دولت یازدهم کار خود را با نویدهایی مبنی بر باز شدن فضای سیاسی و آزادی بیان و انتقاد، و حقوق بشری و شهروندی آغاز کرد. در دور دوم این دولت هم این شعارها با غلظت بیشتری عنوان شد بدون اینکه شعارهای اولیه نتیجه ای از خود نشان داده باشند. وزیر اطلاعات هم برخلاف سلف خود لب به انتقاد از احضارها و بازداشتها و پرونده سازی ها علیه فعالان سیاسی و رسانه ای و مدنی گشود، و اینکه گلوله ها را باید شکست نه قلم ها را. همه این شعارها دلپذیر بودند، ولی بدنه وزارت بی اعتنا به نویدهای وزیر خود به کار همیشگی خود ادامه داد.
ناتوانی دولت در حتی نزدیک شدن به این هدفها، شاید به علت سنگ اندازی و جوسازی جناح هایی بوده که با آزادیهای شهروندی منافع مالی و سیاسی و پایه های قدرت و امنیت خود را در خطر می دیدند. شاید هم که این دوگانگی در وزارت اطلاعات باعث شده که وزیر کنترلی بر بدنه وزارتخانه خود نداشته باشد. در چهار سال دولت یازدهم همان سیاست ممنوعیت های خلاف اصول ۲۳، ۲۶ و ۲۷ قانون اساسی جمهوری اسلامی با احضارها و تهدیدها و بازداشتها و پرونده سازی ها برای فعالان سیاسی، مدنی، رسانه ای، حقوق بشری و عقیدتی ادامه یافت؛ و حکم های فرمایشی در محاکمات دقیقه ای برای حبس های درازمدت توسط دادگاههای فرمانبردار ویژه اینگونه اتهامات در راستای خفه کردن هرگونه اظهار نظر یا انتقاد صادر شدند.
من هم به نوبت خود از این سیاست خشن اعمال خفقان بی نصیب نماندم و پس از دهها احضار و تهدید و بازداشت و پرونده سازی های بی پایه و خلاف واقع در دو نوبت در همان دادگاههای آنچنانی محاکمه چند دقیقه ای بصورت غیرعلنی، بی حضور هیئت منصفه، که تخلفات دیگری از قانون بود، در سال ۱۳۹۰، به سه سال و در ۱۳۹۴، به یک سال زندان محکوم و روانه زندان شدم. چهار سال زندان برای انتقاد از ناکارآمدی، دروغ و فساد ساختاری. امروزه مبانی این انتقادات توسط عوامل خود نظام بکلی افشا شده و درستی انتقادهای ما به اثبات رسیده است؛ ولی اتهام زنندگان و محکوم کنندگان هیچگاه از ما پوزشخواهی نکردند و خسارتهای قابل توجه معنوی و مالی وارده را جبران ننمودند که هیچ، بر زندان ماندن ما اصرار ورزیدند. هرچند که انتقادهای ما همیشه با پیشنهادهای سازنده برای بهبود شرایط همراه بوده است.
آنچه در جریان احضارها، تهدیدها، بازداشتها، پرونده سازیها و محکومیت ها بیش از همه چیز برجسته بوده، حساسیت شدید وزارت اطلاعات در همه این سالها به حضور و فعالیت در شورای مرکزی جبهه ملی ایران بوده است. محور اصلی تهدیدها و اتهامات برای خروج از شورای مرکزی و عدم فعالیت در جبهه ملی ایران بوده؛ و البته پرهیز از انتقادهایی که ممکن است ناخوشایند ارکان “نظام مقدس” باشد. وزارتخانه حتی برخی عوامل خود را در داخل و خارج از کشور وادار میکرد به دروغپردازی و جوسازی علیه من بپردازند، انتخاب به هر پستی در شورای مرکزی را ملغی و حتی عضویت را در آن حذف کنند. آنچه از محتوای پرونده و اتهامات بر می آمد، ترس وزارت اطلاعات بیشتر از شمار زیاد جوانانی در تهران و شهرستانها بود که هوادار جبهه هستند و اغلب بعلت تماس و دیدار مورد بازجویی، تهدید و حتی بازداشت قرار می گرفتند. همچنین تلاش برای بازسازی، هدفمند سازی، جوانگرایی، و به قول خودشان، سازماندهی در داخل و خارج کشور برای احیای جبهه ملی و قدرت دادن به آن از جمله نگرانی ها بوده است. شعار آنها: جبهه ملی باید باشد ولی “فشل” بماند.
دو حکم صادره، با ذکر بازداشتهای چندگانه در طی چهار دهه گذشته، تبلیغ علیه نظام “مقدس” جمهوری اسلامی و اقدام علیه امنیت “ملی” از طریق عضویت و فعالیت در جبهه ملی ایران بوده است. برای اثبات این اتهامات به تحلیل های سیاسی، مصاحبه ها و بطور کلی آثار چند دهه گذشته بوده که همگی براستی در راستای تلاش برای دستیابی به دموکراسی، مبارزه با فساد و دروغ، و حفظ امنیت ملی و یکپارچگی میهن بوده است.
در جستجو برای علت یابی این رفتار غیرمنطقی، ضد میهنی، خلاف اصول قانونی اساسی و خشن جمهوری اسلامی با من و شخصیت های برجسته و فعال جبهه ملی ایران در این چهار دهه، دو گزینه به ذهنم آمده است:
گزینه ۱: احساس ناتوانی در رقابت با جبهه ملی
جبهه ملی ایران یک سازمان سیاسی مردم گرا است که آزمایش خود را داده؛ و برای نخستین بار در تاریخ ایران طعم آزادی، دموکراسی و رعایت کامل حقوق بشر را به مردم چشانده است. در دوران دولت جبهه ملی ایران، آزادی بیان و قلم، آزادی فعالیت سیاسی و مدنی، آزادی گردهمایی و اعتراض، آزادی سازمانهای مردم نهاد و اتحادیه های کارگری و صنفی، آزادی رسانه ها و مهمتر از همه آزادی انتخابات، همگی وجود داشته است.
رهبر دولت جبهه ملی ایران، دکتر محمد مصدق، با عملکرد خود در داخل و خارج از کشور، از نیویورک تا قاهره یک قهرمان ملی بشمار میآمد. صندلی او دادگاه لاهه به عنوان یک میراث تاریخی جهانی حفظ شده است. بسیاری از کشورهای در حال توسعه جهان آن روز از او سرمشق گرفته، وی را قهرمان جنبش های ملی خود خواندند، و با اندیشه او برای رهایی از سلطه ابرقدرتها جنبش عدم تعهد شکل گرفت. هیچ رهبری در تاریخ معاصر جهان بجز گاندی به چنین مقامی نرسیده است.
نظام جمهوری اسلامی که به اقتدار سیاسی خود مینازد، در این چهار دهه حتی جرات نکرده یک انتخابات آزاد برقرار کند، و جبهه ملی ایران را که اعضای آن از پیر و جوان، از فرهیختگان کارآمد و میهن دوست و مردمی و آزادمنش بوده و هستند یک رقیب بالقوه و مقتدر و محبوب مردم بشمار میاورد و میداند که هیچکدام از حزب های پرشمار فرمایشی و فرمانبردار جمهوری اسلامی توان رقابت در عرصه سیاست با جبهه ملی ایران را در خود نمی بینند.
همین احساس کمبود را نظام دیکتاتوری محمدرضا شاهی هم احساس میکرد، و برای پنهان کردن کاستی ها و عدم محبوبیت خود در عرصه سیاست ملی و بین المللی، جبهه ملی را تحت خفقان و چکمه نگه میداشت. نظام پادشاهی هم به هیچ وجه اجازه فعالیت و گردهمایی و اظهار نظر به جبهه ملی نمیداد و انتقاد آنان را از ناکارآمدی و فساد سیاسی بر نمی تابید. دلیل اینکه آنها هم اعضای موثر و محبوب جبهه ملی ایران را پیوسته بازداشت و زندانی میکردند. رفتار جمهوری اسلامی با جبهه ملی ایران از آغاز انقلاب تا کنون تغییری نکرده که هیچ، بسیار بدتر هم شده است.
گزینه ۲ – نفوذ بیگانه علیه جبهه ملی ایران
گزینه دیگر برای علت یابی رفتار امنیتی جمهوری اسلامی و وزارت اطلاعات علیه جبهه ملی ایران، می تواند نفوذ بیگانه، بویژه انگلستان، در ایران باشد. سیاست ضد ملی گرایی ایرانی انگلستان از زمان چیرگی آنها بر هندوستان آغاز شد. از آن زمان، برای رفع خطر ایران از هندوستان، ناتوان و کوچک کردن ایران به عنوان محور اصلی سیاست خارجی امپراتوری بریتانیا، که به قدرت ملی گرایی ایرانیان آگاه بود، نسبت به ایران برنامه ریزی شد. شوربختانه این سیاست در اوج قدرت بریتانیا با افول قدرت و نفوذ ایران در دوران حکومت قاجاریان مصادف شد.
بریتانیا پس از چیرگی بر هندوستان، نگران از قدرت نظامی ایران که در دوران نادرشاه و آقا محمدخان شاهدش بود، نخست زبان پارسی را که برای هشتسد سال زبان رسمی هندوستان بود ممنوع و آموختن و کاربرد زبان انگلیسی را بویژه در دیوانسالاری هندوستان اجباری کرد. سپس با ورود به خلیج پارس به بهانه کمک به ایران برای بیرون راندن اروپاییان به جزیره های ایرانی دست اندازی کرد و با حمله به بوشهر و فریب و تهدید و تطمیع دولت قاجار را زیر فشار برای موافقت با هدفهای خود کرد. بلوچستان و سیستان و آریانا (استان هرات) را از ایران جدا کردند تا ما را از هندوستان که هم مرز ما بود جدا کنند و توان کمک رسانی و آزادسازی هندوستان را از ما بگیرند. آنگاه برای سرگرم کردن ما با دشمنان دیگر، روسها را که برای ایران کمین کرده بودند ترغیب به دست اندازی به سرزمین های شمالی ما کردند، و سپس با صلح با فرانسه که همیشه با آن در جنگ بودند، آنها از کمک تسلیحاتی و آموزش نظامی که به ما قول داده بودند بازداشتند. سردار بزرگ ایران عباس میرزا را با فریب از بین بردند و با نفوذ و دخالت در دربار بی لیاقت و فاسد قاجار امیرکبیر و فراهانی را که برنامه توانمندی و روزآمد سازی ایران را داشتند به کشتن دادند.
دشمنی راهبردی انگلستان با ایران و تحقیر ایرانیان در دورانی که حکومتی ناتوان داشتیم، در جنگ جهانی یکم به اوج خود رسید. آنها با وجود اعلام بیطرفی ایران در جنگ، بی اعتنا به استقلال کشور، ایران را اشغال نظامی کردند و افزون بر بمباران های گسترده و کشتار مردم عادی، با خرید اجباری تمامی غلات و مواد خوراکی ذخیره و تولید شده کشور برای “سربازان” خود، کشور را بطور عمد به چنان قحطی دچار کردند که مردم مجبور به خوردن علف بیابان و برگ درختان برای زنده ماندن شدند یا از گرسنگی مردند. نیمی از جمعیت بیست میلیونی کشور یا بدست ارتش انگلستان کشته شدند یا در اثر قحطی جان خود را از دست دادند. گردان های سربازان انگلیسی و هندی که وارد ایران شدند نمی توانسنتند اشتهایی بیشتر از بیست میلیون جمعیت ایران داشته بوده باشند. این فاجعه عمدی بزرگترین هولوکاست یا نسل کشی در تاریخ معاصر جهان بود. اخبار این جنایت هولناک علیه بشریت بعلت قدرت و نفوذ انگلستان، یا امپراتوری بریتانیای بزرگ، در اروپا و آسیا کمتر در رسانه ها بازتاب یافت و تا امروز کمابیش ناشناخته مانده است. هیچکس بخاطر این جنایت علیه بشریت و نسل کشی عمدی هرگز محاکمه و مجازات نشد.
در جنگ جهانی دوم هم انگلستان برای تحقیر ملت ایران جاسوس خود در ارتش ایران را واداشت که پیش از ورود متفقین به کشور سربازان ارتش را برای مرخصی اجباری به خانه های خود بفرستد تا اشغالگران انگلیسی، امریکایی و روسی بی هیچ مقاومتی کشور را اشغال نظامی کنند، شخص اول کشور را دستگیر و به تبعید بفرستند و درباره جانشینی او تصمیم بگیرد! این تحقیرهای پی درپی را ملت ایران هرگز فراموش نکرده است. پس از پایان جنگ و خروج ارتشهای اشغالگر که با تصمیم کنفرانس تهران به رهبری امریکا و اصرار فرانکلین روزولت انجام گرفت، ما خود را باز یافتیم و سیاستمداران ملی سرکوب شده در دیکتاتوری گذشته، به عرصه سیاست بازگشتند و برای نخستین بار در سده بیستم به استقلال ملی و یک دموکراسی نوزا دست یافتیم.
با سازمان یافتن جبهه ملی ایران به رهبری دکتر محمد مصدق، و آزادی فعالیت های سیاسی و مدنی و رسانه ای، ما برای نخستین بار به آزادی راستین انتخابات دست یافتیم که منجر به تشکیل دولت ملی مصدق شد. دولتی که به گفته رییس جمهور امریکا با پشتیبانی ۹۸٪ مردم، محبوبترین دولت در تاریخ جهان بود. جنبش ملی کردن صنعت نفت ایران برای رهایی از سلطه اقتصادی وسیاسی انگلستان بر ایران و جلوگیری از غارت منابع طبیعی کشور، یعنی نفت، که بدون هیچگونه بازرسی و حسابرسی دولت ایران انجام میگرفت بود. اقدامی که ایران را از استثمار و استحمار دویست ساله انگلستان رها کرد. در کارزار ملی کردن صنعت نفت بود که گستره و ژرفای نفوذ جاسوسان انگلستان در ایران در لابلای رده های اجرایی و سیاستگزاری کشور هویدا شد.
در دورانی که به گفته سفیر ایالات متحده در ایران، ۸۰٪ مطبوعات تهران زیر نفوذ امریکا و انگلستان بود، و پیوسته علیه دولت مصدق دروغ پردازی و بدگویی و توهین و جوسازی میکردند، همزمان با هنگامی که بستن شریان نفت توسط انگلستان به تلافی ملی شدن نفت اقتصاد کشور فلج کرده بود و گلوی ملت را می فشرد، و تهدید نظامی انگلستان پشت در خانه ما بود، همبستگی ملی ما در پشتیبانی از یک دولت ملی و محبوب مثال زدنی بود. من بودم و من دیدم.
دولت جبهه ملی ایران دولت انگلستان را برای نخستین بار در تاریخ سیاسی جهان در زمین بازی خودش و با قانون های خودش شکست داد و زنجیر سلطه درازمدت انگلستان را بر اقتصاد و سیاست ایران پاره کرد. مصدق با تکیه بر سازمان سیاسی خود و پشتوانه ملت ایران پیروز میدان و تبدیل به یک قهرمان جهانی و سرمشق و رهبر معنوی همه ملت های زیر سلطه شد.
انگلستان که هنوز رویای بریتانیای بزرگ را از ذهن نزدوده، هنوز این شکست خفت آور از جبهه ملی ایران را هم فراموش نکرده است. جبهه ملی ایران تنها سازمان سیاسی در ایران بوده و هست که وجودش انگلستان را آزار می دهد، همانگونه که وجود امیرکبیر در حکومت قاجار آنها را آزار میداد. به همین دلیل، از کودتای ۲۸ امرداد ۱۳۳۲، که با طراحی و رهبری انگلستان توسط امریکا اجرا شد، تا کنون از حضور جبهه ملی ایران در صحنه سیاسی کشور جلوگیری شده است.
جبهه ملی ایران در دوران محمدرضا شاه
در دوران ۲۵ ساله دیکتاتوری محمدرضا شاه که از کودتای ۲۸ امرداد ۳۲، آغاز شد، جاسوسان انگلستان، که سرکرده آنان، یک افسر اینتلیجنت سرویس تا انقلاب ۵۷ پیوسته در دربار حضور داشت، از فعالیت جبهه ملی جلوگیری میکردند. در این دوران، اجازه هیچگونه گردهمایی، تشکیل نشست های شورای مرکزی، سازماندهی حزبی یا چاپ نشریه برای ابراز دیدگاههای خود را نمی دادند، و شمار زیادی از اعضای فعال و سرشناس جبهه ملی به بهانه های گوناگون، مانند “اقدام علیه امنیت ملی و تبلیغ علیه نظام” به زندان انداخته می شدند.
پس از بازداشتهای پیرو کودتای ۳۲، که شامل خود مصدق و وزیران او و اعدام وزیر خارجه او شد، در سال ۴۰ هم حدود دویست تن از اعضاء و پیروان جبهه ملی ایران را که از خوشنامترین و محبوبترین شخصیت های ملی کشور بودند، با اتهام مسخره “اقدام علیه امنیت ملی” دستگیر و زندانی کردند. به عبارتی شاه هرگونه انتقاد به مقام خودش را اقدام علیه “امنیت ملی” می خوانده است. کشتن فجیع دکتر حسین فاطمی، وزیر خارجه دولت مصدق هم لابد برای حفظ ناکارآمدی و امنیت فساد در دربار، و البته جمهوریخواهی او بوده است.
سرانجام همه این توهین و خشونت علیه جبهه ملی ایران و سیاست خفقان که مانع انسجام و هماهنگی شورا و رهبران جبهه ملی بود، به زیان خود شاه و رژیم او تمام شد. هنگامی که مردم از دست او به ستوه آمده بودند و زمزمه های انقلاب به گوش میرسید، بدست و پا افتاد تا جبهه ملی کشور را از فروپاشی نجات بدهد. جبهه ملی زیر فشارهای امنیتی رژیم و انشعابهای متعدد و ممنوعیت گردهمایی و هم اندیشی و مشورت، تضعیف شده بود، اعتماد جبهه ملی به شاه و وعده های او هم به صفر رسیده بود. همین عدم انسجام سازمانی و بی اعتمادی توان ساماندهی و اتفاق نظر را از جبهه ملی گرفته بود که در نتیجه آن هم شاه سقوط کرد و هم نظام شاهی.
سازمان اطلاعات و جاسوسی انگلستان بیش از هر سازمان جاسوسی بیگانه دیگر مستقر در ایران میدانست که تنها سازمان سیاسی مستقل ملی در ایران جبهه ملی ایران است. طعم آزادی و خرد سیاسی و مبارزه قانونی داخلی و بین المللی برای احقاق حقوق ملت ایران را به مردم ایران چشانده و توان مدیریتی خود را به اثبات رسانده است. بهمین دلیل، هم نظام شاهنشاهی و هم در نظام جمهوری اسلامی، مبارزه با جبهه ملی ایران را محور سیاست داخلی خود قرار دادند.
سفیر بازنشسته بریتانیا در ایران دوران انقلاب، در مصاحبه ای گفته بود که سیاست کلی آنها در ایران ناتوان کردن کشور بود. در جنگ مهندسی شده عراق علیه ایران هم سیاست آنها تضعیف دو طرف جنگ بود تا بتوانند سیاست های منطقه ای خود را پیاده کنند. بهمین دلیل وقتی ارتش ایران بر خلاف انتظار آنها در جنگ خرمشهر پیروز شد و شهر را بازپس گرفت، و عربستان از ترس تصرف بغداد حاضر شد برای توقف جنگ خسارت های ایران را تا صد میلیارد دلار بدهد، آنها جمهوری اسلامی را وادار کردند که جنگ را برای شش سال دیگر ادامه بدهد تا هر دو طرف تهی شوند. آیا با حضور جبهه ملی ایران در صحنه سیاسی کشور چنین فریبی را می خوردیم و بیگانگان میتوانستند این سیاست را بر ما تحمیل کنند؟
جبهه ملی ایران در جمهوری اسلامی
در جمهوری اسلامی از همان آغاز در ۱۳۵۸، دشمنی نظام حاکم با جبهه ملی ایران آغاز شد. در همان سال، ده هزار تن که میان آنها بسیاری از ملی گرایان از جمله من هم بودم، بی مقدمه و دلیل ممنوع خروج شدند. با وجود اعلام آزادی کامل انتخابات مجلس یکم (که هنوز شورای ملی بود) و آزادی مشارکت همه سازمانهای سیاسی از جمله جبهه ملی ایران، که فهرست نامزدهای خود را هم اعلام و منتشر کرد، در آستانه انتخابات همه نامزدان ملی را با زور و تقلب و تهدید از انتخاب شدن یا بازداشتند یا جوری منصرف. دو سه تن از آنان هم که به علت محبوبیت زیاد به مجلس راه یافتند، در مجلس اعتبارنامه شان رد شد. (من که جزو فهرست نامزدان جبهه ملی بودم، با ارزیابی روند شرایط سیاسی در جمهوری اسلامی، پیش از رای گیری در مصاحبه ای انصراف دادم).
در ادامه اقدامات علیه جبهه ملی ایران، روزنامه ارگان جبهه ملی را که پرفروشترین روزنامه کشور بود و تا یک میلیون نسخه هم رسید، و مردم حتی آنرا در بازار سیاه تا ده برابر بهای آن می خریدند، توقیف کردند. ساختمان سازمانی جبهه ملی را تعطیل و مصادره کردند. از آن پس از حمله های سازمان یافته علیه جبهه ملی آغاز شد. در سال ۶۰ علیه جبهه ملی فتوا دادند و شمار زیادی از رهبران آنرا زندانی کردند. در سال ۶۱، شمار دیگری از اعضای موثر جبهه ملی ایران را بازداشت و زندانی کردن، که من در این موج دوم بازداشت و در انفرادی اوین زندانی شدم. بازداشتهای فعالان جبهه ملی ایران، نهضت آزادی و شورای ملی مذهبی از آن سال تا کنون چند بار تکرار شده، انگار کسانی که میهنشان را دوست دارند و به آن افتخار می کنند، به اندازه مخالفان مسلح برای جمهوری اسلامی ترسناک بوده اند. ولی من سایه دیگری را روی دیوار میدیدم.
پرسش اینجاست که در سالهایی که جمهوری اسلامی هنوز در تقلای خودشناسی بوده و حاکمیت نظام جدید تثبیت نشده بوده، چه کسانی و چه نفوذ فراحکومتی حلقه مرکزی جمهوری اسلامی را از سازمانهای سیاسی ملی و میهن پرست می ترسانده و باعث چنین رفتاری با جبهه ملی ایران می شده است!؟ در طی دهه های ۶۰، ۷۰، ۸۰ و ۹۰، جبهه ملی ایران پیوسته زیر چکمه امنیتی جمهوری اسلامی بوده است. دهها عضو فعال و شناخته شده جبهه ملی در این سالها پیوسته به وزارت اطلاعات احضار، بازجویی، تهدید و بازداشت می شده اند. وزارت اطلاعات پیوسته اعضای فعال و فرهیخته و شناخته شده، و حتی جوانان و دانشجویان وابسته به جبهه ملی را احضار و تهدید و بازداشت کرده است؛ و این روند ادامه دارد.
هیچ سازمان سیاسی خردمند و مسالمت جوی موجود در ایران به اندازه جبهه ملی ایران زیر فشار امنیتی قرار نداشته، و هیچ سازمان سیاسی موجود در ایران هم به اندازه جبهه ملی ایران شخصیت های برجسته ملی، دانشمند، متخصص، مدیر، نوآور، اندیشمند، جهاندیده و با تجربه در میان اعضاء و هواداران پیر و جوان خود ندارد. اگر دولت جبهه ملی مصدق در طی دوران کوتاه خود که تنها منبع مالی کشور قطع شده بود، توانست کشور را که در بدترین شرایط مالی و سیاسی قرار داشت، از سقوط اقتصادی باز دارد، آزادی ها و حقوق شهروندی را تمام و کمال رعایت نماید، و تراز مالی کشور را بی درآمد نفت مثبت کند؛ جمهوری اسلامی در چهار دهه با بیش از هزار میلیارد دلار درآمد نفت نتوانسته کشور را از چاه و چاله هایی که خودش بوجود آورده بیرون بکشد و ذره ای پیشرفت و رفاه و رضایتمندی ایجاد کند.
من وزارت اطلاعات را به یک پژوهش کاوشگرانه و درون نگرانه فرا میخوانم که دریابند در تارعنکبوت سامانه درون سازمان خود چه کسی یا چه مرجع یا مقام یا گروهی سیاست بازدارنده علیه جبهه ملی ایران را اعمال می کند و «فشل» نگه داشتن جبهه ملی را شعار وزارتخانه کرده است. چه مرجعی در وزارت اطلاعات که وزیرش پیوسته درباره ضرورت آزادی بیان و قلم و فعالیت های سیاسی و مدنی شعار می دهد، باعث زیر پا گذاشتن این بایسته ها هستند، و بویژه جبهه ملی ایران را که از تحقق این شعارها مستثنی کرده است. چه قدرتی اعضای موثر و شناخته شده جبهه ملی را که به جوانگرایی و باززنده سازی جبهه ملی ایران کمر بسته اند زیر فشارهای مداوم امنیتی و تهدید قرار میدهد، تلاش برای اخراج از شورای جبهه ملی و ابطال سمت های انتخابی آنان دارد، و به بهانه های غیرقانونی و در تخلف فاحش قانون اساسی نظام محکوم به عضویت و فعالیت در جبهه ملی میکند و به زندان می اندازد. قسم حضرت عباس نخورید که سیاست بیگانه خاصی در این کار دست ندارد؛ ما دم خروس را می بینیم!
کورش زعیم
هموند شورای مرکزی جبهه ملی ایران
تهران، زندان اوین – ۳۰ تیر ۱۳۹۶خ
آخرین دیدگاهها