بررسی مدیریت در دولت ملی با یاد مردي كه هرگز نخواهد مرد سخنرانی کورش زعیم و پرسش و پاسخ در دانشکده فنی دانشگاه تهران
۱۲ اسفند ۱۳۹۴
نزدیک به نیم سده از درگذشت دکتر محمد مصدق میگذرد. مردم ایران او را نمادي افسانه اي از دموكراسي و تعهد خدمت به مردم مي شناسند، و او را سرمشقي براي دولتمداران دلخواه خود ميدانند. افسانه مصدق داستان يك پهلوان ملي است كه در دوران سردرگمي و از خودباختگي و نااميدي ملي پديدار شد، با يكي از نيرومندترين استثمارگران جهان براي حقوق ملت مبارزه كرد و با سربلندي پيروزمند شد. او همچنین براي نخستين بار مردم سالاری را در ايران برقرار كرد و مزه شيرين آزادي را به مردم چشاند.
مبارزه او با سلطه بیگانگان و آن پيروزي ملي، در یک دموكراسي هرچند كوتاه مدت، در ذهن ما افسانه شده است. بیش از شش دهه است كه تجربه آن دوران مانند يك گنجينه ملي از دل به دل و نسل به نسل انتقال داده میشود. مصدق هرگز نمرده، و جاي یادبود و ستايش او در صفحه مردگان نيست. مصدق در دل همه مردم ايران مانند يك آرزو زنده و پوياست.
نسل جوان ما كه تشنه خويشتن شناسي ملیست بايد بهتر مصدق را بشناسد، كه او كيست و چرا اينقدر محبوب بوده و هست. اگر مصدق را بشناسید، خود را به عنوان يك ايراني شناخته اید. نسل جوان بايد بداند كه مصدق روزي ميهنش را از ژرفاي نااميدي ناشي از تحقیرشدگی توسط بیگانگانی که بی اعتنا به خواست و نیازهای ملت ایران، کشور را غارت میکردند، و بی اعتنا به بیطرفی کشور در جنگ، کشور را اشغال و در سیاست کشور توسط مزدوران خود دخالت میکردند. او ملت را از خودباختگی و کشور را ار وابستگي سياسي و اقتصادی رها كرد و بلندای قامت ايران خميده را برافراشت تا جهان ایران را ببيند. جهان ایران راستین را ديد و كرنش كرد.
نسل جوان امروز ميداند چه ميخواهد: استقلال سياسي ميخواهد، رفاه اقتصادي ميخواهد، فرصت برابر و مناسب براي رشد استعدادهاي خود ميخواهد، آزادي مدني ميخواهد و سربلندي بر پايه شايستگي خود ميخواهد. براي يافتن راه رسيدن به اين هدفها بايد به شناخت بهتر راه مصدق پرداخت. نسل جوان ما كه آينده ساز ايران است بخوبي ميداند كه انديشه آزادی گزینش، که مهمترین آزادیهاست، هميشه منفور خودکامگان بوده است. همه خودکامگان در سراسر جهان و تاريخ كوشيده اند كه انديشه هاي آزاديخواهانه را سركوب كنند و خاموش نگه دارند.
نسل جوان ما در جستجوي هويت ملي خود تشنه آگاهي است، آگاهي از اينكه او كيست و اينكه او چه بايد باشد. او به دنبال خود “بهتر” مي گردد و از بدي ها و پليدي ها و نادرستي ها و دروغ ها و خشونتها و بيرحمي ها بيزار و گريزان است. او به دنبال یک سرمشق دلخواه و آرماني برای خود ميگردد، که اين سرمشق را كورش بزرگ براي او آفريد و مصدق بزرگ باززنده سازي كرد. سرمشق آزادي و آزادگي، سرمشق راستي و درستي، سرمشق فرمانروایی مردم بر مردم و برای مردم، احترام به راي و اراده مردم و حقوق برابر براي همه شهروندان.
براي اين سرمشق ها كه آينده ساز ما خواهد بود، نيازي به جستجو در سرزمين هاي دوردست نيست. ما خود سرمشق هايي داريم كه در جهان كم نظير هستند و مي توان به آنها افتخار كرد. ما هويت ملي خود را بايد در ایرانی بودن خود بجوييم و ايراني بودن را يك امتياز بدانيم، زيرا ما اندامی از يك ملت بزرگ کهنسال پرافتخار و پیشرو در مردمداری و کشورداری بوده ایم و میتوانیم دوباره باشيم. ما بايد دل هايمان را از سرافكندگي هاي گذشته تهي كنيم، و به آينده اي درخشان و پرعظمت در سايه آزادي، دموكراسي و عدالت اجتماعي بنگريم. ما ملت بزرگ ايران، همانند ایستادگی افسانه ای خود برای حفظ فرهنگ خود در برابر وحشیانه ترین، خونخوارترین و ویرانگرترین دشمنان، امروز هم براي دستيابي به آرمانهاي خود استوار می ایستیم حتا اگر آسمان كوتاهتر از قامت ما شود؛ و با پشتوانه هاي هویتی خود چون كورش بزرگ و مصدق بزرگ، ما شكست ناپذيريم.
امسال در هفتمین دهه بنیانگذاری جبهه ملی ایران هستیم که مصدف بنیانگذار آن بود. ما دورانی پر نشیب و فراز و تجربه مبارزه با دو نوع دیکتاتوری را پشت سر گذاشته ایم. هر چند در برهه های حساس و سرنوشت ساز دهه های گذشته، وقتی شرایط داخلی و بین المللی فرصت نجات میهن را برای ما فراهم آورده بود، به علت خفقان حاکم نتوانستیم به همبستگی ضروری دست بیابیم تا بدون عدول از آرمانهای خود خواست ملت را که حاکمیت مردم سالار بود اجابت کرده باشیم؛ ولی هرگز شیفته قدرت و آلوده فساد سیاسی و مالی حاکم هم نشدیم. تنها سازمان سیاسی که پس از گذشت ۶۶ سال، هنوز در قلب ملت ایران جای دارد، امید آینده بشمار می رود و مورد اعتماد و احترام جهانیان است. تنها سازمان سیاسی که تا کنون همیشه موضعگیری درست کرده و در تاریخ معاصر ما جاودانه مانده است. ما این میراث را چگونه بدست آورده ایم؟
بنیانگذار و رهبر آن، ابرمرد تاریخ معاصر ایران، دکتر محمد مصدق بود، که هر چه او را بیشتر میشناسیم، بیشتر چیزی برای شناختن می یابیم. مردی که پژواک نام او هنوز مانند زمین لرزه پایه های حکومت دیکتاتورها را می لرزاند. بهمین دلیل در هر دو حاکمیت خودکامه این دو دوران گذشته این سازمان سیاسی ملی پیوسته ممنوع و زیر فشار امنیتی بوده است. آنها از تداوم اندیشه مردمی و آزادیخواهی مردی که نامش همتراز با گاندی مردم جهان را به کرنش وا میدارد واهمه داشتند. ولی جامعه بین المللی به احترامش صندلی که او در دادگاه لاهه بر آن نشسته بود را همانگونه نگهداری کرده، و یک جاذبه توریستی به شمار می آید.
امروزه، که اداره کشور ما به دست شخصیت هایی افتاده که حتا در بدبینانه ترین تخیلاتمان هم فکر آن را نمی کردیم. عضویت در این سازمان ملی جرم شناخته می شود و سزاوار زندان و تبعید و محرومیت است. چرا؟ چون در برابرش احساس حقارت می کنند. از میراث مصدق بزرگ و از ما که تلاش میکنیم دیدگاه او را در کشور نهادینه کنیم، هراس دارند. چون ما سخن از مردم سالاری می کنیم، چون ما سخن از رای مردم میگوییم، چون ما ناسیونالیسم ایرانی را بر پایه خردمندی، جهانگرایی، احترام به همه باورها و فرهنگ هاست ترویج می کنیم. همان ناسیونالیسم ایرانی که من نخستین بار در سال ۱۳۸۵ در همین دانشگاه تعریف کردم. ناسیونالیسم ایرانی اندیشه ایست که مصدق نه تنها در ذهن ما ملت ایران کاشت، بلکه سراسر جهان را با این اندیشه به خیزش واداشت. مصدق گفت: “هیچ قانونی بالاتر از اراده ملت نیست!” و این اندیشه دیکتاتورها را می ترساند.
و اکنون، ما که ادعا داریم راه و روش مصدق را پرچمداری می کنیم، برای درک عظمت وظیفه و تعهد خود نسبت به این راه، باید مردی را که نقشه راه را برای ما کشیده بهتر بشناسیم. مصدق نخستین كسی در جهان دو قطبی آن زمان بود كه هر دو قطب قدرت و سلطه را که در تار و پود سیاست و اقتصاد کشور نفوذ کرده بودند، سیاستمدارانه از كشور بیرون راند و درس استقلال به جهانیان آموخت.
سیاست موازنهٔ منفی او بر پایه بیطرفی در راستای منافع ملی، جنبش عدم تعهد را در میان کشورهای در حال توسعه به وجود آورد که هنوز دوام دارد. در نخستین نشست جنبش عدم تعهد، که وی به ریاست آن برگزیده شده بود، به علت زندانی بودنش، کرسی ریاست را به احترام او خالی گذاشتند.
جواهر لعل نهرو، رهبر محبوب مردم هندوستان، نیز از پیروان مكتب مصدق بود. وی در تهران هنگام ملاقات با شاه، در اعتراض به زندانی شدن مصدق، میگوید: “در قرن ما، آسیا سه مرد بزرگ به وجود آورد كه در جهان تاثیر آشکار گذاشتند. این سه مرد بزرگ گاندی، مائو تسه تونگ و مصدق هستند.”
روزنامه تایمز لندن به مناسبت درگذشت مصدق نوشت: “هیچ فردی در جهان نتوانسته است این چنین پردوام در راس یك جنبش میهنپرستانه قرار گیرد.”
رادیو فرانسه گفت: “…مصدق برای مردم ایران یك پیامبر بود…دفاع همیشگی او از حق محرومان در برابر زورمندان، حضرت پولس مقدس را به یاد انسان میآورد.”
رادیو صوت العرب گفت: “امشب میخواهیم درباره یك روح بزرگ و مبارز، یک قهرمان بزرگ از قهرمانان آزادی و جهاد در راه میهن و ضد استعمار و استبداد سخن بگوییم .. ای روح مصدق، سلام مبارزان بر تو!”
روزنامه لوموند در مقاله مفصلی او را هم وزن كورش بزرگ خواند.
جمال عبدالناصر، برجسته ترین رهبر جهان عرب، همیشه در سخنرانی هایش از تاثیر نهضت مصدق بر خودش یاد میكرد و می گفت: “من شاگرد مكتب ضد استعماری دكتر مصدق هستم. از مكتب مصدق درس آموختم”. و سپس فریاد می زد: “زنده باد مصدق!”.
سوكارنو رهبر جنبش آزادیبخش اندونزی در سال ۱۹۶۰، در مجمع عمومی سازمان ملل گفت: “مصدق پرچمدار آزادی كشورهای غیر متعهد است. ما در سنگر جنگ و مبارزه با هلند از رفتار و گفتار دكتر مصدق الهام گرفتیم و بر دشمن چیره شدیم.”
قوام نكرومه، رهبر جنبش استقلال کشور غنا، كه خود از پیشوایان جنبش های آزادیبخش افریقا بود، گفته بود: “من از سخنرانی دكتر مصدق در شورای امنیت سازمان ملل درس بزرگی گرفتم.”
دكتر نایورا، از رهبران آزادی تانزانیا، نیز می گفت که او یكی از شاگردان مكتب مصدق است.
روزنامه هرالد بوئنس آیرس نوشت: “تاریخ جهان نشان خواهد داد كه مصدق بزرگترین خدمتگزار بشریت بوده است.”
نشریه دارالهلال نوشت: “دكتر مصدق استاد فن ملی كردن در خاورزمین است. همه رهبران جنبش های خاورمیانه در مكتب مصدق درس خوانده اند.”
رویوارول پاریس نوشت: “در نیم قرن اخیر سیاستمداری با چنین ویژگی ها در جهان وجود نداشته است … مصدق كشور ضعیف و تنهایی را بر یك امپراتوری قدرتمند و كهنسال چیره كرد و همه نقشه های امپریالیسم بریتانیا را نقش بر آب نمود.”
گوریه سوییس نوشت: “مصدق بزرگترین مرد سیاسی جهان، نقطه تحولی در تاریخ ملتهای مسلمان خاورمیانه به وجود آورده است…. نام مصدق در تاریخ برای همیشه جاویدان خواهد ماند و در ردیف قهرمانان بزرگی مانند واشنگتن، سیمون بولیوار و گاریبالدی ذكر خواهد شد.”
و سرانجام، روزنامهٔ محافظه کار دیلی تلگراف مینویسد: “در سرسرای شهرت، نام مصدق، نخست وزیر مخلوع ایران، در صدر صف طولانی آنعده رهبران ملی كه اقدام به تاراج اموال بریتانیا در سراسر جهان زدهاند، به یاد خواهد ماند… مصدق یک بیماری واگیرداری را به جهان داد که پس از او گسترش پیدا كرد. زیرا او نشان داده بود که چگونه یك كشور ناتوان، با پشتیبانی مردم خود، میتواند با بریتانیا درافتد و به هدف برسد. صفی طولانی از شاگردان مبارز و متجاوز مصدق در سرتاسر جهان از پند و اندرز او سود بردند.”
و دكتر حسین فاطمی، که اندیشه تشکیل جبهه ملی ایران را، برای پیگیری راه مصدق پیشنهاد کرد و به انجام رساند، درخرداد ۱۳۳۱، درباره جنبشی که مصدق آغاز کرده و پیروز شده بود، در سرمقاله «باختر امروز» نوشت: “پیمودن راه مبارزه و فتح ما، زمینه را برای پیروزی قطعی ملل زیر سلطه و مردمی كه سالیان دراز در چنگال بیرحمانهٔ سیاست استعماری دست و پا میزنند، آماده میسازد.”
اما اگر ما فقط به بازگوکردن ارزش های کم نظير رهبر ناسیونالیسم ایرانی، مصدق بزرگ، بپردازیم، بی آنکه خردی را که او برای ما به میراث گذاشته برای حل مسائل زمان حال بکار بگیریم، مثال معروف «من آنم که رستم یلی بود در سيستان» را زنده می کنیم. من براستی با اين يادآوری ها می خواهم که عظمت مسئولیت سیاسی و اجتماعی جبهه ملی ایران را در امروز به یاد بیاوریم، و اینکه ما فقط یک سازمان سیاسی برای برگرداندن مردم سالاری و حقوق بشر در ایران نیستیم، ما پرچمدار ناسیونالیسم ایرانی هستیم، که آنرا نخست کورش بزرگ برای صلح و همزیستی و همکاری و پیشرفت همه مردمان جهان پایه گذاری کرد. مردان بزرگی در مسیر تاریخ که واپسین آنان مصدق بود، آنرا باززنده سازی کردند و چشم جهانیان را به سوی خرد ایرانی باز گرداندند.
ما که خود را پیرو مصدق بزرگ میخوانیم، وامدار چنین میراثی گرانقدر هستیم. ما نباید تنها به شعارهای دلخوش کنک “ما مصدقی هستیم” بسنده کنیم و در شرایط حساس و بحرانی کشور در امنیت تنهایی خود پنهان شویم؛ یا مبارزه سیاسی را در حسادت یا تخریب آنان که زندگی خود را وقف این راه کرده اند معنا کنیم. اکنون که میهن ما، با وجود روند امیدوارکننده بازگشت از سقوط کامل دهه گذشته و باز شدن روزنه ای از خردورزی، در شرایط بسیار نگران کننده و خطرناک قرار دارد و در آتش جهنمی که بی خردان و فاسدان بر پا کرده اند میسوزد، باید به وظیفه ملی خود بیاندیشیم. وقتی میهن ما در نارضایتی عمومی غرق شده بود و به وسیله دستهای پنهان بسوی فروپاشی و تجزیه پیش برده میشد، ما چه وظیفه ای داشتیم؟ این نگرانی تمام وجود مرا فرا گرفته بود که مبادا خرد مصدق را برای حل مسائل خارق العاده کشور نیاموخته باشیم و اینکه ما بجز پیروان کودن مصدق نباشیم.
در حالیکه سایه غول آسای دشمن بر همه ما و سراسر کشور گسترده است، خودمان در پی دشمنی مجازی هستیم و برخی از ما که مدعی میهن پرستی و ملی گرایی هستیم دشمن را در چشمان یکدیگر میجوییم. کشور ما هرگز در تاریخ معاصر شرایط این سه دهه، بویژه دهه گذشته، را تجربه نکرده بوده است؛ و ما مانده ایم که چگونه میتوان میهن را از این ورطه تاریخی نجات داد؟ آیا هرگز در تخیل مصدق هم میتوانست بگنجد که کشورش، که وی آن را با چنان ظرافت سیاسی و خردورزی کم نظیر به اوج سلامت و سربلندی و احترام جهانی رسانده بود، روزی به منجلابی از بیخردی و تحقیر جهانی فرو افتد؟ امروز ما مدعیان ملی گرایی همه چیزمان را از دست داده ایم. همه حقوق انسانی از ما گرفته شده، و بدتر اینکه در چنبره خودمحوری های خودمان گرفتار آمده ایم. من همواره از خود می پرسم که در چنین شرایطی مصدق چکار میکرد؟ ما چه برداشتی میتوانیم از منش و سیاست و اندیشه های خلاق او داشته باشیم که راهنمایمان باشد؟ مصدق اندیشه و خرد خود را در چارچوب یک سازمان سیاسی بنام جبهه ملی ایران برایمان میراث گذاشت تا در چنین روزی به کارمان آید، ولی آیا میتوانیم خط او را بخوانیم؟
من با همه دشواری ها و ناامیدی ها بسیار امیدوارم. من با وجود این واقعیت که برخی پیران ما را در داخل و خارج کشور که عوامل جمهوری اسلامی با تهدید و تطمیع به بیراهه کشانده اند، سازمانی را می بینم که در آن لحظه حساس که در پیش رو داریم منسجم خواهد شد، یکرنگ خواهد شد؛ و من می بینم که جوانان آگاه و فداکار ما که شمارشان روز به روز در حال افزایش و گسترش است به یاری ما خواهند آمد و حماسه ملی ایران بار دیگر برای نجات میهن تکرار خواهد شد. من از همه کهنسالان ملی گرا که در طی دهها سال با پوچی فعالیتهای خود در شرایط خفقان و تهدیدهای امنیتی، از ترس رژیمهای خودکامه، شمشیر خود را برای تمرین رزمندگی بسوی یکدیگر کشیده اند میخواهم که به آنچه از آنان در تاریخ یاد خواهد شد بیاندیشند، بغض و حسادت و منفعت اندیشی شخصی را فدای نام نیک نکنند؛ دست در دست یکدیگر گذارند، که برای نجات میهن به همه ما نیاز خواهد بود.
کورش زعیم
در این سه دهه اندوه بار، جهان سی دهه از ما جلو زد و اکنون ما را زیر چکمه های خود دارد. چکمه هایی که فقط یک لنگه اش ساخت خارج است. دیگران با توان علمی ما بجای ما به ماه و مریخ می روند، پزشگی و مهندسی و هنر و ادبیات را به افتخار کشورهای دیگر روزآمد می کنند. و ما هنوز افتخارات هزاره های گذشته را سالانه در ذهن خود بازسازی می کنیم تا از شکسته شدن غرورمان و از دست رفتن اعتماد به نفسمان جلوگیری کنیم. ما ملت ایران که روزی با همبستگی و هم آوایی دولتی ملی بوجود آوردیم که جهان را از عظمت خود لرزاند و به ستایش واداشت، اکنون فقط از خاطره آن افتخارآفرینی زودگذر تغذیه می کنیم. در این شش دهه کجا بوده ایم و چکار کرده ایم؟ کاری که نکرده ایم، ولی می توانم بگویم چکار شده ایم. دهان بسته شده ایم، ترسانده شده ایم، غارت شده ایم، زندانی شده ایم، کشته شده ایم، سنگسار شده ایم، دست و پایمان قطع شده، تودهنی خورده ایم، توهین شده ایم، منفور جهان شده ایم، گریزان از میهن خود شده ایم، مجبور به مهاجرت شده ایم، فقیر شده ایم، معتاد شده ایم، فاسد شده ایم، تجاوز فرهنگی شده ایم، خاک ما مورد آزمندی کشورهای کوتوله قرار گرفته، تاریخ ما تحریف و میراثمان ویران شده و جهانی متحد علیه ما شمشیر کشیده است. مهم نیست در این مدت چه کسانی بر ما حکومت کرده بوده باشند، زیرا همیشه بی خردی، ناهوشمندی، خودخواهی، خودکامگی و فساد نصیب ما بوده است. بجای تولید و توسعه اقتصادی بمب اتم خواسته ایم، انگار ژاپن و آلمان ویران شده، که اکنون بزرگترین اقتصاد و قدرت جهانی را تشکیل می دهند، با بمب اتم به عظمت رسیدند. همیشه برای عزیز شدن، به بیگانگان باج داده ایم، چه در رژیم گذشته که سرمایه مان را خرج دیگران می کردیم یا تسلیحات غیرضروری می خریدیم تا بگویند ما بزرگیم؛ و چه در رژیم کنونی که سرمایه مان خرج گروه های ستیزگر و یاغی می کنیم تا بگویند ما بزرگیم. همیشه این ملت ما بوده که با کیسه تهی شده روبرو بوده است، نه مانند دولت مصدق که با یک کیسه تهی جهان را وادار کرد بگویند ما بزرگیم. نه کمک گرفت و نه کمک داد، فقط به نیاز ملت اندیشید.
در زمینه اقتصاد، او سنگ بنای یک اقتصاد وابسته به تولیدات صنعتی و کشاورزی و صادرات را گذاشت؛ و ثابت کرد که بی درآمد نفت هم می شود کشور را بخوبی اداره کرد و تراز مثبت داشت. اگر همین بی اهمیت شدن درآمد نفت برای هزینه های جاری، و تکیه بر تولید داخلی ادامه می یافت، و از درآمد نفت فقط برای سرمایه گذاری، نه هزینه های جاری، استفاده می شد، کشور ما اکنون شاید یکی از پنج قدرت اقتصادی جهان می بود، نه تحقیر شده و فقیر و عقب افتاده ای که اکنون هستیم. اگر این صدها میلیاردها دلار درآمد نفت که پیامد و دستاورد جنبش ملی کردن صنعت نفت و سیاستهای خردمندانه دکتر مصدق است، بجای دزدیده شدن و اتلاف یا فرار به کشورهای بیگانه، صرف توسعه صنعت و زیرساختهای این کشور می شد، ما اکنون در کجا می بودیم؟
اکنون، ما بجای تکرار خاطرات شیرین گذشته، که برای دو نسل اخیر کشور فقط شعار و کتاب تاریخ است، باید دنبال سیاست و راهکاری برای نجات کشور باشیم. نجات کشور، یعنی روی کار آمدن افراد شایسته، کارآمد، میهن پرست و درستکار؛ یا دستکم باسواد و بافرهنگ، که در طی سه دهه گذشته، بویژه در دهه اخیر، حتا از این حداقل هم بی بهره بوده ایم. چگونه می توان افراد شایسته را روی کار آورد؟ تنها راهی که به ذهن من می رسد انتخابات آزاد است. چگونه می توان انتخابات آزاد برگزار کرد؟ ما پنجاه و پنج سال است انتخابات آزاد نداشته ایم. دلبری بود که گوشه چشمی به ما نشان و از دنیا رفت و ما را به سوگ خود نشاند. انتخابات ما همیشه فرمایشی دیکتاتورها بوده است. انتخابات سال ۵۸ هم که تا حدودی آزاد بود، توسط اتحاد روحانیان، حزب توده و چپگرایان مذهبی کنترل و محدود و انحصاری شد. اکنون هم فقط توسط روحانیان و تندروان و کندروان مذهبی کنترل می شود.
اکنون دیگر اجرای کامل قانون اساسی موجود هم به ما نوید انتخابات آزاد را نمی دهد. برای یک انتخابات آزاد ما باید امنیت حیثیتی، جانی و حقوقی داشته باشیم و از هرگونه تعرض مصون باشیم. اصل ۲۲ همین قانون اساسی تبعیض گرا این اطمینان را به ما می دهد، ولی آن هم همیشه زیر پا گذاشته شده است. برای یک انتخابات آزاد باید بتوانیم عقاید خود را آزادانه بیان و از آن دفاع کنیم. اصل ۲۳ این حق را به ما می دهد، ولی آیا می توانیم؟
برای یک انتخابات آزاد باید مطبوعات و رسانه ها آزاد باشند و بدون هیچ تبعیضی دیدگاههای نامزدان و منتقدان آنان را منتشر کنند و خود اظهار عقیده کنند. این اصل ۲۴ قانون اساسی است. در حالیکه نشریات فقط آزادند دیدگاههای مراکز قدرت را بازتاب دهند.
برای یک انتخابات آزاد باید ترسی از استراق سمع و ضبط مکالمات و پیام های تلفنی و مکاتبات اینترنتی نداشته باشیم. ماده ۲۵ این اطمینان را به ما میدهد، ولی کدام فعال سیاسی یا مدنی این اطمینان را حس می کند یا تجربه کرده است؟
برای یک انتخابات آزاد، فعالیت آزاد حزب ها، انجمن های سیاسی و صنفی یک اصل است، آنهم اصل ۲۶ قانون اساسی. حزبها هستند که برای اداره کشور برنامه تدوین می کنند، سیاستگذار و سیاستمرد می پرورانند و آنگاه بهترین ها را از میان خود برای نامزدی انتخابات بر می گزینند. کدام رییس جمهور یا نماینده مجلس در طی این سی و چند سال برای کار خودش بجز مشتی شعار برنامه ای داده، کدام یک از حزب های فرمایشی درون حاکمیت که همیشه فقط باهم در کشمکش تقسیم غنائم بوده اند، تا کنون برنامه ای برای اداره کشور یا حل مسائل مردم داده اند و یا برنامه خود را در معرض داوری مردم گذاشته اند؟
برای یک انتخابات آزاد باید بتوان گرد هم آمد. باید بتوان نشست های انتخاباتی تشکیل داد و بایستی بتوان با مردم رو در رو سخن گفت. اصل ۲۷، به ما حق تشکیل اجتماعات را می دهد. ولی ما حتا نمی توانیم یادبود مردگان خود را بگیریم یا بزرگان خود را تجلیل کنیم.
فرض کنیم که جمهوری اسلامی یک شبه دگردیس شد و از فردا همه اصلهای قانون اساسی خودشان را که همواره زیر پا گذاشته می شود، اجرا کرد. با فیلترهای غیرقانونی چکار کنیم؟ اصل های ۹۱ تا ۹۹ تشکیل یک شورای نگهبان قانون اساسی را توضیح می دهد. نگهبانی از قانون اساسی کاریست ضروری. همه کشورها نهادی برای نظارت بر رعایت قانون اساسی در قانونگذاری دارند. در اصل ۹۹، وظیفه شورای نگهبان را نظارت بر انتخاب رییس جمهور، انتخابات مجلس شورا و همه پرسی تعیین کرده است. در این شرح وظایف، ما وظیفه گزینش نامزدان انتخابات را نمی بینیم. کسی که گزینش میکند، دیگر حق نظارت ندارد، چون نمی تواند نسبت به گزیده های خود بیطرف باشد. دخالت شورای نگهبان در فرایند گزینش نامزدان، یک تخلف آشکار از قانون اساسی است. در سال ۵۸ هم همین شورای نگهبان نام مجلس شورای ملی را بطور غیرقانونی تبدیل به “مجلس شورای اسلامی” نمود و نظارت استصوابی را تایید کرد. دهها تخلف دیگر از قانون اساسی از جمله پشتیبانی صریح از یک نامزد انتخابات علیه دیگری از شورای نگهبان سر زده است. پس این شورای نگهبان خودش قانون اساسی را پیوسته و بیش از همه زیر پا گذاشته و متخلف است.
از سوی دیگر، شورای نگهبان وظیفه خود را که نظارت بر درستی و سلامت انتخابات است انجام نمی دهد و هر بار پس از انتخابات افشاگری های زیادی از سوی شخصیت های درون حاکمیت در اعتراض به تقلب گسترده چه در اخذ رای، چه در شمردن رای و چه در اعلام نتایج انتخابات عنوان میشود. همیشه آمارهای انتخاباتی که وزارت کشور اعلام می کند با آنچه شورای نگهبان اعلام میکند، و هر دو آنها با آنچه سازمان آمار اعلام می کند، متفاوت هستند. بنابراین، تا غربال گزینشی و رفتار ضد قانون شورای نگهبان قانون اساسی را داریم، انتخابات آزاد نخواهیم داشت.
حال فرض کنیم از غربال شورای نگهبان هم گذشتیم، یا شورای نگهبان کنار گذاشته شد، یا تعهد کرد به انجام شرح وظایف قانونی خودش بپردازد. اکنون فقط یک هفته وقت برای مبارزه انتخاباتی وقت گذاشته اند. این قانون من درآری فقط برای جلوگیری از فعالیت داوطلبان ناخودی در عرصه انتخابات است. نامزدان مورد تایید نظام از ماهها پیش در رسانه هایی که در دست خودشان است، معرفی و تبلیغ می شوند، هر جا که خواستند صحبت می کنند، مصاحبه می کنند و همه مطبوعات نظام جمهوری اسلامی آنها را مطرح می کنند. ولی داوطلبان غیر خودی حتا اگر از موانع و فیلترها هم بگذرند، در فقط یک هفته چکار می توانند بکنند، بجز اینکه شماری پوستر با عکس هایشان به در و دیوار بچسبانند؟ ما همیشه نامزدان بالقوه و بسیار شایسته ای داشته ایم که شهرت بین المللی داشته اند، ولی در جمهوری اسلامی رسانه ها حق بازتاب دادن دیدگاههای آنان را نداشتند. اکثریت مردم که دسترسی به دنیای مجازی اطلاعات و ارتباطات ندارند، نام آنان را اگر هم شنیده باشند، از دیدگاههایشان ناآگاه هستند. جمهوری اسلامی با کنترل شدید رسانه های داخلی، تتمیع رسانه های خارجی و حتا فیلتر کردن رسانه های مجازی، بودجه سرسام آوری را از جیب ملت هزینه می کند که ملت صدای من و شما را نشود. از سوی دیگر، امنیت فعالان سیاسی ناخودی هم همیشه در خطر است.
اکنون می آییم به قلب مسئله. فرض کنیم که یک نامزد شایسته از فیلترهای متعدد گذشت و جمهوری اسلامی برای نمایش آزاد بودن انتخابات اجازه داد چنین شخصیتی برای نخستین بار شرکت کند. فرض کنیم که در رای گیری هم هیچگونه تقلب نشد، دسته های رای بدون اینکه حتا کش بسته بندی آنها را باز کنند در صندوق ها پیدا نخواهد شد، مردگان رای نخواهند داد، شناسنامه های تقلبی بکار برده نخواهد شد، با مهر نزدن شناسنامه ها برخی افراد تشویق به رای دادن مکرر نخواهند شد، با اتوبوس رای دهنده به مراکز رای گیری خاص نخواهند آورد و رای اشخاص نیازمند و فقیر را با پول نخواهند خرید.
افزون بر آن، فرض کنیم که در خواندن رای هم هیچ تقلب نخواهد شد، رای ها را عوض نخواهند کرد، رای های باطله را برای نامزدهای خودشان نخواهند خواند یا رای های رقیب را باطله اعلام نخواهند کرد، و هیچ صندوق رایی هم گم نخواهد شد. پس از خواندن رای و پیش از اعلام نتایج انتخابات هم دستکاری در شمار رای های شمرده شده نخواهد شد. و در نتیجه نامزد شایسته ما انتخاب خواهد شد.
حالا این فرد شایسته بیرون از حاکمیت، در مقام ریاست جمهوری چکار خواهد توانست بکند؟ هیچ اختیاری بر نیروهای نظامی و انتظامی ندارد. یعنی حتا به یک پاسبان توی خیابان هم نمی تواند دستور بدهد. امنیت خودش در دست سازمانهایی است که هیچ حرف شنوی از او ندارند. بیش از ۶۰% درآمد کشور و اقتصاد تحت کنترل دولت او نیست و نمی تواند بر آنها نظارت داشته باشد یا ساماندهی کند و مالیات بر درآمد کلان خود را هم به دولت پرداخت نمی کنند. صدها نهاد و سازمان مذهبی، تبلیغاتی و غیرسازنده بخش عمده ای از بودجه را تناول می کنند و به هیچ کس حساب پس نمی دهند. مجلس فرمایشی یا جناحی که بیشترشان نماینده راستین حوزه انتخابیه خود نیستند، هر حرکت دولت را باز می دارند و یا لایحه هایی برای فلج کردن آن تصویب می کنند. اگر مجلس زروش نرسید، حکم حکومتی می تواند تمامی نقشه ها و برنامه های او را خنثی یا متوقف کند. می توانند هر روز یک بحران بزایند. دولت قدرت سیاستگذاری نخواهد داشت، سیاست کلان کشوری را گروه های فشار و منافع جناحی تعیین خواهد کرد. سیاست خارجی از اختیارات رییس جمهور خارج خواهد بود یا دستکم مقامات دیگر می توانند موافقت های بین المللی دولت را نفی کنند و جلوی اجرای آن را بگیرند. وقتی اقتصاد و سیاست خارجی و نیروهای نظامی در دست رییس جمهور نباشد، به گفته شادروان بازرگان، چاقوی دولت بی دسته میشود و یا به گفته آقای خاتمی رییس جمهور یک تدارک چی. مسئله ما در انتخابات با برگزیدن یک نامزد شایسته حل نمی شود و فقط برای چهار سال دیگر بازیچه خواهیم شد.
مشکل بنیادین ما برای دستیابی به آزادی انتخابات و نوعی دموکراسی، افزون بر عمل نشدن به اصول عنوان شده قانون اساسی خودشان، وجود چند ماده ضد آزادی و دموکراسی هم هست. به عقیده من این قانون اساسی مجموعه ای از تضادهاست که خود خود را خنثی و فلج میکند. در فصل پنجم می گوید رهبری باید با پذیرش اکثریت مردم تعیین شود. معنای پذیرش اکثریت یا انتخاب آزاد است یا همه پرسی. در جای دیگر می گوید این فقیهان مجلس خبرگان هستند که باید رهبری را معرفی کنند و طبق اصل ۱۱۰ برگزیدن فقیهان مجلس خبرگان در آغاز از اختیارات رهبری بوده است. بنابراین، نهاد رهبری با اطمینان به اینکه خود برگزیده خود میباشد، اختیارات گسترده ای را می تواند بدست بگیرد، و این دور تسلسل ادامه مییابد. وقتی مجبور نباشید به مردم پاسخگو باشید و خود را خود انتخاب می کنید، اگر فراقانونی هم عمل کنید کسی نیست که بتواند شما را باز بدارد، چون مطابق قانون عمل کرده اید. از این لحاظ قانون اساسی کنونی جمهوری اسلامی در جهان بی همتاست، زیرا کسی که به قدرت میرسد می تواند قانون را قانونا در دست خود بگیرد و یا آن را نقض کند. برای هر اصل قانون اساسی، اصلی در تضاد با آن مییابید و هر اصل را با اگر و مگرهای آن میتوان هر جور تعبیر کرد. بنابراین، تا این قانون اساسی، به این شکل وجود دارد و دستاویز صاحبان قدرت است، ما در ایران انتخابات آزاد و دموکراسی نخواهیم داشت.
با درود
ایا زمان ان نرسیده که اقای زعیم و دوستان در رابطه با اعلام کاندیداتوریشان
و سود و زیان ان توضیحی بدهند؟
زیرا هر کجا که دوستان جبهه ملی! به تنگنا می افتند نام « محمد مصدق
نخت وزیر اسبق ایران »را بمیان می اوند، این هم از برکات بی عملی است
که البته مختص جوامع شرقی و بخصوص مسلمان محترم و ازاده و…..است.
اقایان بگویند که هیزم معرکه « رفسنجانی و روحانی و خاتمی و …» شدن
چه نتیجه مثبتی برای مردم داشته و ایا تاثیری در تناسب نیروهای مخالف
حکومت مذهبی داشته است؟ کافی نگاهی به لیست امید بیندازید که شرم بر
پیشانی هر انسان معتقد به جدایی دین و حکومت می اندازد.
بالاخره کسی هست که قبول مسئولیت کند؟ یا طبق معمول بعد از هر افتضاح:
من نبودم دستم بود… تقصیر آستینم بود…
آستین مال کت ام بود… کت ام مال بابام بود …
با ارزوی اینکه یکبار هم که شده گوش شنوا و زبان گویایی برای پاسخگویی
یافت شود.