«چه نسبت خاک را با عالم پاک» و «دعوت زاغ از عقاب به مهمانی»:
یادداشتی در باب شارلاتانیزم ظریف در نقل قول کردن از مصدق در سازمان ملل*
حمید اکبری
یکی بود یکی نبود، زیر گنبد کبود یک کشوری بود به نام ایران. مردم این کشور به رهبری “منور الفکرانشان” نزدیک 115 سال پیش انقلاب مشروطه کردند تا قدرت را از شاه به عنوان “سلطان و ظل الله” مستبد سلب کنند و آنرا در اختیار مردم بوسیله نمایندگانشان در مجلس شورای ملی بگذارند تا راه برای تکامل بسوی حکومت مردم بر مردم هموار شود. موجب افتخار است که ایران اولین کشور در خاورمیانه و خاک اصلی آسیا (منهای روسیه و ژاپن) بود که حکومت دموکراتیک و پارلمانی را در چهارچوب یک قانون اساسی مدون مستقر کرد. از همان نخست و به شهادت تاریخ، دو نیرو تاب تحمل حکومت مشروطه را نداشتند، یکی سلطنت طلبان استبدادگرا و دیگری آخوندهای اسلامگرا. هر دوی این نیرو کم و بیش متکی بر نفوذ دولت های خارجی از جمله انگلستان و روسیه و بعدها آمریکا بودند.
دلیل ماندگاری اهمیت مصدق و دولتش در این است که او با تکیه بر مشارکت مردم، تجربه حکومت مشروطه را با داشتن دو هدف به اوج رساند:
1. دستیابی ملت ایران به استقلال سیاسی با ملی کردن صنعت نفت،
2. نهادینه کردن حکومت مردم بر مردم با تمرین دموکراسی و تلاش برای برگزاری انتخابات آزاد.
مصدق با رهبری ملی کردن صنعت نفت و دفاع موثر از حقوق ایران در سازمان ملل و در دادگاه بین المللی لاهه و بدون دشمن تراشی در میان ملت های جهان، توانست اصل استقلال سیاسی ایران را یک بار برای همیشه در میان ایرانیان نهادینه کند. در مورد هدف دوم، اگرچه مصدق بر اثر کودتا ناکام ماند، ولی روش دموکراتیک او که نه مخالفی را کشت یا شکنجه و زندان کرد، مانند یک رویای شیرین و خواسته امکان پذیر، در خواب و بیداری، مردم ایران را تا امروز همراهی کرده است.
دولت دموکراتیک مصدق به وسیله مخالفان حکومت مشروطه، یعنی شاه، درباریان، ملایان و دولت های استعمارگر خارجی، در 28 مرداد 1332 سرنگون شد. یکی از آخوندهای همیشه مخالف مصدق و مشروطیت و حکومت ملی، روح الله خمینی، بنیانگذار حکومت جمهوری اسلامی بود. این مرد جاه طلب و خونخوار، آنچه در تاریکی فکرش نمی گنجید، ایراندوستی و یا مردم دوستی بود. هم و غم این مرد تنها در به قدرت رسیدن خودش برای استقرار خلافت اسلام در سرزمین ایران بوسیله ملایان شیعه و همپالکی ها در میان فداییان اسلام و نظیر آنها بود. احساسش برای ایران به زبان خودش “هیچ” بود.
با انقلاب سال 1357، خمینی و اعوان و انصارش به قدرت رسیدند و برای تثبیت حکومت دینی، دست بکار کشتار، زندانی و شکنجه کردن صدها هزار ایرانی شدند. این مرد ضد ایرانی با رهبری گروگانگیری دیپلومات های آمریکایی و همزمان تحریک عراق برای حمله به ایران، بزرگترین ضربات را بر پیکر کشور و ملت ایران وارد کرد. همه اینها برای برپایی حکومت توتالیتر اسلامی شیعه و فتح قدس از راه کربلا بود!
دو سال پیش از انقلاب، یک نو جوان هفده ساله به نام محمد جواد ظریف که فرزند یک خانواده پولدار بازاری – مذهبی بود به آمریکا آمد و تحصیلات دبیرستانی خود را در یک مدرسه خصوصی تمام کرد. او سپس به تحصیلات دانشگاهی تا گرفتن مدرک دکترا در روابط بین الملل در سال 1988 از یک دانشگاه آمریکایی ادامه داد. ولی بسیار زودتر از اینکه آقازاده ای جوان ولی از قرار “متجرب” به نام ظریف، تبدیل به دکتر ظریف بشود، بنابر روابط آخوندی خانواده اش و سرسپردگی به “امام” خمینی و حکومت ویرانگر و خونین جمهوری اسلامی، در سن نوزده سالگی مشاور سرکنسول ایران در سانفرانسیسکو شد و در دوره گروگانگیری دپیلومات های آمریکایی به عضویت هئیت نمایندگی جمهوری اسلامی در سازمان ملل در آمد!
این مرد جوان به خوبی دریافته بود که پله های ترقی با نوکری کردن آخوندها طی می شود. ولی خُب، زندگی در آمریکا و برخورداری از مواهب غرب در همه زمینه ها، موجب این شده بود که ریشش را تمیز بزند و با روش خندیدن مناسب در “نت وُرکینگ ها” با غربی ها خوش و بش کند تا مقاصد فاسد رژیم اسلامی را پیش ببرد. آخوندها هم از اینکه یک آقازاده ای دارند که بتوانند او را در قالب یک بچه مسلمان تحصیلکرده غربی به دنیا بفروشند، خرسند بودند. بالاخره این آقا زاده وزیر امور خارجه شد تا هم یک برجام تحقیر آمیز به بار بیاورد و هم بگوید که ابراهیم رئیسی، قاتل هزاران نفر در تابستان 67، حامی حقوق بشر است!
از آنجاییکه پایانی بر عطش جاه طلبی و شهرت در میان دار و دسته ملایان و نوچه هایشان وجود ندارد، اکنون جواد ظریف در صدد کسب ریاست جمهوری اسلامی و احراز مقام “تدارک چی” ولی فقیه مطلقه خونخوار، خامنه ای است. ولی سالهاست که زمانه دگرگون شده و دیگر حنای بانی نظام پلید جمهوری اسلامی، روح الله خمینی با آن مقبره چند میلیارد دلاری اش، رنگی در میان مردم ندارد. از اینروی نقل قول از خمینی در سازمان ملل مقرون به صرفه، چه برای مصرف داخلی برای رئیس جمهور اسلامی شدن و چه خارجی برای جلب افکار عمومی جهانیان، نیست. پس بایستی از محمد مصدق – که همچنان دیدار از مزارش در احمد آباد ممنوع است – در آغاز و پایان سخنرانی اش در سازمان ملل نقل قول کند. چون مصدق درست خلاف بنیانگذار رژیم محبوب ظریف، همواره در کمال تواضع و ادب با مردم جهان سخن می گفت و توام با پشتیبانی قاطع برای حقوق ملتش، برای حقوق بین الملل هم احترام کامل قایل بود.
باری، وقتی که خبر سخنرانی ظریف در سازمان ملل توام با شارلاتانیزم او در استفاده از گفته های مصدق را خواندم، بی اختیار به یاد بیت مشهوری از گلشن راز شیخ محمود شبستری افتادم:
«چه نسبت خاک را با عالم پاک!»
و در باره قیاس مع الفارقی که چند سالی است میان این دیپلومات جمهوری خونین اسلامی با مصدق صورت می گیرد، بهتر می دانم که بخش هایی از شعر «عقاب» زنده یاد پرویز ناتل خانلری را با هم مرور کنیم – که، بقول عمان سامانی: «تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل».
در شعر خانلری، یکروز عقاب همیشه در پرواز آسمان های فراخ و ساکن ارتفاعات بلند، از یک زاغ در باره رمز عمر درازش می پرسد. زاغ در بخشی از جواب به عقاب می گوید:
«زآسمان هيچ نياييد فرود
آخر از اين همه پرواز چه سود؟
پدر من که پس از سيصد و اند
کان اندرز بد و دانش و پند
بارها گفت که بر چرخ اثير
بادها راست فراوان تاثير
بادها کز زبر خاک وزند
تن و جان را نرسانند گزند
هر چه از خاک شوی بالاتر
باد را بيش گزندست و ضرر».
آنگاه زاغ عقاب را به مهمانی به مردارخانه اش در گوشه ای از یک باغ بر سر “خوان گسترده الوانش” برای “خوردنی های فراوان” دعوت می کند:
«آنچه ز آن زاغ چنین داد سراغ
گند زاری بود اندر پس باغ
بوی بد رفته از آن تا ره دور
معدن پشّه، مقام زنبور
نفرتش گشته بلای دل و جان
سوزش و کوری دو ديده از آن».
زاغ روی به مهمانش کرده و می گوید:
«خواني که چنين الوانست
لايق حضرت اين مهمانست
میکنم شکر که درويش نيم
خجل از ما حضر خويش نيم
گفت و بشنود و بخورد از آن گند
تا بياموزد ازو مهمان پند»
عقاب از وضعیت مردارخانه و گنداب خواری زاغ دچار نفرت شده و چنین به یاد می آورد و جواب می دهد:
«يادش آمد که بر آن اوج سپهر
هست پيروزی و زيبايی و مهر
فرّ و آزادی و فتح و ظفرست
نفس خرّم باد سحرست
ديده بگشود و به هر سو نگريست
ديد گردش اثری زينها نيست
آنچه بود از همه سو خواری بود
وحشت و نفرت و بيزاری بود
بال بر هم زد و برجست از جا
گفت : کای يار ببخشای مرا
سالها باش و بدين عيش بناز
تو و مردار تو عمر دراز
من نيم در خور اين مهمانی
گند و مردار ترا ارزانی
گر بر اوج فلکم بايد مرد
عمر در گند به سر نتوان برد
شهپر شاه هوا اوج گرفت
زاغ را ديده بر او مانده شگفت
رفت و بالا شد و بالاتر شد
راست با مهر فلک همسر شد
لحظهای چند بر اين لوح کبود
نقطهای بود و سپس هيچ نبود».
*با سپاس از دوست نویسنده، دانشمند و مبارزم، امیر سلطانی، که مرا به نوشتن این یادداشت برانگیخت.
آخرین دیدگاهها