پولی آقای خمینی به من داده كه بیایم همچنین حادثهای را خلق بكنم و من هم آمده ام مثلا یك 25 زار(ریال) داده ام و مردم این كارها را كردهاند. وقتی میگویند این حرف را بزن، قبول نمیكند. نصیری تهدیدش میكند و او هم به نصیری فحش میدهد.”، “در دادگاه به طیب میگفتند شما دسته راه میانداختید و روی علمها عکس آیتالله خمینی را میگذاشتید. طیب هم گفت: “من همیشه به مراجع تقلید اعتقاد داشتم و احترام میگذاشتم. قبلاً هم عکس آیتالله بروجردی را میگذاشتم و حالا هم عکس آیتالله خمینی را میگذارم و باز هم اگر باشم از عکس آنها استفاده میکنم.”
سید تقی درچهای میگوید: “او را شكنجه كردند و گفتند بگو از خمینی پول گرفته ام و این غائله را راهانداخته ام. گفته بود حاضر نیستم در پایان عمر خود به كسی كه جانشین ولی عصر است و مرجع تقلید هم هست تهمت بزنم.” ملكی از اهالی شهر ری میگفت زندانیها را به صف كرده بودند و به مرحوم طیب دستبند قپونی زده بودند…عرق از بدن مرحوم طیب میریخت و او را از جلوی ما عبور میدادند تا ما عبرت بگیریم.”
حجتالاسلام سید جعفر شبیری زنجانی نقل میکند: “طیب وقتی در دادگاه پشتتریبون قرار میگیرد، لباسش را بالا میزند و نشان میدهد كه سینهاش را سوزانده اند و میگوید كه اینها این كار را كردند تا من بگویم كه آقای خمینی به من پول داده تا این كار را بكنم، من اصلاً تا امروز ایشان را ندیدهام و اگر هم میدیدم، هرچه داشتم به ایشان میدادم نه اینكه پول بگیرم، حالا هم اگر كشته شوم این تهمت را نمیزنم”.
محمد باقری معروف به محمد عروس، که با طیب زندان بود، درباره بلوای خرداد 1342 درتهران نقل میکند: “بعد از اعلام حکم، ما را به بندهامون منتقل کردند. نصف شب، مأمور شهربانی آمد و زد به در زندان و گفت: محمد باقری، حاج علی نوری، اعلیحضرت با یک درجه تخفیف، عفو ملوکانه به شما داده است. اینها را گفتند تا طیب ازترس اعدام، حرفش را پس بگیرد و بگوید آقای خمینی من را تحریک کرد. اما طیب که در یک سلول دیگر زندانی بود، بلند گفت: این حرفها رو برای ننهات بزن. یک بار گفتم، باز هم میگم، من با بچهی حضرت زهرا در نمیافتم. فردا شب، صدایی از سلول طیب آمد. فهمیدم دارند میبرندشان برای اعدام. وقتی میرفتند، طیب زد به میله سلول من و گفت: محمد آقا، اگه یک روز خمینی رو دیدی، سلام منو بهش برسون و بگو خیلیها شما رو دیدند و خریدند، ما ندیده شما رو خریدیم. وقتی محمد آقا پیام طیب را به امام گفت، امام فرمود: طیب، حُر دیگری بود.”
حبیب الله عسگر اولادی در خاطرات خود درباره دوران زندان میگوید: “یک شب در زندان تازه مرا از زیر شکنجه آورده بودند و گوشه اتاق افتاده بودم. مأموری که آنجا بود برای این که مرا دلداری بدهد تا از دردهایم کاسته شود گفت: اینها که چیزی نیست حل میشود، دوست داری از طیب چیزی برایت بگویم. گفتم: بگو. گفت: چند شب قبل ازاعدام طیب یک هیئتی آمدند در زندان، چندتایشان نظامیبودند، چندتا ساواکی و یکی دوتا هم از شهربانی. به طیب گفتند کارت تمام شد اعدام میشوی، مگر یکی از این سه تا کار را بکنی: یا به شاه نامه بنویسی و بگویی در مقابل حرکتی که در 28 مرداد کردی تورا ببخشد، یا شاه را به ولیعهد قسم بدهی، علتش هم این بود که او یک چراغانی در جنوب تهران برای زایمان فرح کرده بود، گفتند شاه را به آن قسم بده، یا این که از خمینی تبری بجویی. طیب شکم بزرگی داشت، دست را روی شکمش زد و گفت: سه ماهه این شکم من از حرام پاک است، دیگر نمیخواهم آلوده بشوم. اما این که میگویید من از خمینی تبری بجویم، اگر این کار را بکنم خمینی بسیار خوشحال میشود تا این که من آلوده با او نسبتی داشته باشم و در این باره خیلی گریه کرد. بعد گفت: من حاضر نیستم چنین کاری بکنم. آنها به او چندتا فحش دادند و یکی دوتا لگد هم به او زدند و گفتند: خاک بر سرت تو همان نبودی که روز 28 مرداد آن کارها را کردی و لقب تاجبخش گرفتی، الان این جوری حرف میزنی؟ طیب گفت: 28 مرداد هم یکی از علما به من گفت که اسلام درخطر است و تودهایها مملکت را میخورند و مصدق نمیتواند در مقابل تودهایها بایستد، من آن روزهم به فرمان روحانیت حرکت کردم نه به فرمان شاه. پس از آن مأموران بیشتر او را زدند.”
مهدی عراقی در خاطرات خود میگوید: “روز قبل از اینكه میخواستند حكم اعدام را در باره طیب اجرا بكنند، آقای خمینی از زندان عشرت آباد به خانه ی روغنی منتقل و در آنجا تحت نظر بود. دور و برش ساواكی و از این چیزها بودند. خانوادهی طیب حاج رضایی و حاج اسماعیل رضایی باترفندی خود را به منزل امام میرساند. یك بچه كوچك، حاج اسماعیل داشت و یك بچه كوچك طیب. آقا این دو بچه را بلند میكند روی دو تا پایش مینشاند و یك دستی روی سر و روی اینها میكشد و دعاشان میكند. بعد میگوید كه من تا حالا از اینها چیزی نخواستهام، اما برای دفاع از جان این دو نفر میفرستم عقبشان بیایند. میخواهم از آنها كه اینها را نكشند. خوب اینها خوشحال میشوند و از خانه میآیند بیرون. به فاصله یك ربع و بیست دقیقه ای، آقا میگوید به پاكروان بگوئید بیاید، من كارش دارم. پاكروان رئیس ساواک كه علت احضار خود را میدانست، آن روز خودش را نشان نمیدهد هر چی آقا داد و بیداد میكند و این حرفها، میگویند ما فرستادیم ، نبود. خوب فردا صبح هم طیب را اعدام كردند. صبح اول وقت كه طیب تیرباران میشود، برای ساعت هفت و نیم الی هشت هم پاكروان میآید پهلوی آقا. آقا با عصبانیت میگوید پاشو برو.”
“…من اعتقادم براین است که از تاریخ تماس و کار ارشادی مرحوم زنجانی در مورد طیب و یارانش٬ طیب از دست رژیم خارج شده بود و رژیم هم به دلیل آن حمایتی که او و حاج اسماعیل از اسلام و تشیع و تظاهرات مـذهبی کـرده بودند، به این شکل انتقام گرفت و آنها را پس از دستگیری و شکنجه به قتل رساند. وگرنه من میدانم که آن بندگان خدا در قیام 15 خرداد به آن صورت نقشی نداشتند و بخصوص حاج اسماعیل رضایی شب واقعه اصلا در خانهاش نشسته بود و خبر از جایی نداشت. خودش هم در زندان همین را میگفت. طیب هم که روز 15 خرداد دسته راهانداخته بود، درصدد برنامه ریزی قبلی بر ضدّ رژیم نبود. آنها که برای قیام برنامه ریزی کرده بودند بیشتر متعلق به هیئتهای مؤتلفه بـودند و هـمانها بودند که مردم، از جمله سینهزنهای دسته طیب را وارد این گردونه کردند. طیب به هیچ وجه من الوجـوه٬ آدم سـیاسی نبود. آدمیبـود کـه در اثـر تعصبات دینی و مذهبی وارد صحنه میشد. ارتباطی هم با آیتالله خمینی نداشت. حتی حاج اسماعیل رضایی ارتباطش با امام محدود بود، در این حد که٬ تعدادی فرش خریده بود برای حسینیهای که آقای خمینی دستور داده بود. لاهوتی به اوگفته بود: آقا دستورداده این فرشها را برای یکی از حسینیه های تهران خریدار کن. وگرنه او به آن صورت با مرحوم امام مرتبط نبود. چنانکه گفتم عـمدتا بـا آقـا سیدمهدی لالهزاری ارتباط و همکاری داشت که او هم با آیتالله حکیم و مراجع دیگر مربوط بود. اینکه معروف است بعداز شهادت طیب و یاران وی آیتالله حکیم دستور داده بود چهل سال برایشان نماز و روزه بگیرند٬ بی جهت نیست.”
با اعدام طیب حاج رضائی، شیفتۀ رضا شاه و حامی محمد رضا شاه در کودتای 28 مرداد، وی به حُرِ شورش 15 خرداد و بعد حُر انقلاب اسلامی بَدَل شد. بااین اقدام نابخردانه بخش بزرگی از جاهل ها و لات ها به آخوندیسم نزدیک تر شدند. بعد از اعدام طیب و حاج اسماعیل، خمینی با سلام و صلوات سر از کشتگاهِ مناسب اش نجف در آورد. آخوندیسم و جاهلیسم پیوند تاریخی، مذهبی، اقتصادی، فرهنگی و اخلاقی داشته و دارند اما نقش رژیم پهلوی، احزاب و سازمان های سیاسی و جامعه روشنفکری در تقویت این پیوند و دستیابی این دو گروه اجتماعی به حکومت انکار ناپذیراست.
ادامه دارد
****
منابع:
1- ناگفتهها، خاطرات حاج مهدی عراقی(پاریس ـ پائیز ۱۳۵۷ـ ۱۹۷۸)، مؤسسه خدمات فرهنگی رسا.
2- صحیفهی نور، “مجموعه بیانات، پیامها، مصاحبهها، احکام، اجازات شرعی و نامه ها”ی آیتالله خمینی، سازمان اسناد و مدارک انقلاب اسلامیِ وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، جلد 22 ص 29.
3- علی باقری، خاطرات 15 خرداد، دفتر اول، چاپ اول، تهران، نشرحوزه هنری سازمان تبلیغات اسلامی، 1374 / موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی/ مرکز اسناد انقلاب اسلامی.
4- حمیدروحانی (زیارتی)، بررسی و تحلیلی از نهضت امام خمینی، انتشارات راه امام، تهران، 1365
5- رجبعلی طاهری، خاطرات، انتشارات سوره، مهر 1375
6- فصلنامه 15 خرداد، شماره 20، بنیاد تاریخ پژوهی ایران معاصر، سال 1376
7- تاریخ قیام 15 خرداد به روایت اسناد ساواک، جواد منصوری، مرکزاسناد انقلاب اسلامی، سال 1378 / جواد منصوری، قیام 15 خرداد 1342، دفتر ادبیات انقلاب اسلامی، سال 1376/ قیام 15 خرداد به روایت اسناد ساواک، ( 4 جلد)، مرکز بررسی اسناد تاریخی وزارت اطلاعات، 1379
8- بيژن حاج رضايي : فرزند طيب در گفتگو با مهر (“طیب دو زن داشت. زن اول دختر میرزا حسن قصاب بود که از او صاحب پسر و دختر شد. بیژن یکی از فرزندان از زن دومش است”).
9- حسین شاه حسینی، از عیاری تا لمپنیسم / و حسین شاه حسینی، ایام ویژه تاریخ معاصر- شماره 29، 4 شهریور 1386، ص 53 / مصاحبه ای با روزنامه جام جم در مهرماه 1381
آخرین دیدگاهها