زندگی، مبارزه و دیگر هیچ*: یادی دگرگونه از ایرج پزشک زاد – حمید اکبری
بهمن ۲۰, ۱۴۰۰
ایرج پزشک زاد و دکتر شاپور بختیار بر مزار یارشان، زنده یاد عبدالرحمن برومند در مونپارس، پاریس
زندگی، مبارزه و دیگر هیچ*: یادی دگرگونه از ایرج پزشک زاد
تقدیم به آذیتا سلطانی
بازتاب درگذشت نویسنده نامدار ایران، زنده یاد ایرج پزشک زاد، گسترده بود. پزشک زاد همانقدر که از سروران جامعه ی نویسندگان و دانشوران بود، با کتاب دایی جان ناپلئون و سریال تلویزیونی که بر اثر آن ساخته شد، همراه مردم کوچه و بازار ایران نیز بود. پس از مرگ او، در باره بزرگی و مرتبت والای سزاوارش در قلمرو ادبیات بسیار گفته اند و خواهند گفت. ولی آنچه در باره او کمتر گفته شده، زندگی او به عنوان یک تبعیدی توام با جدالی بی امان با جمهوری اسلامی در پیروی از آرمان های نهضت دموکراتیک ملی ایران است.
در همان اوان پس از سقوط دولت دکتر شاپور بختیار، پزشک زاد، یک حقوقدان و دپیلمات ورزیده، با گذر زود هنگام بهار به اصطلاح آزادی به فوریت متوجه سرنوشت تاریک ایران در زیر حکومت ملایان شد. آنگاه در سال 1358، او پس از ملاقات با شاپور بختیار در پاریس مصمم به مبارزه با جمهوری اسلامی به رهبری بختیار شد و تا واپسین دم راهی جز این نپیمود. به نظر نگارنده آنچه پزشک زاد در بختیار دید و پسندید، در ژرفای آن بر سه ستون مشترک میان آنها استوار بود: دستآوردها و آرمان های انقلاب مشروطه و تجربه دولت مصدق، شیدایی نسبت به حافظ و انسان آرمانی او، و اعتقاد راسخ به شیوه مبارزه بی پایان برای آزادی و دموکراسی.
1- «مرا عهدیست با جانان که تا جان در بدن دارم»: وفاداری به آرمان های مشروطیت و نماد مصدق
پزشک زاد و بختیار، دو زاده عصر آغازین مشروطه، به انقلاب مشروطیت ایران باوری ژرف داشتند. برای پزشک زاد و بختیار مشروطیت دارای دو معنای عام و خاص بود. در معنای عام، مشروطیت انقلابی بود که یک بار برای همیشه حکومت با حقانیت در ایران را برخاسته و مشروط به اراده مردم کرد. به معنای خاص، مشروطه در وجود روشنگران، اندیشمندان و سیاستمدارانی شکل می گرفت که با در هم آمیختن درایت و جسارت، بنای مشروطیت یعنی حکومت دموکراتیک قانونمند را پی انداخته بودند تا نسل های آتی آنرا بپرورانند و استوارتر سازند. مصدق را نیز بنابر مبارزاتش در درازنای تاریخ به عنوان نماد و سرمشق دموکراسی خواهی ارج می گذاردند و دولت او را سرآمد دولت های مشروطیت قلمداد می کردند.
بختیار نخست وزیری را با تکیه به قانون اساسی مشروطه پذیرفت. دیربازی است که با استناد به واقعیت ها، ادعای جاه طلب بودن بختیار در قبول نخست وزیری مردود شده است[i]. آنچه بختیار را برانگیخت که نخست وزیری را بنابر سنن مشروطیت بپذیرد، جلوگیری از به قدرت رسیدن خمینی و حکومت ولایت فقیه با هدف احیای حکومت مشروطه بود که به سبک سخنان تاریخی آبراهام لینکلن، حکومت مردم بوسیله مردم و برای مردم است. به عبارتی دیگر، حکومت بدون سلطان، قیم یا ولی.
پزشک زاد،حقوقدان تحصیل کرده فرانسه، به اساس حکومت دموکراتیک مندرج در «روح القوانین» مونتسکیو مبتنی بر جدایی سه قوه مجریه، مقننه و قضایی آگاهی دقیق داشت وهر گونه تلفیقی میان این سه قوا را منجر به حکومت استبدادی می دانست. برای پزشک زاد، ایران نوین با انقلاب مشروطیت بر خاست، با دولت مصدق به اوج رسید، با کودتای 28 مرداد دچار اُفت و نقصان بزرگی شد و با دولت بختیار آخرین فریاد مشروطه خواهی را در مخالفت تام با حکومت واپسگرا و استبداد دینی خمینی سر داد.
پزشک زاد در کتاب نغز و روانش در باره انقلاب مشروطیت[ii]، آنرا «بزرگترین جنبش ملی ایران»[iii] می نامد. یکی از تاکیدهای اصلی این کتاب بر نقش پایه ای روشنگران و روشنفکران در بیدار کردن و رهبری مردم ایران در جهت پیروزی مشروطیت است. پزشک زاد می نویسد: «بیداری مردم حاصل تلاش روشنفکران یا به اصطلاح دقیق تر، تربیت یافتگان جدید بود که بیشتر در زمره خدمتگزاران دولت به شمار می رفتند. این گروه که در طول نسل پیش بار آمده بودند عده شان خیلی بیشتر از آن بود که در بدو امر به نظر می آمد… به موجب آماری که دکتر صدیق در “تاریخ فرهنگ ایران” ارائه کرده است دارالفنون ظرف چهل سال فعالیت بیش از 1100 فارغ التحصیل به جامعه داده بود.»[iv]
مقصود پزشک زاد اینست که با آخوندها و آخوند زادگانی که می کوشند انقلاب مشروطه را حاصل رهبری دستاربندان قلمداد کنند، با استدلال و سند مقابله کند: «کسانی ک با تکیه بر بی سوادی و ناآگاهی اکثریت عظیم مردم، می کوشند این جنبش ملی را به نحوی تخطئه کنند از این واقعیت غافلند که ایدئولوژی های نهضت اجتماعی را – که جامعه ها را تکان داده اند – همیشه اقلیتی از صاحب نظران و اندیشه سازان پروراده اند و آن چه مردم عادی و عامی برای دنباله روی آنها لازم داشته اند حس تمیز و تشخیص خیرخواه از بدخواه بوده است نه سواد.»[v]
در سراسر کتاب، پزشک زاد نقش واپسگرا و مخرب آخوندها را در ضدیت با حاکمیت مردم و ملت بر می شمارد. او با ارایه دلیل و مدرک، نقش سیاستمداران روشنگر و کارآمدی مانند احتشام السطنه در برآوردن و به کرسی نشاندن حکومت “مشروطه و عرفی ملت” ایران در تقابل با حکومت “مشروعه و مطلقه” شاه و ملایان را برجسته می کند. پزشک زاد بر قاطعیت احتشام السلطنه در مقام ریاست مجلس برای به تصویب رساندن متمم قانون اساسی که همانا اصول مسلم حکومت دموکراتیک است، تاکید می کند. در متمم قانون اساسی، اصل متساوی بودن شهروندان کشور بدون در نظر گرفتن دین، مذهب، مقام و مرتبه، منظور شده بود. همچنین اصول عرفی شدن عدلیه (دادگستری)، آزادی های بیان و اجتماع و تفکیک قوای سه گانه نیز در آن گنجانده شده بود. فرامین پادشاه تنها وقتی مورد اجرا بود که به امضای وزیر مسوول برسد. در یک کلام قوای حکومت و مملکت ناشی از ملت بود.
پزشک زاد می نویسد: «در داخل مجلس میرزا محمود خان احتشام السلطنه… تصمیم داشت که کار متمم قانون اساسی را تمام کند. او که پیش از شروع حرکت مشروطه خواهی نیز بر نقشۀ اصلاحات با روحانیون تصادم داشت – اکنون به علما پیغام فرستاد که: “غیر از محاکم وزرات عدلیه، محکمه دیگری نباید باشد…” و چون مشاجره بر سر این قسمت از متمم قانون اساسی بالا گرفت احتشام السلطنه به مجتهدان تاخت و برخی علما را به فساد متهم کرد و با کمال شجاعت گفت:”این ها برای جلب منفعت قدم می زنند، اعمال غرض می کنند.” هیچ کس جز او قوت و قدرت چنان درشتی را به مجتهدان نداشت. اما او از پشتیبانی مردم برخوردار بود… احتشام السلطنه در مدت کمتر از یک ماه ریاست مجلس کار متمم قانون اساسی را، با حمایت مردم، به پایان رساند.»[vi]
پزشک زاد در بختیار مردی از تبار احتشام السطنه و مصدق یافته بود و هر آنچه توان در قلم داشت را در درازای 42 سال زندگی اش در تبعید در کنار بختیار و همچنان پس از قتل او نثار مبارزه اش با جماعت واپسگرای آخوند و دست نشاندگانشان و نیز دشمنان اندیشه ملی دموکراتیک ایران کرد.
برای پزشک زاد و بختیار، مصدق بیش از هر شخصیتی نماد درخشان و راهنمای آزادیخواهان و رهروان دموکراسی و اصول مشروطه بود. بختیار در میراث داری از مصدق، با نام، یاد و در زیر تصویر او تنها نخست وزیر “مصدقی” ایران پس از کودتای 28 مرداد شد. بختیار در سراسر عمر سیاسی اش تا به هنگام قتلش در مرداد 1370 به وسیله جمهوری اسلامی، هیچگاه از پیروی از مبارزات و آرمان های مصدق دوری نکرد. بختیار، مصدق را راوی دموکراسی و اصول حکومت مشروطه می شناخت. بختیار می نویسد: مصدق «یکی از تنها ایرانیانی بود که قوانین بین المللی و اصول اساسی دموکراسی را می شناخت. آثار مونتسکیو و دیگر نویسندگان دایرۀ المعارف را خوانده بود. زمانی که به نمایندگی مجلس انتخاب شد تنها کسی بود که می توانست با کارائی و بدون تزلزل از دموکراسی ، از حکومت مردم بر مردم، از تفکیک قوا و از نقش دقیق پادشاه در یک رژیم سلطنت مشروطه صحبت کند… مصدق آنچه را که ایرانیان تا آن زمان نمی دانستند برایشان در سخنرانی هائی که بسیار مشهور شد، و پایۀ تمام کارهائی قرار گرفت که ظرف پنجاه سال گذشته [عطف به سال 1361] در ایران انجام شده است، توضیح می داد، نحوۀ کار دموکراسی را تشریح می کرد…»[vii]
پزشک زاد نیز هیچگاه از شدت قلم زدن در راه شناساندن نماد دموکراتیک مصدق نکاست و همواره در مقابل فرصت طلبانی که پس از انقلاب شکست شاه مطلقه و ورشکستی سیاسی خودشان را می خواستند به گردن مصدق بیندازند، از او دفاع مستدل و جانانه می کرد. او در نوشته ای به نام «راز بقای مصدق» می پرسد: «این چه حکایتی است؟ چه شد که خاطره ی مصدق، پس از 25 سال اسارت در تاریک خانه ی رژیم کودتا، اینطور زنده و درخشان و اثر گذار باقی مانده است؟ … راز بقای او، بقای حاضر و ناظر او، چیست؟» و جواب می دهد: «شاید راز نباشد و رازها باشد. اما آنچه به نظر راقم این سطور، اسباب ماندگاری – و ماندگاری پر عزت – اوست، اعتبار و ارزش و احترامی است که همیشه بر خرد آدمی، فارغ از ملاحظات سواد و دانش و مکنت و طبقه اجتماعی و غیره، قائل بود… [مصدق] به طریق اولی قیمومت افراد ملت را به هیچ عذر و بهانه ای مجاز نمی دانست. پیر خرد ما، به اصالت فکر انسان اعتقاد داشت. برای خرد مردم و قدرت تمیز و تشخیص آنها، در هر احوال و در هر شرایطی، به حکم عقل و به حکم تجربه، منزلت و اعتبار کامل قائل بود.»[viii]
و بدین سان مشروطیت و مصدق پایه ی همیاری و همکاری پزشک زاد و بختیار شدند. برای این دو، پایکوبی در جشن مشروطیت و یا کیش شخصیت پرستی مصدق نبود که اهمیت داشت. این محتوای ارزش های متجلی در مشروطه و نماد مصدق بود که بختیار و پزشک زاد در مبارزه برای دموکراسی ایران بر آن اتکا داشتند.
2- «درخت دوستی [حافظ] بنشان که کام دل به بار آرد»
هیچ خواننده ای از سعدی و یا حافظ پژوهی پزشک زاد شگفت زده نمی شود. ولی دانشوری و چیرگی بختیار در حافظ شناسی، پزشک زاد را شگفت زده می کند. پزشک زاد در مقاله ای[ix] می نویسد که در بدو آشنایی، علاقه مشترک او و بختیار به حافظ و سپس پیگرد بختیار برای انسان آرمانی حافظ است که موجب «انس و الفت محکم و مداوم» میان آندو می شود و «رشته اتحاد و اتفاق» شان را محکمتر می کند.
پزشک زاد در همان مقاله این خاطره را نقل می کند: «بعد از انقلاب ۵۷ بود که من در پاريس از نزديک با بختيار آشنا شدم و در اولين ديدارمان در پاريس اتفاق جالبی افتاد، وسط مکالمه سياسی ما تلفن زنگ زد، بختيار گوشی را برداشت و معذرت خواهی کرد که نمی تواند مکالمه اش را با او ادامه بدهد و توضيح داد که تنها نيست. اما طرف گويا ول کن نبود و به موضوعی اصرار داشت. پاسخ بختيار «نه» و «ممکن نيست»، بود و در نهايت هم با اين عبارت و شعر تمام کرد که “نه دوست عزيز: مگر به روی دلارای يار ما ورنی / به هيچ وجه دگرکار برنمی آيد” و با خداحافظی گوشی را گذاشت.»
پزشک زاد ادامه می دهد: «برای من خواندن اين شعر در ميان يک مکالمه تلفنی سياسی سورپريز و اتفاقی ناگهانی بود. از قضا من غزل حافظ را در ذهن داشتم و بيت بعدی را خواندم: کمينه شرط وفا ترک سر بود حافظ/ برو برو ز تو اين کار اگر نمی آيد. همخوانی فوری من با شعرحافظ برای بختيار غير منتظره بود. البته مرا می شناخت، نوشته های مرا می شناخت ولی علاقه مرا به شعر نمی دانست.»
پزشک زاد در این مقاله از تاثیر شگرفی که حافظ بر بختیار گذارده یاد می کند و می نویسد که بختیار به او گفته است: «من عاشق آن “آدم نایاب در عالم خاکی” هستم که از نبودنش سینه حافظ مالامال درد می شود.» آدمی که به نقل قول از بختیار، آدمی است اهل تساهل و بدور از تعصب، و پیروان همه مذهب ها را محترم می شمرد. آدمی که به قول بختیار، اول انسان است و بعد دارای ملیت و مذهب خاصی.
خود پزشک زاد در کتابی دیگر به عنوان راوی داستان اینگونه در مقام انسانیت حافظ می نویسد: «من از مدت ها پیش، در این اندیشه بوده ام که شرح احوال شمس الدین محمد حافظ را – که به نظرم نه تنها بزرگ ترین شاعر، که انسان برگزیدۀ تمام قرون و اعصار تا این زمان است… – بنویسم.»[x]
پزشک زاد روش و هدف مبارزه خود و بختیار برای آزادی، دموکراسی و جدایی دین از دولت در ایران را در این توصیف از حافظ بیان می کند:
«حافظ بزرگ ما جنگ هفتاد و دو ملت را محکوم می کند، نهايت کام دل را در نشاندن درخت دوستی وکندن نهال دشمنی می داند، اهل وفای به عهد است و از صحبت پيمان شکنان پرهيز می کند و مهمتر از همه يک شاعر مبارز برای نجات همونوعانش از اسارت تعبد و تعصب و خرافات است. به اين مناسبت حتی جانش را به خطر می اندازد و از سالوس و رياکاری و دروغگويی واعظ هايی که در محراب و منبر جلوه می کنند و در خلوت کار ديگر، پرده برمی دارد و اين بزرگترين خطری است که برای نجات جان همنوعانش به جان می خرد.»[xi]
با آشنایی شخصی من با آقای پزشک زاد که از اواسط سالهای نود میلادی آغاز شد، او را همواره مردی وارسته، مبادی آداب و در روش و منش بسیار جدی یافتم. در این سالهای آشنایی و مراودات دور و نزدیک، بویژه در جریان کنفرانس «تجربه مصدق در چشم انداز ایران»[xii] در شیکاگو در سال 2001 و سپس دیدارهای پاریس، آنچه از او نشناختم و در وی ندیدم، کرنش در مقابل قدرت، مال، مقام و منصب بود. اینها را نوشتم تا بگویم که من هرگز او را در کنار بختیار ندیدم، ولی او را در کنار دوست و همکار دیرینه اش، علی شاهنده[xiii]، در کنفرانس شیکاگو دیدم. و تنها در کنار علی شاهنده بود که مشاهده کردم چقدر شادمان و گشاده روی و غیر جدی است. تصور من این است که رابطه اش با بختیار نیز همین گونه بود. او و بختیار در زیر سایه درخت دوستی برآمده از عشق و شورشان به حافظ با هدف به دست آوردن دموکراسی برای ایران همیار و همدل بودند.
3- «چون افسانه می شوی ای بخرد»: زندگی، مبارزه و دیگر هیچ*
پزشک زاد یک نویسنده مبارز تبعیدی بود که علیرغم عشق بزرگ به میهنش و میل داشتن ارتباط روزمره با خوانندگان بی شمار آثارش در ایران، شرف زندگی در تبعید و مبارزه بی امان با حکومت استبدادی اسلامی را به گرفتن امان از آخوندها و زندگی در میهن محبوبش ترجیح داد. پزشک زاد مردی بود که به عقلانیت و استفاده از آن باور تزلزل ناپذیر داشت. او مرد بررسی تاریخ و یک جامعه شناس زبده توام با بینشی بی نظیر بود. پس پزشک زاد آدمی نبود که تنها به صرف یک توهم، مبارزه ای خیالی و بی نتیجه را در خارج از کشور دنبال کند. او از تبار آنهایی بود که به قول بختیار این جرات را داشتند که به ارباب قدرت بگویند “نه”.
پزشک زاد پس از پایان تحصیلاتش در فرانسه در رشته حقوق، چند سال را در وزارت دادگستری در مقام یک قاضی و سالهای پسین را در مقام های دپیلماتیک در وزارت امور خارجه و در آخرین مرحله با مقام مدیریت بخش فرهنگی آن وزاتخانه تا دوره انقلاب انجام وظیفه کرد. به گفته خود پزشک زاد، «بعد از انقلاب از کار اخراج شدم به طوری که حتی حقوق بازنشستگی هم شامل حالم نشد. بعد از اون به فرانسه برگشتم و به کار روزنامهنگاری و قلم زنی و نوشتن اراجیف مشغول شدم.»[xiv]
نگارنده از یک مقاله به قلم پزشک زاد در ایران پس از انقلاب به تاریخ سوم اسفند 1357 (دو هفته پس از سقوط دولت بختیار) در روزنامه کیهان با خبر است. در این مقاله با عنوان« آنها که میخواهند غنائم خونین انقلاب را تقسیم کنند»، پزشک زاد با یادآوری برخی از شخصیت های مزوٌر انقلاب فرانسه، نگرانی خود را از نقش مزوٌرانه ی شماری از چهره های فرصت طلب در انقلاب ایران، مطرح می کند. در این مقاله به “انقلاب ایران”، پیشوند اسلامی نمی دهد و یا ستایشی از خمینی یا آخوندهای دیگر نمی کند، ولی در بخش پایانی بدون آوردن نام خمینی، او را از فرصت طلبی چهره های مزوٌر اینچنین برحذر می دارد: «مردم این مملکت که برای رسیدن به این مرحله از انقلاب ایران سختیها کشیدهاند و قربانیها دادهاند، چشم امید به روشنبینی رهبر انقلاب دوختهاند که تا سر حد امکان نگذارد نقشبازان ما، که حضورشان در صفوف مردم پاکدل و پاک نهاد به خوبی مشهود است، بازی را به جای خطرناکی برسانند و تجربه تلخ و مکرر تاریخ خدای نخواسته یکبار دیگر تکرار شود.» باری، پزشک زاد پس از چند ماه به پاریس می رود و با پیوستن به دکتر بختیار عضو «نهضت مقاومت ملی» ایران می شود و تا هنگام مرگ نیز بنابر اطلاعیه نهضت، به عضویت خود در شورای عالی نهضت ادامه می دهد.[xv]
آنچه مسلم است، پا برجایی خستگی ناپذیر و موثر پزشک زاد به عنوان یک نویسنده برجسته تبعیدی در مبارزه اش با جمهوری اسلامی تا روز مرگش در 12 ژانویه 2022 (22 دی 1400) در لوس آنجلس است. مبارزه اصلی او در سپهر و جبهه اندیشه و عقلانیت بود. او سردبیر توانای نشریه «قیام ایران» از انتشارات نهضت مقاومت ملی بود که نگارنده به صورت مرتب آن را می خواند. پزشک زاد همچنین کتاب ها و مقاله های خواندنی، مستند و قابل استفاده عام در زمینه های انقلاب مشروطیت ایران، واقعه فاجعه آور خرداد 42، مبارزات مصدق و موضوعات تاریخی دیگری نوشته که همه جزو میراث ماندگار او برای مبارزان امروز و آینده است.
برای پزشک زاد مبارزه سیاسی بسان پیمودن راهی بسوی سر منزل آزادی، دموکراسی و نیکبختی انسان ایرانی بود. در این راه، پزشک زاد ثابت قدم بودن را به همان اندازه مهم می دانست که رسیدن به هدف را. آنچه اولویت نداشت، رسیدن به هدف در زمان زندگی خودش بود.
سی سال پیش پزشک زاد در نوشته ای در رثای بختیار از آنهاییکه پیکار دوازده ساله بختیار را در پی قتلش ناموفق خوانده بودند، به این صورت ایراد گرفت: «به اعتقاد ما، قایل شدن آغاز و پایانی برای پیکار بختیار و محدود کردن آن در یک مقطع زمانی دوازده ساله، نشان می دهد که اینگونه مفسرین – ولو با حسن نیت – در تشخیص ماهیت پیکار اشتباه می کنند و این اشتباه طبعاً در قضاوتشان در باره موفقیت یا عدم موفقیت آن، اثر گذاشته، آنها را به بیراهه می کشاند. پیکار دوازده ساله بختیار آخرین فصل از دفتر پیکاری بسیار طولانی تر و اساسی تر بود، فصلی از پیکاری بود که از اندیشه فلسفی او، یعنی اعتقادش به حیثیت انسانی و احترام به حقوق آدمی، مایه می گرفت.»[xvi] و نیز می نویسد: «بختیار ایرانی آزاد و آباد می خواست که در آن دموکراسی بر آنچنان پایه های مستحکمی قرار گیرد که از تعرض دیکتاتوری های تازه مصون باشد و معتقد بود که آگاهی ملت ایران بر این واقعیت است که بدست آوردن دموکراسی، شناسایی آفات دموکراسی و در نتیجه توانایی حفظ و حراست دموکراسی، تنها راه پیشرفت و سعادت نسل حاضر و نسل های آینده است و در این پی ریزی دموکراسی، نه تنها ناموفق نبود، که به موفقیتی عظیم دست یافت.»
نگارنده می تواند تصور کند که بختیار این جمله معروفش را که اغلب به یارانش می گفته است، به پزشک زاد نیز گفته: «در مبارزه هر آنکس که یک دقیقه بیشتر به مبارزه ادامه بدهد، امکان پیروزی اش بیشتر است.»[xvii] و بدین سان، ایستادگی و مبارزه بی همتای خود پزشک زاد سرمشق مبارزان بسیاری دیگر در راه آزادی و دموکراسی ایران است. مبارزه ای که با یک دقیقه استمرار بیشتر از جانب ما، سرانجام غول نکبت جمهوری استبدادی آخوندها را به زمین خواهد زد.
پزشک زاد به عنوان یک داستان نویس، بهتر از هر کسی می دانست که سرانجام در درازای زمان، حاصل آنچه از او و همه تبعیدی هایی سیاسی که از روز اول تصمیم گرفتند که رنج جانکاه تبعید برای مبارزه در راه آزادی و دموکراسی ایران را بر خود هموار کنند، تنها به صورت یک قصه و افسانه برای برانگیختن نسل های آتی باقی می ماند. آری بصورت قصه و افسانه چون انسان جانوری است قصه گو و افسانه پرداز[xviii]. و باز هم چه کسی بهتر از پزشک زاد بود که به قدرت قصه و افسانه در نزد مردم آگاهی داشت.
در سنگ مزار بختیار در گورستان مونپارناس پاریس، به انتخاب ایرج پزشک زاد شعری از حافظ نوشته شده است:
«روز نخست چون دم رندی زدیم و عشق شرط آن بود که جز ره آن شیوه نسپریم»
و پزشک زاد نیز به عنوان یک ایرانی تبعیدی مبارز به سان یارش بختیار، جز این ره شیوه نسپرد.
اکنون هر دو بخرد، افسانه نیک اند!
* عنوان مقاله، اقتباس از نام کتاب اوریانا فالاچی، “زندگی، جنگ و دیگر هیچ” است.
آخرین دیدگاهها