زمان چندانی از انقلاب ۱۳۵۷ نمیگذرد. در تونل استادیوم یکصدهزارنفری شهیاد که به تازگی نام آزادی را به خود گرفته است، هواداران تاج با پرچمهای آبی توزیعشده میانشان که بر آنها عنوان جدید باشگاه یعنی «استقلال» نوشته شده، پا میکوبند و منتظر دیدن دوبارهی ناصر حجازی درون دروازهی تیمی هستند که او جز همین یکسال و نیم اخیر همیشه حافظ آن بوده است.
یک سال و نیمی که به دلیل اختلافات مالی، حجازی در آستانهی جام جهانی تاج را ترک کرده و به شهباز میرود. مأموران انقلاب تمثالهایی با عکس روحالله خمینی را در تونل به کاپیتانهای دو تیم میدهند تا با آنها وارد زمین مسابقه شوند و حین خواندهشدن قرآن، این نشانها دست مردان اول هر دو تیم باشد. کسی نمیداند در آن چند دقیقهای که ناصر حجازی از تونل تا پاگذاشتن روی چمن ورزشگاه یکصدهزارنفری را از سر میگذراند، چه در ذهنش میگذشته، اما میشود حدس زد که او حداقل به یک چیز فکر کرده: این همان انقلابیست که به واسطهی رخداد و ژست غربستیزیاش از همان نخستین روز، او بزرگترین شانس زندگیاش را پس از تجربهی اولین جام جهانی، برای بازی در منچستر یونایتد محبوبترین باشگاه فوتبال جهان نزد ایرانیها در آن سالها از دست میدهد و هیچ علاقهای به خدمت یا ترویج آن ندارد.
پس تمثال را به عبدالعلی چنگیز میدهد، و خودش درحالیکه برای هواداران مشتاق بازگشت دوبارهاش به دروازهی تاج دست میزند وارد زمین میشود. چه حجازی به این قصه فکر کرده باشد و چه، هرچیز دیگری که از ذهنش گذشته باشد، این شروع جنگی علنی میشود میان او و حاکمیت تازهی ایران. او، ناصر حجازی، دروازهبانی که جایگزین نامهای سرشناسی چون امیر آقاحسینی، قربانعلی تاری و عزیز اصلی درون دروازهی تیم ملی فوتبال ایران میشود و در تمام دههی پنجاه و دو سه سال قبل از آن، از ۱۹سالگی بیش از ۶۰بار با پیراهن ملی به نبرد حریفان خارجی میرود؛ اینسو نظامی که در ۱۲ فروردین ۱۳۵۸ با مشروعیتی که تحت عنوان «جمهوری اسلامی» میگیرد، کمر به حذف تمام عناصری میبندد که حتی ذرهای با نگاه رادیکال سردمدارانش زاویه داشته باشند. از همان سال ۱۳۵۸ حجازی یکی از همین «زاویهدار»ان است.
جلسهی فوری با یک هدف: حذف عناصر نامطلوب از فوتبال
به قانون ۲۹سالهها معروف است. طرحی که تنها چند روز پس از این رفتار ناصر حجازی در سازمان تربیتبدنی وقت تصویب و بلافاصله اجرا میشود. ناصر حجازی متولد آذرماه ۱۳۲۸بود و چه شگفتانگیز؛ وقتی به او اعلام میکنند سقف سنی که برای حضور بازیکنان در تیم ملی فوتبال درنظر گرفتهاند ۲۹ سال است، او هم دقیقا در سیامین سال زندگیاش قرار دارد. بههمین سادگی دروازهبانی که در آخرین سالهای دههی چهل و تمام دههی پنجاه درون دروازهی تیم ملی زدراکو رایکوف تا حشمتالله مهاجرانی ایستاده، در ۲۹سالگی که میگویند تازه سن بلوغ دروازهبانهاست، از تیم ملی کنار گذاشته میشود. سالها بعد همسرش در گفتوگویی فاش میکند که این قانون تنها به حجازی است که به صورت شخصی ابلاغ میشود. انگار میخواستهاند مطمئن شوند که او پیام تصویب چنین طرحی را درک کرده باشد. حجازی اما درون دروازهی استقلال باقی میماند. تا ۱۳۶۵، که فشارها بر او افزایش مییابد، از او میخواهند مراتب ارادتش به انقلاب را در سالهای پر از فشار میانهی دههی ۶۰ و پاکسازیها اعلام کند، و در نهایت حجازی آخرین گزینهی ممکن را برای خودش انتخاب میکند: تبعید خودخواسته به بنگلادش برای قرارگرفتن در دروازهی تیمی به نام «محمدان». خودش تعریف میکرده که: «روزهای اولی که در هند و سپس بنگلادش بودم فقط میتوانستم روزی یک وعده شکمم را سیر کنم آنهم نه با غذای خوب و مقوی بلکه با نان یا موز که ارزان بود. این سختیها را به جان خریدم تا از اصولم برنگردم، تا جلوی کسی تعظیم نکنم، تا دست کسی را نبوسم، تا مردانگیام را به حراج نگذارم، تا خداوند را ناراحت نکنم که آدم با شرافت و با عزتی باشم.»
اسم آن الکلی را هم نیاورید!
میانهی دههی ۷۰ خورشیدی. حالا ناصر حجازی در کسوت مربی چندسالیست که به فوتبال ایران بازگشته و به کرمان و اصفهان و تبریز میرود تا به تیمهای میانمایه «شخصیت» تزریق کند. همان چیزی که هوادارانش معتقد بودند خصیصهی اصلی اوست؛ همان چیزی که سبب میشود در همان یک سال حضورش در بنگلادش، پرسپولیس را با تمام ستارههایش در بنگلادش از جام باشگاههای آسیا حذف کند و ایرانیها برای برگرداندانش در کسوت مربی از هم سبقت بگیرند.
فوتبال ملی حال و روز خوشی ندارد. پس از قهرمانی در بازیهای آسیایی ۱۹۹۰ پکن، همان تیم پابهسنگذاشته با هدایت علی پروین، در هیروشیمای ۹۲ جواب نمیدهد و در مسیر راهیابی به جام جهانی ۱۹۹۴ آمریکا هم ناکام میماند. تماشاگران از استادیومهای فوتبال قهر میکنند و این اولین سالهایی است که آزادی بازیهای خالی از تماشاگر پرسپولیس و استقلال را تجربه میکند.
فوتبال آن روز در دست سه مرد بود؛ یکی عیان و دو نفر دیگر در پنهان. داریوش مصطفوی ریاست فدراسیون فوتبالی را تحویل میگیرد که بحرانزده است و سیاستهای عابدینی با مربیان خارجیاش راه به جایی نبرده، پس به دو تصمیمگیرندهی دیگر یعنی مصطفی هاشمیطبا معاون رئیسجمهور رفسنجانی و رئیس سازمان تربیتبدنی و سعید فائقی معاون هاشمیطبا پیشنهاد میدهد که با آوردن دوبارهی نامهای محبوب قدیمی مثل حجازی و پروین، در سایهی محبوبیت آنها فوتبال ملی را ترمیم کنند. پیشنهادی که البته رویهی پوپولیستی دارد و مثل باقی تصمیمات دیگر مصطفوی در آن سالها عوامفریبانه است، اما بهنظر منطقی میرسد. پیشنهاد مشخص این بوده: ناصر حجازی، سرمربی. علی پروین، مدیر فنی. اما حجازی سرمربی نمیشود. دلیل؟ همان عناد قدیمی میان او و حاکمیت.
امروز، هر دو طرف درگیر در پرونده، همهچیز را انکار میکنند.
برای همین احتمالا باید دیوارهای آکادمی ملی المپیک را به تأیید، شاهد گرفت وقتی رئیس وقت سازمان تربیتبدنی با شنیدن پیشنهاد حضور حجازی و پروین در رأس فوتبال، بر سر رئیس فدراسیون فوتبالش فریاد میزند که «اسم آن الکلی را هم نیاورید. ما آمدهایم تا جا برای بچهحزباللهیهایی مثل ممد مایلی باز شود.» و روز بعد محمد مایلیکهن به ناگاه سرمربی تیم ملی ایران میشود تا تمام نسل ستارگان دههی شصت را هم از تیم ملی بیرون کند. هاشمیطبا حالا در پاسخ این نقلقول از او، گفته است: «من غلط بكنم به كسي اتهام بزنم. زندگی شخصی آدمها به من چه ربطی دارد.» اما میدانیم در تمام این سالها زندگی شخصی آدمها اولین ملاک تصمیمگیری نزد همهی مدیران جمهوری اسلامی بوده است.
حجازی را به تیم ملی راه نمیدهند، او به باشگاه خودش استقلال بازمیگردد و با آبیپوشان پایتخت تا فینال جام باشگاههای آسیا پیش میرود؛ بالاترین جایگاهی که از آن روز تا به حال، یک تیم باشگاهی ایرانی در رقابتهای آسیایی به آن رسیده است.
مردی که میخواست ۳۰میلیون رأی جمع کند
این سالهای آخر، ناصر حجازی آشکارتر در سیاست ظاهر میشود. در انتخابات ریاستجمهوری ۱۳۸۴ به وزارت کشور میرود، ثبتنام میکند و میگوید بیش از ۳۰میلیون رأی خواهد آورد. کسی شک نداشت که رد صلاحیت میشود. او رجل سیاسی نبود، و اگر هم بود، در روزهایی آرامتر از انتخابات ۸۴ شخص حجازی و مرامش برتابیده نشده بود.
همزمان با تبدیلشدنش در درون استادیومها بهعنوان «نماد فوتبال پاک» و یادکردن از سبک تیمداری او بهعنوان «مکتب حجازی»، بیرون از فوتبال هم کنار مردم ایستاد و در جریان اعتراضات به انتخابات سال ۸۸ یکی از مردم بود. همان روزهایی که بیماریاش بیشتر از قبل خود را به رخ میکشید اما حاضر نشد از دولت برآمده از آن انتخابات کمکی قبول کند و گفت: «خیلی از مسئولان آمدند. من احتیاجی به کمک آنها نداشتم. آنها عددی نیستند که بخواهند به من کمک کنند، در اندازهی این حرفها نیستند که بخواهند به ناصر حجازی کمک کنند.»
روزهای آخر، به محمود احمدینژاد، رئیسجمهور برآمده از همان انتخابات ۸۴ که حجازی میخواست خودش به پشتوانهی محبوبیتی که داشت برندهاش باشد، تاخت که «دولت میگوید ۴۰هزار تومان در ماه به مردم کمک میکنیم، مگر مردم گدا هستند؟ مردم ایران روی گنج خوابیدهاند، نفت، گاز و … . دولت حق ندارد به مردم کمک کند، دولت باید کار کند، خدمت کند و زحمت و دسترنج مردم را دودستی تقدیم آنها نماید. چهل هزار تومان در ماه به مردم میدهند و بعد چند برابر آن را از جیب مردم برداشت میکنند و سپس ادعای خدمت به مردم دارند. از دید مسئولان، خدمت دولت به مردم یعنی کار کردن مردم برای دولت و اینکه مردم کار کنند و پولشان را تقدیم دولت نمایند! با دیدن این شرایط نباید عصبانی شوم؟ نباید حرص بخورم و شرایط جسمانیام مثل امروز شود؟». حرفهایی که باعث شد رسانههای اصولگرای حامی دولت عنان اختیار پاره کنند و بیملاحظهی وضع جسمی حجازی و میزان محبوبیت مردمیاش سایتی چون رجانیوز بنویسد: «به دروازهبان اسطورهای سالهای دور استقلال توصیه میکنیم در چارچوب خود حرکت کند و پا را فراتر از حد خود نگذارد، چون مردم طاقت همراهی او با دشمنان کشورشان را ندارند.» یکی از همان تهدیدهای همیشگی. آن دسته مردم فرضی که لابد در ستون خوانندگان کیهان زندگی میکنند.
او نماد اعتراض باقی ماند
ته این داستان بیش از سی سال مقابله و عناد دوطرفه، نزدیکتر از آن است که فراموش شود. جمعیتی که بهجای استادیوم امجدیه در مرکز شهر تهران، به آزادی فرستاده شدند، تا پیکر دروازهبان اسطورهایشان را تشییع کنند، نیروی انتظامی و حکومتیهایی که این تشییع را در ید قدرت خود گرفتند، و مردمی که خشمگین فریاد میزنند «نیروی انتظامی شرمت باد… شرمت باد…»؛ و متعاقبش شعارهای برآمده از اعتراضهای ۸۸ که تمام جمعیت را فرا گرفت.
ناصر حجازی پس از مرگ هم دست از سر «جمهوری اسلامی» برنداشت. او تا همیشه، خار چشم کسانی که مقابل او ایستادند تا زندگیاش را به تباهی بکشانند، باقی میماند. مردی که میتوانست در سطح اول فوتبال جهان دروازهبان اول منچستر یونایتد انگلستان باشد، اما بازی خداحافظیاش را در یکی از بیاعتبارترین لیگهای بینالمللی با پیراهن «محمدان» بنگلادش انجام داد. این ثمرهی انقلاب برای ناصر حجازی بود.
http://www.iranwire.com/features/5963/
آخرین دیدگاهها