یهودیستیزی یا مبارزه با صهیونیسم؟!
هم مقاله طویل دوستم آقای محمد ارسی را خواندم و هم پاسخ معمم سابق جناب یوسفی اشکوری به این مقاله را.
من مقاله آقای ارسی را پسندیدم هرچند درخواست یا خواهشش از خامنهای را نابه جا میدانم. زیرا خامنهای با آن عمامه سیاهش خود را فرزند پیامبر اسلام میداند؛ و پیامبر اسلام نیز در کتابش به نام قرآن نوشته است: «بدترین قوم روی زمین یهودیان هستند» پس او یهودیستیزی است تابع قرآن و بسیار بیشتر و سریعتر از آقای یوسفی اشکوری در این راه میدود!
مقاله آقای ارسی بخش بزرگی از تاریخ قرن بیستم را بازگو میکند که یکی ازاتفاقات مهم این قرن و تاریخش، تشکیل دولت و یا کشوری به نام اسرائیل بوده است. نمیدانم آقای یوسفی اشکوری به کدام بخش این تاریخ اشاره دارد و مینویسد که ارسی به آن توجه نداشته است. زیرا داستان سرگذشت قوم یهود، «یکی داستان است پر آب چشم»
سراسر مقاله آقای اشکوری از ذهنی به شدت متعصب دینی بیرون زده است و نوشتهها همه در نفی قوم یهود است که رنگ و بوی دینی دارد زیرا قرآن به او دستور داده است. هرچند خواسته است موضوع را به صهیونیسم ربط دهد و صهیونیسم را مکتبی شبیه نازی توصیف کرده است. زیرا عنوان «صهیونیسم» اسلحهای شده است در دست یهودیستیزان که با آن به مصاف یهودیها بروند؛ و همچون علی و محمد که در چند روز نسل یهودیان مدینه را از زمین برداشتند، یهودیان کشور اسرائیل را به دریا بریزند. این واژه بدبختانه لقلقهٔ ذهن و دهن روشنفکرنمایان و روشنفکران چپ و کمونیست نیز شده است تا با آن برای گروهی که نوکر علی خامنهای شدهاند اظهار تأسف و اندوه کنند. بیخبر از اینکه نخستین کسی که کشور اسرائیل را به رسمیّت شناخت، «رفیق ژزف استالین» رهبر و پیشوای کارگران و زحمتکشان آن زمان جهان بود.
«صهیون» نام کوهی است در اسرائیل و «صهیونیسم» نیز اندیشهای برای نجات قوم یهود از دربدری و پرا کندگی ۲۵۰۰ ساله آنها و تشکیل کشوری برای خود و برگشت به اقتدار قومی گذشته است؛ که نمیتواند زیانبار و مورد نکوهش باشد.
هنگامی که کشور اسرائیل به وجود آمد، درست زمانی بود که آدلف هیتلر شش میلیون یهودی را در اروپا کشته و در کورههای آدم سوزی دود کرده و از چربی بدنشان نیز، صابون ساخته بود.
پیش از آن در قرن نوزدهم دو بار، یکی در بهار سال ۱۸۸۱ و دیگری در سال ۱۸۸۲ توسط سزارهای روسی یک نوع نسلکشی بین یهودیان روسیه به انجام رسید و شماری بسیار از قوم یهود مقیم آن سرزمین، سر را به باد دادند. بنابراین، یهودیان همیشه مورد نفرت و کینه مسیحیها بودهاند. بویژه مسیحیهای ارتدکس روسی که شبیه داعش و حزباللهاند. در کشورهائی هم که یهودیکشی معمول نبود؛ مانند کشورهای مسلمان، یهودی ستیزی و توهین و آزار و اذیّت برقرار بود و این قوم شبها سر راحت به بالین نمینهادند. زیرا همواره در خوف حمله پیروان دیگر ادیان روزگار تلخی داشتند.
علت این انزجار و نفرت نیز در استعداد ذاتی، و تلاش بدنی مردمان یهود برای کسب ثروت و ترقی در هر جهت بوده است. و این ثروت و پیشرفت در علم و فرهنگ که نصیب یهودیان در هر کشور شده است، به جای اینکه سبب تحریک ما (دیگران) در تلاشمان برای رسیدن به همان قلههای فتح شده توسط یهودیان شود، باعث حسد و کینه نسبت به آنها شده و این حسد و کینه سرانجام به دشمنی بدل شده است.
یهودیان به دو علت میکوشیدند به ثروت و دانش برسند. یکی همان نفرت اطرافیان و مردم همشهری و هموطنشان بوده که از لج رفتار ناشایستی که نسبت به آنها انجام میگرفت، تلاش در جمع ثروت میکردند تا اگر مورد هجوم واقع شدند، بتوانند خود را نگهدارند و از گرسنگی تلف نشوند. و دیگری دستورهای تورات و دینشان بود که در آن برخلاف قرآن، وعده جهنم و بهشت و حوری و غلمان و جویهای شیر و عسل و شراب وجود نداشت. بل میگفت اگر کار نیک بکنید از سوی یهوّه، دارای طلا، یاقوت، الماس، فیروزه و لعل خواهید شد. و اگر کار بد انجام دهید، به امراض گوناگونی که نامشان را در تورات آورده دچار میشوید. به این دلائل این قوم همیشه کوشیدهاند تا با تلاشهای خود از استعداد نهفته در ذهن خویش به بهترین وجه سود ببرند. در نتیجه در هرجا که هستند از دیگر مردمان اطراف خود به مراتب ثروتمندترند؛ و حتا در فرهنک و دانش نیز این ذهنیّت روشن همراه با تلاش و کوشش مدام و مداوم ثمر بخشیده و بیشتر دانشمندان جهان در میان همین قومی برخاسته است که جمعشان در جهان به بیست میلیون نفر نمیرسد.
به هر حال این تنفر و کینه نسبت به آنان که به طورمسلم خودشان آن را درک میکردند و میکنند، همراه با کشتاری که از آنان توسط فرمانروایان جابر میشد، پایه مرام صهیونیسم را گذاشت. و این مرام چیزی نیست جز آنکه یهودیان باید دوباره به آن استقلال سیاسی که زمانی داشتند برسند. من تاریخ صهیونیسم را که توسط خاخام «ناهوم سوکولوف» روسی نوشته شده است خواندهام. در این کتاب دوجلدی او بارها به کشتار یهودیان توسط حاکمان جبار اشاره دارد و به تصمیم هائی را که برای رسیدن به استقلال بارها در مجامعشان گرفته شده است، اشاره کرده است. این کشتارها همراه با نفرت و انزجاری که پیروان دیگر ادیان نسبت به یهودیان در طول تاریخ از خود بروز دادهاند، علتالعلل دویدن آنان به سوی تشکیل یک کشور یهودی به نام اسرائیل بوده است.
اما چرا در مکان فعلی؟! این نیز جنبه تاریخی دارد و به گذشتهای دور بر میگردد:
۱- اورشلیم طبق تاریخ متعلق به یهودیان است. زیرا زمانی که بخت النصر آنان را از اورشلیم بیرون کرد و معبدشان را ویران ساخت، آنان پناه به کوروش هخامنشی بردند و او نه تنها آنان را کمک کرد که به زادگاهشان برگردند، بل کمک کرد تا معبدشان را نیز نوسازی کنند.
۲- در زمان محمد این ناحیه محل زندگی یهودی و مسیحی بود؛ عیسی مسیح که یک یهودیزاده بود در همین ناحیه به دنیا آمد و در همین ناحیه مورد کینهٔ دیگر یهودیان قرار گرفت و توسط رومیان کشته شد. حتا محمد نیز در اوائل دعویاش، چون هنوز کعبه بتخانه بود، دستور داد مسلمانان نمازشان را رو به بیتالمقدس که مورد پرستش یهودی و مسیحی و در ضمن برای مسلمانان نیز مقدس بود بخوانند. اما پس از کشتن تمام یهودیان مدینه به سبب کینهای که از این قوم داشت، دستور داد نماز را رو به کعبه بخوانند. در حالی که هنوز کعبه بتخانه بود.
۳- در زمان محمد، خود پیامبر لشکری به سرداری «خالد ابن ولید» به شامات فرستاد تا آن ناحیه را که روم خوانده میشد تصرف کند. اما خالد نتوانست و شکستی سخت خورد و برگشت.
۴- اما در زمان عمر به آنجا حمله شده و ضمن کشتن هزاران یهودی و مسیحی مقداری از مردم را عمر مسلمان کرد و در ضمن چون ناحیهای به مراتب خوش آب و هواتر از حجاز بود، جمعی از اعراب عربستان نیز به آنجا هجرت کردند و مقیم شدند. و عمر در آنجا مسجدی ساخت که هنوز به نام مسجد عمر شهره است.
اما مسئله مهم این است که یهودیها که دستکم ۲۵۰۰ سال دربدری و آوارگی را تحمل کرده و هر چند خانوار به مقصدی پناه برده و در دنیا پراکنده شده بودند، به ناگاه با آدمخوری به نام «آدلف هیتلر» به عنوان رهبر آلمان نازی رو به رو شدند که تصمیم گرفته بود نسل یهودی را همراه با کولیها – که در اروپا به نسبت زیاد بودند – از روی زمین بردارد. برای این کار به رئیس گشتاپو «هیملر» مشهور اختیار تام داده بود که هر کشور اروپا را که قوای نازی اشغال و تصرف میکند، از وجود یهودیان پاکسازی کند. او هم این کار را با قساوت تمام انجام داد و شش میلیون مرد و زن و کودک یهودی را کشت. البته تعدادی از یهودیان اروپا توانستند توسط دلالان و یا افراد خیر به دیگر کشورهای امن از آن جمله ایالات متحد امریکا و کانادا بگریزند و مهاجرت کنند.
یهودیها زمانی که با چنین جنایتی رو در رو شدند، با بصیرت کامل دریافتند که سخن «تئودور هرتزل» درست بوده است و یهودیان تا مکانی برای سکنی و زندگیی خود نداشته باشند؛ و تا کشوری که حکومتش در دست یهودیان باشد ایجاد نشود، این قوم همچنان سرگردان و در نتیجه توسری خور و خوار و زبون در زیر دست دیگر اکثریّت جوامع مقیم اطراف خود خواهند بود. و گرنه اعلامیه مشهور «بالفور» در تاریخ دوم نوامبر ۱۹۱۷ نوشته و صادر شده بود. اما آن زمان یهودیان حاضر نبودند مکانهای عالی و شغلهای پردرآمد خود را در اروپا و امریکا ترک کنند و ساکن صحرای فلسطین شوند. دیوانگیهای هیتلر و حزب نازی آلمان سبب شد یهودیان ساکن اروپا مزه تلخ اقلیّت بودن را بچشند و با دادن میلیونها کشته، جان به دربردگانشان راهی ارض موعود شوند تا اعلامیه بالفور جامه تحقق برخود پوشد.
یهودیهائی که از دست هیتلر فرار کرده و جان به در برده بودند، بسیاری که اهل مبارزه و سیاست بودند، به اورشلیم گریختند و با پول خود و کمک دیگر انسان دوستان اسلحه خریدند و با دولت بریتانیا که فلسطین را در استعمار داشت جنگیدند. جنگ نخست آنها با فلسطینیها نبود. آنها با بریتانیای استعمارگر در ستیز بودند.
اتفاقاً آن زمان فلسطینیها نیز همراه یهودیان با سربازان امپراتوری بریتانیا میجنگیدند.
درست از پایان جنگ بین الملل نخست که خلافت عثمانی برافتاد، دولتهای فرانسه و بریتانیا ضمن اینکه کشورهای شامات و عراق را مستعمره خود کردند، آن ناحیه را به چند کشور کوچک «سوریه، لبنان، اردن، فلسطین و عراق» تقسیم کردند. اردن و عراق و فلسطین سهم انگلیس شد واین وضع تا پایان جنگ دوم جهانی ادامه داشت.
یهودیان بیشتر از این نمیتوانستند خواری و خفت چند هزار ساله را تحمل کنند؛ آن هم پس از آن کشتار و نسل کشی تزارها و هیتلر و استالین. بنابراین برآن شدند که کشوری برای خود دست و پا کنند و در آن مقیم باشند. تعداد یهودیان مقیم فلسطین در جنگ دوم رقم کوچکی نبود. همین عده با کمک همکیشان یهودی اروپائیشان ابتدا شروع به خریدن زمین در آن ناحیه کردند؛ و اعراب فلسطینی کم خرد و طمّاع، با دیدن دلارها و فرانکها و مارکهای خارجی و با بهای بالائی که یهودیان برای آن زمینها میپرداختند، هیجان زده خانه و مزرعه را به بهای به نسبت گزاف به یهودیان مهاجر و مقیم محل میفروختند و چون جا برای زندگی نداشتند، آواره میشدند. این بخش از آوارگی هیچ ربطی به یهودیان و جنگهای آن ناحیه ندارد؛ و حاصل حماقت خودشان است.
متاسفانه همانطور که آقای ارسی اشاره کرده بود عبدالناصر در تهییج مردم عرب به یهودی ستیزی تلاشی بیش از حد از خود بروز داد. عبدالناصر که در جنگهای سال ۱۹۴۸ بین اسرائیل و اعراب یک افسر جزء بود، در همان اوان در میدان جنگ به همرزمان میگوید جنگ اصلی ما در درون کشور مصر است و باید با حکومتهائی که مردمی نیستند و نمیخواهند ما درست با اسرائیل بجنگیم و سلاح لازم در اختیارمان نمیگذارند، درستیز باشیم. چنین شد که وقتی به درجه سرهنگ دومی رسید تصمیم خود را برای کودتا علیه فاروق، با دیگر افسران در میان نهاد و ژنرال «نجیب» را به سبب درجهاش به پیشوائی موقت برگزید؛ و با کودتای نظامی خانواده فاروق را روانه تبعید کرد و پسر قنداقی فاروق را به جای پدر بر تخت سلطنت نشاند. اما پس از مدتی برای کشور مصر اعلام جمهوری کرد که در نتیجه، هم نوزاد فاروق را به ایتالیا پیش پدر و مادرش فرستاد؛ و هم ژنرال نجیب را خانهنشین کرده و خود در رل فرعون مصر ادای رهبران پوپولیست را در میآورد. اتفاقاً مدتها نیز چنین بود و سخنرانیهایش هر هفته چند بار وگاه هرروز از «صوت العرب من القاهره» پخش میشد. و عربهای بیچاره را در هیجانی گنگ و مضر، گیج و غرق میکرد. پس از مدتی با کشور سوریه متحد شد و کشور «جماهیر متحد عربی» را به وجود آورد؛ که بیش از دو-سه سالی نپائید و با کودتای حافظ اسد در سورِیه، این اتحاد از هم پاشید و ناصر باز هم تنها شد. ولی به ازای گرسنگی و گرسنه مرگی ملت مصر چهار سد و اندی میک روسی خرید و ارتشاش را به دست مستشاران روسی سپرد تا بتواند اسرائیل را به دریا بریزد؛ که این سخن در هر محفلی لقلقهٔ زبانش بود.
بالاخره در سال ۱۹۶۷ میلادی هنگامی که از سوی سازمان ملل متحد به اسرائیل و مصر و اردن و سوریه و لبنان اعلام شد که مدت انجام مأموریّت نیروهای حافظ صلح و مرزدار سازمان ملل در آن سرزمین به پایان رسیده و باید دو باره تقاضا کنید که ادامه یابد؛ کشور اسرائیل ادامه مأموریّت را قبول کرد. اما ناصر و حافظ اسد و ملک حسین بیچاره نیز، اعلام کردند نیازی به وجود حافظان صلح در محل نیست و ما خود از مرزهایمان دفاع خواهیم کرد. در واقع این اعلام جنگ به اسرائیل بود و اسرائیل این موضوع را دریافت. زیرا با دوربین قوای ارتشهای اعراب را در مرزهای اسرائیل که به فاصله اندکی از سربازان ملل متحد در آماده باش جنگی بودند، مشاهده میکردند. از این رو ارتش اسرائیل پیش دستی کرد و خلبانان اسرائیلی در ارتفاع کم سراسر صحرای سینا را پیموده خود را به قاهره رسانده تمام جتهای میک عبدالنصر را در روی زمین نابود کردند و کشور مصر از لحاظ نیروی هوائی صفر شد. آنگاه لشکریان اسرائیل درسه حوزه جنگی مصر و سوریه و اردن شروع به پیشرفت کردند و با نابود کردن ارتشهای اعراب از یک سو به نزدیکی قاهره رسیدند؛ و از سوی دیگر با تصرف بلندیها کوه «جولان» در چهل کیلومتری دمشق بودند؛ و از جانب اردن نیز تمام ناحیه شرق رود اردن را متصرف شدند. البته ملک حسین خود پیشاپیش لشکریانش خوب جنگید و علیرغم مقاومت بسیار ۱۵ هزار از نیروهایش کشته شدند. تا آنکه پس از شش روز جنگ، اعراب آتش بس سازمان ملل را که قبلاً اعلام کرده بود پذیرفتند. اعراب در این جنگ به سختی شکست خوردند و به همان شدت در محافل بین المللی خوار و خفیف شدند. ناصر استعفا کرد ولی ملت مصر به خیابانها ریختند و مانع این استعفا شدند.
اما آنچه در این میان باعث تعجب سیاستمداران آن زمان شد، اتهامی بود که جمال عبدالناصر به فرمانده کل ارتش مصر «ژنرال عبدالحکیم عامر» وارد کرد و او را جاسوس اسرائیل نامید؛ تا علت شکست مفتضحانه خود را به او نسبت دهد. ژنرال عامر نیز تاب این اتهام را نیاورد و همان زمان با شلیک تیر در مغز خود، ننگ رسوائی ناصر را شست. اما ناصر نیز چنان مأیوس و ناامید شده بود که بیش از سه سال پس از آن جنگ دوام نیاورد و فشار عصبی سبب سکتهٔ قلبی او شد و از دنیا رفت.
جانشین ناصر، محمد انور سادات فهمید چه کار کند؛ ضمن اینکه در سال ۱۹۷۳ در تعطیلات یوم کیپور یهودیان، با ارتشی که در این مدت بازسازی شده بود به نیروهای اسرائیل در ساحل کانال سوئز حمله بردند و چند روزی موفقیتی هم کسب کردند. اما با نقشه ژنرال «آریل شارون» که بعدها نخست وزیر شد، سرانجام متحمل شکست شدند و یک ارتش کاملشان نابود شد. اینجا بود که سادات آتش بس را پذیرفت و دریافت حریف جنگی اسرائیل نخواهد شد. لذا چندی بعد به اسرائیل رفت و تقاضای صلح کرد و با قبول صلح از سوی اسرائیل، زمینهایش را همراه با چاههای نفت، پس گرفت و با اسرائیل روابط سیاسی برقرار کرد که هنوز ادامه دارد. چندی بعد ملک حسین نیز با تأسی به سادات با اسرائیل از در صلح درآمد و بین دو کشور روابط سیاسی برقرار شد. اتفاقاً فلسطینی هائی که به اردن پناه برده بودند، شروع به تظاهرات کردند که باید با اسرائیل بجنگیم؛ و اوضاع کشور اردن در حال اضمحلال بود که ملک حسین جنگ خود را با آنان آغازید و با کشتن بسیاری از آنان و بیرون کردنشان از خاک اردن، خود را از دست این گروه نادان اما پر توقع نجات داد.
من زمانی که سادات با اسرائیل صلح کرد، از منبعی شنیدم که روزی سادات به دهکدهای که در آن به دنیا آمده بود میرود تا با فامیلی که مانده بودند ملاقاتی داشته باشد. روزی در میان دهکده راه میرود و یک زن روستائی او را میبیند و سلام میکند. سادات ضمن پاسخ از و ضعشان میپرسد. زن پاسخ میدهد چه وضعی؟ ما در فقر مطلق زندگی میکنیم. سادات پاسخ میدهد خواهرم نمیبینید که ما در جنگیم این از ثمرات جنگ است. زن میگوید تو در حال جنگی ما جنگ نمیخواهیم و مایلیم زندگی آسوده داشته باشیم. سادات به فکر فرو میرود و همان جا تصمیم میگیرد که با صلح با اسرائیل به این جنگ پایان دهد.
از زمان جنگ شش روزه، درست ۴۷ سال گذشته است. در این مدت اعراب به زندگی خود ادامه داده و کاری به اسرائیل ندارند. سوریه گویا از خیر بلندیهای جولان گذشته؛ و حافظ اسد با همین غم مُرد و پسرش نیز مشغول قتل عام هموطنان خویش است. در این میان تنها فلسطینیها هستند که به دلیل داشتن رهبران نابخرد و جنگ طلب در منتهای فلاکت و بدبختی میزیند و حاضر نیستند با قبول کشور یهودی اسرائیل، سایه جنگ را از روی خود بردارند.
البته متاسفانه در اسرائیل نیز مدتهاست که حزب کارگر که حزبی میانهرو و سوسیالیستی بود بسیار ضعیف شده و یهودیان مهاجر متعصب و ارتدکس نظام را در دست گرفتهاند و حاضر به دادن هیچ امتیازی به فلسطینیها نیستند. از سوی دیگر فلسطینیها نیز به چند شعبه تقسیم شدهاند و بسیاری از آنان پیرو جنگطلبان حاکم بر ایراناند. اینها متوجه گذشت زمان نیستند و هنوز در نیم قرن پیش میزیند و میخواهند به همان طریق با کارهای ایزائی و ترور و آدم ربائی و برگرداندن یک اتوبوس به استقلال برسند!
به گمان من، راه پایان جنگ این است که دو کشور یهودی و فلسطینی در ناحیه و کنار هم به وجود آید. اسرائیل که هست و موجود است و از بین نخواهد رفت؛ و تنها باید توسط فلسطینیها به عنوان کشوری یهودی شناسائی شود و این ملت، آخرین بهانه را از دست اسرائیلیها خارج کنند. آنگاه توجه مثبت جهان را به سوی خود جلب خواهند کرد. وگرنه همچنان به عنوان مردمی تروریست و آدم ربا، مورد طعن و لعن جهان آزاد خواهند بود؛ و بعضیها نیز برایشان همچنان دلسوزی خواهند کرد و این استخوان لای زخم خواهد ماند.
کالیفرنیا دکتر محمد علی مهرآسا ۶/۸/۲۰۱۴
نظر خوانندگان:
آخرین دیدگاهها