سه روز است که آرش صادقی در اعتصاب خوراک رکورد ۶۵ روزه بابی سندرز را شکسته است، بابی سندرز شکست ولی آرش هنوز نشکسته.
اراده اش خشمگین تر و چالشی تر می شود می گوید اگر من فدا شوم شاید ده ها جوان و دانشجوی دیگر که خلاف قانون در زندان هستند نجات پیدا کنند. او شرح داد که چگونه در سال ۸۸ او را که در گردهمایی دانشجویی شرکت می کرد، دستگیر کردند. در پرونده اول در دادگاه انقلاب با اتهامات کلیشه ای به شش سال زندان محکوم کردند. دانشگاه علامه هم او را در پی فارغ التحصیلی در فلسفه اخراج کرد.
حقوق بشر در همه سطوح!
در سال ۸۹ ماموران امنیتی در آخرین روز مرخصی آرش از زندان به خانه او حمله کردند و مادر او را که مانع ورود آن ها شده بود، به شدت به عقب پرتاب کردند، مادر به زمین خورد و سرش به لبه تخت، مادر جان سپرد. پزشک نهاد امنیتی خیلی زود در صحنه حاضر شد و علت مرگ و فوت را ایست قلبی گزارش کرد. ولی پزشکی قانونی علت مرگ را خونریزی داخلی اعلام نمود.
آرش دوباره به زندان افکنده شد بر سر قتل مادر با بازجویان مجادله کرد و آنان در پاسخ به پررویی آرش کتف و دنده اش را شکستند. ولی آرش از پیگیری قتل مادر دست بردار نبود. برای جلوگیری از افشاگری های آرش ماموران امنیتی یک ماه پس از آزادی او در سال ۹۰ او را بار دیگر دستگیر و زندانی کردند. این بار بدون هیچ حکم دادگاهی ۲۱ ماه دیگر او را در زندان نگه داشتند.
ماه مهر ۹۲ آزاد شد و هفت ماه بعد با گلرخ که پیشتر با هم آشنا شده بودند، ازدواج کرد. زوج جوان هر دو دغدغه آزادی بیان، حقوق مدنی و شهروندی داشته و هردو در اعتراض به زندانی شدن فعالین سیاسی و حقوق بشری گرد می آمدند، مصاحبه می کردند و خشونت و فساد و دروغ گویی را تقبیح می کردند.
این بار یک سازمان امنیتی، نهادی نظامی تحمل گروه آن ها را نکردند. آرش و گلرخ و دوتن دیگر دستگیر و برای بازجویی آرش به دو الف و گلرخ به خانه امن برده شدند. که مورد خانه امن غیر قانونی است. در این بازجویی ها آرش با مشت و لگد و کتک و انواع توهین ها و تهدید ها بازجویی شد و گلرخ را با انواع توهین های مگو و حتی تهدید به اعدام.
بار دیگر پرونده فعالیت های آرش از آغاز دانشجویی تا اعتراض به مرگ مادرش مطرح و بازنگری شد. او برای اتهاماتی که یک بار در دادگاه مطرح و حکم دریافت کرده بود و زندان آن را کشیده بود، بار دیگر مجرم شناختند. بازجویی های آرش هفت ماه طول کشید و محاکمه آرش در شعبه ۱۵ دادگاه انقلاب صورت گرفت و این بار به ۱۹ سال زندان برای همان اتهامات کلیشه ای که با قانون اساسی هم در تضاد است، محکوم شد.
سرنوشت یک شهروند فرهیخته میهن پرست که در مرکز غیرقانونی پایمال شدن حقوق شهروندی، دروغ و فساد اعتراض می کند و سرنوشت آرش و آنچه که بر سر همسرش آمده دردناک تر است.
ماموران امنیتی یک نهاد نظامی بدون هیچ احضاریه ای یا حکم قضایی به خانه آن ها ورود می کنند تا به دنبال مدرکی بگردند که بتوانند یک زن جوان را محکوم کنند. می گردند، چیزی پیدا نکردند جز یک داستان که گلرخ پنج سال پیش از آن نوشته بود که نه کسی آن را خوانده بود و نه کسی از وجودش خبر داشت و نه منتشر شده بود. در این داستان به صورت تلویحی انتقاد شده.
واویلا! به قرآن توهین شده اسلام زیر سوال رفته! مجازات! مجازات اعدام است! سنگساری که در مطبوعات درباره آن بحث و انتقاد شده به حیثیت کشور و جهان آسیب زده! حتی رهبر جهوری اسلامی هم آن را متعلق به جوامع گذشته اعلام کرده و سنگسار در کشور ممنوع شده است.
در حالی که گلرخ در بیماستان بیهوش افتاده و جراحان تلاش می کرند غده ای از شکم او بیرون بیاورند، شعبه ۱۵ دادگاه انقلاب با وجود گذاشتن پرونده پزشکی گلرخ به روی پرونده و غیبت متهم، حکم شش سال زندان را صادر می کند و حکم غیابی بی درنگ توسط دادگاه تجدید نظر تایید می شود.
گلرخ که زیر نظر پزشکی بوده تا شرایط مناسب و خطرات مانده غده که حدود یک کیلو است بیرون بیاورند، دستگیر و به زندان اوین منتقل می شود.
شما اگر شوهر این زن بودید و در زندان دستتان از همه کوتاه بود، در اعتراض به این همه بی قانونی، خشونت و بی رحمی چه می کردید؟ هنگامی که این خشونت های خارق العاده بر گلرخ وارد می آمد، من در کنار آرش در همان اتاق زندانی بودم. حالات روحی و خشم و حسرت او برای یک جو عدالت و انسانیت را شاهد بوده و هستم. هر روز بر خودش می پیچید، چرا این همه ستم بر همسرش وارد می آوردند. بازجویی همسرش و توهین های رکیک و رفتار های غیر قابل توجیه را شاهد بوده و چه آزار هایی که بر او روا نمی داشتند.
با زندانی شدن همسر بیمارش به یک اتهام موهوم، آرش شبانه روز به خود می پیچد. ما دو ماه بود که همسفره شده بودیم ولی دیگر میلی به خوراک نداشت زیر لب زمزمه میکرد و سرانجام تصمیم گرفت. برای آزادی همسر بیمارش اعتصاب خوراک کند گفت من حاضرم زندان غیر قانونی و ضدبشری خودم را تحمل کنم، ولی رفتارشان با همسرم را نمیتوانم تحمل کنم.
از خود می پرسید چرا این همه بی قانونی این همه خشونت و بی رحمی. این ها چه حق دارند که اینگونه به جان دانشجویان و فرهیختگان کشور افتاده اند؟ از این ملت زجر کشیده چه میخواهند؟ از کجا آمده اند و کشور را به کجا می برند؟ آیا با این همه خشونت گسترده نمیخ واهند سطح نارضایتی مردم را آنقدر بالا ببرند تا رویداد ۸۸ تکرار شود؟ او می خواهد همسرش تا نتیجه اعاده دادرسی آزاد شود تا به درمان خودش برسد. اعتصابش پس از۶۸ روز هنوز ادامه دارد. در دو هفته گذشته بارها نیمه های شب حالش بهم خورده و خون بالا آورده است. سی درصد وزنش را از دست داده غلظت خونش از بیست گذشته، ۷۰درصد یک کلیه و ۲۰درصد کلیه دیگرش را ازدست داده، روده هایش از نرسیدن مواد لازم باریک شده، فشار خونش ۷ روی ۶ و بطور کلی پوست و استخوان شده است. اما از سرسختی او چیزی کم نشده . از هرساعت نگران ساعت بعد هستم. بابی سندرز و دوستانش، مردان فداکاری بودند ولی بیش از ۶۵ روز دوام نیاورند. بابی از پای درآمد. ما در ایران قهرمانی داریم به نام آرش که رکورد بابی سندرز را شکسته است و امیدواریم که قدرت پایداری و زنده مانی او سرمشقی برای همه ایرانیان میهن پرست باشد که باید کماکان علیه ستم و فساد و خشونت بایستند تا ایران ما ایرانی باشد برای هر ایرانی که نه دروغ می گوید نه فریب می دهد و نه فساد می کند.
کوروش زعیم، هموند شورای مرکزی جبهه ملی ایران
زندان اوین
قربانی سیاست خفقان جمهوری اسلامی
دهم دی ماه ۱۳۹۵
آخرین دیدگاهها